تقویم ۱۳۵۴ هاشم حشمتی اینطوری است: ۲ فروردین فلاندرن برای نمونه برداری از طحال محمدرضا پهلوی به تهران میآید. ۱۱ فروردین قرارداد صلح الجزایر بین ایران و عراق امضا میشود. محمدرضا پهلوی و صدام حسین بر سر خط مرزی جنوب دو کشور به توافق میرسند. ۳۰ فروردین تأسیس دانشگاه فرح پهلوی. ۱۱ تیر واژهنامه دهخدا چاپ میشود. ۲۵ تیر آغاز پروژه آزمایشی آپولو-سایوز و ۲۷ تیر پیدا شدن یک قناری رسمی در عقب ماشین هاشم حشمتی که آن موقع یک تاکسی پیکان ۵۲ بود که خریده بودش ۲۰۲ هزار و ۹۰۹ ریال و جانش در میرفت برای آن. زنی با چادر سیاه از ماشین پیاده میشود و دویستمتر جلوتر صدای قناری بلند میشود و اول دیده نمیشود و بعد همان شیشهی پشت بالبال میزند و هاشم یک نگاه عقب یک نگاه جلو که میزند محکم به جدول و قناری همچنان میخواند. پی ماشین لهشدهاش را بگیرد یا قناری؟ بهزحمت قناری را بین دو دستش خفت میکند و توی پیادهرو دنبال زن میگردد که شاید قناریِ او باشد اما ردی از زن نمیبیند. یکدست قناری، یکدست به فرمان، ماشین را به خانه میرساند. تمام وقت قناری میخوانده و چشمهایش از حفرهی بین انگشتهای هاشم برق میزده. بین آنکه شیشه را پایین بدهد و ولش کند یا ببردش خانه، اسمش را میگذارد «شاهسواری». قناری نر ابلق بیابرو با پاهای بلند و پرهای صاف، کلهای کوچک و گردنی نمایان که خودش را بین دستهای زمخت هاشم جا کرده بود و تمام راه را تا خانه برایش خوشآوازی میکرد اما هاشم سرراه پیچید به بازار پرندهفروشیها و قناری را توی مشت پشتش نگه داشت تا بفروشدش یا بدهدش مفت و از شرش خلاص شود که با قفسی بزرگ و دانههای سخت و نرم به تاکسی لهاش برگشت. افتاده بود در حیرانی چشمهای کوچک شاهسواری. ته قفس را روزنامه پهن کرد و آب و دانه را نابلدانه چید و میله را جا کرد…در قفس را بست و شاهسواری بیوقفه خواند. فروردین ۵۵ و قفسهایی که بیشتر شد تا چشمهای براق شاهسواری شاید تکثیر شوند. تن دادنِ سخت شاهسواری به مستی و پیرمادههای لال و نهایت جوجه قناریهایی که کمشباهت بودند به شاهسواری آنچنان که هاشم پیاش بود حاصل همقفسیها بود. مثل سابق دیگر روی تاکسی کار نمیکرد و از این قفس به آن قفس میشد و دست به دان و آب و حمام قناریها. مگر نیمهی دوم سال که گرمای هوا به تعادل رسیده بود و شاهسواری را چند ساعتی توی قفسی با خودش میبرد و قناری برای خودش و مسافرها رسا میخواند. تکثیرهای بیانتها و شاهسواری که گاه از مستی میافتاد به پرریزی تا دی ۵۷ که هاشم پیرمادهی زرد پررنگی پیدا کرده بود که بیندازد توی قفس و چند هفتهای از دور اخت شوند تا برسند به اسفند و فروردین و پیرماده زرد رویش را برگرداند از شاهسواری و به مستی بیفتند و چال پر شود و دو مهرهی کوچک سیاه برق که تیزیاش تا ته چشم هاشم میرفت بشود چهار و شش و بیشتر شاید. کف قفس روزنامهها را پهن کرده بود. رفت پی دان نرم و کتان و ذرهای شاهدانه. وقتی برگشت صدای شاهسواری قطع شده بود. در سکوت، بیجان، پیرمادهی لال نالزنان دل میزد. شاهسواری کف قفس افتاده بود و روزنامهها را جابهجا خورده بود. حملهی….و چماقبه دستان به اهواز و دزفول. تانکها….اتومبیل را در دزفول له کردند. …روز شنبه منتشر میشود. شاهسواری روزنامه خورده بود و مرده بود. هرچقدر هاشم دست کرد تا انتهای حلقوم شاهسواری خبری بالا نمیآمد و قرصخوان برای همیشه رفته بود. ۵۷…۶۰…۷۰…۷۸…۸۰…۸۸…۹۰…و هنوز. هاشم بیوقفه افتاده است به کار تکثیر قناری. بارها ماشین و تاکسی عوض کرده است و قفس را توی آن گذاشته و زدهاست به جدول شاید توی شوک، چشمهای جوجهقناریها به سیاهی چشمهای شاهسواری درآیند و صاف و بلند بخوانند. روزنامههای خالی و پر از خبر را کف قفس گذاشته است. زن چادر سیاه و چادر سفید پیدا کرده و نشانده کنار قفس. نشده است که نشده. برق چشمهای شاهسواری از سرش نرفته است. هاشم دیگر روی تاکسی هم کار نمیکند. توی دیوار زده است خرید و فروش و تکثیر قناری شرطی…
عکس: مریم باستانی