در اینکه هنر پدیدهای اجتماعی است و سینما اجتماعیترین هنرها، گمانم کسی تردیدی ندارد. به همین سبب باز واضح است که میتوان مناسبات سینما و هنر را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار داد. در جامعهشناسی سینما، که آن را میتوان زیرمجموعه جامعهشناسی هنر دانست، برای بررسی مناسبات سینما و اجتماع دو روش وجود داشته است، که در نوشتههای پراکنده نویسندگان ما درباره مناسبات سینما و اجتماع هم حضور دارند. یکی از این دیدگاهها به تاثیر سینما بر اجتماع توجه دارد و به تئوری “تاثیرات” معروف است و دیگری به بازتاب مسائل اجتماعی در فیلمهای سینمایی میپردازد و تئوری “بازتاب” نام گرفته است.
مشهورترین نمونه تئوری “تاثیرات” بررسیهایی است که در بسیاری از کشورهای غربی درباره تاثیر فیلمهای خشونتآمیز بر رفتار اجتماعی جوانان به عمل آمده است. بیشتر این تحقیقات با این فرض اولیه شروع میشود که نمایش فیلمهایی که صحنههای خشن دارند علت افزایش خشونت در جامعه و بخصوص در میان جوانان است. این نوع تحقیقات مدلی یک سویه و خطی در پس ذهن دارند، که بین سینما از یک سو به عنوان علت و افزایش جنایت و خشونت در جامعه از سوی دیگر به عنوان معلول رابطه برقرار میکند. نمونه این نگاه در نزد ما سخنانی است که درباره تحمیق یا تخدیر تودهها از سوی فیلمفارسی گفته میشود. در پس این حرفها همین مدل یک سویه و خطی قرار دارد که مطابق آن مثلاً نشان دادن آشتی طبقاتی و امکان همزیستی شاد طبقات اجتماعی در کنار یکدیگر در فیلمهای سینمایی باعث می شود که طبقات فرودست در زندگی واقعی مبارزه با طبقات بهرهکش را به فراموشی بسپارند. اما در همین نمونه اخیر میتوان چنین استدلال کرد که دیدن همدلی طبقات متخاصم بر پرده سینما میتواند اشتیاق به از میان برداشتن فاصله طبقاتی را در میان طبقات محروم افزایش دهد و وقتی آنها امکان برداشتن این فاصله را به روشهای سادهانگارانهای که در فیلمها ارائه میشود ناممکن بیابند، به روشهای دیگری روی آورند. در این حالت “تاثیر” این فیلمها دیگر نه تخدیر و به خواب کردن تودهها، بلکه با یک واسطه برانگیختن آنها به عمل خواهد بود. منظورم در اینجا این نیست که بر این شق پافشاری کنم، بلکه میخواهم نشان دهم که به لحاظ منطقی نتیجهگیریهای دیگری نیز ممکن است.
شکل سادهانگارانهتر این دیدگاه آن است که پشت سر هر یک چنین تاثیرهایی یک اراده آگاهانه و برنامهریزیشده نیز ببینیم. مثلاً تولید فیلمهای خشن را کار و برنامهریزی جناح جنگطلب حکومتهای امپریالیستی بدانیم یا تولید فیلمهای سینمایی به اصطلاح گنجقارونی را در دهه چهل شمسی برنامهریزی رژیم شاه بدانیم به قصد فریب مردم. البته میتواند بین گروههای صاحب منافع و فیلمهایی که فضا و روحیه مطلوب آنها را در جامعه ایجاد میکنند، نوعی همدلی و هماهنگی وجود داشته باشد، اما در این حالت نیز این هماهنگی معمولاً مستقیم نیست و با واسطه منافع اقتصادی شرکتهای تولیدکننده فیلم انجام میگیرد، که به فکر منافع اقتصادی مستقیم خود از راه جلب مردم به سالنهای سینما و فروش بلیط هستند و به همین سبب ناچارند با بررسی تمایلات مردم چیزی را به آنها عرضه کنند که آنها میطلبند. اما اینکه مردم چه میخواهند، و آنچه میخواهند تحت تأثیر فیلمها و سایر محصولات فرهنگی قبلی است یا ریشه در جای دیگری دارد، پرسشی است که طرح آن فاکتور سازمان اجتماعی تولید و بازاریابی فیلمها را وارد بحث میکند و مسئله را یک درجه غامضتر میکند و ما را به مدلهای پیچیدهتری در زمینه مناسبات سینما و اجتماع رهنمون میشود.
نوشتههای مرتبط
تئوری “بازتاب” بر خلاف تئوری “تاثیرات”، به فیلمها به مثابه سندهایی مینگرد که زندگی اجتماعی در آنها بازتاب پیدا میکند و لذا با بررسی آنها میتوان به تحولات و گرایشهای اجتماعی پی برد. باز با همان مدل خطی یکسویه روبهروییم با این تفاوت که حالا جای علت و معلول عوض شده است: زندگی اجتماعی علت است و فیلمها معلول. اشارههایی که به بازتاب پیدایش مناسبات شهرنشینی و اخلاقیات نوینی که این مناسبات را همراهی میکنند در ایران دهههای سی و چهل در فیلمهای آن دوران میشود، نمونه این گونه بررسیهای هستند. بررسی چهره زن در سینمای ایران نمونه دیگری از این گونه نظرگاه است، چرا که در اینجا هم معمولاً فرض بر این قرار میگیرد چهرههای مختلف زن در سینما بازتاب تیپهای اجتماعی مختلف زنان در اجتماع است، یا انتظار میرود که چنین باشد و چون چنین نیست این فیلمها به خاطر تحریف چهره زن واقعی مورد انتقاد قرار میگیرند. حرفهایی که درباره انعکاس حاد شدن تضادهای طبقاتی و شکلگیری روحیات انقلابی در فیلمهای واپسین سالهای پیش از انقلاب مانند تنگسیر و سفر سنگ گفته میشود نیز در چارچوب همین تئوری جای میگیرند. در شکل ناب این نظرگاه برای رسانه سینما نقشی انفعالی فرض میشود که صرفاً بازتابدهنده است و خود نقش فعالی در پدیداری فرهنگ جامعه و گرایشات و رفتارهای اجتماعی ندارد، بر خلاف نظریه “تاثیرات” که برای سینما قدرت تاثیرگذاری نامحدود قائل میشود.
البته انتقاد از این دو دیدگاه افراطی به مناسبات سینما و اجتماع به آن معنا نیست که در هیچیک از آنها واقعیتی وجود ندارد؛ برعکس، هر یک از نمونههایی که ذکر کردیم میتوانند حاوی بخشی از واقعیت باشند. بلکه غرض نشان دادن این امر بود که برای درک بده بستان فیلمها و زندگی اجتماعی به مدلهای پیچیدهتری نیاز هست که باید از دو خصوصیت برخوردار باشند:
نخست: دوسویه باشند و به بدهبستانی فعال بین اجتماع و سینما قائل باشند، که در آن زندگی اجتماعی و سینما متقابلاً بر هم تاثیر می گذارند و از هم تاثیر میپذیرند و این گونه در یک روند دیالکتیکی پویا با یکدیگر قرار میگیرند. در این دیدگاه سینما نه چنان عامل قدرقدرتی فرض میشود که بتواند کنشهای اجتماعی کلان مانند رفتار مبارزهجویانه یا تسلیمطلبانه اجتماعی را تعیین کند و نه عاملی چنان انفعالی که چون آینهای بیجان تنها بازتابدهنده چیزی باشد که در جامعه روی میدهد، بدون اینکه خود کمترین نقشی در رویدادها داشته باشد.
دوم: به نقش عوامل واسطه، از جمله سازمانهای اجتماعی خُرد دخیل در تولید، بازاریابی، تبلیغات، و مطبوعات سینمایی و غیره و همین طور الگوهای فرهنگی و روشها و قراردادها و ژانرهای هنری و سینمایی متداول در اجتماع توجه خاص مبذول دارند.
ساز و کار استودیوهای فیلمسازی هالیوود، شامل ممیزی فیلمها، برخوردهایی که بین منافع عمومی حکومت آمریکا و منافع خاص صنعت فیلمسازی در جریان بود، و نقش فعالیتهای مطبوعات سینمایی و غیرسینمایی در ستارهسازی و به طور کلی در فروش فیلمها، همه در تعیین اینکه چه چیزی در فیلمهای آمریکایی دوران کلاسیک هالیوود راه مییافت و چه چیزهایی را به این فیلمها راه نبود سهم داشتهاند و لذا بدون بررسی این عوامل نمیتوان تصویر درستی از مناسبات اجتماع و فیلمها ارائه نمود. همین طور که امروز در سینمای خودمان نمیتوان برای بررسی تحولاتی که در چند ساله اخیر در محتوای فیلمهای ما روی داده است به مسئلهای مانند شرکت فیلمهای ایرانی در جشنوارههای جهانی و امکان عرضه بینالمللی فیلمها و پیآمدهای آن بیتفاوت بود. در این زمینه مفهوم “نهاد سینما” بی عنوان مجموعهای مرکب از فیلمها، تماشاگران، مطبوعات سینمایی و منتقدان فیلم، سازمان تولید فیلم، سازماندهی نمایش فیلم با مناسبات خاصی بین آنها ارائه شده است، که جای طرح تفصیلی آن در اینجا نیست.
اما توجه به الگوها و طرحوارههای فرهنگی، فیلمها را در بافت گستردهتر فرهنگ عمومی جای میدهد و برای آنها در مقام یکی از عوامل سازنده، تاثیرگیرند و تاثیرگذارنده مجموعه فرهنگی نقش قائل میشود. بحث ژانر در نقد فیلم از همین دیدگاه مطرح شد. در دیدگاه ژانرمحور تماشاگران و فیلمها و هنرمند فیلمساز، در ارتباطی سهجانبه یکدیگر را تغذیه میکنند.
تا اینجا حرف بر سر این بود که بررسی عینی و بیطرفانه مناسبات سینما و اجتماع باید در قالب الگوهای پیچیدهتری صورت گیرد و باید از مدلهای سادهانگارانه و یکسویه پرهیز کرد. اما واقعیت این است که منتقد فیلم به ندرت به دیدگاه بیطرفانه پایبند است و این ذاتی کار اوست. از منتقد انتظار میرود درباره فیلم داوری کند، بگوید از فیلم موردبحث خوشش آمده است یا نه و خوش آمدن البته تنها به زیبایی فیلم و توانایی آن در بهکارگیری زبان سینما و ملاکهای زیباییشناختی مربوط نمیشود و تا حدود زیادی به این هم وابسته است که آیا ما از جهانبینی فیلمساز (نگرشها و مواضع سیاسی او، دیدگاههای اجتماعی و فلسفیاش، حرفش، پیامش) خوشمان آمده است یا نه. در همین جا دو سئوال مطرح میشود:
۱) چه رابطهای بین بررسی جامعهشناختی یک فیلم و ارزشگذاری زیبایی شناختی آن وجود دارد؟
۲) آیا میتوان با جهانبینی و ایدئولوژی فیلمی مخالف بود، اما آن را اثر هنری ارزشمندی دانست؟
در پاسخ پرسش نخست باید گفت که هر فیلمی، به مثابه سند اجتماعی، ارزش بررسی جامعهشناختی را دارد و چه بسا بررسی بیارزشترین فیلمها (بیارزشترین از دید زیباییشناختی) بهترین ماده خام را برای بررسیهای جامعهشناختی فراهم آورند. لذا باید بین بررسی جامعهشناختی و داوری زیباییشناختی فرق گذاشت. این فرقگذاری از آن جهت مهم است که در فضای کنونی نفس بررسی فیلمی از دیدگاه جامعهشناختی به منزله راهیابی آن به حریم مقدس فیلمهای باارزش تلقی میشود و به همین سبب بررسی جامعهشناختی سینما رشد نمیکند. براستی نوشتههای جدی و مایهدار در زمینه نگاه جامعهشناختی به فیلمها یا دورههای سینمای کشورمان بسیار اندکند.
اما پرسش دوم. این پرسش یکی از بنیادیترین ریشههای اختلافی است که بین منتقدان به اصطلاح اجتماعینگر و منتقدان به اصطلاح شکلگرا وجود دارد. دسته اول معتقدند که نمیتوان فیلم را دوپاره کرد و شکل آن را پسندید و با محتوای آن مخالفت کرد. لذا اگر فیلمی با جهانبینی ما جور درنیاید حتماً فیلم بدی است. دسته دوم (این عبارت را با مسامحه بسیار به کار میبرم، چرا که به نظر من چنین دستههایی در میان منتقدان ما وجود ندارد، هرچند گرایشهایی عمومی قابل تشخیصاند) اساساً ملاک را ارزش زیبایی شناختی اثر هنری، از جمله فیلم، میدانند و لذا میتوانند با وجود اینکه با جهانبینی فیلمی مخالف باشند، برای آن ارزش هنری قائل شوند و از تماشای آن لذت ببرند. نام این را هرچه میخواهید بگذارید؛ جدایی فرم از محتوا، دوگرایی، تناقض، هرچه … اما اگر کمونیست نیستید و با وجود این از رزمناو پوتمکین لذت میبرید، اگر فاشیست نیستید و از تماشای پیروزی اراده محظوظ میشوید، اگر دیندار و مذهبی هستید اما از فیلمهای آنارشیستی بونوئل خوشتان میآید، اگر همچنان آنچه را تحت حکومت کسانی چون ژنرال تیتو در یوگسلاوی و سایر کشورهای اروپای شرقی گذشت پدیدهای مردمی تلقی می کنید و با وجود این از فیلم زیرزمین لذت میبرید، اگر معتقدید دیدگاه کیمیایی در قیصر هم مانند سایر فیلمهایش دیدگاهی مردسالارانه و سنتگراست، اما باز این فیلم را دوست میدارید، اینها همه، و دهها و صدها نمونه دیگر، به ما میگوید حظ زیباییشناختی و تجربه زیباییشناختی پدیدهای مستقل است و مستقل از “پیام” فیلم قابل ارزیابی و بررسی است. و من می خواهم بگویم ذات نقد هنری و سینمایی همین است. نه اینکه نمیتوان یا نباید درباره محتوای اجتماعی فیلمها نوشت، که برعکس این یکی از جذابترین کارها برای هر نویسنده سینمایی است؛ نه اینکه مجاز نباشیم با دیدگاههای سیاسی و اجتماعی فیلمساز موافقت یا مخالفت کنیم، که منتقد هم به عنوان انسانی با دیدگاههای خاص خودش حق دارد چنین کاری بکند؛ اما همه اینها هنوز نقد هنری به معنای ذاتی آن نیست. نقد هنری به معنای خاص از آنجا شروع میشود که منتقد پا به عرصه زیباییشناسی و فرم بگذارد و بحث در این باره را بیاغازد که هنرمند با ملاکهای زیباییشناختی چه کار کرده و میزان کامیابی و ناکامی او را بسنجد.