پرسش از «ماهیت اندیشه» و «سازوکارهای آن» در زمانهای که انسان عمل «اندیشیدن» را به ابزارهای خودساختهاش تفویض کرده، اهمیت یافته است. درنتیجه، پرسش از اعمال انسانیای که مبتنی بر اندیشیدناند، ازجمله خلق هر چیز جدید، و نیز پرسش از «ابزارها و سازوکارهای» خلق آن اجتنابناپذیر است. این موضوع آنجا اهمیت دوچندان مییابد که انسان امروز در آغاز مسیری قرار گرفته که آرامآرام نقشاش بهمثابه تصمیمگیر کمرنگ شده و خود مقهور فراوردههای عصر دیجیتال گشته است.
فرایندهای ماشینیشده در سده گذشته از یکسو و انقلاب دیجیتال در دهههای پایانی قرن بیستم از سوی دیگر، فرایندهای اندیشیدن را بهکلی دگرگون کرده است. در همین راستا خلق آثار هنری و نیز فضای ساختهشده که مبتنی بر اندیشهاند، دچار تحولات ماهوی شده است. توسعۀ دیجیتال موجب گشته تا فرایندهای اندیشه و تخیل انسان که در پیوند ذاتی با حافظه، بدن، قوه متخیله و مفهوم «هست بودن» و حس «خویشتن» انسان بود، دچار دگرگونی محتوایی گردد. امروز انسان، فکر کردن را به کامپیوتر واگذار کرده و پذیرای نتایجی است که فرایندهای کامپیوتری تحلیل دادهها به او عرضه میکنند. پرسش اساسی این است که آیا در زمینه خلق اثر معماری، فرایندهای تحلیل دادهها توسط کامپیوتر به نتایج بهتری منجر میشود یا تفکر انسان مبتنی بر بدن او و ادراکات حسیاش؟ نتایج کدامیک قابلاعتمادتر است؟ تفکر مبتنی بر ادراکات حسی ماهیتاً چگونه تعریف میشود؟
نوشتههای مرتبط
تفکر حسی: تفکر بدنمند
تا پیش از به وقوع پیوستن انقلاب دیجیتال، سازوکارهای اندیشه مبتنی بر دریافتها انسان از محیط تعریف میشد. آگاهی انسان، آگاهی بدنمند تلقی میگردید و ادراکات وی از محیط سازنده اندیشه او بود. هرچند تفکیک ذهن و بدن، پس از دکارت در فلسفه غرب آغاز شد و حتی شیوههای تعلیم و تربیت تا تجزیه ظرفیتهای ذهنی، روانی و احساسی از حواس پنجگانه و ابعاد گوناگون کالبد انسان ادامه یافت، اما ازآنجاکه همچنان انسان خود عهدهدار اندیشیدن بود، ماهیت اندیشه وی مبتنی بر جوهرِ وجودی انسان که بهطور بنیادی تجسدیافته و کلی یکپارچه بود، تصدیق میشد.
بهزعم یوهانی پالاسما (۱۳۹۲: ۱۴) پیش از فرهنگ صنعتی، مصرفگرا، ماشینی و مادی کنونی، اوضاع زندگی روزمره و نیز فرایندهای تعلیم و تربیت، به علت تعامل بیواسطه انسان با دنیای طبیعی و علیتهای پیچیده موجود در آن، زمینه جامع تجربی برای رشد و یادگیری انسان فراهم میکرد. در شیوههای اولیه زندگی، تماس بیواسطه و نزدیک با کار، تولید، مواد، شرایط محیطی و پدیده همواره دگرگون شونده حیات، تعامل حسیِ وسیعی با دنیای علیتهای فیزیکی فراهم میکرد. خانوادههای نزدیکتر، بههمپیوسته و گرههای اجتماعی، همانند حضور حیوانات اهلی در کنار انسان، تجربیات بیشتری از تعمیق حس همدلی و شفقت نسبت به دنیای فردگرا و جداشده زندگی امروز فراهم میکرد.
به گفته پالاسما (۱۳۹۲: ۱۵) آگاهی انسان، آگاهی تجسدیافته است؛ جهان حول مرکزی حسی و مادی ساخته شده است که همان بدن ماست. با حواس پنجگانهمان با جهان در تماس هستیم. حواس پنجگانه تنها دستگاههای غیرفعال گیرنده محرکها نیستند. سر، تنها جای اندیشه شناسنده نیست، چراکه حواس و وجود جسمانی ما مستقیماً معرفت وجودی را میسازند، تولید و ذخیره میکنند. تن انسان، موجودیتی شناسا است. کل وجود ما در جهانْ حالتی تجسدیافته از بودن و مبتنی بر حواس است. و این حس بودنْ بستر معرفت وجودی است. همانگونه که ژان پل سارتر (۱۹۹۳: ۹) ادعا میکند: «ادراکْ کیفیتی که از بیرون به وجود انسان تزریق گردد، نیست؛ بلکه روش خاصی از بودن انسان است».
معرفت ذاتیِ وجودی اصولاً معرفتی نیست که در قالب واژگان، مفاهیم و نظریهها قرار گیرد. تنها در تعاملات انسانی، تخمین زده شده است که۸۰ درصد از ارتباطاتْ خارج از دایره کلامی و مفهومی اتفاق میافتد. ارتباطات انسانی حتی در سطحی شیمیایی نیز اتفاق میافتد؛ ترشح غدد درونریز بهمثابه نظامی بسته پنداشته میشد که در بدن پوشیده است و تنها غیرمستقیم به دنیای خارج مرتبط است.
به عقیده مرلوپونتی ادراک انسان از جهان، بازنمودی ذهنی نیست بلکه جهتیابی و چیرگی جسمانی ماهرانه در اوضاعواحوال تعریف شده است. ادراک کردن، داشتن حالات درونی نیست، بلکه شناختن و یافتن راهحل خویش در هر محیط است. ادراک کردن، بدن داشتن است و بدن داشتن، سکونت در جهان است (کارمن، ۱۳۹۰: ۳۹).
از سوی دیگر، بهتصریح نویسندگان فلسفه جسمانیت (Lakoff & Johnson, 1999: 6) ذهن صرفاً تجسدیافته نیست؛ بلکه به نحوی تجسدیافته که در آن نظام فکری ما بهطور گستردهای بر اساس مشترکات تنهایمان و محیطهایی که در آن زندگی میکنیم، شکل گرفته است». ما ساکنان این جهان با واقعیتهای فیزیکی و اسرار معنویاش هستیم، نه بینندهای از بیرون یا نظریهپرداز جهان.
بدن بخشی از دستگاه حافظه ماست. ادوارد کیسی (۲۰۰۰: ۱۴۸). که مطالعات پدیدهشناختی مهمی در زمینه مکان، حافظه و تخیل انجام داده است، به نقش بدن در عملِ بهخاطرسپاری اشاره میکند: «حافظه تن کانون طبیعی هر دریافت حسیِ بهخاطرسپاری و به یادآوری است». او در ادامه (۲۰۰۰: ۱۷۲) دیگری مینویسد: «هیچ حافظهای وجود نخواهد داشت اگر حافظه تن نباشد […] در مورد این ادعا، منظور من این نیست که بگویم هرگاه چیزی را به یاد میآوریم [یا به خاطر میسپاریم] مستقیماً درگیر حافظه تن هستیم […] بلکه منظورم این است که بدون برخورداری از ظرفیت حافظه تن نمیتوانیم به یاد آوریم [یا به خاطر بسپاریم]».
نمونههای فراوانی از اندیشیدن بدن در زندگی روزمره قابلمشاهده و ردیابی است. در بسیاری از کارهای روزمره اگر با مغز به آن عمل بیندیشیم، حتماً دچار اشتباه خواهیم شد. برای مثال به عمل رانندگی اتومبیل دقت کنید. بدن کار خود را میکند. هر آن راننده به عمل رانندگی فکر کند، دچار اشتباه خواهد شد درحالیکه بدن بهطور همهجانبه به عمل رانندگی فکر میکند و بهدرستی تصمیم میگیرد.
دست و تفکر بدنمند
با پذیرش اینکه اندیشه مبتنی بر وجود بدن اوست، نقش هر یک از اعضای بدن دراینباره مهم تلقی میشود. در این میان، دست انسان بهعنوان یکی از مهمترین اندامهای جسمانی او موردتوجه اندیشمندان بوده است. مارتین هایدگر (۱۹۷۷: ۳۵۷) دست را مستقیماً به ظرفیت تفکر انسان پیوند میزند: «ذات دست هرگز نمیتواند با وجودش بهمثابه عضوی که میتواند چیزی را در خود بگیرد، تعیین یا تفسیر شود … هر حرکت دست در هر کاری به واسطه عنصر تفکر اتفاق میافتد، هر رفتاری از دست (در هر عنصری) خودش را در آن عنصر نشان میدهد. گاستون باشلار (۱۹۸۲: ۱۰۷) درباره فکر کردن دست مینویسد: «حتی دست نیز فرضیات و رؤیاهای خود را دارد. دست به ما در فهم ذاتِ درونیِ ماده کمک میکند. به همین دلیل است که ما را در تصور صورتهای ماده یاری میدهد». بهزعم پالاسما (۲۱: ۱۳۹۲) استعدادِ تصور کردن یعنی خود را از قید محدودیتهای ماده، مکان و زمان آزاد کردن، باید بهمثابه انسانیترین کیفیتِ وجودی ما موردتوجه قرار گیرد. قوه خلاقه، نیازمند به تخیل کردن است. بدیهی است که استعداد خیالپردازی فقط در مغز ما نهفته نشده، چراکه کلِ سرشتِ کالبد ما دارای قوه خیالپردازی، رؤیاها و آرزوهای خود است.
دست در پیوستگی ذاتی با مغز و ذهن، تبدیل به منتهاالیه وجود مغز انسان میگردد و در تماس بیواسطه با محیط پیرامونی، به تحلیل دادههای دریافتی از محیط میپردازد. در انجام بسیاری از امور روزمره، پیش از آنکه مغز شروع به فعالیت کند، دست انسان پردازش را آغاز کرده و واکنش یا رفتار مقتضی را نشان میدهد. برای مثال میتوان تایپ کردن رمز ورود به کامپیوتر شخصیتان را در نظر بگیرید. پیش از آنکه فکر کنید که رمز ورودتان چه بود، دست شما حروف یا اعداد را وارد کرده است. این امر در تایپ کردن متون نیز به چشم میخورد. کافی است به محل قرارگیری حروف در صفحه کلید کامپیوتر فکر کنید. همهچیز به هم میریزد اما اگر اجازه دهید دست شما خود تصمیم کارش را انجام دهد همهچیز بهخوبی پیش میرود. آنچه روشن است اینکه اندیشیدن دست مبتنی است بر تکرار عمل و کسب مهارت در آن.
درهمآمیختگی چشم-دست- ذهن
بخشی وسیعی از ساختار اندیشیدن ما مبتنی است بر اعضای بدنمان. اما هرچه که مهارت انسان در انجام امری مبتنی بر تکرار آن بیشتر میشود، ادراک، اندیشه و عمل دست او استقلال خود را از دست میدهند و به یک نظام واحد ناخودآگاه و هماهنگ از واکنش و پاسخ تبدیل میشوند. درنهایت به نظر میرسد ادراک فرد از خویشتن کار را بهمثابه تراوش وجودی از خویشتن به انجام میرساند. هنرمندان همیشه اذعان میدارند دست آنان تنها آنچه در ذهنشان ناخودآگاه و بیاختیار طلوع کرده است را بیاراده ثبت و ضبط میکند (پالاسما، ۱۳۹۲: ۸۸).
به بازیکنان فوتبال دقت کنید. در لحظهای که یک فوتبالیست توپ را شوت میکند یا میگیرد، ترکیب چشم–دست–ذهن تقریباً از طریق محاسبه آنی و ناخودآگاه موقعیتهای نسبی فضایی، سرعتها و حرکتها، مانند مجموعهای از طرحهای راهبردی، عمل میکند. این کار دشوارِ درهم آمیزش ابعاد زمان–ادارک، موضوع–واکنش، در کسری از ثانیه تنها با تمرین مداوم و از طریق تبدیل آن به بخشی جداییناپذیر از درک ورزشکار از خویشتن بهجای مواجهشدن با موقعیتی منفک از خود امکانپذیر است. به همین ترتیب، نوازنده یا نقاش میباید افعال چشم–دست و ذهن را ترکیب و به یک واکنش واحد و مفرد تبدیل کند. نوازنده در حین نواختن ساز، کافی است لحظهای بیندیشد که در حال انجام چه کاری است. همهچیز به هم میریزد. درحالیکه امتزاج ذهن-چشم و دست و یا به عبارت بهتر وجود وحدتیافته هنرمند است که کار را به بهترین نحو انجام خواهد داد.
تفکر حسی و خلق اثر معماری در عصر کامپیوتر
آنچه در مفهوم «تفکر حسی» یا «تفکر بدنمند» مهم است، ادراک جهان هستی با تمام ابعاد وجودی انسان است. آنچه مهم است وحدت ذاتی و همهجانبه ذهن و بدن انسان است. این امر در خلق هر اثر هنری و معماری جایگاه ویژه خود را دارد. هنرمند در فرایند خلق بدنمند اثرش، روح و جسم خود را به اثر هنری میدمد و همین امر موجب میشود اثر خلقشده بر جسم و جانودل مخاطب بنشیند.
فرایند طراحی معماری و خلق فرم و فضای معماری نهتنها جدای از این مسئله نیست که اتفاقاً محل تأمل است. با ورود کامپیوتر در فرایند طراحی معماری، بهویژه در مراحل آغازین خلق اثر که معمار نیازمند تفکر همهجانبه به ابعاد گوناگون مساله طراحی است، پیوند ذاتی میان معمار و اثر را اگر نگوییم از بین میبرد دستکم باید بپذیریم که تنزل بخشیده است.
در مراحل آغاز طراحی اثر معماری، آنچه مهم است تردید است؛ عدم قطعیت است؛ دقیق نبودن است. اما کامپیوتر با دقت بیشازحد خود اجازه تردید را از بین میبرد. کامپیوتر پیوند بساوایی میان معمار و اثر را کاهش داده و لذت رسیدن به پاسخ مساله طراحی از میان انبوهی از ترسیمهای دستی و آزمونوخطاها و حصول اطمینان تدریجی را از بین برده است. کامپیوتر میان سازنده و شئ فاصله ایجاد میکند.
از سوی دیگر کامپیوتر نهتنها قدرت خیالپردازی و تخیل چندحسی هنرمندان و معماران را افزایش نداده است، که آن را از بین میبرد. قوه متخیله انسان، قوهای است که میتواند صور ذهنی موجود در حافظه را با یکدیگر ترکیب و یا از هم تجزیه کند و صورت ذهنی جدیدی که پیشازاین وجود نداشت، بیافریند. بهاینترتیب قوه متخیله انسان برای ابداع چیز جدید، نیازمند صور ذهنی از پیش به خاطر سپردهشده در ذهن است. دانشجویان معماری در سالهای گذشته که هنوز کامپیوتر به فرایند طراحی وارد نشده بود، تلاش میکردند با سفر به شهرهای گوناگون و بازدید از بناهای مختلف، حضور در فضا را با تمام ابعاد وجودی خود ادراک کنند و با ترسیم کروکی تصاویر ذهنی متعددی را از بنا درونی کنند. آنجا نیز که سفر برایشان مقدور نبود، میکوشیدند با ترسیم مجدد تصاویر چاپشده در کتابها پیوند ذاتی و وجودی خود را اثر را برقرار سازند و تصاویر ذهنی خود از آن را ایجاد کنند.
اما با ورود اطمینانبخش کامپیوتر به فرایند طراحی، معماران و بهویژه دانشجویان خود را بینیاز از ساخت تصاویر ذهنی از بناهای ساختهشده میبینند. آنان به اتکای قدرت تصویرسازی کامپیوتر و حتی به اتکای مدلهای از پیش خلقشده در حافظه کامپیوتر قدم به عرصه طراحی میگذارند. بهاینترتیب، کامپیوتر قدرت تخیل و خیالپردازی را از معمار گرفته و خود بهجای او نشسته است. آنچه امروز بهعنوان معماری الگو ریتمیک یا پارامتریک تبلیغ و ترویج میشود، محصول همین روند است.
دفاع از وحدت وجود انسان در آموزش طراحی معماری
آنچه امروز در دانشکدههای معماری مورد غفلت و یا حتی هجوم قرار گرفته است، وحدت وجود انسان در فرایند خلق اثر معماری است. ورود کامپیوتر باعث گردیده، دستکم فقط بر تجربه بصری از اثر در حال خلق تأکید شود آنهم در فضای مجازی که در پیوند فیزیکی و ذاتی با خالق اثر نیست. آنچه در فرایندهای طراحی به حاشیه رفته است، مدلسازیهای دستی و ترسیمهای پر از ابهام و تردید است که در آن معمار به حل ابعاد گوناگون مسئله از طریق تجسم خویشتن در فضا میپردازد. بهزعم یوهانی پالاسما (۱۱: ۱۳۹۲) دفاع از نقش دست در اعمال انسانی (ازجمله خلق اثر معماری) صرفاً نوعی دلبستگی نوستالژیک به سنت نیست، بلکه دفاع از یکتایی زیستفرهنگی منحصربهفرد انسان و دفاع از تعامل و وحدت ذاتی و همهجانبه تن و ذهن است. مهمترین امر دفاع از بنیان خلاقیت انسان است که این درواقع همان دفاع از انسانبودنمان است.
قوه تخیل، همدلی و شفقت انسان و نیز تجارب و معانی «هست بودن» انسان نمیتواند دیجیتالی شده و یا از طریق شبیهسازی و روشهای الگوریتمی تولید شود چراکه اینها اجزای تشکیلدهنده غیرقابلجایگزین اندیشه معمارانه هستند. فکر کردن و کاوش خلاقه صرفاً ظرفیتها و استعدادهای مغز نیستند، آنها مجموع قوه تشخیص ذهنی و جسمانی خرد شهودی ما را طلب میکنند. معماری ژرف از حکمت شهودی و زیسته انسان نشأت میگیرد نه از واقعیتها، نظریهها و روشها. دفاع از وحدت سرشت انسان وظیفه اخلاقی همه هنرمندان، فیلسوفان و اندیشمندان است.
منابع:
پالاسما، یوهانی (۱۳۹۲). دست متفکر، ترجمه علی اکبری، تهران: پرهامنقش.
پالاسما، یوهانی (۱۳۹۲). چشمان پوست، معماری و ادراکات حسی، ترجمه: رامین قدس، تصحیح: علی اکبری، ویراست دوم، تهران: پرهامنقش.
سرل، جان (۱۳۹۳). درآمدی کوتاه به فلسفه ذهن، ترجمه: محمد یوسفی، تهران: نشر نی.
کارمن، تیلور (۱۳۹۰). مرلوپونتی، ترجمه: مسعود علیا، تهران: ققنوس.
Bachelard, Gaston, (1982), Water and Dreams: An Essay on the Imagination of Matter, The Pegasus Foundation (Dallas, Texas, p 107.
Casey, Edward S, (2000), Remembering: A Phenomenological Study, Indiana University Press (Bloomington and Indianapolis), p 148.
Lakoff, George and Mark Johnson, (1999), Philosophy in the Flesh: The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought, Basic Books (New York), p 6.
Sartre Jean-Paul, (1993), The motions: Outline of a Theory, Carol Publishing Co (New York), p9.