انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جلاد

فیلم جلاد (١٩۶٣) در قالب زندگى ساده ى یک مامور کفن و دفن و یک جلاد به مسئله ى مرگ مى پردازد. رویکرد به مرگ در این فیلم توسط دو نفر و با دیدگاه هاى مختلف نشان داده مى شود. یکى مامور کفن و دفن است: تابوت براى مردگان مى برد تا مراسم خاکسپارى را سامان دهد و دیگرى مامور دولت است و گردن مجرمان را مى شکند. او زندگى را از گروهى از مردم مى گیرد. جلاد( آمادئو) زندگى فقیرانه اى دارد. او در انتظار دریافت آپارتمانى است که دولت قرار است در ازاى خدمتش به او اهدا کند اما زمان بازنشتگى اش فرا رسیده است؛ بنابراین آپارتمان به او تعلق نخواهد گرفت. آمادئو دامادش ( خوزه) را وادار مى کند تا حرفه ى او را به عهده بگیرد. اما خوزه نمى تواند خود را راضى به کشتن دیگرى کند هر چند دیگرى جنایت کار باشد.

کشتن و مرگ در این فیلم تابوهایى هستند که جامعه حاضر به پذیرش آن ها نیست. خوزه که همان مامور کفن و دفن سابق است در جامعه پذیرفته نمى شود هیچ کس حاضر به ازدواج با او نیست. این در حالى است که جامعه به این حرفه نیازمند است و ضرورت وجود کسى که امور مرحله ى گذار افراد را از زندگى به مرگ فراهم کند؛ غیرقابل انکار است. افراد از او مى گریزند. «مى توان گفت در میان بیشتر قبایل بدوى تابوی مردگان, هم از نظر عواقبی که تماس با اموات به بار می آورد و هم از لحاظ طرز رفتار با بازماندگان متوفا شامل رویکرد مشترکی است. در بعضی قبایل همه ی افرادی که به مرده دست زده و او را لمس کرده باشند؛ نجس و تابو می شوند و از هر نوع معاشرت با دیگران محروم می مانند. فرد تابو باید دوره ی زمانی خاصی را بگذراند تا از حالت تابو خارج شود. پس از این دوره ی زمانی کلیه ی وسایلی که او در دوران تابو استفاده کرده است نابود می شود.( فروید۱۳:۱۳۶۲) کسانی که مقررات تابو را نقض کنند نیز تابو خواهند شد یعنی ناپاک و خطرناک شناخته شده و کسی با آن ها معاشرت نخواهد کرد. چنین باوری با تفاوت های جزیی در بیشتر جوامع رایج است. دختر جلاد نیز نمی تواند همسری برای خود بیابد؛ به سبب شغل پدرش همه از او می گریزند. اما شکل روایت داستان بر اساس محور هم نشینی نشان می دهد که مردم تابوهای شدیدتری در مورد جلاد در مقایسه با خوزه اعمال می کنند. زمانی که خوزه اقدام به ازدواج با کارمن( دختر جلاد) می کند؛ همسر برادر او پس از مراسم به او می گوید که دیگر به دیدن آن ها نیاید. او هم چنین تلاش می کند مانع شود که همسرش به عنوان شاهد مراسم، سند ازدواج را امضا کند. او خطاب به شوهرش می گوید به خاطر آینده ی بچه های شان این کار را انجام ندهد. خود خوزه نیز زمانی که در می یابد؛ کارمن از او باردار است و بایست ازدواج کنند؛ نگرانی خود را بابت تولد بچه ای که پدر بزرگش یک جلاد است بیان می کند. این ها نشان می دهد تماس با مردگان تنها عامل شکل گرفتن تابوی تماس با خوزه، آمادئو، کارمن و … نیست. جلاد به دلیل دیگری نیز ناپاک شناخته شده است. او جان انسان ها را می گیرد. او انسان ها را می کشد. در باور عمومی او قاتل است.

ترس از مرگ عامل انگ خوردن افراد مرتبط با مرگ است.«به هنگام ترس با چیزی بیرون از خودمان مواجه هستیم، چیزی که خواسته ی ما را نفی می کند. ما در زندگی مان از این هراس داریم که چیزهای مهمی ویران یا از ما ستانده شوند، چیزهایی نظیر آزادی مان، شان و شرف مان، سلامتی مان، مقام و مرتبت اجتماعی مان – و در نهایت – خود زندگی مان» (اسوندسن۱۳۹۳: ۲۳-۲۴). «توماس آکویناس می نویسد: “هر ترسی ناشی از عشق و علاقه ی ما به چیزی است.” آن چه در ما ترسی بر می انگیزد چیزی است که به نحوی از انحا نقشه ی زندگی ما را تهدید می کند. شاید تهدیدی برای جان مان باشد، …، یک خواست و آرزو در همه ی ترس ها جنبه ی محوری دارد – ما از یک چیز می ترسیم اگر که خواهان خلاف آن چیز باشیم. در چنین خواست ها و آرزوهایی آدمی خودش را در موقعیتی می یابد که تسلط کاملی بر آن موقعیت ندارد»(همان ۷۱). مرگ و هر چه به شکلی با مرگ در ارتباط باشد؛ در برابر زندگی قرار می گیرد و ایجاد وحشت می کند. مرگ مرزهای این جهان یعنی جهان هستی و جهان نیستی را می شکند و حسی از کشیده شدن به نیستی را ایجاد می کند. « ساده ترین و معمول ترین راه خلاص شدن از کابوس مرگ فکر نکردن به آن است»(می۱۳۹۳: ۱۳۷) نادیده گرفتن مرگ افراد، اشیا و حوزه های مربوط به آن راهی برای خلاص شدن از وحشت مرگ است.

خوزه با وجود وحشت اش از کشتن دیگری به سبب نیاز مالی مجبور به قرار گرفتن در موقعیت کاری پدر همسرش می شود. او امید دارد که برای اعدامی فرا خوانده نشود. در خیابان در مشاجرات مردم میانجی گری می کند. خسارتی که دیگران باید بپردازند می پردازد مبادا کسی کشته شود و دیگری به اعدام محکوم شده؛ او را برای اجرای حکم فرا بخوانند. اما در نهایت او برای انجام حرفه اش فراخوانده می شود. صحنه های داخل زندان، بلندی دیوارها، سالن خالی بزرگ و مرتفعی که انسان های بسیار کوچک در تصویر به واسطه ی در کوچکی می توانند از آن عبور کنند؛ به ناتوانی ، احاطه شدن و مفعول بودن گذر کنندگان حتا اگر جلاد یا نظامی باشند اشاره می کند. خوزه را در حال مقاومت شدید به مثابه ی مجرمی که به محل اعدام می رود؛ روی زمین می کشند و می برند. قبل از آن همان طور که برای مجرم مراسم نیایش و مناسکی خاص جهت آمادگی مواجهه با مرگ تدارک دیده اند؛ برای خوزه نیز کارهایی انجام می دهند . تلاش می کنند با صحبت و خوراندن الکل آرامش کنند. در مراسم اعدام مجرم با آرامش پیش می رود و جلاد مقاومتی به مثابه ی کسی دارد که به محل اعدام خود می رود. همان قدر که سیستم حاکم مالک بدن مجرم است بر بدن جلاد هم حاکم است. نظام اجتماعی همه ی بدن ها را به تعبیر فوکو رام می کند. فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه به انضباط، ایجاد حصار، قرار دادن افراد در محیط هایی (بناهایی) که به حصول اهداف نظام منجر شود؛ اشاره می کند. اما اشاره ی اصلی او درباره ی زندانیان، دانش آموزان و گروه هایی است که زیر تسلط نظام اداری خاصی هستند. ( فوکو۱۷۷:۱۳۸۴ -۱۹۵) اما با نگاه به تصاویر انتهایی فیلم جلاد نزدیکی بسیاری میان اداره کنندگان و اداره شوندگان زندان دیده می شود.

منابع:

اسوندسن، لارس(۱۳۹۳) فلسفه ی ترس، مترجم خشایار دیهیمی، تهران: نشر گمان

برلانگا، لوئیس گارسیا(۱۹۶۳)، فیلم جلاد،اسپانیا.

فروید، زیگموند(۱۳۶۲) توتم و تابو، ت‍رج‍م‍ه‌ ای‍رج‌ پ‍ورب‍اق‍ر،ت‍ه‍ران‌: آس‍ی‍ا‏

می، تاد (۱۳۹۳) مرگ، مترجم رضا علیزاده، تهران: نشر گمان

nasrinriahi30@yahoo.com