رضا منصوری
۲۲ بهمن ۱۳۹۵
نوشتههای مرتبط
رییس جمهور ها می آیند و می روند اما گاهی با آمدنشان در سبک حکومتی بدعت می گذارند و نابهنجاری در فلسفه ی سیاسی حاکم پدیدار می کنند. جمهوری وایمار و صدر اعظم انتخابی آن آدولف هیتلر یکی از این موارد بود که تبعات هولناک آن برای جامعه ی بشری هنوز التیام نیافته است. دونالد ترامپ، رییس جمهور منتخب ایالات متحده آمریکا هم ممکن است پدیده ای از این جنس باشد با تبعات هولناک برای بشر! مورد اول جنگ جهانی دوم را به دنبال آورد و سپس دموکراسی و جمهوری جدید آلمان را که تا کنون دوام آورده است و در آن کمتر انحراف از روح دموکراسی پیدا شده است. مورد دوم هم، مستقل از ابعاد بحرانی که به پیش خواهد اورد، طبیعی است که به گفتمانی جدید در علوم سیاسی و به نظریه پردازی جدیدی برای اصلاح مفهوم دموکراسی منجر بشود. باید منتظر ماند و دید گروه های دانشگاهی در علوم سیاسی چه وقت و چقدر در این زمینه فعال می شوند که قطعا خواهند شد. مورد مشابهی هم ما در دولت نهم و دهم با احمدی نژاد تجربه کردیم که منجر به گفتمانی پیرامون نابهنجاری در پیاده سازی مفهوم مردم سالاری دینی نشد! متاسفانه این پدیده ی بومی در جنجال سیاسی ناپدید شد و به یک دانش و شناخت بومی منحر نشد! اگر گفتمانی در می گرفت نوع دموکراسی دینی که ابداع ایران است به یک پدیده ی علمی جدی در جهان تبدیل می شد و در کنار نا بهنجاری دموکراسی وایمار و دموکراسی آمریکایی تبدیل به موردی قابل بحث و کنکاش در دانشگاه های سراسر دنیا می شد که ما مبدع آن بودیم؛ فرصتی که از دست رفت و باز هم به ما یاداوری شد این ناتوانی دانشگاه ما در استقلال فکری! و این آماده نبودن حوزه ی ما برای چالشی فکری در سپهر دنیای مدرن! حالا که به بلوغی حاکی از یک استقلال فکری دانشگاهی به معنی جهانی آن نرسیده ایم، و حالا که حوزه در این زمینه ها ساکت است، آیا این نابهنجاری در دموکراسی آمریکا می تواند فرصت برای ما ایران باشد؟ صحبت از تهدید بسیا ر است اما من می خواهم از فرصت پیش رو صحبت کنم و هر توجهی را به آن جلب بکنم.
در عرف سیاسی ایران همیشه دولت “آنها” خطاب شده است و بقیه “ما”، حتی در جمهوری اسلامی مسئولانی که دیگر در دولت نبوده اند به دفعات از گزاره ی سال ۱۳۸۶ ” آن ها” نمی گذارند یا نمی توانند استفاده می کرده اند، چه رسد به کسانی که میانه ای با دولت جمهوری اسلامی نداشته اند یا دیگر ندارند! در دوران شاهنشاهی که این تمایز عادی بود! جمهوری جدید ایالات متحده فرصتی است برای رفع تمایز میان “ما” و “انها” به این معنی که به کار بردم؛ فرصتی است که این تمایز کنار گذاشته شود و همه “ما” شویم با اختلاف نظر ها که کاملا انسانی و حتی مطلوب است. من بر خلاف سیاست مداران امروز از واژه ی “آشتی ملی ” صحبت نمی کنم؛ این واژه هنوز تمایز میان ما و آنها را فرض می کند و حتی تقویت می کند؛ از یک ائتلاف صحبت می کند. خیر، منظورم این نیست! من شخصا در تمام دوران ۳۸ ساله ی جمهوری اسلامی، چه وقتی که از امری راضی بوده ام و چه وقتی ناراضی، عمدا هیچ گاه از این دوگانگی آنها-ما استفاده نکرده ام اما از دولت و غیر دولت چرا! به این دلیل نمی خواهم از ترکیب “آشتی ملی” استفاده بکنم که مدافعان آن معنی دیگری متناسب با شرایط از آن استنباط می کنند. من اما امیدوارم از “فرصت” پیش آمده استفاده بکنیم برای درک نوینی از مدنیت و نه فقط یک هماهنگی مقطعی و سیاسی میان دو جریان سیاسی! درکی که ما را به “انسان مدرن” پیوندمی زند و انسان ایرانی نوین را از “انسان ایرانی سلجوقیانی” متمایز خواهد کرد!
سلجوقیان امپراطوری عظیمی درست کردند از چین تا مدیترانه! گاهی بزرگان ما این امپراطوری را مدلی برای ایران نوین می دانند. اما نباید فراموش کنیم که دوران انحطاط ایران با شروع همین امپراطوری عظیم رقم خورد. دوران طلایی اسلام مصادف است با دوران آل بویه که سلحوقیان در سال ۴۵۶ هجری بنیان آن را برکندند! زمانی که آزادی تفکر قابل توجهی متناسب با شرایط تاریخی وجود داشت و بنیان این آزادی تفکر هم برکنده شد و تاکنون ما داریم کفاره ی آن را پس می دهیم. سلجوقیان، که اداره فرهنگی کشور را به دست خواجه نظام الملک سپرده بودند، این آزاد اندیشی را با تاسیس نظامیه ها و منحصر کردن آموزش و تفکر به چند فقه اهل سنت در آن تعطیل کردند و دوران طلایی را به انجطاط کشاندند. پس از آن دوره دیگر ایران و کشورهای سلامی نتوانستند کمر راست کنند! رفتارهای انسان ایرانی با منشا سلجوقی را در دوران قاجار به وضوح می شد دید. کتاب حاجی بابا اصفهانی کاریکاتوری از این رفتارهای انسان ایرانی سلجوقیانی است! این انسان ایرانی احتیاج به پالایش داشته است؛ نه آن گونه که به افراط انواع و اقسام شعوبی گر ها یا متعصبان مذهبی آرزو داشته اند یا دارند، بلکه به معنی پالایش برای درک اهمیت گفتمان در جامعه در تمام سطوح همراه با توافق انسان ها برای چگونگی اداره ی جامعه و مفاهیمی که رفتار مدنی مبتنی بر آن است. این تفاهم نه به معنی آشتی که به معنی بلوغ فکری است. آشتی هم بلوغ انسانی می خواهد اما من از بلوغ نوع بشر صحبت می کنم که پدیده ای مدرن است، دست کم نوعی بلوغ که دیگر انسان ها به خاطر نوع تفکرشان همدیگر را نمی سوزانند بلکه با توافق روی مفاهیم و اجرای آن ها هر کس کمی کوتاه می آید و سعی می کند به وظیفه ی خود خوب عمل بکند! این عصاره ی بشر مدرن است که ایران آل بویه به آن نزدیک بود و انسان سلجوقی از آن بسیار دور شد! این بلوغ در شناخت را بسیاری به اشتباه تفکر غربی می خوانند و برای آن نفرت می پراکنند، و نیز به اشتباه دوران سلجوقی و انجماد فکری آن را اوج تمدن اسلامی می خوانند. ما ایرانیان به طور طبیعی آماده گی داریم به این بلوغ فکری به پیوندیم. پدیده ی ترامپ و جمهوری جدید ایالات متحده ی آمریکا فرصتی است برای بازنگری و رفع سوء تفاهم های ملی و عبرت از تلاشهای مدنی در دویست سال گذشته برای عزت و آرامش مردمانی که در این سرزمین می زیند.
حالا فرصتی پیش آمده تاما، در بحرانی که دنیا و ما را تهدید می کند، به انسانی نو تبدیل بشویم. ایرانیان خارج نشین معمولا این را درک نمی کنند و از جنس همان شعوبی گری های مرسوم انسان سلجوقی اند. آشتی ملی هم، گرچه آشتی همواره خوب است، عمق اتفاق لازم را نمی بیند و اصل بر حق بودن را فرض می کند؛ حتی به گفتار حضرت علی (ع) هم توجه نمی کند که در مورد خوارج گفت آن ها را نکشید چون بر کاری که می کنند اعتقاد دارند! نه! منظورم درک مدرنی است که تا حدود سی صد سال پیش نوع بشر آن را نمی شناخت و به مرور توجه به آن معطوف شد. ما ایرانیان هنوز این امر مهم نوع بشر را به درستی درک نکرده ایم. همانگونه که سال قبل با عنوان انسان مدرن ایرانی نوشتم، احمدی نژاد ما را به این درک نزدیک کرد؛ و حالا جمهوری ترامپ می تواند این فرایند را کامل کند.
به هنگام آشنایی ما با غرب دو گروه به اصطلاح پیشرو بودند و یک گروه محافظه کار که در تاریخ ما تعیین کننده شدند. گروه به اصطلاح روشنفکر که در توجه به غرب افراط می کردند و مانند شعوبیه هم خود را محق می دانستند و هم حق خود را مطلق می پنداشتند بدون نقد و درک عمیق از تحولات به خصوص تحولات تفکر در غرب؛ گروه دیگر بازرگانانی بودند که با غرب مراوده داشتند و به فکر پیشرفت ایران بودند و به طور معمول هم رابطه خوبی با روحانیون و محافظه کاران داشتند. گروه سوم، محافظه کاران یا سنت گرایان، معمولا از میان روحانیون بودند یا وابسته به آن. اکنون، پس از حدود دویست سال آشنایی ما با نهادهای نوین، می بینیم بخش روشنفکری، که حتما در تحولات تاثیر داشته است، با افراط در نوعی شعوبی گری در مجموع نتوانسته است در تحولات اجتماعی حتی فکری ایران نقش قابل توجهی به عهده بگیرد. اکنون این بخش، همانند دوبخش دیگر، بسیار متحول و پیچیده تر شده است. بازرگانان نوین ایران بسیار دانش-پایه تر شده اند و بخش محافظه کار هم بسیار با تحولات دنیا آشناتر. بازرگانان همواره توانسته اند رابطه ی معقول تری و هموار تری با دولت داشته باشند، بر خلاف بخش روشنفکری و دانشگاهی که بیش از هر گروهی همواره با دولت مشکل داشته است و خود را نماینده ی خرد و تعقل جامعه دانسته و همواره منتقد حکومت. این نقد نه بر مبنای یک گفتمان که بیشتر بر پایه ی نفی استوار بوده است بدون داشتن بدیل یا بدون توجه به دینامیک تحولات و امکانات تاریخی ما. دولت ها هم از جهت دیگر هیچگاه برای گفتمان مدنی ارزشی قایل نبوده است و درک درستی از الزامات آن و نقش مهم آن در حل مسایل کشوری نداشته است. از دید من، ما در بخش دانشگاهی و تخصصی، که مدعی جایگاه تفکر هستیم، تقصیر بزرگتری بر گردن داریم تا دولتی ها یا سیاست مداران و اشتباه عظیم تری می کنیم. البته کم نبوده اند سیاست مدارانی که خود را بهترین کارشناسان هم دانسته اند و به هر نقدی یا نظری بی توجه! حالا نوبت این هر دو است که بپذیرند طرف دیگر هم حرفی برای زدن دارد و به گفتمان اجتماعی با محوریت کشور به منظور رفاه و عزت مردم رو بیاورند.این همان امر مدرنی است که شالوده ی دنیای مدرن را شکل داده است و ما هنوز نمی خواهیم آن را بپذیریم. انسان نوین راهی جز پذیرش این توافق انسانی ندارد و باید به تفاهم تن در بدهد. ما هم اگر نخواهیم از گردونه تاریخ به در شویم، راهی نداریم جز درک این امر نوین، تن دادن به گفتمان مدنی، و تفاهم روی مفاهیمی که زندگی مدنی ما را می سازند. این امر اتفاق نمی افتد مگر با درک عمیق مشکلات اجرای فرایندی که به این امر منجر می شود. مدعیان خرد نوین باید این فرایند را به راه بیندازند، نه اینکه از گروه هایی انتظار شروع داشته باشند که قرار است امر نوینی را درک بکنند!
راه نجات کشور ما در این دوران سخت جمهوری جدید ترامپی، با دیدن تجربه ی سی و هشت سال فشار از سوی تقریبا همه کشور های دنیا، درک همین امر مدرن است که مبتنی است بر توافق. پدید آمدن جمهوری ترامپی فرصتی است برای ما، تا از غفلت به در آییم و از خواب سلجوقیانی بیدار شویم. در این میان مسئولیت سنگین تر به عهده ی متخصصان و روشنفکران دانشگاهی است که حساسیت تاریخی را درک بکنند و از قهر و نفی به نقد و گفتمان و کمک رو بیاورند. شک نکنیم، آیندگان خواهند پرسید پس مدعیان خرد و تخصص در این دوران سخت و در این نقطه عطف تاریخی چه کردند!