انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تن‌بارگی در دوره صفویه (۱۲)

به هر حال بازاری که مدت زمانی کوتاه ، به قرق تن کامگی شاه درآمده بود ، در پایان کار خود ، چرخشی به سمت وظیفه کارکردگرایانه ی اقتصادی اش انجام می دهد و به اصل خاستگاه «داد و ستدی» اش بر می گردد. منتها این بار پذیرای معامله ای می شود که یک سویش شاه قرار دارد و طرف دیگرش ، خانواده هایی که دختران و یا زنان شان مورد توجه و کامجویی شاه قرار گرفته بودند. رخدادی عینی و فارغ از هر گونه ابهام ؛ زیرا به نظر می رسد بی نیاز از صورت سازی های اخلاقی بوده است ؛ از اینرو هر دو طرف معامله با موضوع ، رابطه ای واقعی برقرار می کنند . شاید از اینرو که رابطه جنسیِ به وقوع پیوسته ، قضاوت اخلاقی نمیشده ، بلکه همچون تمامی کالاهای واقع در بازار مورد «معامله» قرار میگرفته است . کم و بیش با همان قوانینِ داد و ستد متعلق به بازار که از تفاهم طرفین برخوردار است . قرار دادِ ناگفته اما متعارفی که ظاهراً هم شاه عباس آنرا لحاظ می کرده است و هم رعایا مابه ازای آنرا توقع میکردند . حتی اگر این کامجویی پایه و اساسی بر زور و اجبار داشته (که بنا بر برخی از گزارشات از نظر بعضیها در همان دوران داشته )، باز با این حال، چنانچه گزارش شده است شاه عباس ، در ازای کامجویی خویش ، به مردِ سرپرست دختر، چه پدر یا برادر وی بوده باشد و یا حتی اگر این سرپرست، شوهر زنی جوان بوده باشد، پاداشی مادی می داده است. گاه پاداش ، حکم منزلت اجتماعی و یا سیاسی بالاتری برای مرد داشته ، و گاه چندین رأس اسب با زینهایی گرانبها و زردوز را شامل می شده . حتی اگر اسبها از بهترین اسبهای طویله شاهی نبوده باشد (۷۷ ) . به هر حال به نظر می رسد شاه عباس بر اساس مناسبات اجتماعی آن ایام، با رعایا به انصاف رفتار میکرده است. و در عوض تصرف جنسی خود ، حتمن پاداشی را در نظر میگرفته است . که از قضا همین امرِ به اصطلاح منصفانه ی پاداش دهی اش ، « اقتصاد جنسیِ» نوینی را در قلمرو عمومی رقم می زند که با وجودیکه به کلی متفاوت از عرصه روسپیگری است و به لحاظ طبقه بندی ، متعلق به «اندرونی» ( بخوانیم متأثر از ارزشگذاری نجابتی است ) ، اما با این حال به دلیل مالکیت پیشاپیشیِ شاه بر کلیه امور جنسی، این لذت جنسیِ مبتنی بر ارزشهای نجابتی که از اندرونیهای رعایا برخاسته اند ، به واسطه شاه ( تنها مالک خصوصی ) ، از قابلیت مبادله و تبدیل به مقوله ای مادی و قابل انتقال برخوردار می شود : تبدیل لذت جنسیِ نجابتی به امری منزلتی و یا مادی در قلمرو عمومی؛ وضعیتی که فقط در توان شاه (به عنوان مالک تمامی کالاها ، اشیا ء و چیزها و دارایی ها ست) .

«صبح فردا، شاه که طبق عادت هنگام ورود به اصفهان یا دیگر شهرهای بزرگ کشور به منظور سرگرمیِ شخص خود جشنی بر پا می کند ، تصمیم گرفت چنین جشنی [عشرت در بازار] را بر پا دارد. برای این کار فرمان داد جارچیان، با قید اینکه هر کس از فرمان شاه سر پیچی کند به قیمت جان و مالش تمام خواهد شد ، در شهر صلا در دادند که همه زنان متشخص اعم از ایرانی و خارجی و مسلمان یا مسیحی ، باید جلو درهای بازاری معین که محل فروش مرغوبترین کالاهاست حضور یابند تا خواجه سرایان زیبا ترین آنها را انتخاب و به درون بازار راهنمایی کنند. این بازار همچون کاروانسرائی بزرگ بود و دو در داشت که هر یک در بازاری دیگر قرار گرفته بود. در وسط این بازار حیاط بزرگی بود به مساحت صد پای مربع که در هر ضلع آن دکانهایی ساخته بودند. در این دکانها بازرگانان ایرانی و ارمنی و عرب و هندی و ونیزی زیباترین و نادرترین کالای تجاری خویش را ـ در هر یک در مقام رقابت با دیگری ـ چیده بودند. همه دکانها و دالانها و همچنین سکوئی که در وسط حیاط بود با تعداد زیادی چراغ که آئینه های کوچکی بین آنها نهاده بودند ـ و این آئینه ها نور چراغها را مضاعف می کرد ـ روشن بود. به طوریکه حتی کوچکترین سوراخ سنبه های ستونها نیز نورانی بود. وسط حیاط را با فرشهای ابریشمی رنگارنگ پوشانیده بودند. و در همه دکانها از هر قسم ، شیرینی و شراب و آب خنک در ظرفهای طلا و نقره ای که فراهم کرده بودند روی فرشهای گرانبها نهاده شده بود. در این میان ونیزیها به شیوه کشور خودشان میزهای غذائی با سفره های سفید آماده کرده عصرانه ای ممتاز بر آنها چیده بودند. بازرگانان پس از جا به جا کردن همه کالاهای خود در بالا و پایین دکانها ، در ساعتی که زنها باید وارد بازار شوند ـ و طبق دستور مأموران شاه کمی از ظهر گذشته بود ـ نزدیکترین زنان خانواده یعنی همسران و دختران و خواهران یا دیگر بستگان خویش را در دکانها گذاشته از بازار خارج شدند چنانکه هیچ مردی در بازار نماند. همچنین ، با تهدید به مجازات مرگ ، نزدیک شدن مردان را در هر مقام و شرائطی که باشند به این بازار و بازارهای مجاور آن قدغن کردند. از آن گذشته ، در همه خیابانهای اطراف نگهبانانی گماشته بودند که کسانی را که به بازارها نزدیک شوند یا از دور درهای بازار را نظاره کنند با ضربات چوب برانند. اما به موجب فرمان اکید شاه مقرر گردیده بود برای همراهان سفیر [اسپانیا] جائی معین شود که بتوانند از دور تشریفات را تماشا کنند. جلو هر یک از درهای بازار پنج شش خواجه سرا ، سر تا پا ملبس به لباسهای زربفت یا سیم بافت و با عمامه های گرانبها ، ایستاده بودند که هر یک جوبدستی طلا کوب در دست داشتند . در ساعتی که معین شده بود ، زنها با آرایش کامل و همراه مادر یا خویشاوند نزدیک دیگری در جلو بازار حضور یافتند. عده شان به قدری زیاد بود که بازارهای بزرگ اطراف میدان گنجایش آنها را نداشت. در دسته های پانزده بیست نفری جلو هر یک از درهای بازار حاضر می شدند. خواجه سرایان که در تشخیص این نوع کالا مردمی صاحب نظرند ، صورتشان را باز می کردند و به زیباترین آنها اجازه ورود می دادند و دیگران را با خشم تمام باز می گرداندند . برخی از مردود شدگان که در عین آنکه اجباراً بدین کار تن در داده بودند ، زیبائیشان نیز مورد تحقیر قرار می گرفت از حیث جمال مورد پسند هر زن و مردی قرار می گرفتند. این اظهار رأی و پژوهش تا پایان روز به طول انجامید زیرا بیش از سه هزار زن از طبقات و درجات مختلف انتخاب شده ، به بازار راه یافتند. در همین ساعت ، شاه همراه چند تن از خواجه سرایانِ مورد اعتمادش به بازار وارد شد و به دنبال وی تعدادی از روسپیان که چنانکه پیشتر گفته ایم در این گونه موارد با آلات موسیقی خویش وی را تعقیب می کنند نیز به بازار آمدند. بعد از ورود شاه بلافاصله درهای بازار را بستند و زنها را تا صبح فردا که شاه از بازار خارج شد تحت مراقبت شدید قرار دادند. صبح فردا ، از آغاز روز ، مادران و خویشاوندان زنانی که با شاه در بازار مانده بودند برای بردن آنها آمدند . رفته رفته همه زنها بازار را ترک گفتند و جز چند زن ارمنی باقی نماند که شاه آنان را در میان آه و اسف پدران و شوهران به یکی از حرمسراهای خود فرستاد. یکی از این زنان همسر بسیار زیبای بازرگانی ثروتمند از اهالی اصفهان بود که چند روزی بیش از ازدواجش نمی گذشت و شوهرش دیوانه وار دلباخته او بود. (…) شاه از طویله خاص هفت رأس اسب به عنوان هدیه برای وی فرستاده بود. این اسبها زین پوشهای زردوز بر پشت و پرهای درشت بر سر داشتند. البته با این آرایش نمایان بودند و توی چشم می زدند و حال آنکه بدون این زر و زیور جز اسبهای معمولی نبودند» ( سفرنامه فیگوئروآ ، صص ۳۲۶ ـ ۳۲۷).