در اینجا لازم است تا در وهله نخست ، «بازار » را در هیئتِ تن کامگیِ شاه مورد بررسی قرار دهیم ؛ اگر چه در زندگی روزمره عصر شاه عباس ، بازار می توانسته همواره حامل موقعیت های جنسی رعایا باشد ؛ اما در مراسم مورد بحث ، به محض آنکه جهت عشرت طلبی شاه ، تماماً به قرقِ وی در می آید ، تبدیل می شود به تن و یا کالبد شهوانیِ شاه ؛ در این هیئت جدید ، حداقل تا مدتی که در قرقِ شهوانی شاه است ، از وضعیت هر روزه ی قابل رؤیت از سوی رعایا ، تُهی می شود و به عرصه ی جنسی قدرت زده ای تبدیل می شود که گویی خدایی المپی ، با نیروی شهوانیِ نامحدود در آن حلول کرده است ؛ یا حداقل به نامحدود بودن قوه شهوانی وی وانمود می شود و یا رعایا اینطور باور دارند. به هر حال قرقِ بازار ، و شهوانیتِ عینیت یافته شاه در مکانمندی دور از چشمِ رعایا با انبوه بیشماری از زنان و دختران زیبا روی ( ۷۵) ، تصوری فارغ از هر گونه قید و شرط تن کامانه به وجود می آورد ؛ و این ذهنیت فقط از سوی مرجعیت و یا حقوقِ بلامنازغ شاه است که صادر شده میشود ؛ شاهی که همواره در حالِ تثبیت و استحکام حقوق انحصارگرایانه مالکیت خویش نسبت به کلیه مکانها و چیزهایی است که در سراسر قلمرو حکومتش قرار داشته است . به بیانی شاه عباس صفوی، همزمان با جریان اصلاحات، و رام و مطیع کردن مراکز آشوب زده ، توانست برای خود مشروعیتی قابل توجه بسازد و قلمرو حکومت خویش را در کاری مداوم و پیگیرانه هر روزه تثبیت کند . تثبیتی که به موازات آن به تدریج خود را در بالاترین نقطه ی جهان مرد سالارانه ی فرهنگ ایران رساند و بدین ترتیب تسلیم و رضای رعایا را نیز در برابر موقعیت جنسی خود کسب کرد ؛ فقط اینگونه می شد موقعیت کاریزماتیک خاص خود را به وجود آورد و پیاپی بازتولیدش کند. به هر حال او در فرهنگ بزرگ چندین پاره ولی در عین حال منسجم و وحدت یافته خود، حکومتش را تقویت و باز تولید می کرد؛ و جالب اینکه بر انبوهِ خرده فرهنگهایی که پیشتر وجود داشت ، خرده فرهنگهای نوینی را اضافه کرد که حلقه های پیوند با وی را به انحاء مختلف محکم می کردند و او (شاه ) هم در ازای این پیوند مستحکم ، آسایش و حمایت از آنها را برنامه خود کرد. و در بین این خرده فرهنگها ، گروههایی تن کامانه اعم از روسپیان زن و مرد با هر قومیت و فرهنگ و مذهبی که داشتند ، با وجودی که پیش از حکومت او هم وجود داشتند اما آشکارا تبدیل شدند به جزئی از بدنه دیوان سالاری او. شاه عباس (که همچون تمامی شاهان صفوی )، از هواداران لذات جنسی و تن کامگی بود ، ضمن چنین علاقه ای ، از کارایی سیاست دیوانی هم با خبر بود. احتمالا ما با فرهنگ غالبی مواجه ایم که آزادی و بی پروایی جنسی مردسالارانه آن ، مدیون تلقی جا افتاده اش به عنوان بخشی واقعی از زندگی روزمره به شمار می آمد : پاسخ به «نیاز و تقاضای» اجتماعی ، در فرهنگی که هنوز رابطه جنسی ، و لذت های برخاسته از آن ، در سیطره اخلاق و برنامه های تربیتی قرار نگرفته بود ، و در جامعه چیزی به عنوان «مدیریت جنسی» به وجود نیامده بود.
در دوران صفوی و شاه عباس اول ، وضعیتهای کلانی همچون روابط جنسی ، با وجودیکه در قلمرو روزمره در خصوص برخی آداب از جمله ، نحوه آداب غسل و یا … ، از دستورات شرع پیروی میکرد ، اما از آنجا که چارچوب شرع ، در این دوره ، فاقد قدرت دخالت و تسلط بر امور جنسی و به طور کلی شیوه های «تولید لذت» بود، این عرصه ، خود به خود، و فارغ از هر گونه قیومیّتی به خرده فرهنگها و خلاقیت های آنها ، (البته به منزله کسب و کاری اقتصادی ) واگذار شد ؛ که هم شاه عباس با الحاق لذت جنسی به دیوان سالاری ، به عنوان مالکِ تمام عیار این منبع عظیم جنسی از آن بهره ها می برد (هم از حیث اقتصادی ، از طریق دریافت مالیات ، و نیز کامجویی های شخصی) و هم رعایا به منزله کالای جنسی موجود و آماده در قلمرو عمومی از آن سود میبردند.
به هر حال به نظر میرسد، بین توجیه پذیریِ کامجویی های (دور از باور امروزِ ) شاه عباس در بازار و موقعیت او در عرصه سیاسی و نظامیِ آن دوران ، چه در قلمرو حکومت و چه در قلمروهای مرزی و یا میدانهای جنگی ، نوع خاصی از رابطه مندی وجود دارد که برایش بالاترین مشروعیت مردسالاری جنسی را فراهم می کند . به بیانی ، آنچه بین شاه عباس از یکسو و شاهان محفلی و حرمسراییِ اواخر عصر صفویه از سوی دیگر، تفاوتی عظیم ایجاد می کند ، در همین رابطه ای است که ضمن داشتن بی باکی و روحیه ی جنگاورانه بسیار عظیم ، برخوردار از کامجویی های مالکانه ی بی حد و حساب است؛ وضعیت توأمانی که گویی دو روی یک سکه اند . و به نظر می رسد همین دو بودگیِ وحدت آمیز است که می تواند قلمروِ عمومی همچون بازار ، را یکسره به تصرف عرصه جنسی خود درآورد . چیزی که به نوعی تأکیدی است بر موقعیت نمادینِ مردسالاریِ «بازار»ی که به قلمرِو داد و ستدِ جنسی ـ کام محورانه شاه تخصیص یافته است . شاه در مقام بزرگترین تاجر ثروتمند ، گویی به بازار آمده تا کام بستاند و در ازای آن ، پاداشهایی مادی به خانواده های دختران یا زنانی دهد ( ۷۶ ) ، که هر چند پیشاپیش در مالکیت شاه بوده اند اما در آن روز مورد تملکِ جنسی او قرار گرفته اند.
«شاه»ی که در بالاترین نقطه (سلسله مراتبیِ) مردسالاری ایستاده و بازار را که همگانی ترین وضعیت عمومی است به تعلیق در آورده است : «بازار» در تعلیق است زیرا با وجودیکه متصل و پیوسته به قلمرو عمومی است ، اما با قدرت بی چون و چرای شاه ، بیرون از مفهومِ عمومیِ مکانمندی خویش است ؛ و با این حال، در عین آنکه یکسره به کالبد شهوانی شاه تبدیل شده است ، اما با قلمرو تماما شخصی و خصوصی حرمسرای شاهی ، فرسنگها فاصله دارد . بنابراین نه قلمرو عمومی است ( زیرا به قرق شاه در آمده ) و نه حرمسرای شاهی است زیرا در دل قلمرو عمومی واقع گشته است . پس بدین ترتیب است که در تعلیق قرار میگیرد . البته تا زمانی که شاه اراده کند و آنرا از موقعیت ممتازِ شهوانیِ شاهانه اش ، بیرون کشد و به هیئت همگانیِ پیشین اش تبدیل کند؛
و این یعنی با وضعیت سیّال و دور از خطوط مرزیِ بازار ، به عنوان مهم ترین مکان عمومی مواجه ایم. جایی که هویت مشخص و متعیّن بازار از دست می رود و بی معنا از خود می شود. گویی همه هویت و معنای هستی شناسانه «بازار» در پرانتز بزرگی قرار می گیرد که هیچ نقطه اتکایی در زندگی روزمره ندارد. اما می باید متوجه باشیم که این پرانتز بزرگِ مُعلّق که بین قلمرو عمومی از یکسو و از سوی دیگر در خصوصی ترین مکان شاهی (یعنی حرمسرا) واقع گشته ، تنها کسب و کار رعایا و یا احیاناً تفریح و گشت و گذار در بازار را به تعلیق در نیاورده است، بلکه به دلیل آنکه زیبارویان شهر را در خود گرد آورده (به نقل از سفرنامه فیگوئروآ ، بالغ بر سه هزار نفر)، به مکان انباشت لذت جنسیِ برآمده از قلمرو عمومی تبدیل شده است . به بیانی شاید بتوان گفت به نوعی، سخن بر سر منابع لذتی است که از سهم قلمرو عمومی برداشته شده است. مسلماً این زنان و دختران زیبا ، جزو متعلقات حرمسرای شاهی نیستند (هر چند ممکن است بعد از مراسم ، تعداد انگشت شماری از آنها به حرمسرای شاهی فرستاده شوند) ، بلکه متعلق به «اندرونی های قلمرو عمومی » هستند . اندرونیهایی که همانگونه که گفتیم به لحاظ عملی پیشاپیش متعلق به شاه هستند . دارایی های متعلق به شاه که در اندرونیهای رعایا زاد و ولد میشوند. و نیز در همان جا تحت مراقبت و کنترل مردسالارانه ی پدر ، برادر ، و بعدتر شوهر ، از آنها نگهداری میشود. و به نظر میرسد همین بستر مرد سالارانه «اندرونی» هاست که آنها را به نوعی « داراییِ خانگی» تبدیل میکند؛ چیزی که صرفاً به دلیل همین پرورش و کنترل مردسالارانه است که از «ارزشِ نجابت» برخوردارشان میکند ؛ ارزشی که تنها به «زنانگیِ در پوشش و یا در سراپرده ی اندرونی » تعلق می گیرد . همان ارزشِ خانگی ای که فاحشه ها علارغم اهمیت اجتماعی شان در ساز و کار زندگی روزمره ، از آن بی بهره بودند. این پرده ی نمادینِ اندرونیِ زنان ، هر چند می تواند، رابطه ای زیر لایه ای با موقعیت جنسیِ دوشیزگی زنان داشته باشد ، با این حال «حرمتِ ارزشیِ» آن به دلیل تعلق شان به «اندرون » ، تا زمان پیری و مرگ رعایت می شده است.
ادامه دارد …