گزارش مصاحبه انجام شده در روز سه شنبه ۳۰/۵/۹۷
سادات را از خیلی وقت پیش میشناختم. از وقتی که دختربچهای سه چهار ساله بود و در مقابل همسرم و بقیه مردان نامحرم با چادرنماز گل گلی تمرین حجاب میکرد. امروز اما او برای خودش خانومی شده و ازدواج کرده بود. در مورد مکان و زمان مصاحبه چند بار تغییر پیش آمد، تا بالاخره توانستم در منزل خودش قرار ملاقات بگذاریم. آنجا بود که متوجه شدم در خانه کار چرمدوزی انجام میدهد و چون منزلش به هم ریخته بوده، در مورد تعیین زمان و مکان مصاحبه تردید داشته است. ولی در نهایت به همراه همسرش به تکاپوی مرتب کردن خانه افتاده و من را به آنجا دعوت کرده بود. بعد از احوالپرسیهای اولیه، با توضیح مختصری در مورد موضوع و رعایت محرمانگی شروع به گفتگو کردیم. تلاش کردهام احساس و معنای موجود در فضای گفتگو از طریق حداقلی از ویرایش در آن، حفظ شود:
نوشتههای مرتبط
· س- از کی فرق دختر و پسر را فهمیدی و چه احساسی نسبت به جنسیت خود داشتی؟
ج- چون در بچگی همه همبازیهای من پسر بودن و من هم بچه شیطونی بودم و بازیهای اکشن دوست داشتم، دوست داشتم پسر باشم. تا سن تکلیف با پسرهای فامیل بازی میکردم ولی کمکم که به سن تکلیف رسیدم قطع شد. آن موقع دوست داشتم پسر باشم تا بتونم توی کوچه بدمینتون و دوچرخه بازی کنم، ولی بعدا که بزرگتر شدم و احادیث در مورد دختران را دیدم و فهمیدم که میتونم جور دیگری تاثیرگذار باشم، فهمیدم دختر باشم هم خوبه. فرق دختر و پسر را که فکر میکنم میدونستم از همون بچگی وقتی که بچهها رو عوض میکردن، ولی تا پارسال در مورد مسائل جنسی چیزی نمیدونستم. قبل از اون هیچ چیزی نمیدونستم. {کلاس} هشتم همه یه درس دارن به اسم «دستگاه تولید مثل». توی علوم تجربی. بعد اونجا توضیح میداد که مثلا انواع لقاح و انواع بارداری و اینا… بعد من اینقدر هیچ چی نمیدونستم، خیلی برام سوال شده بود که چه جوری لقاح درونی صورت میگیره و چه اتفاقیه… میخواستم برم از استادمون بپرستم، بچهها منو گرفته بودن که : نه نپرس! میگفتم میخوام بدونم و اینا…(با خنده) گفتن ما بعدا برات توضیح میدیم… مثلا هم سنای خودم میدونستن بیشترشون…
س- ولی اونا به تو نمیگفتن؟
ج- بعدا بهم گفتن(خنده کوتاه)
س- آهان اون … لحظه حساس…(خنده کوتاه)
ج- بعدا خودشون توجیهم کردن ولی مثلا بعد دیگه زیاد پیگیر نشدم، چیز خاصی نمیدونستم فقط اون ابهامم رفع شده بود.
فایل پیوست: