انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تشرفِ تیرگانی در پلنگ درهِ ناهیدی

«در حومه کاشان کوهی هست که آب مانند عرق از آن می‌چکد ولی جریان نمی‌یابد و چون هر سال از روز تیر از ماه تیر باشد مردم در آنجا گرد آیند و ظرفها بیاورند پس هر دارنده ظرف با یک دَستَک به کوه کوبیده می‌گوید:«برای فلان کار، از آب خود به ما بیاشامان»، پس هر یک به اندازه نیاز بر می‌گیرد.» ( مقدسی/ترجمه احسن التقاسیم/ ۳۷۵  ق)

سحرگاهان، زرافشان دختر زیبای خورشید، در پسِ سلسله کوههای افراشته، در انتظار رخصتِ مهر  چهره نهان کرده است. عوعوی سگانِ  نالان از شب و زوزه شغالانِ جویایِ  تاریکی، در زیر چادر اسمانی  و سپهر مملو از ستارگان غلطان در کهکشان راه شیری ، رنگ باخته است. سوسوی ناهیدِ درخشان ، که از پس ماه، اسمان را روشن کرده بود، جای  خود را به خرده پرتوهای مهر فروزان می دهد. بانگ اذان روستایی در بوق بلندگوهای مدرن گرچه بلند و گوش خراشند اما هنوز تاحدی طعم و اصالتی  از سنت و سپردن خویشتن به ازلیت و سرخوردن در لبه حوض زمان و معنویت را دارند. از همان نوع  از  برخواستن و بیداری و به جنگ تاریکی رفتن؛ و مسجد و جمع و مومنین و زندگی و کار را آری گفتن.

تاریک و روشن هوا، همان زمانه معهود و گام بر داشتن به سوی نور و کوه است. اینک اخر خرداد۱۴۰۰  و ایام  مقارن با تیرگان و انقلاب تابستانی است. روز به اوج خود خواهد رسید و شب در کوتاهی و خردی  خواهد خزید. حتی با بردمیدن ستیغ نور خورشید از پس این کوهها، سایه تپه ها بلند و فرا گیرند و به زودی مغلوب گرما و تشنگی نخواهیم شد. شکاف ودامنه کوه مقدس ما را می خواند. گدار به گدار و فراز از پی نشیب، روبه سوی سنگلاخ های دره های این کوهستان گام بر می داریم. درحالیکه راههای ماشین ساخته و بی نگهداشت، دیری نپاییده اند و مغلوب آب و باران و سیل و برف و رانش شده اند، راههای مالرو که با سم چهارپایان نقش بر زمین افکنده شده اند و مارییچ و گردا گرد تپه ها و صخره ها  نگاشته و انحنا یافته اند، هنوز راهنمای ماهستند. گویا این راه های نازک و تنگ وباریکِ مالروانه  که اینک نقش پذیر گام های ماهستند، اثر پذیر دخیره  وخزینه خِرد  معمولی ،ساده و رایج هزاران انسان و سالک و زایر اعماق و ره پیموده قرون گذشته هم بوده اند. در میان راه  گاه، ریز-چشمه ای رو به خشکیدگی با درختانی تک و تنها  بسان واحه ای در کویر، مفر  و سایه بان خستگی و تشنگی رهروان و زایرانند.درخت بید و سنجد بعنوان دو گونه مهم مقاوم در برابر  کم ابی، درست با فهم شهودی پیشینیان در پهنه شیب دار کوه هابی که ره به رودخانه فصلی می برد، کاشته و نگهداری شده اند. انهم درست در جایی که مرغزار کوچکی بر صحرا روییده و سیمای سبزبش خبر از سفره های پراکنده و نادرِ آب زیرزمینی در اینجا می دهند. نکته ای که بازهم از چشم پیشینیانِ فاقد تکنولوژی مدرن،به دور نبوده است.واین نهایت هوشمندی گذشتگان برای جایابی وکاشتن این درختان را نشان می دهد. که باید خودرویانه، بدون باغبان و پشتیبان، قد کشند و تنه برافراشند.

وقتی گداری را پشت سر می نهیم،بقایای جوی اب و درختان بید و سنجد و گردو  را شاهدیم که بازهم  شبان- چوپانان(شبانانی که همزمان با گشت در صحرا  به جز رمه خویش،  گیاهان ودرختان را هم می نوازند) با ظرافت, اب را در جهت عکس شیب تپه ها و بر پهنه سنگی انها هدایت کرده اند وبر سختی کوه هم غلبه کرده اند و مهمتر، نسل در نسل بجای درختان فرتوت،نهال های نو رویانده اند. درختان بید قدیمی کف دره اصلی، با انبوهی از شاخه های خشک و پراکنده در اطرافشان،دربرابر خشکی مقاومت کرده اند ودر بالای شاخه های خشک،جوانه و ترکه های سبز رویانده،  و زنده و سبز باقی مانده اند.

امسال نیز از پسِ آبسالی و سرسبزی وخرمی پیشین، اسمان برف و باران خویش را دریغ داشته و کوه بی برف، جز شرمندگیِ کم ابی چه چیزی را ارزانی سال بعد خواهد کرد. اما کهن مردمان، این فلات  راه ورسم زیستن با کم و زیادِ اب را بر خلاف ما اکنونیانِ  مسرف یافته بودند (هم اسراف کار شدید هم مصرف کننده شریر و مطلق). گفته اند وصیت و دعای داریوش سه واژه کلیدی، رهانیدن کشور از دشمن، خشکسالی و دروغ بوده است. اگر دشمن و دروغ را چنگ اویز  و دستمایه سیاسی حکام، وشاه هخامنشی و تمنای قدرت انها در کشاکش ورقابت با برادران و پدران بر سریر شاهی  بدانیم ،خشکسالی یقینا دغدغه کل و عمده مردمان باستان(جامعه مبتنی بر کشاورزی و شبانی) بوده است تا صرف حاکمان. البته بدیهی است که دروغ و دشمنی و پلیدی زاینده بیشتر تباهی و نیستی ها هستند و حتی امروز وتا ابد هم سیه کننده جوامع.  اما  دغدغه شاهان را نخست دغدغه قدرت می دانیم نه مردم(بردیای دروغین و دروغگو و برتخت نشستن گئومات دشمن شاه را در این وصیت کنده کاری شده داریوش در نظر داشته باشیم) .  خشکسالی ، هم آزاردهنده  مردم است و هم حکام. اما از پس حکومت و نیازش به تولید است که مردم و قحطی و خشکسالی انها هم مهم و اولویت میشود.  به هر روی  خشکسالی در این کتیبه، حاکی از دغدغه عمومی و دایمی و تاریخی این مرز و بوم بوده است و چه چیز و خدایی جز آب و ایزدبانویش، ناهید، توان پاسخگویی روحی، روانی و واقعی این کمبود و نیاز را دارند.  در این شکاف های مشرف بر رود اصلی( خود فصلی و اینک خشک است)، یا سپاسگذار و قدردان رودها و آب سالها خواهیم بود یا در خشکسالی و کم  ابی با تاسی و تذکر بر این قطرات  چکنده و اندکِ آب، قدرشناس زندگی و حیات و ایزد مرحمت و فیض خواهیم شد. ارزش اب به قطره ای است در کوزه ای برای  سالی در سلامت زیستن.این گونه است که در عصر باستان شاید فال کوه(موسی پور ،۱۳۹۳)یا فال سنگی(چک دوله) مخصوص تیرگان و چشمه های ابی بودند که تا تیر و گرمای تابستان دوام می اوردند و اب دهی داشتند.

نکته تعجب برانگیز، سه دره سازنده این کوهسارند. دره همزا، فرّخون و پلنگاران چون سه شاخه به دره سرسبز و پر بید اصلی  بَرگَله می ریزند. این دره ها در میان کوه و مسیری سنگلاخی و اگنده از سنگ هایِ هوا زده و خردشده، پذیرای برفها و بهمن های سنگین زمستانی اند و در تابستان و شبها  اتراقِ گله های  شبچر را پذیرا هستند. اما زیبایی انها بیشتر مدیون درختان بید و زرشک کف دره است  که ریشه در لابلای کوه و کمر کرده اند و از چشمه های فصلی برای رشد و سرسبزی بهره برده اند. قداست و معنویت فرا چنگ امده  و سرریز شده بر این کوهستان نقش زیادی در باغبانی و سرسبزیِ شکاف و دره های اینجا داشته است. از گذشته آسیب رساندن و بریدن و کندن چوب و شاخه های درختان دره اصلی، حرمت و ممنوعیت دینی داشته اند. اما امروزه بی حرمتیِ کلی وعمومی انسان مدرن بر طبیعت،از قداست شکنی حاکم بر اینجا هم فراتر رفته است و نه تنها درختان را خشکانده اند بلکه بدتر از ان، برای محو کامل، به اتش کشیده اند و زغال کرده اند: غارت، تخریب و تتاول و ایلغار کامل. از میان انها درختان  بازمانده خشک، مجسمه حماسه درختانِ بی دفاع در برابر انسان مخرب شده اند.

درختان خشکیده،سوخته، سبز شده و بازمانده

 

مسیر  و زائران  صفه مقدسِ ناهیدی

سنگ و صخره های سیاه و خرد و تکه پاره، ریاضت بخش مسیر و دره ناهیدی  هستند. در این مسیر زیارتی، جابه جا اشارت و روایت و نشانه ای، روزگار کهن و اسطوره و افسانه و تاریخ را با امروز پیوند می زنند. جای پا یا قدمگاه، چشمه، گیاه، اب، بیدخت و اب چکه چکه و قطره قطره در هرم و لهیب تیر، ریاضت خستگی و تشنگی را به سایه و اب و سرزندگی پیوند می زند.( بی جهت نیست که کودکان و به بلوغ نرسیدگان ،گاه نرسیده به مقصد کم می آورند). مسیری که ما را در افسانه ها به یاد سفر قهرمان، سالک و طی طریق و وصل و تصفیه و پالایش در طول سفر می اندازد.

درختان  زالزالک، توت، زرشک و بید و در نهایت گردو، روییده بر استانه دره  های مجاور به معبد ناهیدند. رجم و سنگسار کردن شیطان و دیو پلیدی و نماد و مجسمه او، سنگ شدن استر  او، غیب شدن  فرشته گونِ زن یا بیدختِ پناه آورده به این شکاف اصلی ، ان هم  تحت نام مرضیه خاتونِ اسلامی شده ، حکایت وقرائت و روایت های دیگری  از اسطوره فراگیر  ایزدبانوی باستانی و تاریخی ماست.

در این شکاف اصلی، از میان  سه دره این کوهسار منهی به بستر یک رودخانه هلولو نام، که آب همه این دره ها را در بهار یکی کرده و با خود به پایین دست ها می برد تا از خیر و رحمت وبرکت آن،  قنات ده ها مزرعه دوردست،پرآب شوند، بعید است  با روح گذشتگان، انهم گذشتگان باستانی و هزار سالگان  همراه و همدم نشویم. مسیر مالرو و کوتاه، و اطرافش دامنه دو کوه است. این شکاف را باید تا ته دره رفت تا به جایگاه وصفه مقدس ناهید و چک چک های اب شفابخش رسید. در این مسیر نه چندان طولانی گویی وارد دروازه و معبد اساطیر می، شویم. هر لحظه و هر مکان، نشان و ایین و استعاره ای است متجلی شده بر شی و سنگ و جوی و درخت و غاری. ان سو تر صخره- سنگ برزگی است بسان شتر، در چشم محلی های دیروز، سنگ شدهِ  ستورِ دیو بدسگال در تمام اساطیر. این سو و در ابتدای راه  تخته سنگی است که تا چند سال پیش هدف تیر و سنگ های پر تابی زایران قرار می گرفته است. چونان رمی جمره شیطان. لعنت وسنگسار و  فرو کوفتن دیو و بدسرشت های اساطیر.

صفه  و محل چکیدن آب

اما  کمی جلوتر،در کنارش اثری از پای بیدخت و فرشته پاک نهاد ماست که حتی رویش، نشانی از گام  یا عصا را قداست بخشیده و گرامی داشته اند.فرایندی که باخود هزاران قدمگاه را به ایران بخشید. بعبارتی نبرد و کشاکش خیر و شر، فرشته خو و شیطان و دیو صفت(این بن مایه اکثر اساطیر) را در کنار هم تجربه می کنیم.بر پلیدی و پلیدان لعنت می فرستیم،و از نیکان و اثار شان تمجید و تفقد و واجویی می کنیم. اینک راه سنگلاخی تر می شود و بجای درختان زرشکِ خودرو ِ پر تیغ ، بر دو سوی تپه، شاهد درختان دست نشانده کف دره ایم که همان بید و زالزالک و اخیرا توت و گر دو هستند. با کمی جلو رفتن به غاری کوچک می رسیم که بیدخت ما هنگام فریاد وفغان از ستم و کینه تعقیب کنندگانش و با تکبیر یاهو در این غار غیب  شده است . پرچمی، سبز به رنگ سیادت و ازادگی و حیات سبز جاودانه،(که در سنت شیعی بازتولید شده) بر درش اویزان.. اما درست بالای این غار، کوره راه شیب داری است که ما را به محل اصلی اب شفابخش و در واقع چشمه اناهیتا  بر دامنه کوه می رساند. قطرات ریز و افتان و غلطان از گلسنگ و خزه دیواره صخره ای کوه بر زمین می ریزند و نیاکان این سامان، انرا به صف ودر آیین و مناسکی خاص،برداشته و بیدخت گویان، شفای دردهای سال خویش را در ان می دیدند.کوزه های امید را به پستوی خانه ها خود می بردند تا سالی دیگر  زایر کوی ناهید شوند. گویا عمر و دوام این قطرات اکسیری،تا شروع گرمای شدید  اواسط تیر و تیرگان است و بعدش این چک چک و قطره قطره افشانی،به خاموشی می روند. و این در نسبت نزدیکی است با جشن تیرگان و طلب باران از خدای  تیشتر و نبرد ناهید و خشکسالی یا دیو خشکسالی اپوش و از منظری سنت آب پاشان و لتوی کاشان.

هرجای این دره می تواند ما را به هزاران سال و همدلی با گذشتگان برد. گویا صف ارباب حمایت و رحمت از زایران معبد اناهیتا، درست مقارن تیر از تیر و جشن تیر گان برپاست. صدا در اینجا به سرعت و شدت می پیچد و تکرار می شود و زایر  طنین و پزواک درون خویش را هر لحظه با کوه و هستی حس می  کند.اینک می توان  وجه معنوی این کوهسار را همنوا با مثنوی بیشتر یاداوری کرد: این جهان کوهست و فعل ما ندا/سوی ما آید نداها را صدا .   تکرار ،تکرار ،تکرارناپیدا: قانون ازلی جهان و مخلوقات. تکراری دیگر از آیین های ازلی زایش، اب، زن ، پاکی، در هر سال و هر قرن.

چکه های آب از کمر کوه، سبزینه های دور و پیاله  آب

از بعدی دیگر  تیرگان  و گزارش نویسندگان متعدد از این مکان و مکان های مشابه  ناهیدی، یاداوری می کنند  ما ایرانی ها و بلکه بشریت،تاریخ و فرهنگ خود را مدیون نویسندگان هستیم . درست در  همین تیرگان، ابوریحان، افزون برانواع انتساب،چنین  روزی را روز تکریم نویسندگان عصر باستان دانسته است. اما با ان حجم اندک  از سواد و تکریم نویسندگان و کاتبان طبقاتی شده  در روزگار او ، گمان می رود ابوریحان( صاحب کتاب فارسی  و عربی التَّفهیم لِأَوائلِ صناعه التَّنجیم که ریاضیِ مقدماتی،  برای نجوم است) در کنار مردم عادی و اسطوره باران خواهی و آرش «شیوا تیر»  و وطن خویی و… ؛ بیشتر صنف خویش را به تکریم و تاکید سپرده  است و این استنتاج از تیرگان هم  کم نظیر به شمار می آید-در عصر باستان کاتبان و دبیران با منجمان در یک طبقه  قرار می گرفته اند و برخی(اذکایی،۱۳۶۵) تیرگان را بنا نهاده مغانِ  اختر شناس(منجم وساحر) ماد می دانند که بعدها در مذهب زرتشتی  به روشنفکر/ایدئولوگ های ساسانی هم تبدیل شدند .  با این وجود پیوندهای  موضوعات متعدد با تیرگان بسیار مهم و تعجب برانگیز است. پیوندهایی اعم از اب و باران خواهی، انقلاب تابستانی،آب ریزان، لتو، تفال،چشمه ها و اناهیتا و الهه دختر یا بانوی اب، ارش و جنگ ایران و توران، ستاره عطارد و تیر  و گرامیداشت ان بعلت پادشاه ستارگان بودن.

کمی ان سو تر، صخره ای است که پرده بردار و پرده دار  رازها و ارزوهای  اجداد ماست. درست چون توپ مروارید تهران و هزاران محل تفال و قرعه و شانس. آرزو کردن و سنگ انداختن به بالای صخره و امید براورده شدن انها. که اگر سنگ با مهارت  انداخته شود این امید به تحقق ارزو ،  بیشتر هم  میشود. دره باستانی به سان پارک و بوستان های امروزی خود، یک گردشگاه و تفرجگاهی چون پارک های عصر ژوراسیک ، وصفا بخش اوقات فراغت و زیارت نیاکان نخستین و اسطوره بند ما بوده است( که اگر به سرمایه داری می سپردندش از آن یک موزه-پارکِ اسطوره -انسان شناسی تحویل می داد!). انگار از همان دم ورودی، پرده و فضای معنویت و قداست بر زایر محاط میشده و جا به جا در این معبد  تفرجگاه، ایین و شعایری باید اجرا می شده است. از رجم و لمس سنگ و نشانه ها، تا زیارت و برداشت اب بعنوان تبرک و تقدیس شده و مظهر زندگی، تا سر زدن به غار و خانه نخستین ما و غیب شدن و سرشته شدن روح و ایزدبانوی مقدس در ان  و ماندن تصور و خیالش در تمام نسل ها تا امروز و زیارت را با تفال و سرنوشت و آرزو و امید خوبی ها به پایان رساند.( البته به جز نسل سکولار و قدسیت زدا شده امروز).

واینگونه بوده است که تا چند دهه پیش مهمترین تفریح و سفر افراد این محدوده، خاصه زنان و کودکان سفر به اینجا و حضور در مراسم تیرگانی بوده است. راه سنگلاخی ای که برای زنان و کودکان همراهشان بسیار دشوار بوده (لذا با الاغ و قاطر،خود و بارها شان را به اینجا می رساندند) ورسیدن به مقصد  هم تمدد بزرگ روزگارشان  می شده است.  از سویی تابو ،بازمانده هنجارِ اجتماعی اعصار نخستین، در اینجا حاکم بوده است. بریدن و بردن جوب و شاخدار اینجا گناه و تمرد است. چه باید محیط زیست و سبزینگی و حیات این آستانه، باقی بماند. اما اینک تازش و ویرانگری ما حد و حصر ندارد، از بریدن و خشکاندن درختان گذر کرده و به سوزاندن و زغال کردن و از بیخ بر افکندن رسیده است. کاری فراحیوانی، که جانوران وحشی و علف خوارن را هم توان و خواست ان نیست. نمود و نمونه فاجعه بشر مدرن در یک نقطه پرت و دور. واحیرتا که ورود پیوسته گردشگران چه به روز امثال این جایگاه  های ناهیدی خواهد اورد. این ارض مقدسه را قدما در نام، پلنگاران، ثبت و به یادگار گذاشته اند. احتمالا واژه پلنگ که در فلات مرکزی ایران کمیاب ودر اینجا اینک نایاب و احتمالا منقرض است، بی ربط به حضور این سرور وتیزپای جانوران و زندگی انها در این کوهستان نبوده است. اگر بخش  آران و آوران را هم منظور کنیم احتمالا به امدن پلنگ به این ناحیه پرآرامش و امنیت می توان اندیشید. صفا و صلح و حصن حصین این ایزدبانوی مقدس بر نبات و جانور و انسان در طول قرون سایه افکنده است. اما بشر معاصر بی چیز، اینک، همه میراثش را با نادانی و غرور از دست می دهد.

قدمت و ماندگاری ودوام  این پناهگاه و دره ناهیدی راتا امروز، باید مدیون دو قشر باشیم. مردم عادی و معتقد و معنویت باور و نویسندگان کهن. مردم عادی فضای روحانی و دینی این کوهسار را از زمانی به زمانی دیگر و در قالب های میترایی، ناهیدی، مزدایی،زرتشتی و اسلامی شده تا حداقل دیروز و امروز حفظ کرده اند. هر سال ده تیر با عزیمت بدین جا و پختن اش و سیر و سیاحت یا بعبارتی زیارت و سیاحت، این ژانر ماندگار تمدن بشری، و جشن و شادی و گردهمایی، حفظ کرده اند. بدون تسلسل  و اجرای آیین هایی که ظاهرشان تکراری و تشریفاتی است یک سنت باقی نمی ماند.

بقای حیات این معبد از سویی دیگر مدیون، نویسندگان و روشنفکران عصر نخست اسلامی است. از ابو نعیم و حمزه اصفهانی و ابن رسته تا بیرونی و مقدسی و مافروخی اصفهانی. اگر نبود اشاره و یادداشت انها از این آیین ها و مکانهایی که شاید اصلا در ان حضور نداشتند، ما سابقه مکتوبی از تاثیر شان برجامعه کهن نداشتیم. پس بیرونی حق داشت که تیرگان را جشن قلم و نویسندگان بداند. وچرا وقتی گزارشهای این جشن و این مکان و اب را در احسن التقاسیم می خوانیم، با روح این نویسندگان در ستیغ بلند این کوهسار محشور و مشعوف نشویم.

در خانه مقصود ودر این خشکسالی کم نظیر، پروانه هایی سپید و کوچک در دره ای سنگی، در جوشش و خیزش هستند. تکرار وانعکاس همه صداها  و پرتگاهی بودن مکان، خشیت و ترس معنوی خاصی را عارض هر زایر می کند.در کنار خستگی و شکوه از صعوبت مسیر برای کودکان و نابالغان محتاج خضر و راهبر و توان و ظرفیت یافتن؛ پرآنی  و غلغله این  پروانه ها برآستانه  این غار و معبد و به دور برکه ای از آبِ مانده از بهار،به معجزه  و کرامت می ماند. اثرات پروانه ای که بسان معابد هندو و شیوا خبر از روشنی ونیکی هستی و سامسارا می دهند: جمله ذرات عالم درنهان/با تو می گویند روزان و شبان /ما سمیعیم و بصیر و باهشیم/با شما نامحرمان ، ما خاموشیم/از جمادی ، سوی جانِ جان شوید/ غلغل اجزای عالم بشنوید!

اینک خورشید بر میانه اسمان رسیده است. مهر، برکت و نور را بر آسمان و زمین ارزانی داشته است، قطره ای از این اب  در میانه پروانه های شادمان و پران بر اب چشمه ها، بسان زایران کهن، تضمینگر سال ما خواهد بود. شاید تا سال دگر و بسا، سالهای بعد دیگر ودرلجه مرگ ، اقبال ما را همراهی نکند و به وصل و دیدار این چک چک اب، این بیدخت  و ایزدبانوی رحمت و پاکی و دوشیزه ابها و بارانها و محصولات تابستانی و عنوان و  جان و دل سپردن به معنویت و قداستی ازلی و اسطوره ای و اتصال به ارواح خسته و تشنه گذشتگان نرسیم. اما خاطر و خطر  رفتن به آستانش را تا ابد بر روح و جان خویش احساس خواهیم کرد.

 

مراجع

موسی پور ،ابراهیم(۱۳۹۳) تیرگان،دانشنامه جهان اسلام ج ۳.

اذکایی،پرویز(۱۳۶۵) تیر مادی ،چیستا شماره ۳۰،ص۷۷۱-۷۷۷.