بهتر است سعی کنیم در بدترین اتفاقات یک نقطه روشن پیدا کنیم و در بهترین اتفاقات یک سیاهی، یک نکته، یک چیزی که از شدت شادی نمیریم. این تمرینی است برای زندگی کردن و فرق زندگی کردن با زنده ماندن در این است که وقتی زندگی میکنی، زندهای اما وقتی زنده ماندهای، زنده نیستی! به نظر میرسد در این جادهی ابریشم که همه مورخانش در انتظار پروانههای در نطفه خفه شده، نشستهاند تا به تاریخ ساخت فرش حریر و شال حریر و حریره بادام اشاره کنند، مردمانی زندگی میکنند عجیب جان سالم به در برده از فجایعی چون حملههای اقوام مختلف به سرزمینشان، حملههای قلبی، حملههای مغزی و حملههایی به شعور انسانی.
خبر مرگ کیارستمی حملهای است به شعور هر انسانی که بر حسب اتفاق ایرانی هم هست و نه با آه، نه با افسوس و نه با پرخاش جبران نمیشود. کاری است که همیشه میشود و میشده و البته دربارهی کیارستمی عجیبتر هم شده، چرا که نه ممنوع بود بخاطر نوع نگاهش و نه موضوع بود بخاطر سلامت اوضاعش. اما حالا دیگر موضوعی است ممنوع و آن نقطهی کوچک سفیدش می تواند این باشد که یاد بگیریم ارزش دیگران را تا وقتی که هستند، بدانیم و به بعد از مرگ موکولش نکنیم. البته نقطهی روشن دیگری هم در این فاجعهی انسانی میتوان یافت که برای سلامت قلب و روح و روان فایدهی بسیار دارد و آن، تمرکز نگاهها بر جامعهی پزشکی است که نه بخیهی کودک نجفآبادی و نه طنزهای مهران مدیری و نه هیچکدام از اتفاقهای جگرسوز دور و اطراف نتوانست به این اندازه عمق مرگبار رفتارهای این قشر را که همچون سپر پشت به پشت هم ایستادهاند، نشان دهد و شاید که کیارستمی با نبود خود بتواند تکانهای بر قانونگذاران ایجاد کند تا تخطیهای پزشکی آنها در نقابهای بشردوستانه مخفی نشود و دست کم با لغو نظام پزشکی و تصویب جریمههای واقعی بیمسئولیتیهای پزشکی آنان اندکی جبران شود. پزشکانی که امپراتوری بزرگشان را هیچ بادی نمیلرزاند مگر کسر شدن گنج قارونشان، قشری که چراغ خانهشان از جان آدمیان روشن و مالشان به جان مردم بند است و جانشان به مال مردم. نمونهای از خروار، بیماری است که به علت سکتهی قلبی چندی پیش به همین بیمارستان خوشنام جم آمده بود و همراه بیمار پیش از بستری میبایست تعهد میداد که از پس پرداخت شبی دو میلیون تومان هزینهی درمان برمیآید و چنین شد که بیمار بستری نشد و سرنوشت قلبش، منقلب شد. بگذریم از اینکه وظیفه دولت است که با مالیاتهای دریافتی، هزینههای درمانی رایگان در اختیار شهروندان قرار دهد و از کجا شروع کنیم… که یکی از مثلنهای بسیار دیگر هم، نقطهی روشن خبرهای اندوهباری است که دربارهی شجریان، تناولی، پناهی و هزاران پناهی دیگر میشنویم. اینها هنوز هستند و بودنشان، سرمایهی فرهنگی است که آسان به دست نمیآید اما آسان از دست میرود.
نوشتههای مرتبط
نقطه روشن خبرهایی که دربارهی گم شدن مجسمهها، خمیر شدن کتابها، بیکار شدن استادها، گم شدن پروندهها و بسیاری از گمشدههای دیگر میشنویم، این است که عدهی دیگری یک شبه میلیاردر میشوند و بعد پولهایشان را صرف کارهای فرهنگی میکنند و فرهنگ جان میگیرد و دوباره امکاناتی جهت ساخت و ساز مجسمهها در برجها، ساخت و ساز کتابها و مقالهها و مدرکها، ساخت و پاخت استادها با عالیهها جنابها و ساز و کارهای جدید پروندهها دایر میشود.
یا مثلن وقتی هیچ اداره، شرکت، معاونت، ریاست یا اتاقک دیگری نیاز به نیروهای جدید جهت استخدام این همه فارغ التحصیلی که به خیال ساخت و ساز رویاهای خود و جامعهی خود عمری را به پای علاءالدین نفتی سوختهاند، ندارد، نقطهی روشنش این است که زیر چتر کسانی هم نیستند که مدام باران میریزند.
در ادامهی دغدغههای فرهنگی هم اگر کسی کتاب نمیخواند، اگر کسی کتاب نمیخرد و اگر تیراژ کتابها روز به روز پائینتر میرود، نقطهی قوتش این است که چشمها ضعیف نمیشود و دیگر کمتر کسی به چشم پزشک مراجعه میکند و به مرور این تخصص از روی کرهی زمین این مملکت برداشته میشود و بهجایش همه جراح قلب میشوند و سرنوشت قلب مردم را عدهی بیشتری میتوانند در دست بگیرند. از طرف دیگر، مولفان هم که با آثارشان نمیتوانند کسانی را از جهانی به جهان دیگر ببرند، به فکر کارهای بهتری میافتند، کارهایی نظیر تاکسیرانی که دست کم جسم مسافران را از جایی به جایی برده باشند. نقطهی مثبت این همه گرانی و تورم هم این است که همه شبیه هم میشوند و دیگر هیچ کس نمیتواند مچ هیچ کس را وا کند و به همین دلیل ساده، به نظر میرسد هیچ مشکلی نیست و من راضی، تو راضی، همه راضی.
وقتی در خانه را باز میکنیم و ریزگردها و تودههای دود و گاز بنزین تصفیه نشده وارد ششهایمان میشود، با لبخندی به کودکانمان بگوییم که باز خوش به حال شما بچهها که از نوزادی این هوای مسموم را تنفس کردهاید. درعوض بدنتان دربرابر آلرژی در بزرگسالی ایمن میشود و به اصطلاح پوست کلفت تر از ما میشوید.
دست آخر اگر اینطور فکر میکنیم که فضای مجازی کم کم دارد جای واقعیت های زندگی را میگیرد، بهتر است به نقطه روشنش فکر کنیم و آن هم این است که بیآنکه وقتی برای تلفن زدن بگذاریم یا نامهای خطاب به یک دوست قدیمی بنویسیم، به میمنت یک کیبورد و یک صفحهی پر تشعشع، بیش از پیش از آشنایان و اقوام و دوستان و کس و کار خبر دار هستیم هرچند بی صدا و با نگاه های صامت به کلمهها و عکسها. یا مثلن اگر فکر میکنیم مطالبی که در فضاهای مجازی نوشته میشوند، به دلنوشته تبدیل شده، بهتر است اینطور فکر کنیم که در عوض همهی کسانی که دلنوشتههایشان را روی صفحههایشان میگذارند، باعث میشوند دیگر هیچ هزینهای صرف قطع درختان برای انتشار کتاب نشود و درنتیجه، سرزمینی پر دار و درخت و رودخانه خواهیم داشت. یا مثلن اگر فکر میکنیم روابط زناشویی از پی روابط بیدر و پیکر مجازی مختل شده، میشود اینطور فکر کرد که بعد از شکستهای پی در پی مجازی از یک دوست به دیگری، چارچوب خانواده مستحکمتر میشود و اعضایش قدر و ارزش روابط واقعیشان را بیشتر میدانند و فرزندآوری تقویت میشود و جمعیت افزایش پیدا میکند و در نهایت، همه به اهدافشان نزدیک میشوند.
و اما اتفاق های خوب… تازگی ها اتفاق خوبی نیفتاده که در آن نقطهی تاریکی پیدا کنم و این خود یک نقطهی تاریک است در این همه چشم روشنی!
* این عنوان برگرفته ازنام کتاب شعر کتایون ریزخراتی است