ضرورتِ توصیفِ عروجیان، قلبِ سازمانِ بهشتزهرای تهران و محلِ برگزاریِ آیینهای تدفین، در دنیایِ مجازی را زمانی احساس کردم که از سوی نزدیکانم عنوانِ دانشجوبودن و پژوهشهای من در حوزۀ مرگ به «برای مُرده دیدن کسبِ درآمد میکند»، «مُردهشور»، «دلالِ قبر و سنگِ قبر» تغییر کرد. و من متوجّه موضعِ اطرافیانم بر حرفهای را که انتخاب کردم، شدم. این موضعگیریها گاهی حالتِ جدی و طردشدن به خود میگیرد و گاهی با شوخیهای متفاوتی همراه است. بهنظر میرسد پژوهش در حوزۀ مرگ به همان اندازه نفرتانگیز و زشت است که شاغلینِ در عروجیان به انجامِ مناسک میپردازند [البته خیلی کمتر از آنها]. بخصوص که اگر احساس کنند تو در تطهیرخانه هم رفتوآمد داشتهای. پس بهتر است با فردی که تو را به یاد مرگ و مردن و جسد میاندازد یا اینکه به جسد دست زده باشد و یا با تطهیرکنندگان ارتباط داشته است دوری کنی. این را شاید بتوان نوعی برچسبخوردن (labeling theory) دانست.
نظریۀ برچسب زدن در حوالی دهۀ ۱۹۶۰ ساخته شد نظریهپردازانی همچون بِکِر و لِمِرت و دیگر پژوهشگران به ویژه در مکتب کُنش متقابل نمادین به این مفهوم بسیار پرداختهاند (اسمیت و رایلی، ت: محسن ثلاثی، ۱۳۹۴). اگرچه این نظریه بیشتر در حوزۀ جرمشناسی مطرح شده است، امّا به نظر میرسد در حوزۀ علومِ اجتماعی زمینههای فرهنگیِ هر شرایطِ اجتماعی بسته به تجربیات، آگاهی و ذهنیتِ خودشان است که به دیگر کُنشگران جامعه، ولو در خدمتِ آنها به جامعه، برچسب میزنند، از آنها فاصله میگیرند و از تعاملِ با آنها گریزانند و به عبارتی عملِ آنها را محکوم میکنند. از مهمترین و ویژهترینِ برچسبزنی در فرهنگِ ایرانی، از گذشته تا به امروز، برچسبزنی بر مشاغلِ مرتبط با آیینهای مرگ، بالاخص تدفین، است.
نوشتههای مرتبط
اگرچه در ایرانِ پیشامدرن خانوادهها خود این مسئولیت، تدفینِ متوفی، را برعهده داشتند، امّا در همان دوران هم این نقشِ اجتماعی بخصوص غُسلِ جسد را افرادِ میانسالِ پرهیزکاری بر عهده میگرفتند که با توجه به نظامِ اعتقادیِ قوی از مواجهه با مرگ، مُرده و جسد بیمی نداشتند و آنرا «حق» و به عبارتی واقعیتِ دنیا میدانستند و از آن گریزان نبودند. حتّی بیان میشد که فلانی پایش لبۀ گور است او جسد را غُسل دهد بهتر است (مصاحبههای شخصی).
به افرادی که در یک نظامِ اجتماعی در غسالخانۀ گورستان عهدهدارِ این نقشِ اجتماعی بودهاند و یا هستند «مُرده شوی»، یا «غسال» میگویند. این نقشها در نظریۀ برچسبزنی نقشی انحرافی هستند و برچسبِ متصل به آنها به عنوانِ یک ننگِ اجتماعی عمل میکند. شاید در پاسخ به چراییِ این ننگِ اجتماعی بتوان اینگونه عنوان کرد که یکی از عناصرِ تنظیمکنندۀ کُنشِ اجتماعی، نظمِ اجتماعی است. آنگاه که مرگ رخ میدهد نظمِ اجتماعی و چرخۀ زندگی برای مدت زمانی قطع میشود. از سوی دیگر مرگ در مواجهه با فرهنگ تعریفِ دقیقی ندارد، ارتباطِ با مردگان به زعمِ کنشگران (بازماندگانِ متوقی) امری غیرِ عادی تلقی میشود و آنکه با این امور سروکار دارد خارج از هنجارهای اجتماعیِ روزمره عمل کرده است پس او را میتوان یک بیگانه یا اجنبیای نامید که دوری از او جزء ملزوماتِ زندگیِ روزمرهشان میشود.
در تعاریفِ شفاهی، مردهشوی همانگونه که در بالا هم بیان کردم یا کهنسالی متّقی بود و یا فردی کریه و بدقواره که از منزلتِ اجتماعیِ بسیار پایینی در آن نظام برخوردار بود. به عبارتی ظاهرِ خودِ مردهشوی یادآورِ مرگ، شومی و حتّی ترس بود و افرادِ جامعه با او تعاملِ جدیای نداشتند، دستانِ او را کثیف، و فردی معرفی میکردند که با دنیای مردگان و خودِ مردگان حشر و نشر دارد. گویی او همکارِ عزیزِ عزرائیل است. این تعاریف در مصاحبه با تطهیرکنندگانِ مجموعۀ عروجیان بارها شنیده شد، حتّی آنها ضربالمثلِ «مردهشورتو ببرن» را هم برای تصدیقِ حرفهایشان در به پایینکشیدنِ منزلتی که در نظامِ دینی چند دهۀ گذشته از درجۀ بالایی برخودار و به حرفۀ انبیاء معروف بوده است را به زبان میآوردند (مصاحبۀ شخصی، تطهیرخانۀ عروجیان، ۱۳۹۴).
اگر به بندهای نوشتاریای که من تا به اینجا بیان کردهام بازگردیم مشاهده خواهید کرد که من در قبالِ یک نقشِ اجتماعی و انجامدهندۀ آن نقش واژههای متفاوتی را استفاده کردهام: مردهشور، غسال، غسالخانه، تطهیر کننده، تطهیرخانه که ناشی از بیاطلاعی نیست، بلکه دقیقاً با مبحثی که در بالا تحتِ عنوان «برچسبزنی» از آن صحبت کردهام مرتبط است. رفتوآمد در محیطِ سازمانِ بهشتزهرا نشان میدهد که این تغییرِ نامها با برنامهریزی و برای کاهشِ آسیبهای ناشی از این نوع برچسبزنی و در جهتِ ترفیعِ منزلتِ شغلی و اجتماعیِ کارکنانِ ویژۀ مجتمع عروجیان انجام شده است و الگویی مناسب و کارآمد برای دیگر مناطقِ فرهنگیِ ایران خواهد بود. نهتنها تغییرِ نامِ نقشهای اجتماعیِ این مجتمع، که برای خیابانها [نامها بر اساس رسیدنِ به مجتمعِ عروجیان هم معنا و با انتخابِ دقیق انجام شده است] و حتّی مجتمعِ عروجیان (که در گذشته سالن متوفیات نامیده میشد) و تمامیِ ساختمانهای حاضر در این مجموعه نامگذاری شده است تا در روندِ کاهشِ طردِ این فضا و طردِ کنشگرانِ حاضر در آن بهبودی حاصل شود (مصاحبۀ شخصی، کارگر, ۱۳۹۴). باید عنوان کنم که در این نوشتار هدفِ من از این توصیف یک مطالعۀ مردمنگارانۀ صرف نیست [برای مطالعه در بابِ منطقِ مدیریت سازمان بهشتزهرا به مقالۀ تدفین به مثابۀ یک پدیدۀ بورکراتیک؛ آیینهای مرگ در بهشتزهرای تهران رجوع کنید] بلکه سعی خواهم کرد بواسطۀ مشاهداتم، بخشی از صحبتهای این افراد در جفایِ جامعه به آنها و آنچه که این افراد در جهتِ حفظِ سلامت، آسایش، آرامشِ نظامِ شهریِ تهران تحتِ یک سیستمِ عقلانیِ بورکراتیکشدۀ دقیق و بهداشتی تلاش میکنند و برعکس بهجای برخورداری از یک منزلتِ متوسطِ شهری مدام در حالِ برچسبِ خوردن و طردِ از جامعۀ مدرنِ شهری هستند را نشان دهم. افرادی که مظلومانه در حاشیهترین بخشِ اجتماع حضور دارند و یا بهتر است بگویم حضوری ندارند. افرادی که اگر تنها چهلوهشت ساعت دست از کار بکشند، تهران بیشک دچار یک بحران خواهد شد.
مجتمعِ عروجیان؛ بهشتزهرای تهران
آمار و ارقامِ سازمانِ بهشتزهرا در دهههای ۸۰ و ۹۰ شمسی نشان از یک توسعۀ روزافزونِ مرگ و میر در کلانشهر تهران میداد. به بیانِ این سازمان در حالِ حاضر روزانه میانگینِ ۱۵۰ جسد به این سازمان برای انجامِ مناسکِ تدفین وارد میشود. این سازمان از چندین بخشِ اداری تشکیل شده است که مجتمعِ عروجیان مدیریت و برنامۀ صفر تا صدِ آیینهای خاکسپاری را برعهده دارد. همگیِ افرادِ حاضر در این مکان به صورتِ مستمر تحتِ آموزشهای لازم و بهروز شدن هستند. سازمانی که در دو دهه قبلتر از یک نظامِ ساده و حضورِ کارکنان و مشاغلِ کمی تشکیل شده بود، اکنون با یک تقسیمِ اجتماعیِ کارِ پیچیده بهصورتِ منظم و دقیق به امورِ مناسکیِ مرگِ عزیزانِ بازماندگان، میپردازد. بازماندگانی که با حضورِ میانگین صدنفر از آنها در اجرای مناسک و با میانگینِ اجسادِ ذکر شده مجتمع عروجیان روزانه میزبانِ بالغ بر پانزدههزارنفر شهروند است.
مهمترین بخشِ این مجتمع را تطهیرخانه تشکیل میدهد. تطهیرخانه از دو بخش زنانه و مردانه تشکیل شده است. در هر تطهیر خانه برای تطهیرِ یک جسد دو سنگ وجود دارد، سنگِ تطهیر و سنگِ تکفین. و برای تطهیر و تکفینِ یک جسد چهار تطهیرکننده و یک مباشرِ دینی همراهی میکنند. جسدها بسته به سالم بودن و ناسالم بودن و با در نظر گرفتنِ شرایطِ بدن تطهیر میشوند. بنابر صحبتِ مباشرِ دینیِ تطهیرخانه شستنِ جسد واجب کفایی است، یعنی اگر فردی این وظیفه را بر عهده بگیرد از دیگران، یعنی بازماندگان، ساقط است. پس یکی از بحرانهای عدمِ حضورِ یک روزۀ تطهیرکنندگان در بهشتزهرای تهران به این معنا است که بازماندگان به لحاظِ شرعی موظفند که جسدِ متوفیِ خود را تطهیر و به خاک بسپارند.
برعکسِ آنچه که در گذشته مردهشور یا غسال فردی کهنسال و کریه بود، امروزه تطهیرکنندگان از سن ۲۰ سال تا بعضاً ۵۰ سال و بهعبارتی جوان و خوشسیما هستند. از ابتدای ورود به تطهیرخانه گلدانهای گلِ زیبا با نامِ تطهیرکنندگان وجود دارد [این ایده به دستورِ ریاستِ سازمانِ بهشتزهرای تهران است]. محیطِ تطهیرخانه بزرگ و مجهز به جدیدترین تکنولوژیهای روز است و بهداشت از مهمترین عناصری است که در این فضا مشاهده میشود. تطهیرکنندگان علاوه بر لباسِ مخصوص مجهز به دستکش، ماسک، چکمه و پیشبند هستند. این افراد نه تنها ترسناک و بدخو نیستند، بلکه بسیار افرادِ دقیقی هستند که با مشاهدۀ تو در محلِ کارشان لبخندی نیز بر لب دارند. اگر چه در سخت بودنِ عملِ آنها شکی نیست، بخصوص اجسادی که در شرایطِ بحرانی (مثلِ بیماریهای واگیردار، تکهشدن، لهشدن و…) برای تطهیر وارد میشوند امّا بیشترین چیزی که آنها را آزار میدهد نوعِ کُنشی است که منِ غیرِ خودی با آنها دارم. آنها در ابتدا سخت حاضرند که با تو مصاحبه کنند، دلایلِ سرسختیِ آنها در حینِ صحبت حاکی از این است که حتی نزدیکانشان آنها را از دایرۀ روابطِ اجتماعیشان طرد کردهاند، شغلِ آنها را از اطرافیان پنهان میکنند، با آنها دست نمیدهند، در ظروفِ مصرفیِ آنها غذا یا نوشیدنی مصرف نمیکنند. به عبارتیِ هویتِ آشکارِ آنها منزلتِ اجتماعیِ نزدیکان را هم زیرِ سؤال میبرد. تنها زمانی با تو وارد یک دیالوگ میشوند که نشان دهی خودت با اختیاری خودت واردِ این حوزه شدی و از گرفتنِ دستانِ پرانرژی و، به قولِ ناظرِ شرعیِ آنجا، پُرحسشان هیچگونه اِبایی نداری. تطهیرکنندۀ زن خواب عجیبی را از مرگِ برادرش که او را به دلیلِ شغلش طرد کرده بود تعریف میکند. او در خوابش میبیند مردگانی را که در ایامِ حضورش در تطهیرخانه تطهیر کرده است حضور پیدا میکنند و در برابرِ او احترام میگذارند و اجازۀ ورودِ برادر به مکانِ مقدس را نمیدهند مگر اینکه خواهرش او را ببخشد. یکی از تطهیرکنندگانِ مرد بیان میکند که ما نه تنها انسانهای غصیالقلبی نیستیم که گاهی شبها از خواب بیدار شده و انگشت بر زیرِ بینیِ فرزندمان میگذاریم تا از زنده بودنِ او در کنارِ خودمان آرامش یابیم. حتی ناظرِ شرعیِ (روحانی) مرد هم از اعلامِ شغلش در میانِ دوستان ترس دارد. آنها نه تنها وظیفۀ میلیونها نفر را انجام میدهند که حتی در انجامِ آن نیز وسواسِ بسیاری دارند. آنها معتقدند اجساد، انسانهایی منفعل و دست از دنیا کوتاه هستند، ما به بهترین نحو و حتی موشکافانهتر از خودشان (اگر زنده بودند) آنها را روانۀ دنیای جدید خواهیم کرد(مصاحبه شخصی، تطهیرخانۀ عروجیان، ۱۳۹۴). پس علّت این طردشدگی چیست که بر ما تحمیل میشود؟
این طردشدگی و برچسبخوردنِ این افراد در کنشهای ارتباطی تنها به تطهیرکنندگان باز نمیگردد. مباشران، که انجامِ صفرتاصدِ آیینهای تدفین بر عهدۀ آنها است، نیز این طرد شدگی را تجربه میکنند امّا نه به اندازۀ تطهیرکنندگان. برخی از آنها عنوان میکنند که تا کنون موفق به ازدواج نشدهاند. آنزمانی که در مراسمِ خاستگاری حرفۀ آنها مشخص میشود جوابِ «نه!» پاسخ به درخواستِ آنها بوده است. البتّه در اینجا ذکرِ این نکته بیاهمیت نیست که شدّتِ طردشدگیِ این افراد بسته به میزانِ نزدیکی فرد با جسد نیز متفاوت است. چنانچه طرد شدگیِ تطهیرکنندگان بواسطۀ تماسِ مستقیم و طولانی با جسد در جامعه بالاتر است و برای مثال طردشدگیِ رانندۀ آمبولانس که جسد را حمل و نقل میکند کمتر. کُنشِ خاکسپار، که در گذشته به آن «گورکن» گفته میشد، نیز با کنشگرانِ اجتماعی از این قاعدهها جدا نیست و گاهی تهاجمیتر هم است. آنها از ضربوشتمهایِ روا شده به آنها در زمانِ خاکسپاری بسیار صحبت میکنند و معتقدند که کنشگران (بازماندگان) آنها را (خاکسپاران را) فردی میدانند که سبب جداییِ متوفی از بازماندگان است و بیرحمانه متوفی را درونِ قبر رها کرده و خاک بر آن میریزند.
بهنظر میرسد که تصورِ ترسناک و مشمئز کنندۀ کُشنگرانِ جامعه از رویدادها و واژههای مرتبط با آیینِ مرگ (مردهشوی، غسالخانه، مُرده، جسد، گورکن و …) و غیرِ طبیعی انگاشتنِ این امور و طردِ افرادی که در حوزۀ مرگ به فعالیت مشغولاند متأثر از یک نوستالژیِ فرهنگی است. نوستالژیای که در بیگانهبودن با مرگ، حواشی و ترس از آن و با توجّه به سبقۀ تاریخِ فرهنگیِ مرگ در ایران شکل گرفته است. مصداقِ بارزش را میتوان در به نمایش گذاشتنِ فیلمِ «خواب تلخ» و اکرانِ آن پس از ۱۲ سال در سینمای هنر و تجربه مشاهده کرد. فیلمی که داستانِ چالشِ غسال با عزرائیل را به نمایش میگذارد و کارگردان و پرسوناژهای فیلم به صورتی دقیق این سبقۀ ذهنی را با طنزِ حسابشدهای بازنمایی میکنند.