نقد و بررسی کتاب گربه توپولو و موش کوچولو، اثر کارا می، ترجمه مهشید مجتهد زاده
زمانی که ترس مسئلهی زندگی شود، اینکه از چه چیزهایی نمیترسیم در قبال چیزی که از آن میترسیم کمترین اهمیتی ندارد….
نوشتههای مرتبط
در داستان «گربه توپولو و موش کوچولو»، رابطهای که از موشها و گربهها میشناسیم به کلی بهم میریزد. ما با گربهی جوانی روبرو هستیم که از موشها میترسد. گربه در مزرعهی خانم پتال زندگی میکند. زن میانسالی که گربه را از کودکی نزد خود داشته و بزرگ کرده است. خانم پتال از ترس غیرطبیعیِ گربهی خود از موشها با خبر است، اما از آنجا که خود به آن اهمیتی نمیدهد، گربه هم میآموزد که مطابق همان منطق بشری، ترسِ غیرعادی خود را به عنوان واقعیتِ وجودی خویش بپذیرد. منطقی که به خوبی میتواند در برابر تمسخرِ از سر غریزهی گربههای دو قلو (به نام های سام و ورونیکا که بر خلاف او خانگی نیستند و به اصطلاح ولگردند)، تاب آورد. وانگهی این منطق چنان برای گربه کارساز است که از قِبَلِ آن حتا میتواند خود را «شجاع» احساس کند (ص ۱۸). بنابراین چنانکه پیداست، در عالم زبانآوری، تلقی او از خود، گربهی شجاعی است که ترسِ غیرطبیعی خود از موشها را میپذیرد ….!
هر چند چنین سوژهای با پارادوکسی که حامل آن است، ایدهای جذاب برای پرداخت در یک داستان است، اما کارا می، (نویسنده استرالیایی اصل آمریکایی) برای داستان کودکانهی خود چنین قصدی ندارد، ضمن اینکه با انتخاب ساختار کلیشهایِ «پایان دادن به جنگ موشها و گربهها»، به نظر میرسد رغبتی هم به آن کار نداشته است. در عوض او با همان کلیشههای عرفی که سرشار از نیاتِ به اصطلاح خیرخواهانه و صلحطلبانه است داستان خود را میپردازد. ساختاری که بر ناسازگاریهایی که طبیعت برپا داشته است، خط بطلان میکشد. آنهم بدین صورت که در اثر حادثهای که روزی برای یکی از موشهای بازیگوش رخ میدهد، گربهی بیآزار و تپل خانگی در عملی به راستی شجاعانه تصمیم میگیرد برای کمک به موش کوچک که در حال غرق شدن بود، هم بر ترس روانی خود از موشها و هم بر کراهت و وحشت طبیعی خود از آب چیره شود؛ بعد از این حادثه گربه خانگی چنان شجاع میشود که در مقابل گربههای ولگردی چون ورونیکا و سام که قصد خوردن موشها را داشتند به حمایت از موشها برمیخیزد. خانم پاتل سر میرسد و ضمن تحسینِ گربهی خود، موش نجات یافته را که از قضا پدری و مادری هم ندارد با خود به مزرعهی خویش میبرد.
ظاهر همه چیز خوب و خوش به نظر میرسد، اما در صفحات پایانی کتاب، سخن خانم پتال در حالیکه به اتفاق گربه و موش زیر سایهی درخت باغ سر میز ناهار نشستهاند، از ماجرای واقعی پرده برمیگیرد. به دلیل اهمیت بحث، عین جمله را میآوریم: “خانم پتال لبخند زد و گفت: «من همیشه گربهای میخواستم که با موشها دوست باشد. اما هیچ فکر نمیکردم که آن گربه تو باشی. گربه توپولو»” (ص ۶۴).
سخن خانم پتال، بیآنکه نویسندهی داستان متوجه شود، به نوعی میتواند نافی حقوق حیوانات تلقی شود. حقوقی که بر اساس آن، به آنها حق حیوان بودن میدهد. حیوانی که از منطق و زبانآوریهای بشری فرسنگها فاصله دارد و این حق را دارد تا از خوی و خصلتی عاری از «تمدن» برخوردار باشد و مطابق با قانون جنگل رفتار کند. یعنی قانونی که بدون دستکاری در سرشت گربه، به او این حق را میدهد تا فارغ از هر گونه اندیشهای، موشها را خوراک خود سازد. غریزهای که دلیلی برای رفاقت با موشها نمیبیند.
اما شاید هم با خود بگوییم، از آنجا که داستان برای کودکان نوشته شده است و این دلبندان، در قالب عروسکهای سخنگو و یا حیوانات، آموزههای رشد شخصیتِ خود را مناسبتر دریافت میکنند، چه اشکالی دارد تا خصلت صلحطلبی را در همان دوران به آنها بیاموزیم!؟ آری این سخن، بیتردید درست است، اما مسئله اینجاست که چرا باید «صلحجویی» و «سازگاری» به صورتی طراحی شود که در ذهن کودک این تصور شکل گیرد که ورونیکا و سام، یعنی همان گربههای ولگردی که مطابق با سرشت واقعی «گربهها» عمل میکنند، به منزلهی گربههای «بد» شناسایی شوند!؟ یعنی چون شیوهی زندگیشان مغایر با گربه توپولو است. گربهای که رام و خانگی است و غذایش توسط خانم پاتل تهیه میشود آنهم به صورت شیر و بیسکویت و یا غذایی که مخصوص گربههاست (ص ۸)، و از فروشگاهها خریداری میشود…..! حال آنکه ورونیکا و سام همچون تمامی حیوانات میبایست خود غذای خویش را تهیه کنند، و از آنجا که گوشتخوار هستند، این بدین معنی است که خود به «شکار» روند!
اکنون پرسش این است: چرا تصور میشود شکار حیوانات توسط یکدیگر بر اساس ذات حیوانی خود، آموزشی منفی برای کودکان به بار میآورد!؟ به نظر میرسد از این تصویرسازیِ دروغین ـ هر اندازه هم که ناآگاهانه باشد ـ ، میباید احساس خطر کرد. زیرا جدا از خواست تصرف، دستکاری و دخالت در قلمرو طبیعت و سرشت حیوانات نیست!؟ بهرحال از آنجا که ورونیکا و سام مطابق «انسانها» غذای خود را از سوپرها خریداری نمیکنند و در عوض به شکار موشها مشغولند، در داستان به عنوان الگوهای حیوانیِ بد و منفی، به کودکان معرفی میشوند. گربههایی که تازه آنقدر هم «شجاعت» ندارند که از هراسِ ذاتی خود از آب، دست کشند!
بهرحال در پایان داستان گربه تپلی، و به همراهش موش کوچولو که اکنون کاملاً خانگی شده است، همچون تمامی گربههای بینوای سیرک، مانند انسانها (که سعی در برچیدن مرزهای محدودیت خود دارند) شنا کردن را میآموزند و سربلند و شجاع جلوه میکنند. در واقع، آنها با رفتاری برخلاف سرشت حیوانیشان، «انسانگونه» میشوند. حال آنکه ورونیکا و سام، همان گربههای ولگرد و بدی که رفتاری طبیعی و واقعی مطابق با سرشت خود «به مثابه گربه» دارند، در پایان داستان، میباید «دُمشان را بگذارند روی کولشان و از آنجا بروند»(ص ۶۶).
واقعیت این است که رفتن ورونیکا و سام از «آنجا» که همانا محل زندگی مشترک همگیِ آنها است، به «جایی دیگر» و ظاهراً دور از «آنجا»، به طور ضمنی به معنی ترک خانه و کاشانه و رفتن به «محل تنبیه و تبعید» است. جایی که به دلیل ناسازگاری و عدم مطابقت با سبک زندگی مصرفی، ظاهراً میباید بدانجا رفت: چه به صورت تبعیدیِ خود خواسته و چه به صورت امری تحمیلی…؛
اکنون اگر به پسِ پردهای نفوذ کنیم که این حکم را صادر کرده است، به ماهیت قدرت پنهانیِ آن دست خواهیم یافت: اقتداری جا خوش کرده در عادتوارههای جوامع مصرفی، به واسطهی کلماتی به ظاهر آرام و بیآزار؛ کافی است پوشش ظاهری آنها را کمی کنار زنیم تا خصلت مداخلهگر و انحصارطلبانهشان را به چشم ببینیم: قدرتی مخوف که بر خلاف وعدههای ظاهراً صلحجویانهی خود، تنگ نظر و نابردبار، به تصرف هستیِ متمایز از خود چشم دوخته است.
بنابراین حتا اگر در بدو امر به نظر رسد، کارا می با برقراری دوستی و صلح بین موش و گربه، به ساختار شکنی دست زده است، اما به دلیل حذف خصلتهای طبیعی حیوانات، این سازش و دوستی را در نهایت به تحریف و دروغ آغشته میسازد: دروغ و تحریفی بزرگ به نفع خودشیفتگیِ انسانِ مصرفی، و خودمدار….؛
مشخصات کامل کتاب:
کارا می، گربه توپولو و موش کوچولو، ترجمه مهشید مجتهد زاده، انتشارات پیدایش، ۱۳۸۸