مقدمه: از مدرسه ی جمهوری تا مدرسه ی مردم سالار
فرانسوا دوبه، جامعه شناس می گوید:« اگر یک معلم یا دانش آموز دهه ی پنجاه، امروز به مدرسه برمیگشت، بعد از بهت و حیرت اولیه، احساس می کرد قدم به دنیایی کاملا جدید گذاشته است. دیگر نه دانش آموزان را می شناسند، نه معلمان را، نه همکلاسی ها را، نه برنامه های درسی را، نه ابزار آموزشی، نه نحوه ی اداره ی کلاس درس توسط معلم، نه شورای نظارت بر مدرسه و نه هیچ کدام از ارکان دیگر را…»
نوشتههای مرتبط
البته لازم به ذکر است که همه با این نظر موافق نیستند. اتفاقا برعکس، گروهی نظام آموزشی فرانسه را متهم به بی تحرکی و ایستادگی در برابر تحولات جامعه می کنند. بحث در مورد نهاد آموزش و پرورش همیشه در فرانسه در جریان بوده است. گروهی معتقدند این نهاد نمی تواند خود را با نیازهای روز جامعه همراه کند و از این بابت ابراز تاسف می کنند. گروهی هم در برابر، حسرت مدرسه ی جمهوری را می خورند. در فاصله ی قرن های نوزدهم و بیستم، نهاد آموزش و پرورش در کشورهای مردم سالار تبدیل شد به چالشی اساسی. جمهوری سوم فرانسه، در بدو شکل گیری، نهاد آموزش و پرورش و بازسازی آن را در راس برنامه های خود قرار داد. قرار بر آن شده بود که همه ی دانش آموزان دوره ی ابتدایی را پشت سر بگذارند و بهترین آنها برای آینده و اداره ی جامعه دستچین شوند.این الگو تا دهه ی پنجاه میلادی به خوبی کار کرد. ولی از آن زمان به بعد، گستردگی تحولات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، نهاد آموزش و پرورش را هم تحت تاثیر قرار داد. نهادی که تا آن زمان نقشی اساسی بازی می کرد و به هیچ عنوان نباید نه به دانش آموزان و نه به معلمان انتقادی وارد می شد.
تغییرات همه جانبه
در دهه ی پنجاه میلادی، تغییرات مردم سالارانه و نیز تحولات اقتصادی، از طرفی باعث بالا رفتن سطح درخواست های مردم و از طرفی نیاز بیش از گذشته به بالا بردن سطح ایشان شد. به همین منظور مدت زمان تحصیل برای دانش آموزان افزایش پیدا کرد. با وجود آنکه برنامه ی ژان پیر شوونمان ( وزیر آموزش و پرورش در سال ۱۹۸۴) مبتنی بر اینکه ۸۰ درصد از هر نسل باید حداقل تحصیلات ابتدایی را پشت سر بگذارند میسر نشد، امروز بیش از دو میلیون جوان فرانسوی در دانشگاه ها مشغول به تحصیل هستند. یعنی بیشتر از ده برابر دهه ی پنجاه. به این ترتیب می تواند گفت سیاستمداران فرانسوی به هدف خود مبتنی بر فراگیر کردن مدرسه رسیده اند. مردم سالارانه شدن اما مشکلات بیشتری را ایجاد کرده است. به این ترتیب که هنوز هم درصد موفقیت دانش آموزان بسیار نابرابر است. تغییراتی که در جامعه ی مدرن شکل گرفته از طرفی اجتماعی و از طرفی فرهنگی هستند. امروزه دانش آموزانی از همه ی اقشار وارد دبیرستان می شوند در صورتی که تا چند دهه ی قبل، این مقطع تحصیلی مختص به دانش آموزان خانواده های بورژوآ بود. یعنی همان هایی که پیر بوردیو و ژان کلود پاسرون از آن ها با عنوان وراث یاد می کنند. امروز کودکان ( متعلق به هر قشری که باشند) درخانواده و مدرسه جایگاه بسیار بهتری نسبت به گذشته به دست آورده اند.
نهاد آموزش و پرورش علاوه بر این تغییرات گسترده، باید با تحولات دیگری نیز دست و پنجه نرم کند. به همین ترتیب، نظریه ی کلیت[۱] ( که مبتی بر آموزش دانش های دسته بندی شده و پایه ای بود) نیز زیر سوال رفت. دیگر نمی شود مدرسه را تنها منبع انتقال به دانش آموز در نظر گرفت. امروزه دانش آموزان با بهره گیری از ابزار آموزشی فراوانی (به خصوص اینترنت) می توانند اطلاعاتی بسیار فراتر از آنچه که در مدرسه در اختیارشان قرار می گیرد، به دست آورند. همین هم یکی از ارکان اصلی ایست که در طول چند سال گذشته و به خصوص با گسترش شبکه ی اینترنت، نهاد مدرسه را به عنوان اصلی ترین منتقل کننده ی دانش، به لرزه دراورده است.
نهاد آموزش و پرورش که خود متکی بر مرکزگرایی[۲] و فعالیت های واحد بوده، با تغییر شیوه های مدیریتی و اجرایی در دنیای مدرن نیز دست و پنجه نرم کند. برای مثال اینکه تصمیم گیری دیگر به هیچ عنوان در مرکزی واحد و توسط یک نفر یا یک گروه خاص صورت نمی گیرد. اینکه بهتر است هر مدرسه برای به اجرا دراوردن حداقل بخشی از برنامه هایش آزادی عمل داشته باشد و در نهایت نحوه ی برقرار رابطه با مسئولان محلی و شهری.
آری، تمامی کشورهای غربی مدرن با این تغییرات رو به رو شده اند. ولی چطور باید شرایط را تحلیل کرد؟ چطور باید ورای چالش های موجود، به بررسی دقیق اتفاقاتی که امروزه در نهاد آموزشی فرانسه می گذرد پرداخت؟
درک آموزش و پرورش نوین
در طول پنجاه سال گذشته، توسعه ی قابل توجه علوم اجتماعی امکان رشد جامعه شناسی را فراهم آورده است. در طول تحولات قرن بیستم، تحلیل هایی که امیل دورکیم ارائه داد، باعث شد تا بیش از پیش به مدرسه به عنوان درگاهی برای ورود به جامعه توجه شود. نیم قرن بعد، نقدهای جامعه شناسانه ی بوردیو و پاسرون، در برابر نظریه ی کارکردگرایانه[۳] ی دورکیم[۴] قرار گرفته و مدرسه را در اصل جایی برای بازپروری اجتماعی[۵] در نظر گرفت. کارهای این دو جامعه شناس بود که سبب شد جامعه شناسی آموزش معاصر شکل بگیرد. مبنای این رشته بررسی دقیق آموزش و پرورن مدرن و تحولات آن است. از آن زمان به بعد جامعه شناسان دامنه ی تحقیقات خود در حوزه ی مدرسه را گسترده تر کرده و نیز جریان های فکری متنوع و روش های گوناگون تحقیق قدم به عرصه نهادند.
در وهله ی اول مطالعات آماری قدم به عرصه نهاده و اطلاعات بسیار ارزشمندی را در اختیار محققان قرار داد. این روند امروز نیز ادامه دارد. در کنار آن، روش های تحقیق آنگلوساکسون نیز ( که مدرسه را در حوزه میکروجامعه شناسی، قومی و نیز روانشناسی اجتماعی بررسی می کردند) وارد میدان شد. در واقع می شود گفت کنار زدن ماهیت مقدس مابانه ی نهاد آموزش و پرورش موقعیتی بسیار مناسب را برای محققان پدید آورد تا بتوانند این نهاد را با دقت هرچه تمامتر بررسی کنند و امروزه از نتایج این تحقیقات بهره ببرند. باید به این امر اشاره کرد که الگوی آموزش و پرورش جمهوری سوم امروزه به هیچ عنوان با شرایط جامعه سازگار نیست. ولی نهاد مدرسه هنوز هم نتوانسته به خوبی با شرایط جامعه کنار بیاید و هنوز هم نیاز به زمان دارد.
بررسی شرایط موجود به خوبی نشان دهنده ی تنوع نظرات و تحلیل ها است. نظریاتی که می توانند مکمل هم باشند. به همین منظور در این کتاب سعی کرده ایم تمامی این نظریات را مورد بررسی قرار داده و جریان های تفکر متفاوت را نیز مطرح کنیم. ما نیز به خوبی از تنوع و گستردگی مولفه های نقش آفرین به خوبی آگاهی داریم و به همین دلیل سعی می کنیم نظر در بیان را به خوبی رعایت کنیم تا بتوانیم ریشه ی تغییر و تحولات گسترده ی آموزش و پرورش فرانسه را به خوبی نشان دهیم.
چه اتفاقای سبب تغییر پایه های آموزشی فرانسه و کشورهای مدرن غربی شد؟ دانش آموزان و معلمان در این میان چه نقشی ایفا کرده اند؟ نقش جامعه چیست؟ چه تغییراتی در نحوه ی انتقال دانش به دانش آموزان ایجاد شده است؟
در آخرین بخش کتاب نیر به بررسی بحث های اصلی جامعه شناسان در مورد آموزش ( مثل نابرابری های اجتماعی و یا خشونت در مدرسه) خواهیم پرداخت.
نویسنده: مارتین فورنیه
[۱] Universalisme
[۲] Centralisation
[۳] Fonctionnalisme
[۴] Emile Durkheim
[۵] Reproduction sociale