انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنگ به روایت احمد محمود

خبرهای رادیو عادی است

کاوه فولادی‌نسب

جنگ برای بسیاری از نویسنده‌های بزرگ دنیا منبع الهام بوده و هرچه باشد این هم نظری است که: «در مرکز رمان‌های بزرگ همیشه یا جنگ حضور دارد یا عشق.» در ایران ما هم نویسنده‌های زیادی از اعاظم قدما تا جوان‌ترها و تازه‌کارها با الهام از جنگ تحمیلی هشت‌ساله دست به خلق آثار داستانی زده‌اند و هنوز هم می‌زنند؛ گرچه کم‌کمک نسلی از نویسنده‌ها دارند وارد بازار ادبی می‌شوند که هیچ خاطره و یادگاری از جنگ ندارند و متولد سال‌های بعد از امضای قطع‌نامه صلح هستند. در کلی‌ترین تقسیم‌بندی، آثار مربوط به ادبیات جنگ هشت‌ساله ایران و عراق را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول آن‌هایی هستند که به «دفاع مقدس» می‌پردازند و هدفشان بیشتر به تصویر کشیدن رشادت‌های نیروهای خودی و جنایت‌های دشمن غاصب است و گروه دوم آن‌هایی هستند که مفهوم «جنگ» را به ‌عنوان پدیده‌ای شوم و خانمان‌برانداز در کانون تمرکزشان قرار می‌دهند، به خصلت‌های فرازمانی و فرامکانی آن می‌پردازند و خیلی تلاشی برای نزدیک شدن به نگاه رسمی نمی‌کنند. رمان «زمین سوخته» (چاپ اول: ۱۳۶۱) که یکی از بهترین آثار نوشته‌ شده درباره جنگ هشت‌ساله ایران و عراق است، اثری است متعلق به گروه دوم. احمد محمود (۱۳۸۱ – ۱۳۱۰) درباره بهانه خلق این اثر می‌نویسد: «وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریبا نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل می‌کنم. اما مردم چه آرامند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکردند. دلم می‌خواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که «زمین سوخته» را بنویسم.»

«زمین سوخته» با هول‌ و ولای آغاز جنگ شروع می‌شود. شهر در شرجی رخوت‌آمیز روزهای پایان تابستان و حالتی معلق میان نگرانی و وحشت به سر می‌برد. مردم حرف‌هایی می‌زنند. شایعه‌ها دهن‌ به ‌دهن می‌پیچد… و هیچ خبری از منابع رسمی به گوش نمی‌رسد. اولین حمله‌ها مردم را به این نتیجه می‌رساند که هر شایعه‌ای می‌تواند به واقعیت بدل شود، وقتی دیکتاتور دیوانه مست قدرتی به نام صدام بر همسایه غربی حکمرانی می‌کند. با شروع جنگ مردم – مثل بسیاری از مقاطع تاریخی دیگر این سرزمین- جلوتر از سیاستمداران وارد عمل می‌شوند و بسیجی عمومی در شهر شکل می‌گیرد. جوانان محله‌ها گروه‌های مقاومت تشکیل می‌دهند و البته در این میانه‌ها عده زیادی هم هستند که فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند. شهر تغییر چهره می‌دهد: این‌طرف و آن‌طرف پناهگاه‌هایی ساخته می‌شود و خرابی‌هایی ناشی از بمباران‌ها دیده می‌شود (بمباران مناطق مسکونی و محمود بی‌آن‌که شعار بدهد و پرگویی کند، جنایت‌‌های ارتش بعث را به تصویر می‌کشد). رمان با تلخی و اندوه ادامه می‌یابد: مدام خبرهای ناخوشایند به گوش می‌رسند. «زمین سوخته» در نهایت، در ناامیدی مطلق به پایان می‌رسد. در «زمین سوخته» کم نیستند صحنه‌هایی که تعلیقشان جان خواننده را به لب می‌رساند و باز کم نیستند صحنه‌هایی که بار عاطفی‌شان اشک را از چشمان خواننده سرازیر می‌کند. محمود در این رمانش نویسنده‌ای ایرانی است که بخشی از سرزمینش به اشغال دشمن درآمده و بخش‌های دیگرش هم زیر آتش اوست. این هم‌عصر بودن رمان با وقایع عینی بیرونی، یکی از آن ویژگی‌های منحصر به ‌فردی است که «زمین سوخته» را از سایر آثار جنگی ایرانی متمایز می‌کند.

 

آن‌سوی ماجرا

حسین قره

افسر پیر بیشتر از سوگندهای نظامی به خاکی که در آن به دنیا آمد، وفادار ماند. بیشتر از وفاداری به خاک، آدم‌هایش را می‌شناخت و آن‌ها را روایت می‌کرد. احمد محمود واقعیت را آن‌قدر واقعی می‌نوشت که مخاطب جادو می‌شد. برای من که جوانی‌ام در شمال شرقی کشور می‌گذشت، شناخت آن‌ها که در جنوب غربی سرزمینم زندگی می‌کردند، با «زمین سوخته» آغاز شد. از جنگ چیزی نمی‌دانستم و از بمباران، از موشک و خوف شب‌های جنگ، حتی از شرجی که مثل بختک خودش را روی شهر می‌انداخت. در کودکی و نوجوانی من، همان دو کانال سیاه و سفید بودند که من را با دفاع مقدس، با شهادت و به هلاکت رسیدن نیروهای دشمن آشنا می‌کردند، اما در جوانی، «زمین سوخته» احمد محمود کانال سوم بود و رنگی که من را با جنگ، با کشته شدن در شرایط جنگی، با حب و بغض آدم‌ها در شرایط بحرانی آشنا کرد. روایت فتح و صدای بی‌غبار «مرتضی آوینی» یک سوی ماجرا بود، گرد و خاک نشسته روی شانه آدم‌های «زمین سوخته» طرف دیگر ماجرا. نمی‌دانیم سال ۴۵ که رمان «همسایه‌ها» را به پایان برد، خودش می‌دانست که راوی سه فصل مهم تاریخ معاصر ایران خواهد بود یا نه. او راوی کودتا، انقلاب و جنگ بود و هر سه این رخدادهای بزرگ تاریخ معاصر ایران را نه از دریچه تنگ خانه‌ای، که در میان انبوه جمعیت اصلی و تاثیرگذار و تاثیرپذیر بازگو کرد. آنچه بعضی به او خرده می‌گیرند که شخصیت‌های رمانش بسیارند، به گمان اشتباه است و او به عمد بسیاری از آدم‌ها را به روایتش اضافه می‌کرد تا سازه‌ای که می‌سازد، بیشترین شباهت را به اجتماعی داشته باشد که آن را دیده است و در آن زندگی کرده و بازگو می‌کند. راستش را بخواهید در همان سال وقتی برادرم حسن، کوچ کرد به خوزستان آدم‌های «زمین سوخته»، ننه باران، امیرسلیمان، محمد مکانیک، میرزا علی و… را دیدم و به یادآوردم و شناختم و انگشت اشاره آن دست، هنوز بیرون خاک رو به آدم‌ها مانده بود.

روی زمین سوخته آسمان همین رنگ است

مهدی اورند

صداها درهم است، همچون همهمه گنگ دریا در آغاز طوفان که به جان واهمه می‌ریزد. گاهی صدای کسی که پرتوان است بر این فریاد بی‌شکل، بر این هوهوی باد در حریقی سرکش برتری می‌گیرد و مثل مرغ تیر خورده‌ای سقوط می‌کند و سر به دیوار سنگی پادگان می‌کوبد.

– پس چه کسی از شهر دفاع می‌کنه؟

«زمین سوخته» روایت مرگ در میان میرندگان، آوار در ناسازگاری آجرها، پی‌ها و پنجره‌ها و روایت جنون در بیمارستان روانی بزرگی است که در آن بیمار از بیمار تخت مجاور به ستوه آمده است. جنگ است. آسمان، هواپیماهای هنوز نیامده است و این روزها هر جا بروی همین رنگ است. پس از پی سی و چند سال، زمین سوخته کار و اثرش چیست جز روایت؟

بی‌سبب نیست که راوی زمین سوخته بی‌نام است. تنها چیزی که از او می‌دانیم این است: بسیار چیزها دیده است و این مگر غیر کار راوی است. کنشی ندارد. شغلی ندارد و جنگ، زمین بازی او نیست زمین سوخته است. آن‌جاست، تنها تا روایت کند و چون از چشم تو – که غایبی- می‌نگرد، خود نیست، دیگری است و دیگری هیچ‌کس نیست. به بهانه گیراندن سیگاری می‌ایستد تا حرف‌های مردم کوچه و بازار را ضبط کند. نادیدنی است. دستی در کار ندارد. «شاهد» باید باشد تا گرسنه نماند و هنگامی که گلوله توپ جهان پیرامون او را می‌لرزاند موج انفجار گوشی تلفن را از دست او می‌قاپد و به دیوار می‌کوبد. دست او در هیچ کار نیست. از او می‌پرسند چه خبر؟ خبری ندارد. در قاموس روایتگران خبر نزد دیگران است. حتی نمی‌خواهد به اندازه نگه داشتن گوشی تلفن، گرفتن بازوی مادرش، گریستن بر مرگ خالد بر این روایت تاثیر بگذارد و جهت آن را تغییر دهد. او راوی است و حضورش بی‌حضور دیگران معنایی ندارد. سقف خانه‌اش را که می‌کوبند، خالد که کشته می‌شود، شاهد که دست جنون را می‌گیرد و به تهران می‌برد او نیز از خانه می‌گریزد. راوی دلی در گرو خانه ندارد دل در گرو روایت دارد و مگر نه این است که روایتگری و دوره‌گردی چیزی از هم دارند. پس از پی سی و چند سال، وقتی هنوز آسمان دنیا همین رنگ است زمین سوخته کار و اثرش چیست جز روایت؟ جز آن‌که ادبیات باشد؟ جز آن‌که بر فریاد بی‌شکل فراموشی غلبه کند؟ جز آن‌که نام دکتر شیدا را، نام محمد مکانیک، ناپلئون، ننه‌باران، رستم افندی، امیر‌سلیمان، خواهر گلابتون، یوسف بیعار و ام مصدق را در گوشمان زمزمه کند. جز آن‌که از پس کاکل نخل‌ها، انگشت سبابه دست قطع شده‌ای را مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبمان نشانه برود؟

 

این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه کرگدن منتشر می شود