انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جامعه‌شناسی زندگی روزمره در دیدگاه میشل مافزولی

(تصویر: میشل مافزولی)

میشل مافزولی استاد ۶۵ ساله جامعه‌شناسی دانشگاه پاریس ۵ فرانسه، از جمله معاصرینی است که در فضای آکادمیک این کشور شهرت نسبتاً قابل توجهی پیدا کرده است. برخی این شهرت را به دلیل طرح نظریات او در خصوص نوع جدیدی از ارتباطات و همبستگی اجتماعی در جامعه می‌دانند ؛ دیدگاه‌هایی که در کتاب کوچک ولی نسبتاً معروف او، با عنوان “دوران قبیله‌ها (le temps des tribus)”]1[، به خوبی شرح و بسط یافته است. این در حالی است که منتقدان مافزولی معتقدند شهرت او، بیشتر نوعی شهرت منفی و به دلیل موج انتقاداتی است که به ویژه پس از جلسه دفاع یک تز دکتری با عنوان “معرفت‌شناسی طالع بینی در جوامع پست مدرن” که مافزولی استاد راهنمای آن بود و هیاهوهای بسیاری در میان جامعه‌ی جامعه‌شناسان فرانسوی به پا کرد، شدت یافته است.

در تشریح نظریات میشل مافزولی، پیش از هر چیز باید گفت که دیدگاه‌های او در میان مدافعان بحث “جامعه پست مدرن” می‌گنجد و او در بیان نظراتش از لزوم توجه به “روزمرگی‌ها” در این دوران سخن می‌گوید. در واقع، در فرضیه او، بحث بر این است که مسأله ما در عصر جدید، جست‌وجو برای یافتن آلترناتیو و راه چاره‌ای در فضای اجتماعی‌ای که خودمان آن را به صورت کاملاً انتزاعی و با ظاهری منطقی مدل کرده‌ایم، نیست؛ بلکه موضوع بسیار ساده‌تر بوده و آن، درک و دریافت ساده مفهوم “زندگی” است که البته شناخت و تحلیل این امر از نظر مافزولی نیاز به تغییر پرسپکتیو کلی نزد متفکران اجتماعی دارد.

مافزولی در تئوری خود تأکید دارد که آن‌چه امروز و آینده جامعه را برای ما مشخص می‌کند، آن چیزی نیست که در معادلات پیچیده سیاسی و اجتماعی نهادینه شده و از این طریق قابل کشف و شناسایی باشد؛ بلکه بر خلاف چیزی که عموماً تصور می‌شود، شناخت جامعه مستلزم درک و فهم کامل وجود یک ساختار بنیادین انسان‌شناختی است که وی از آن با عنوان “شیوه با هم بودن (la manière d’être-ensemble)” نام می‌برد. در واقع، بر اساس این نظریه، در ساختار زندگی جمعی و همان چیزی که او “با هم بودن” می‌نامد؛ آن‌چه در روند مشخص هر روز اتفاق می‌افتد، چندان آگاهانه، منطقی و قابل پیش‌بینی نیست؛ بلکه در این باره می‌توان گفت که جامعه بیشتر بر پایه نوعی اقتضائات شبه غریزی رفتار می‌کند و این اقتضائات، به یک تعبیر، سبک خاصی است که بر اساس ذات هستی انسان‌ها درونی شده است.]۲[ از این رو، می‌توان گفت که روزمرگی (la quotidienneté) نزد مافزولی، نوعی جایگاهی هستی‌شناسانه دارد و در عین حال، از نظر او، این زندگی روزمره است که ساختار واقعی جامعه را شکل می‌دهد؛ حال آنکه شاید این مهم، آن طور که باید در مباحث علمی مورد توجه قرار نگرفته است و به همین دلیل، نویسنده کتاب دوران قبیله‌ها، این موضوع را به بحث گذاشته و به دفاع از اهمیت آن می‌پردازد.

در واقع، در نگاه میشل مافزولی، زندگی روزمره سطحی از حقیقت را نمایان می‌کند که مشخصاً با سطوح دیگر، به ویژه آن‌چه در فعالیت‌ها و کنش‌های تخصصی افراد (مانند سیاست، اقتصاد و …) می‌آید و تبیین می‌شود، متمایز است و او در این میان، بر سطح معمولی‌ و غیر تخصصی تأکید دارد و معتقد است که حقیقت جامعه در این بخش نمایان است. حال آن‌که در نقد این بحث، عموماً نظرها بر این است که با وجود پذیرش این تمایز، بر خلاف دیدگاه یک طرفه مافزولی، جامعه حقیقت خود را در دیالکتیک میان آن‌چه معمولی خوانده می‌شود و آن‌چه در دسته‌های خاص و تخصصی می‌گنجد، می‌یابد و در این فضا، دفاع مافزولی از تمرکز بر یک سطح از واقعیت، یعنی روزمرگی‌ها، نگاهی تقلیل‌گرایانه به انسان و جامعه انسانی را در پی دارد.]۳[
همچنین مافزولی در بحثش تأکید دارد که به جای فریب دادن خود با پروژه‌های سیاسی برای دستیابی به یک جامعه بهتر، باید اجازه داد که روح زندگی که به صورت ذاتی و فطری در فضای اجتماعی با هم بودن انسان‌ها جریان دارد، نقش خود را ایفا کند و این آن چیزی است که او در مکتب پست مدرنیته به دفاع از آن می‌پردازد. در واقع، به باور او، ما وارد عصر جدیدی شده‌ایم که «پایانی است بر رویکردهای اجتماعی پیشین که تحت سلطه سیاست هدفمند، نهادهای برنامه‌ریز و عقلانی و اقتصاد حسابگر و سوداگر بودند» ]۴[
در این عصر جدید که مافزولی آن را ترسیم می‌کند، سیاست معنای سابق خود را از دست داده، تبدیل به میدانی بسته برای متخصصان خود شده و بدین ترتیب، از لایه‌های زیرین اجتماعی کاملاً جدا شده است. این “عقب‌نشینی سیاست” مبین بازیابی روح زندگی در جامعه بوده و نشانه‌ای بر پیدایش دوران جدیدی در تاریخ زندگی بشر و پایانی بر تاریخ مدرنیته، با همه ویژگی‌های عقل‌گرایانه آن، تلقی می‌شود. در این عصر، کمتر در زندگی عادی انسان‌ها، گرایش‌های هدفمند، برنامه‌ریزی‌های بلند مدت و استراتژی‌های پیچیده برای پیشرفت و کسب مهارت نقش دارند. در واقع، به باور مافزولی در عصر پست مدرن، انرژی‌ها بیشتر بر اجتماعات ابتدایی، ارتباطات و در هم آمیختگی‌ها متمرکز است و این همان چیزی است که او از آن تحت عنوان “قبیله‌ای شدن دنیا” نام می‌برد و طی آن، جامعه بار دیگر به “جامعه‌ای بدون اتوپیا و وظایف از پیش تعیین شده و تنها در پی با هم بودن در معنای خالص خود” نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود.]۵[
بر این اساس، گفته می‌شود که میشل مافزولی از شکل‌گیری یک رنسانس جدید در جوامع معاصر خبر می‌دهد. نشانه این نوزایی هم در دیدگاه او، قبیله‌ای شدن زندگی اجتماعی است که در پس نوعی جوش و خروش جمعی و درون یک فضای آشفته در حال رخ دادن است تا به سمت زندگی بهتر یا بدتر پیش رود. به گفته او، «در این فضا، ما چندان پیش‌بینی‌پذیر نیستیم و البته باید در نظر داشت که وظیفه متفکران اجتماعی نیز توصیف آن چیزی است که وجود دارد و نه اینکه قضاوتی در مورد خوب بودن یا بد بودن روند آن به میان آورند.» ]۶[ بنابراین، جامعه‌ای که مافزولی آن را با بهره‌گیری از مفهوم پست مدرنیته ترسیم می‌کند، از منبعی نشأت می‌گیرد که انسان‌ها را به سمت با هم زیستن، در نوعی هم جوشی عاطفی و هویت‌یابی در یک فضای جمعی (با استفاده از نیروی باورها، آیین‌ها، دین، وطن پرستی و …) هدایت می‌کند.
در این رابطه، دسته‌ای دیگر از انتقادات، این رهیافت “طبیعت‌گرایانه” میشل مافزولی را هدف می‌گیرند و اعلام می‌کنند که قاعدتاً چنین رویکردی، نادیده گرفتن هر نوع نگاه منتقدانه‌ای را نیز در برخواهد داشت؛ چرا که جامعه‌ای که او برای ما ترسیم می‌کند و بر ویژگی‌های آن تأکید دارد، جامعه‌ای است که به صورت کاملاً طبیعی ساخته شده و در نتیجه، اصول و دینامیزم حاکم بر آن، به خودی خود کشف می‌شود. بر این اساس، آنچه از آن به عنوان “با هم بودن” یاد می‌شود نیز چیزی است که تنها باید آن را مشاهده کرد و نه اینکه در مورد آن به صورت جمعی فکر شود و یا حرکتی آگاهانه صورت گیرد. بدیهی است که در چنین فضایی، انتقاد از مشاهده و یک جامعه‌شناسی توصیفی صرف نیز مفهومی نخواهد داشت؛ هر چند در این زمینه، میشل مافزولی خود نیز تأکید می‌کند که نظریه او «به کار کسانی که فکر می‌کنند امکان شناسایی و مشخص کردن مسیر کنش انسان‌ها وجود دارد، نمی‌آید و حتی کسانی که به دنبال شناخت دانشی مانند سیاست و اقتصاد هستند هم کمتر می‌توانند از آن استفاده کنند؛ بلکه در واقع این تئوری، نوعی دیدگاه تسلیم‌گرایانه است و با چنین پایه و اساسی تلاش در بازشناسایی آنچه که هست و آنچه که رخ می دهد، دارد.» .]۷[
از سوی دیگر، از یک زاویه، جامعه قبیله‌ای که مافزولی ایده آن را مطرح می‌کند، در واقع همان جامعه شبکه‌ای است که در آن گروه‌های کوچک به صورت خودجوش شکل گرفته و راه و روش چگونگی زندگی در کنار هم در فضای متعادل و ارتباط با یکدیگر را با وجود تفاوت‌های موجود، در می‌یابند. بر این اساس، به تدریج، تضادها و تفاوت‌ها نوعی هارمونی خودجوش را در فضای اجتماعی به وجود می‌آورند اما آنچه بیش از هر چیز در این دیدگاه، انتقادها را متوجه خود می‌کند، نادیده گرفته شدن آشکار فرد و نقش مهم آن، در این اجتماعات کوچک و قبیله‌هایی است که مافزولی تلاش دارد جامعه را بر پایه آنها تحلیل کند. میشل مافزولی در تئوری خود، تشریح می‌کند که قبایل عصر پست مدرن، در انواع مختلف خود، چگونه از نشانه‌های گوناگون برای تقویت تعلق گروهی و هویت بخشی به اعضای خود استفاده می‌کنند. در همین راستا، او از مفهوم “افراد یک شکل شده (اونیفورمه)” در هر یک از این قبیله‌ها سخن می‌گوید و این بسیار فراتر از آن چیزی است که متفکران بحث شبکه‌های اجتماعی مطرح می‌کنند.
علاوه بر آن‌چه گفته شد، در فضای توصیفی مافزولی از دوران جدیدِ “با هم بودن”، آنچه بیش از همه اهمیت می‌یابد، زندگی در “حال” و “لذت بردن از لحظه‌ها” است و این نکته‌ای است که این جامعه‌شناس فرانسوی با دفاع سرسختی که از آن می‌کند، به نوعی در شرایطی که تلاش دارد از هر نوع اتوپیایی بپرهیزد، آن را به عنوان نوعی آرمان در فضای زیست اجتماعی مطرح می‌کند. آرمانی که در پی آن، انسان پست مدرن از امور و رویکردهای عقلانی و انتزاعی دوران مدرن رها شده و همه انرژی خود را معطوف به لذت بردن از “روزمرگی” و “اکنون” می‌کند.
بر این اساس، شاید بتوان گفت که برای میشل مافزولی، نوعی عمل‌گرایی در برابر تئوری‌های خود و اصرار زیادش برای حذف “ساختارهای عقلانی و انتزاعی مدرنیته” بود که او را واداشت که چند سال پیش، با پذیرش و تأیید تز دکتری یک زن طالع بین ۶۳ ساله، درباره معرفت‌شناسی طالع بینی، به استقبال موج وسیعی از انتقادات همکارانش در حوزه علوم اجتماعی برود. تزی که گفته می‌شد از هر نظر تنها بر رویکردهای طالع‌بینی استوار است و پس از دفاع از آن، ۳۰۰ جامعه‌شناس فرانسوی، در نامه‌ای خطاب به رئیس دانشگاه پاریس ۵، نوشتند و امضا کردند که آن را فاقد هر نوع ارتباطی با ساختارهای پذیرفته شده علم جامعه‌شناسی می‌دانند و در این زمینه خواستار اعاده حیثیت از این دانش شدند.
منابع:
[۱] Maffesoli, Michel ; Le temps des tribus, le déclin de l’individualisme dans les sociétés de masse ; Paris, Méridiens Klincksieck, 1988.
[۲] Ibid. p.105
[۳] Nicolas-le Strat, Pascal ; “Une pensée du retrait, la sociologie du quotidien de M. Maffesoli “ ; Multitudes Web, 2003.
[۴] Maffesoli, Michel ; La transfiguration du politique (la tribalisation du monde) ; Paris, Grasset, 1992.
[۵] Ibid. p.160
[۶] Maffesoli, Michel ; Le temps des tribus, pp. 81_82
[۷] Ibid. pp. 16_19.