نوشتهی زیر ترجمهی بخش دهم با عنوان «پدیدارشناسی» از ترجمهی فصل دوم کتاب معروف «بدن و جامعه» اثر برایان.اس.ترنر است که به تدریج در همین وبگاه منتشر میشود. این کتاب که به مسئلهی بدن و جامعه پرداخته، به عنوان اولین اثر مستقل در حوزهی جامعهشناسی بدن(۱۹۸۴) شناخته میشود که متأسفانه به فارسی ترجمه نشده، اگرچه در بسیاری از منابع پژوهشی مانند پایاننامهها، مقالات و غیره به آن رفرنس داده شده و میشود.
در ادامه به ترجمهی بخش دهم فصل دوم میپردازیم با این توضیح که بخشهای این ترجمه بر اساس عنوانهای این فصل پیش میروند و منتشر میشوند و فایل پی دی اف صفحههای کتاب به پیوست و بخشهای ترجمه شدهی قبلی نیز آمده است.
نوشتههای مرتبط
پدیدارشناسی
ساختارگرایی در تحلیل مدرن، بدن به شکل مستقیم در انکار دوگانهانگاری دکارتی و به طور غیرمستقیم در تحلیل خودش به مثابه یک استعاره نقش بازی کرد. میکاییل باختین(۱۹۶۸) شناختی عمیق از تصویر بدن در قرون وسطا ارایه داد. دومین شناخت مربوط به رولان بارت (۱۹۷۳) در تحلیل پیامهای عریانشوندگی همراه با رقص و کشتی بود. ساختارگرایی بخشی از این انکار بود، بنابراین پیشفرض عقلگرایی، در فرمول دکارتی قرار گرفت(میاندیشم، پس هستم). انکار دوگانهانگاری ذهن/بدن به ساختارگرایی فرانسه مختص نیست، بلکه وضعیت عمومی پس از جنگ در فلاسفهی فرانسوی بود. برای مثال در جنبش پدیدارشناسی (Spiegelberg, 1960) نویسندگانی مانند گابریل مارسل در کتاب”رمز و راز هستی” (۱۹۵۱) بدن را در مرکز مسئلهی هستیشناختی قرار داد. مارسل بحث کرد که بدن ارتباط تصادفی یا بیرون با هستی ندارد، زیرا بدن من همیشه، بیواسطه در تجربهی من حضور دارد. او دوگانهانگاری قراردادی سوژه/ابژه و بودن/داشتن را برای بحث دربارهی یکپارچگی تجربهی ذهنی و جسمی رد کرد. در نزد مارسل، داشتن یک بدن در حقیقت همیشه به سوی بدنمندی میرود، بنابراین هستی تجربهای بدنمند است. بدن موضوع یا وسیله نیست، بلکه بدن من، حس اولیه از مالکیت و کنترل است. بدن من تنها این موضوع است که من بیواسطه و صمیمی تمرین حکومت میکنم. برای مارسل، بنابراین بدن در نهایت نقطهی شروع هر واکنش به بودن و داشتن بر روی هستی و مالکیت است.
همچنین میراث ذهن/بدن در فلسفهی دکارتی بنیانی برای فلسفهی آغازین ژان پل سارتر به ویژه در “هستی و نیستی”(۱۹۵۷) بود. سارتر تا حدودی تقسیم ذهن و بدن دکارتی را به وسیلهی تأکید بر اهمیت حیث التفاتی دانستن پررنگتر کرد. (Danto, 1975) تحت تأثیر پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر، سارتر تفاوت بودن-در-خود و بودن-برای-خود را برای استخراج غیرقابل تقلیل حضور آزاد و کنش عمدی به مثابه موارد ضروری هستی انسانی برجسته کرد. زیرا ما آزادی و مسئولیت را به عنوان یک بار تجربه میکنیم و مایل بودیم کنش داشته باشیم اگر زندگیمان به وسیلهی نیروهای روانشناختی یا جامعهشناختی که خارج از کنترل ماست، معین شود. ما در باور بدی زندگی میکنیم. دکترین اگزیستانسیالیسم آن است که شخص به طور ماهوی چیزی است که انتخاب میکند و میداند.(Warnock, 1965). مرکزیتبخشی خودآگاهانهی عمدی در فلسفهی اگزیستانسسالیسم سارتری، ممکن بود به این مسئله منجر شود که بدن بخش کوچکی برای بازی در بودن ما در جهان است. به هر حال، مسئلهی بدن نقش مهمی در رفتار سارتری در پرسش فلسفی هستی ذهنهای دیگر در تحلیل او برای بودن-برای-دیگران بازی میکند. در نزد سارتر، بدن ارتباط ما با دنیاست که احتمالن ما را نهادینه میکند. به طور خلاصه بحث او آن است که ما ذهنهای دیگر را نمیدانیم، بلکه فقط ذهنها همانطور که هستند از خلال بدن درک میشوند. بنابراین شرح سارتر از بدن پیوستگی زیادی با تأکیدش بر عمدیت دارد و این خصوصیت بحث او به وسیلهی سه بعد هستیشناختی برجسته میشود: ابتدا او توجه به بدن –برای- خود میکند. بدن برای من تنها یک عامل جسمی نیست، در کنار حقایق دیگر- این ماشین تحریر، این صندلی یا کاغذ- است. زیرا تجریهی زیستهی من در جهان همیشه از نقطه نظر بدن من اتفاق میافتد. در دیدن جهان، من از چشمهایم آگاهی ندارم، بلکه فقط زمینهای از چشمانداز را میبینم؛ بدن من – برای-خودش موضوعی دقیق برای من نیست، زیرا من همان هستم. به علاوه تا آنجا که من درک میکنم بدنم از خلال موضوعاتی در دنیا جایگاه مرا نشان میدهد. بدنمندی من به واسطهی ماشین تحریر در جلوی من و صندلی در زیرم نشان داده میشود.
در بعد دوم، سارتر، بعد هستیشناسی بدن-برای-دیگران را برجسته میکند. از آنجا که من نمیتوانم بدنم را به عنوان یک موضوع درک کنم، اما فقط به عنوان یک بدن-برای-خودش آن را درک میکنم از دیگری به مثابه یک موضوع دربارهای که نسبت به آن نظر دارم و آن را میفهمم که بدن من موضوعی برای –بدن-برای –دیگری است. من به هر حال نمیفهمم که بدن دیگری گوشت محض نیست، بلکه همیشه در وضعیتی ویژه و متمرکزی قرار دارد که من آن را به عنوان یک موضوع پرمعنا تفسیر میکنم. دیگری فقط به عنوان یک جسد فهمیده نمیشود. بلکه به عنوان یک بودن-در-بدن با نیتهایی که کنشها و اطوارها هدف مستقیم و عمدی هستند- مانند مسابقهی روشنکردن آتش برای خوردن غذا. واکنش بدن من به عنوان موضوعی برای خودم و موضوعی برای دیدن دیگری منجر به بعد سوم هستیشناختی میشود. دیدن و مشاهده از خلال نتایج دیگری شناختی از واقعبودگی من است زیرا من موضوعی برای دیگری هستم. در تعامل من شروع به تجربهی صمیمی نزدیک خودم به عنوان یک بیرونی غیرشخصی میکنم. بدن-برای-خودش موضوعیت دارد و بیگانه است. چیزی که بدن من است، از خلال مشاهده به وسیلهی دیگری به سادگی یک بدن است. کوشش سارتر برای فراتر رفتن از دوگانهانگاری دکارتی مورد نقد وسیعی قرار گرفت- برای مثال مرلوپونتی در “پدیدارشناسی فهم”(۱۹۶۲) معتقد است که اما ایراداتی که ممکن است در ادعای سارتر خلاصه شده باشد، غلبه بر دوگانهانگاری نیست: مسئله به سادگی به تمایز میان درخود و برای خود منتقل شد. تمایزی که با تعهد سارتر به یک هستیشناختی عمدی مناقشهبرانگیز و متناقض است. پیامد این نقد و بحث در فلسفهی پدیدارشناسی فرانسه رد دوانگاری میان ذهن و بدن است و یک پیامد که اصرار بر آنکه بدن هرگز یک موضوع سادهی جسمانی نیست، بلکه همیشه بدنمندی، خودآگاه است. به علاوه ما نمیتوانیم بحث کنیم که بدن بدون داشتن یک ارتباط مرکزی، نیتمند است: موضوع دنیای بیرونی همیشه با بدن من بر حسب کنش بدنی یا توان کنش بر آن مرتبط است. فهم جهان پاسخی بر کنشهای احتمالی بدن من در جهان است.به سادگی، من بدنم را به عنوان منبع صمیمیت و کنترل تمرکزبر فراز بدنم تجربه میکنم. ایدهی اساسی بدنمندی نزدیکی اندام من است:
که “من” و “اظهار من”: یکبار خود-بدنمندی زندگی روانی من و خود- تجربگی زندگی روانی من است. بنابراین ما میتوانیم بگوییم که مسئلهی تجربهی بدن مسئلهی بدنمندی است… پدیدارشناسی نزدیکی اندام در نتیجه، تحلیل توصیفی-تشریحی پیوسته از بدنمندی خودآگاه به وسیلهی اندامی خاص به مثابه خصوصیات ویژه از “مال او” و در سطحی بالاتر به واسطهی من به مثابه “مال من” درک میشود. (Zaner, 1964: 261)
این جنبه ازبدن در یک دیدگاه پدیدارشناسانه، اهمیت ویژهای برای جامعهشناسی دارد، چنانچه من در فصل بعدی به ویژه برای جامعهشناسی پزشکی به عنوان نقدی بر رفتارگرایی نشان خواهم داد. چنانچه بدن موضوعی با ویژگیهای خاص فیزیولوژیک است و بنابراین موضوعی برای فرایند طبیعی عمر و پیری، هرگز فقط یک موضوع فیزیکی نیست. چنانچه در آگاهی از بدنمندشدن، بدن با دلالتی نمادین آغشته میشود. پدیدارشناسی نقد آن رفتارگرایی است که در درمان بدن به عنوان یک موضوع جداگانه از آگاهیداشتن نسبت به آن، آن را میپذیرد. در حالی که نقد پدیدارشناختی مهم است به بنیان فلسفی برای جامعهشناسی بدن و محدود است.
پدیدارشناسی بدن به وسیلهی مارسل، سارتر و مرلوپونتی بک مواجههی فردگرایانه از بدنمندی از نقطهنظر موضوعی بودن آن است؛ و پیامد مواجههی بزرگتر تهیبودن تاریخی و جامعهشناختی محتوایی است. از یک نقطهنظر جامعهشناختی، بدن برساختهای اجتماعی است و به شکل اجتماعی تجربه میشود. تحلیلهای توصیفی آنان از بدنمندی البته شامل روششناسی پدیداری است که پرسش از هستی را در جهت تمرکز بر مسئلهی معنا جستجو میکند. چنین رویکردی، مستلزم معنا و برعکس است. در ارائهی یک نقد جامعهشناختی از رویکرد آنان به بدنمندی، جا دارد که با پرسشزیر شروع شود:
شخص چیست؟ شخص برای این پرسش مسئلهی بدن در بحث فلسفی است که نمیتواند از موضوعات مرتبط با شخصبودگی، فردگرایی و هویت جدا شود.
ترجمههای بخشهای پیشین:
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۱)- بدنهای غایب
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۲)- خود
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۳)- میشل فوکو
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۴)- روح و جسم
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۵)- جامعهشناسی بدن
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم(۶)، موقعیتهایی برای یک تئوری
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم(۷)، تئوری انتقادی
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم(۸)، ساختارگرایی
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم(۹)، فوکو و خاستگاههای جامعهشناسی
ایمیل نویسنده: fsayyarpour@gmail.com
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
فایل پیوست:۲۱۵۲۰