انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تضاد و توسعه ی علم

در دوران معاصر، ‌برعکس دهه­ ی ۷۰-۶۰ که رویکرد مرتنی بر حیطه ی مطالعات علم سلطه داشت، هیچ نشانه ­ای از شکل­ گیری یک پارادایم انسجام ­بخش درون جامعه­ شناسی علم وجود ندارد. بلکه تنوع و تضاد رویکرد های موجود نشان ­دهنده­ ی سرزندگی جامعه ­شناسی علم و سبب توسعه­ ی آن است. توسعه­ ی جامعه­ شناسی علم از دهه ۱۸۵۰ تا ۱۹۴۰ در ارتباط مستقیم با گسترش جامعه­ شناسی معرفت و مباحث فلسفی در ارتباط با ماهیت علم است. این رشته از ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ به آرامی رشد کرد. در دهه ۱۹۷۰ رویکرد مرتنی به آرامی به چالش کشیده شد و زمینه برای تنوع و تضاد آماده شد. کالینز و رستیوو (۱۹۸۳) تحول جامعه­ شناسی علم را در دوره ­های پیدایش، جهش و تنوع مورد بررسی قرار داده اند.

مرحله پیدایش: پوزیتویسم،‌ مارکسیسم، کارکردگرایی

کانت و هگل جزو اولین اندیشمندانی بودند که در مقابل پوزیتویسم علمی موضع ­گیری کردند. تحلیل دیالکتیک هگل تاثیر عمیقی بر اندیشه اجتماعی مارکس گذاشت. اگرچه دیدگاه مارکس به شکل ­گیری جامعه ­شناسی معرفت کمک کرد اما تنها کاری که او مستقیما در ارتباط با معرفت بود در زمینه­ ی بررسی مفهومی جبر انجام شده بود. ماکس وبر، در مقاله ­ی خود تحت عنوان «علم به مثابه ­ی پیشه» تحلیلی ماتریالیستی از تحول علم در آلمان ابتدای قرن بیستم ارائه می­ دهد. اما این گونه تحلیل مارکسیستی کمتر از تحلیل­ های مارکسیستی دیگر که به تاثیر سازمان­ دهی اقتصادی بر تولید ایده ­ها توجه می ­کنند، مورد توجه قرار گرفته است. تحلیل ­های رایج ایده­ آلیسم را به جای ماتریالیسم جا زده ­اند به این معنا که این تلقی را دارند که ایده­ های مرتبط با روابط تولید شکل­ دهنده ­ی علم هستند. این ایده به دلیل سادگی طرفداران بیشتری پیدا کرده است؛ زیرا به آسانی و بدون بهره­ گیری از شواهد تجربی یا تطبیقی کافی قابل استفاده است. مانهایم و شلر دو اندیشمند غیرمارکسیستی بودند که تحت تاثیر مارکسیسم قرار گرفتند. مانهایم به شکل ­گیری خودآگاهی ساختگی در طبقات اقتصادی خاص توجه کرده بود. مانهایم واقعیت عینی را تولید «روشنفکران آزاد» می ­دانست. مانهایم، شلر و لوکاچ بیش از جامعه­ شناسی علم، در جامعه ­شناسی معرفت مطرح هستند. مانهایم به روشنی علوم اجتماعی و سیاسی را خارج از محدوده علم می داند و به پیروی از کانت ریاضیات را نوع خالصی از علم تعریف می­ کند. جامعه­ شناسی علم در این سال ­ها در کشمکش با رویکرد های مارکسیستی که وارد محدوده علم شده بودند شکل گرفت. پوپر،‌ مفهوم «ابطال ­پذیری» پوپر خود را در مقابله با رویکرد های مارکسیستی افراط ­گرایانه­ی دوران خود مطرح کرد. در همین فضای تضاد آمیز بود که رابرت مرتن دیدگاه کارکردگرایانه را اتخاذ کرد. همین کشمکش میان مارکسیسم و کارکردگرایی که در دهه­ ی ۱۹۳۰ رایج است، تا دهه­ی ۵۰ توسط باربر و پارسونز دنبال شد. در دهه ­ی ۶۰ دیدگاه کارکردگرایانه به دفاع از خود در مقابل اتهامات ناکارامدی ادامه داد. کارکردگرایی این ادعا را مطرح کرد که اگرچه نابرابری در عرصه علم وجود دارد اما در کل نظام علمی به دلیل هدف مندی به راه خود ادامه می ­دهد و برای نمونه چیزی که در مورد تبعیض زنان مطرح می ­شود تنها ناشی از ارزش بیشتر کار مردان است نه تبعیض. کالینز و رستیوو (۱۹۸۳) این مساله را مطرح می ­کنند که این دیدگاهی ایستا است که بر التزام به نهاد علمی تاکید می ­کند و به نظریه ­سازی منجر نمی ­شود. این دیدگاه به وجهه انسانی علم کاری ندارد و آن را تنها روش استاندارد پژوهش عینی می­ داند. در دورانی که کارکرد گراها در سلطه فکری خود را در آمریکا گسترش می ­دادند در اروپا مطالعات مارکسیستی با رستیوو و فرینگتون و نیدهام ادامه پیدا کرد.

مرحله جهش جامعه ­شناسی علم

دو فرد «بیرونی» در جهش جامعه­ شناسی علم نقش عمده ­ای داشتند: کوهن و پرایس. پرایس مبناهایی را برای مطالعه­ ی کمی در جامعه­ شناسی علم (مانند بررسی ارجاعات) معرفی کرد. کوهن نیز با معرفی مفهوم «پارادایم» به تغییرات انقلابی در جریانات علمی اشاره کرد. لاکاتوش و فایرابند انحصار پارادایمی را به پرسش کشیدند و به کشمکش میان پارادایم­ ها اشاره کردند. مطالعه­ ی کالینز که در زمینه­ی تغییرات رشته ریاضی انجام شده است نشان می ­دهد که تغییر پارادایمی به معنای کوهنی آن رخ نمی ­دهد. در این دوران بن ­دیوید نیز به مطالعه تطبیقی تاریخی در علم روی آورد. او به تقابل و تعامل نقش­ ها درون نهاد علم توجه کرد. هگستروم نیز با استفاده از نظریه­ ی مبادله­ ی مارسل موس به مطالعه کیفی رفتار های اندیشمندان درون نظام علمی روی آورد. در دهه­ ی ۱۹۷۰ یک جریان جامعه ­شناسی علم با رویکرد دورکیمی به وجود آمد. دیوید بلور مفاهیم قدسی و ناقدسی دورکیم را به جامعه­ شناسی علم وارد کرد.

مرحله تنوع: پایان هژمونی مرتنی
در دهه هفتاد رویکرد کارکردگرایانه مرتنی با ظهور نوکارکردگرایان تغییر کرد. کارکردگرایان همواره رویکرد کمی خود را حفظ کرده بودند و روش ­های مختلف «علم­سنجی» را ایجاد کرده بودند که با شکل ­گیری جریان جدید مطالعات اجتماعی علم که رویکردی میان ­رشته­ای بود و مرکز آن به جای آمریکای شمالی در نقاط مختلفی از اروپا پخش شده بود تغییر کرد. در این رویکرد جدید تغییرات زیر رخ داد:

بازنگری دیدگاه معمول: مایکل مالکی با بازنگری رویکرد مرتنی دیدگاه جدیدی را مطرح کرد: ۱. یک دستی طبیعت ساخته و پرداخته­ ی علم است ۲. واقعیت ­ها مبتنی بر نظریه و در معنا متغیر هستند ۳. مشاهده یک فرایند فعالانه­ ی تفسیری است ۴. ادعاهای معرفتی در مباحثه مشخص می ­شوند. ضمن این که ۱. علم یک اجتماع خود مختار است. ۲. واقعیت ­های فیزیکی واجتماعی تحدید پذیر هستند ۳. عوامل درونی و بیرونی بر علم موثرند.
مارکسیسم نظریه تضاد و ساخت ­گرایی: اگرچه مرتن پارادایم اصلی جامعه ­شناسی علم را بنیان­ گذاری کرده بود اما جریان ­های مارکسیستی همواره وجود داشتند. رویکردهای ماتریالیستی و ایده­آلیستی مارکسیسم در مطالعه ­ی علم همواره حاضر بوده ­اند.
ریاضیات؛ سنگر نهایی: یکی از بهترین نمونه­ های بررسی جامعه­شنا ختی علم در جامعه ­شناسی ریاضیات اتفاق افتاده است. برای نمونه مک ­کنزی نشان می­ دهد که چگونه یک طبقه خاص اجتماعی در شکل­گیری آمار اجتماعی موثر است.
کالینز و رستیوو (۱۹۸۳) در این مقاله با ایده­ های مرتن مبنی بر بی ­طرفی و اشتراک­ گرایی اندیشمندان مخالفت می­ کنند. آنان کوهن را نیز همانند مرتن در چهارچوب سنت محافظه ­کارانه عمل می­ کند. برای مرتن و کوهن رشد علمی چیزی مجزا از فرایند های تغییر اجتماعی و تنها حاصل رعایت اصول علمی و یا تغییرات ناگهانی ناشی از رشد و انباشت کافی علم است. در این دیدگاه، حتی الگوی پاداش ­دهی علمی تحت تاثیر نحوه ­ی سازمان­ یافتگی اجتماع علمی است و تبعیض و نابرابری به عنوان عوامل مهم و تعیین­ کننده مورد بررسی قرار نگرفته است.

کالینز و رستیوو (۱۹۸۳) با مطالعه­ی تحولات ریاضیات نشان داده ­اند که تحولات و کشمکش­ های پویای عمده در ساختار علم ریاضی که گاهی با رسوایی نظریه­ های بزرگ در این رشته همراه بوده است، سبب تغییر در علم شده است و پارادایم­ های جدید را ایجاد کرده است. مدل کوهن بیش از حد بر استقلال و توانایی یافته­ های تجربی/علمی به عنوان عاملان تغییر استوار است. در حالی که به اعتقاد کالینز و رستیوو این رقابت میان باندها، گروه­ها و افراد است که در تغییر علم تاثیرگذار است. فرمول­ های پیچیده­ ی ریاضی با هدف ارتقای علم ریاضیات توسط دانشمندان حل نشده ­اند بلکه حاصل تلاش مستمر افراد در به دست آوردن موقعیت ­های بهتر در اجتماع علمی هستند.

تضاد منبع و منشا زندگی فکری است. اگرچه نمی ­توان گفت توافقی وجود ندارد، اما نیروی محرکه­ ی جریان ­های فکری در تضاد و تعارض است. رندل کالینز برخی دیدگاه­ های مخالف را با دیدگاه انتقادی مورد بررسی قرار می ­دهد که توجه به آن­ها خطوط محوری رویکرد او را نشان می­دهد. به نظر کالینز:

ایده­ ایده تولید نمی ­کند: لایبنیتز و سرل نگرش به ایده به عنوان یک موجودیت فیزیکی و امکان تحول ذاتی را مورد نقد قرار داده ­اند. هیچ جایی در مغز انسان، چیزی به شکل ایده وجود ندارد. انسان موجودیتی فیزیکی و به همان اندازه اجتماعی است که ایده ­ها را در مغز خود و با ذهن خود تولید می­ کند. این انسان است که ایده را به ایده تبدیل می ­کند نه هیچ جریان از پیش موجود دیگر.
افراد ایده تولید نمی­ کنند: تصور وجود افراد، اندیشمندان مختار و قهرمانان روشنفکر سابقه ­ی طولانی دارد. در حالی که ما تنها با انتزاع از بافت به فرد می ­رسیم و فرد تنها بخشی ازساختارهای ممکن است. ضمن این که افراد در مقابل شخصیت ­های ناخوشایند دوران خود شکل می ­گیرند. شبکه­ های بین ­نسلی از معلمان و شاگردان ایده ­ها را در طول نسل­ ها منتقل می­ کنند. خلاقیت در شبکه ­های میان ­نسلی منتقل و بازتولید می ­شود. به علاوه رقابت همواره نقش مهمی در تولید ایده­ ها بازی کرده است. مهم ­ترین ایده ­های تاریخ در جفت ­های رقابت­ کننده خود را نشان داده ­اند. بنابراین گروه حتا زمانی که فرد تنهاست در او حضور دارد و اندیشه ­ی هر فرد تحت تاثیر تاریخ فردی او ساخته می­ شود و زنجیره­ های اجتماعی خاص، اندیشه ­ی به خصوص ایجاد می­ کنند.
فرهنگ خود را بازتولید نمی ­کند: مباحث معاصری در ارتباط با خودمختاری فرهنگ مطرح شده است. این دیدگاه تقلیل ­گرایانه است. فرهنگ از جامعه مجزا و خودمختار نیست چرا که ما نمی ­توانیم فرهنگ را بدون وجود کنش متقابل میان افراد تصویر کنیم.
همه چیز سیال نیست؛ این که تعیین هیچ فرم و تولید هیچ مفهوم ثابتی ممکن نیست، ایده ی درستی نیست: این دیدگاه تحت عناوینی مانند پساساختارگرایی، پسااثباتگرایی و پسامدرنیسم شناخته شده است. این دیدگاه به شدت رادیکال،‌ اگرچه گزاره ­های عام را نقد می ­کند ولی خود از یک گزاره ی عام ساخته شده که تحت تاثیر مارکس و دورکیم و سوسور پرداخته شده است.

منبع:

Randall Collins and Sal Restivo (Spring, 1983). Development, Diversity, and Conflict in the Sociology of Science, the Sociological Quarterly, Vol. 24, No. 2, pp. 185-200