انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنبشی شهروندی برای سبک‌‌ زندگی

تضاد جامعه- قدرت(۱)

(…) وقتی از تضاد میان جامعه و قدرت سیاسی در جنبشی اعتراضی سخن گفته می‌شود، افزایش آزادی‌ها و یا تقویت مشارکت اجتماعی، به عنوان یکی از مطالبات مهم‌ بخش وسیعی از جامعه ، قابل طرح است اما در بحثی عمیق‌تر، این پرسش به میان می‌آید که منظور از آزادی، دقیقاً چیست؟ آیا جنبشی گسترده که در برگیرنده افرادی با طیف وسیعی از سنین گوناگون، تحصیلات متفاوت، اعتقادات مذهبی مختلف و … است، فقط برای افزایش آزادی بیان شکل گرفته ؟ یا آیا همه کنشگران این جنبش، دغدغه فعالیت نهادهای مدنی و افزایش مشارکت سیاسی از طریق آنها را دارند؟

به نظر می‌رسد این مطالبات و دغدغه‌ها، اگر چه می‌توانند به عنوان مهم‌ترین دغدغه‌های روشنفکران و دانشگاهیان ایران طی سالیان اخیر شناخته شوند؛ اما معرفی آنها به عنوان مطالبات توده گسترده کنشگران فعال در جنبش ، چندان قابل پذیرش نیست .

در این زمینه، فرضیه “جنبش شهروندی برای سبک زندگی”، آزادی را “آزادی سبک زندگی” معرفی می‌کند و البته در تعریف “سبک زندگی” در معنای جامعه‌شناختی آن، علاوه بر نخستین شاخص‌هایی که در نوع پوشش، خوراک، دکوراسیون فضای زندگی، تفریحات و سرگرمی‌ها و … نمود پیدا می‌کنند، معنای گسترده‌تری را نیز در نظر می‌گیرد که در آن،‌ از سبک‌ زندگی دینی، سبک زندگی هنری، سبک زندگی علمی و آموزشی، سبک زندگی سیاسی و … نیز می‌توان بحث کرد. در عین حال، هر یک از اجزاء سبک زندگی یک فرد یا یک گروه، به ارزش‌هایی وابسته‌ است که از یک فرهنگ مشروع نشأت گرفته و در پیش‌زمینه‌ها، تجربیات و عادت‌واره‌های دوره‌های مختلف زندگی فرد ریشه دارد. بدیهی است که ایجاد تغییرات اساسی در سبک‌های زندگی، در سطوح فردی و خانوادگی، مستلزم تغییر در ارزش‌ها و مشروعیت‌های فرهنگی و اجتماعی است و در صورت نهادینه شدن ارزش‌ها و مشروعیت‌های اولیه، این کار به سادگی امکان‌پذیر نخواهد بود.

حال، با این تعریف از سبک زندگی، در بحث از تضاد جامعه- قدرت، می‌توان از تقابل و جدال میان دو سبک زندگی سخن گفت؛ یکی سبک زندگی‌ای که قدرت در ابعاد مختلف آن را مشروع دانسته و سعی در تبلیغ، ترویج و تحمیل آن دارد و در مقابل، سبک زندگی بخش وسیعی از جامعه شهرنشین که بیشتر در فضاهای خصوصی قابل مشاهده است و از ارزش‌ها و مشروعیت‌های خود نیز پیروی می‌کند. این سبک زندگی را تا حد زیادی می‌توان محصول دمکراتیزاسیون آموزش، تکنولوژی‌های ارتباطی، رسانه‌های جدید، نقش اجتماعی زنان، جوان شدن جامعه و … دانست که در فضای اجتماعی پس از دوران انقلاب و جنگ، خود را نمایان کرده است.

تقابل میان این دو سبک زندگی، خود از دو زاویه قابل بررسی است. یکی فشاری که با ابزارهای مختلف برای تحمیل یک سبک زندگی به مثابه «سبک مشروع» و «مرجع» وارد می‌شود و در مقابل آن، مقاومتی که صورت می‌گیرد و اعتراضی که به این سبک و منش و متولیان آن در سطوح مختلف وجود دارد.

در بحث از نخستین سطح تقابل، مثال‌های زیادی را می‌توان مطرح کرد. در یک بررسی تاریخی چندین دهه است که الزام از طرق مختلف، برای ترویج و در مواردی تحمیل نوع مشخصی از سبک زندگیِ برگرفته از قرائتی خاص از باورها به وضوح قابل مشاهده است. بدین ترتیب نوعی سبک “آرمانی” برای فرد یا خانواده در جزئی‌ترین ابعاد آن، از نوع پوشش، آرایش و پیرایش چهره، نوع خوراک، تفریحات و سرگرمی‌ها و روابط اجتماعی تا محتوای آموزشی و علمی (در سطوح مختلف)، آثار هنری و محصولات فرهنگی قابل استفاده، باورها و … تعریف و تبلیغ و ترویج شد و در دوره‌های مختلف و به شیوه‌های گوناگون با هر آنچه جز آن بود، مقابله شد.

اما حاصل الزام در یک سبک زندگی به جامعه‌ای بزرگ و گسترده و با ارزش‌ها و فرهنگ‌های متفاوت، ایجاد گسست و شکافی عمیق و آشکار بین سبک زندگی در فضای عمومیِ زیر سلطه و سبک زندگی در فضای خصوصیِ نسبتاً آزاد، در میان قشر وسیعی از جامعه شهرنشین شد. با گذر زمان، هر چند از یک سو، این گسست روز به روز بیشتر و بزرگ‌تر ‌شد و ابعاد مخفی و زیرزمینی زندگی اجتماعی افزایش یافت اما از سوی دیگر، به تدریج، با تنگ‌تر شدن حلقه الزام ها در فضای عمومی و به واسطه آن، عادی شدن هر چه بیشتر آنچه در فضاهای خصوصی می‌گذرد و در عین حال، بزرگ‌تر شدن حلقه افرادی که در این فضاها وارد ‌شده و الزام ها را زیر پا می‌گذاشتند، برخی ابعاد زندگی ناپیدا آن‌قدر «مشروعیت» پیدا کردند که افراد خواهان بروز و به تعبیری پرده‌برداری از آن، در فضاهای عمومی و در واقع مشروعیت‌زدایی از سبک‌های تحمیل شده از سوی دیگر شدند.
اما از طرف دیگر، در مقابل چنین روندی و در این بازی اقتدارگرایانه، طی چند سال اخیر، دست اندرکاران نیز الزام مضاعفی را وارد کرده و کنش های تضمینی برای اعمال الزام ها را در دستور کار خود قرار دادند گه از آن جمله الزام های خیابانی را می توان نام برد، با این وصف طرف مقابل نیز همچنان راه‌کارهای مختلف و گاه عجیبی را برای مقاومت در برابر الزام و در راهی که خود آن را «مشروع» می‌دانستند، پیدا می‌کردند.
در بررسی رویدادهای اجتماعی بعد از خرداد ۸۸ در شهرهای بزرگ ایران و به‌ویژه تهران نیز یکی از مواردی که بسیار شنیده می‌شود، حضور زنان و دخترانی است که این بار هدف خود را “سیاسی”‌ می نامند و همچنان در صدد یافتن راه‌کارهایی برای مقاومت و پیشبرد خواسته‌هایی هستند که آنها را «مشروع» می‌دادند و به واسطه این احساس مشروعیت، خطر پذیری بالایی را نیز از خود نشان می‌دهند. از زاویه‌ای دیگر، گویی با مشاهده کنش های الزام آور در مقابل معترضان و یا انتشار اخبار ناگوار، نه فقط برای افراد سیاسی خاطراتی زنده شده و هم‌ذات پنداری هایی اتفاق می افتد ؛ بلکه برای بسیاری دیگر از افراد جامعه نیز نوستالژی تجربه‌ای مشترک، هر چند به ظاهر متفاوت ظهور می‌کند؛ چرا که الزام ها فراتر از کنش سیاسی در بسیاری موارد شامل رفتارهای متعارف زندگی روزمره نیز می شده است که قادعدتا باید در حوزه امر خصوصی قرار می گرفته است.
از سوی دیگر، علاوه بر این الزام ها در سبک زندگی مرجع و مقاومت گروهی در برابر آن ، سطح دیگری از تقابل و تضاد قدرت- جامعه که به نظر می‌رسد در رویدادهای اخیر در شکل یک حرکت اعتراضی بروز کرده نیز شدت زیادی یافته است. در واقع، می‌توان گفت که طی این چند سال، در شرایطی که تلاش شده است نوعی سبک زندگی الزامی شود ، بخشی از جامعه نیز که برای فرهنگ‌ها و سبک‌های زندگی خود در ابعاد مختلف مشروعیت بیشتری قائل می‌شود، این بار نه تنها به مقاومت و دفاع از منش‌ها و شیوه‌های خود می‌پردازد؛ بلکه به الگوها و منش‌های به‌کار گرفته شده از سوی دیگر نیز اعتراض دارد. به بیان دیگر، اگر تا پیش از این فقط سویه الزام بود که سبک‌های زندگی رایج در جامعه را در مقابل یک الگوی خاص خود، “مبتذل” می‌نامید، اکنون بخشی از جامعه نیز با ابزارهای خاص خود، حجم وسیعی از اعتراضات را نسبت به ظاهر، نوع پوشش، ادبیات، الفاظ و شیوه سخن گفتن، منش‌ها و رفتارهای طرف مقابل “غیر متشخص” و “فاقد پرستیژ لازم ” تلقی می‌کند و آن را “غیر عقلانی” و “غیر ساختارمند” تلقی کرده و خود را قربانی همین راه‌ و روش‌های “غیرعقلانی” و “غیرساختارمند” می‌داند. این گروه که ادب و وقار و احترام را بخشی از زندگی خود می شمارد ، زیر پا گذاشتن آنها را نمونه‌ای از توهین و تحقیر این ارزش‌ها محسوب می کند و تداوم این سبک برای این گروه خود به بهانه ای برای اعتراض و واکنشی گسترده در قالب “جنبشی شهروندی” تبدیل می شود.

۱- این نوشته بخشی برگزیده از مقاله ای است که نویسنده در آینده به طور کامل منتشر خواهد کرد.