انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنسیت و جغرافیا

گرایشات فمنیستی در حوزه جغرافیا از ترکیب نظریه‌های سازه‌گرایانه اجتماعی و جغرافیای زمانی(Time-Geography) بهره می‌برند. طبق نظر کسانی چون پیربوردیو، آلین تورین، روی باسکار، جورجن هابرماس، پتر برگر و گیدنز، جامعه به عنوان یک کلیت فضایی واقعی در نظر گرفته می‌شود که از کنش‌های متداول عاملیت انسانی تشکیل می‌شود. این دیدگاه مساله نظریه اجتماعی مدرن مبنی بر اهمیت ساختار و عاملیت را حل می‌کند. تاکید بر تعیین‌کننده بودن ساختار یا عاملیت با توضیح سازه‌گرایی(Structurationism) از این مساله، به این شکل حل می‌شود که عاملیت انسانی آگاهانه وظایف متداول روزمره را در خلال زمان و فضایی برعهده می‌گیرد که توسط ساختارهای اجتماعی، جامعه، اقتصاد، سیاست و فرهنگ تولید و بازتولید شده‌اند. با درک اهمیت فضا به عنوان زمینه تعامل اجتماعی، جغرافیا در کانون توجه نظریه اجتماعی قرار گرفت. در این دیدگاه فضا در عین حال که نتیجه فرایندهای اجتماعی است، رسانه آن نیز محسوب می شود(Rose,1993).

از این منظر سازه‌هایی مثل جنسیت، سن، طبقه و نژاد که در تولید فضا نقش دارند، در مطالعات جغرافیایی اهمیت می‌یابند. ورود مفهوم جنسیت در حوزه جغرافیا علاوه بر تبیین نابرابری‌های مکانی- فضایی بر اساس نابرابری‌های جنسیتی، به معنای زنانگی و مردانگی و هویت‌پذیری جنسیتی بر حسب روابط قدرت، به طور مثال دریافت‌های زنانه یا مردانه از مقوله فضا و مکان ارتباط می‌یابد(محمدی اصل،۳۸:۱۳۹۰). مکان نه تنها ظرف و محدوده شکل‌گیری هویت‌ها و روابط اجتماعی است، بلکه متقابلا همین عناصر بر تکوین و تطور آن تاثیرگذاری می‌کنند. به عبارت دیگر مکان و فضا هم روابط جنسیتی را شکل می‌دهد و هم توسط این روابط موجودیت می‌یابد(همان،۳۹).
جغرافیا تا مدت زیادی از اهمیت ساختار فضایی در تولید و بازتولید جوامع مردگرا غافل بود. از آغاز دهه ۱۹۸۰ و با مجموعه مقالات جمع‌آوری شده توسط آردنر در کتاب «زنان و فضا: قواعد زمین و نقشه‌های اجتماعی» به طور صریح به این بحث پرداخته شد که چگونه «نقشه‌ی اجتماعی» پدرسالاری روی رفتار فضایی پیاده می‌شود و در این کتاب آردنر نشان داد که رفتار و فضا متقابلا به هم وابسته‌اند. اما پیش از آن هم فضاهای روزمره که افراد رفتارهای کار و فراغت خود را در آن‌ها انجام می‌دهند، به عنوان صحنه تولید و بازتولید روابط پدرسالارانه همواره مورد توجه بوده است. فمنیست‌ها یکی از مهم‌ترین جنبه‌های تشدید نابرابری در فضاهای روزمره را تفکیک بین فضای عمومی و خصوصی معرفی می‌کنند و بیشتر آن‌ها این تفکیک را به قدرت پدرسالارانه ارتباط می‌دهند. از این منظر، گرایش فمنیستی اساسا درباره نوعی سیاست فضایی است و دوگانگی بین خصوصی و عمومی در کانون مباحث فمنیستی مطرح بوده است(Rose,1993).

تفاوت مطالعات فضایی- زمانی فمنیستی با جریان اصلی جغرافیا یا جغرافیای زمانی غیرفمنیست، در ارزیابی فضا به عنوان واقعیت متکثر است. در حالی که جغرافیا فضا- زمان را به عنوان امر جهانی و یکپارچه در نظر می‌گیرد، فمنیست‌ها با تاکید بر تمایز خصوصی عمومی، آن را منکسر می‌کنند و معتقدند جهانشمولی در واقع بخشی از تجربه زنانه را کنار می‌گذارد. همین ادراک منکسر از فضا، به توجه جغرافیدانان فمنیست به تجربه‌ طبقات، فرهنگ‌ها و نژادهای مختلف از فضا منجر می‌شود و نقش میانجی فضا در تکوین تمایزات اجتماعی و هویت‌های گروهی را برجسته می‌‌کند(Ibid).

با روشن شدن اهمیت زندگی روزمره و فضا در دیالکتیک عاملیت و ساختار، بدن و بازنمایی‌های آن در فضا و زندگی روزمره اهمیت می‌یابد. اما در حالی که جغرافیای زمانی تلاش می‌کند بدن را نادیده بگیرد و گزارشی حداقلی از حضور بدن ارائه دهد، از نظر بسیاری از فمنیست‌ها، هم مهرورزی و هم فشار اجتماعی روزمره، بدنمند است و مبارزه فمنیسیتی علیه کنترل بدن‌های زنان سازمان می‌یابد. بدن یک مفهوم است و در فضای معانی و ارزش‌های اجتماعی تفسیر می‌شود. برساخت انواع مختلف بدن (زنانه و مردانه)، تفاوت‌های اجتماعی را طبیعی‌سازی می‌کند. بدین معنا که به طور مثال اگر بدن زنانه بیشتر «طبیعی» و کمتر از مردان منطقی در نظر گرفته می‌شود، محرومیت آنان از مدارج آکادمیک نیز «طبیعی» است. به این ترتیب معانی فرهنگی مربوط به بدن‌ به برخی روابط قدرت مشروعیت می‌دهد(Ibid).
در جغرافیای زمانی بدن یکسان و بدون تمایز نژادی و جنسیتی است و انسان‌ها به مسیرهای حرکتشان تقلیل داده می‌شوند. عاملیت در جغرافیای زمانی محدود به فرد شده است و هیچ حس و میل بدنی برایش در نظر گرفته نمی‌شود. فمنیست‌ها این انتقاد را مطرح می‌کنند که این مسیرها و بدن‌های محدود و بدون رنگ(نژاد) و جنسیت چگونه عاملیت انسانی را بازنمایی می‌کنند. آنان جنسیت و سکسوالیته را در دوره تاریخی معاصر، به عنوان دو عامل مهم رمزگشایی از بدن ارزیابی می‌کنند(Ibid).
گرچه جغرافیای زمانی عاملیت انسانی را در نظر می‌گیرد، اما این عاملیت در یک بدن مردانه یا بدون بدن تصور می‌شود و در نتیجه فضایی هم که این عامین در آن حرکت می‌کنند، مردانه است. در جغرافیای زمانی بحث اندکی در مورد خود فضا مطرح شده است. فضا نامحدود و شفاف در نظر گرفته می‌شود و به محدودیت‌هایی که زنان، رنگین‌پوستان، اقلیت‌های فرهنگی و مذهبی با آن مواجهند توجهی ندارد. فمنیست‌ها در تحقیقات مختلف استدلال کرده‌اند که احساس ایمنی در فضای عمومی اساسا به خاطر ناتوانی در دستیابی به حق تصرف و استفاده از آن فضا شکل می‌گیرد. جغرافیدانان فمنیست تاثیرات ترس زنان از حمله و خشونت را بر حرکت آنان در فضای عمومی بررسی کرده‌اند. آنان به فضاهای متفاوت ارجاع می‌دهند و بر زندگی روزمره زنان و محوریت بدنمندی زنان تمرکز می‌کنند(Ibid).
این نوع هدف‌گذاری برای مطالعات جغرافیای فمنیستی مستلزم روش‌شناسی متفاوت از روش‌شناسی اثباتی قوم‌مدارانه و مردسالار نیز هست و همانطور که تعمیم تجربه گروه مسلط(مرد، سفیدپوست، دگرجنس‌خواه، طبقه متوسط) به سایر گروه‌ها را نقد می‌کند، از تعمیم تجربه زنان سفیدپوست آنگلوساکسون به سایر گروه‌های قومی و فرهنگی زنان پرهیز می‌کند و از روش‌های کیفی بهره می‌گیرد که رابطه از بالا به پایین بین محقق و میدان تحقیق را نفی و فاصله بین پژوهشگر و موضوع را به حداقل برساند. در نتیجه پژوهش بازاندیشانه که به فهم نسبت تحقیق با روابط قدرت و چگونگی تاثیرگذاری دانسته‌ها بر نقد قدرت بیانجامد مد نظر قرار دارد. پژوهش میدانی به وسیله روش‌هایی از جمله مشاهده مشارکتی که مستلزم همراهی با سوژه تحقیق و در عین حال بازاندیشی در تمایز بین خود و دیگری است، در این روش‌شناسی مورد توجه قرار می‌گیرد. انتخاب روش تحقیق کیفی به عنوان روش اصلی یا مکمل روش‌های کمی با نگرش انتقادی نسبت به وجه‌های مردسالارانه و اثباتی آن‌ها صورت می‌گیرد و موضع محقق جغرافیای فمنیستی در فرایند روشی باید مبین همیاری سیاسی او در تغییر وضع موجود در جهت برابرسالاری جنسیتی باشد(محمدی اصل،۵۱-۵۵ :۱۳۹۰).

منابع:
– محمدی اصل، عباس(۱۳۹۰)، جنسیت و جغرافیا، گل‌آذین، تهران.
– Rose, Gillian(1993), Feminism and Geography: The limits of geographical Knowledge, Polity Press.