در ۸ نوامبر ۲۰۱۶ دونالد ترامپ بزرگترین پیروزی غیرمترقبه در تاریخ سیاسی آمریکا را رقم زد. او توانست با موفقیت با خشم رای دهندگان سفیدپوست ارتباط برقرار کند و کسانی که کمترین گرایش را به حزب او داشتند، به گونهای جذب کند که احتمالا یوزف گوبلس مبلغ حزب نازی را نیز تحت تاثیر قرار می داد.
اما پیروزی ترامپ دقیقا به چه معنا است؟ و وقتی زمام قدرت را در ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ به دست گرفت، ما باید چه توقعاتی از او داشته باشیم؟ اگر ترامپ یک ایدئولوژی در سر داشته باشد،آن دقیقا چیست؟ و آیا «ترامپیسم» یک جنبش است؟ آیا سیاست های امور خارجی آمریکا تحت نظر کابینه ترامپ متفاوت خواهد بود؟
نوشتههای مرتبط
سال ها پیش نوآم چامسکی، اندیشمند اجتماعی هشدار داد که شرایط سیاسی ایالت متحده آمادگی ظهور یک شخصیت سلطه جو را خواهد داشت. اکنون او نظرات خود را در شرایط رو به زوال سیاست آمریکا بعد از انتخابات و اینکه چرا ترامپ تهدیدی واقعی برای جهان و به صورت کلی برای سیاره زمین به حساب می آید را با ما در میان می گذارد.
سی. جی پوی کرونیو: نوآم، اتفاق غیرممکن به وقوع پیوست: برخلاف همه پیش بینی ها دونالد ترامپ به پیروزی قاطعی در برابر هیلاری کلینتون دست پیدا کرد و مردی که مایکل مور او را «منفور، نادان، دلقک خطرناک پاره وقت و دیوانه جامعه ستیز تمام وقت» توصیف کرده است، رئیس جمهور بعدی ایالات متحده آمریکا خواهد شد. به نظر شما عوامل تعیین کننده منجر به شکل گیری غیرمترقبه ترین پیروزی در تاریخ سیاست آمریکا توسط رای دهندگان چه چیزهایی هستند؟
نوام چامسکی: قبل ازینکه به سوال شما پاسخ دهم، به نظر من باید مدتی به این نکته بپردازیم که در ۸ نوامبر چه اتفاقی رخ داد، تاریخی که بسته به عکس العمل ما به آن، می تواند به یکی از پراهمیت ترین روز ها در تاریخ انسانیت تبدیل شود.
بدون هیچ اغراقی این حرف را می زنم.
مهم ترین خبر ۸ نوامبر که کمتر به آن توجه شد،حقیقت بسیار مهمی است.
در ۸ نوامبر سازمان هواشناسی جهانی (WMO) گزارشی در کنفرانس بین المللی تغییرات آب و هوا در مراکش (COP22) ارائه کرد که در واقع به دنبال توافق پاریس COP21 برگزار شده بود. WMO اعلام کرد که پنج سال گذشته گرم ترین سال های ثبت شده در گزارش ها بود. آنها از افزایش آب سطح دریا به دلیل ذوب شدن یخ های قطبی خبر دادند که پرخطرترین آنها یخچال طبیعی قطب جنوب است. اندازه دریای یخ قطب شمال در حال حاضر در پنج سال پیشین ۲۸٪ زیر متوسط ۲۹ سال گذشته بوده است که نه تنها باعث بالارفتن سطح آب دریا شده بلکه تاثیر خنک کننده بازتاب اشعات خورشیدی را نیز کاهش داده است. بنابراین تاثیرات ناخوشایند گرمایش جهانی را تسریع می بخشد. WMO در ادامه علاوه بر دیگر گزارش ها و پیش بینی های ناراحت کننده اخطار داد که دمای هوا درحال نزدیک شدن به هدف در نظر گرفته شده در COP21 است.
اتفاق دیگری نیز در ۸ نوامبر رخ داد. قدرتمند ترین کشور در تاریخ جهان که تعیین کننده بسیاری از مسائل آینده است، انتخابات خود را برگزار کرد. در نتیجه اختیار کلی دولت که شامل مدیران اجرایی، کنگره و دیوان عالی می شود در دست حزب جمهوری خواه قرار گرفته که به خطرناک ترین سازمان جهانی تبدیل شده است.
جدای از آن گفته آخر،بقیه توصیفات بحث برانگیز نیستند. عبارت آخر ممکن است عجیب و غریب و یا حتی تکان دهنده به نظر برسد. اما واقعا این طور است؟ حقایق این را نشان نمی دهند. این حزب به بیشترین سرعت ممکن به سمت تخریب زندگی منظم انسانی پیش میرود. چنان چیزی در تاریخ سابقه نداشته است.
آیا این مبالغه آمیز است؟ شواهد را در نظر بگیرید.
در طول انتخابات محلی جمهوری خواهان، همهی کاندیدا ها اتفاقات در حال انجام را انکار می کردند، به غیر از چندتن از آنان که میانه رو تر بودند، مانند جب بوش که گفت هیچ چیز مشخص نیست اما ما مجبور نیستیم دست به انجام کاری بزنیم چون به کمک فرایند جدید فرَکینگ در جداسازی نفت از شن و ماسه میتوانیم گاز طبیعی بیشتری تولید کنیم. جان کاسیچ هم با وقوع گرمایش جهانی موافقت کرد اما اعلام کرد که «ما به سوزاندن ذغال سنگ در اوهایو ادامه می دهیم و قرار نیست از این بابت عذرخواهی کنیم.»
اکنون نیز کاندیدای پیروز و رئیس جمهور فعلی درخواست استفاده بیشتر از سوخت فسیلی از جمله ذغال سنگ را دارد؛ زیرپاگذاشتن قوانین؛ رد کردن درخواست کمک کشور های در حال توسعه برای رسیدن به انرژی پایدارتر و روی هم رفته به سرعت به سمت پرتگاه پیش رفتن.
ترامپ برای از گود خارج کردن (EPA) آژانس محافظت محیط زیست قدم هایی را برداشته است. او مایرون ابل را در جایگاه رسیدگی به تغییرات (EPA) منصوب کرده است که در زمینه نادیده گرفتن تغییرات آب و هوا بسیار مغرور و بدنام است. مشاور ارشد ترامپ در زمینه انرژی نیز مدیر اجرایی بیلیونر حوزه نفت، هارولد هم است که توقعات قابل پیش بینی خود را نیز اعلام کرد: زیر پا گذاشتن قوانین، کاهش مالیات برای صنعت (به طور کلی بخش ثروتمند و خصوصی)، تولید بیشتر سوخت فسیلی، کنار گذاشتن دستور توقف اوباما برای لوله های دسترسی داکوتا. بازار نیز به سرعت عکس العمل خود را نشان داد. سهام ها در شرکت های انرژی رشد بی سابقه ای داشت به خصوص شرکت پیبادی انرژی بزرگترین شرکت معدن ذغال سنگ که در شرف ورشکستگی بود اما بعد از پیروزی ترامپ به سود ۵۰ درصدی رسید.
تاثیرات انکارکردن مکرر جمهوری خواهان تا کنون محسوس بوده است. ذرهای امید وجود داشت که توافق COP21 پاریس به یک معاهده معتبر تبدیل شود اما به خاطر اینکه کنگره جمهوری خواه چنین تعهدی را قبول نخواهد کرد، چنین تصوراتی ممکن نخواهند بود و در نتیجه یک توافق داوطلبانه به وجود میآید که به وضوح بسیار ضعیف تر است.
این تاثیرات ممکن است هرچه زودتر ملموس تر از چیزی که هستند به نظر برسند. تنها در بنگلادش انتظار می رود که در سال های آینده ده ها میلیون از اهالی به خاطر بالا آمدن سطح آب دریا و شرایط جوی دشوار مجبور به ترک خانه های خود از زمین های کم ارتفاع شوند. چیزی که امروزه شاهد آن هستیم در مقابل این بحران مهاجرتی از اهمیت ناچیزی برخوردار خواهد بود. دانشمند ارشد شرایط جوی بنگلادش با در نظر گرفتن حد انصاف می گوید که «این مهاجران حق دارند که به کشور هایی بروند که این گاز های گلخانه ای را تولید می کنند. میلیون ها انسان باید بتوانند به ایالات متحده آمریکا بروند.» و بتوانند به دیگر کشور های ثروتمند مهاجرت کنند که با به وجود آوردن عصر جدید زمین شناسی آنتروپوسین به ثروت رسیدند که با دگرگونی های بنیادی انسان از محیط زیست مشخص شده است. این پیامد های فاجعه آمیز تنها روند رو به رشد در پی گرفته اند، نه تنها در بنگلادش بلکه در تمام آسیای جنوبی دمای هوا که قبلا هم برای افراد فقیر غیر قابل تحمل بود،بی امان افزایش پیدا میکند و یخرود های هیمالیا ذوب می شوند و تمام منبع آب را تهدید می کنند. هم اکنون طبق گزارش ها در هند، ۳۰۰ میلیون نفر از آب ناکافی رنج می برند. اثرات این پدیده دامن گیر مسائلی فراتر از این خواهد شد.
پیدا کردن واژه ها برای دربرگرفتن این واقعیت بسیار دشوار است که امروزه انسان ها با بزرگترین سوال در تاریخ خود مواجه هستند: «آیا زندگی انسانی سازمان یافته می تواند از شرایطی این چنینی جان سالم به در ببرد؟» و ما نیز در عوض آن را با سرعت بخشیدن به جریان فاجعه پاسخ میدهیم.
مشاهدات مشابه در رابطه با دیگر مسائل مرتبط با بقای انسانی نیز صدق می کنند: تهدید نابودی انرژی هستهای، که برای ۷۰ سال است که در ذهن ما رخنه کرده و امروزه نیز پررنگ تر شده است.
یافتن واژه ای برای توصیف این واقعیت سراسر مبهوت کننده کم دشوار نیست که در بین این پوشش پر زرق و برق رای الکتورال، هیچ کدام از این مسائل حتی ارزش اشارهای گذرا را نیز ندارند. دست کم من نمی توانم واژهمناسبی برای آن پیدا کنم.
اکنون اگر به پرسش مطرح شده برگردم، دقیقا به نظر می رسد که کلینتون اکثریت بسیار کمی از رای ها را به خود اختصاص داده است. پیروزی بی چون و چرا در نتیجه ها به ویژگی های جالب سیاست آمریکا باز می گردد: در میان دیگر عوامل، باقی ماندن رای الکتورال کالج از میراث تاسیس کشور به عنوان همبستگی در میان ایالت های مجزا، سیستم «برنده همه چیز را میبرد» در هر ایالت، تقسیم بندی مناطق کنگره (بعضی اوقات غیرمنصفانه) برای قائل شدن وزن بیشتری برای رای روستایی (در انتخابات گذشته و احتمالا انتخابات این سری دموکرات ها با اختلاف مطمئنی آرای مردم برای کنگره را به دست آوردند، اما اقلیت کرسی ها را از آن خود کردند) و افراد زیادی که از رای دادن خودداری کردند (معمولا نزدیک به نصف در انتخابات ریاست جمهوری به انضمام انتخابات اخیر). یکی از مسائل ارزشمند برای آیندهی پیش رو توجه به این نکته است که کلینتون در بازه سنی ۱۸ تا ۲۵ سال به آسانی پیروز شد و سندرز حتی از حمایت بیشتری نیز برخوردار بود. اهمیت این مسئله به این بستگی دارد که بشریت با چه سرنوشتی رو به رو خواهد شد.
طبق اطلاعات کنونی، ترامپ تمام رکورد ها را از طرف پشتیبانی طرفداران سفیدپوست طبقه کارگر و متوسط رو به پایین شکسته است، به خصوص آن هایی که درآمدشان بین ۵۰ هزار دلار تا ۹۰ هزار دلار است، ساکن مناطق روستایی و حومه شهر هستند و بیشتر آنهایی که تحصیلات عالی ندارند. این گروه ها خشم زیادی را نسبت به حکومت میانه رو در سراسر غرب دارند، همانطور که در رای برکزیت غیر منتظره و فروپاشی احزاب میانه رو قاره اروپا خود را نشان داده است. (بسیاری از) افراد خشمگین و مخالف، قربانیان سیاست های نئولیبرال بر نسل های قبل هستند، این سیاست ها در نطق کنگره نماینده فدرال اَلن گرینسپَن آمده است. اصحاب اقتصادی و دیگر طرفدارانش او را «الن مقدس» می نامیدند تا زمانی که اقتصاد زیر نظر او در ۲۰۰۷-۲۰۰۸ از هم پاشید و تهدیدی برای خاموش کردن اقتصاد جهانی به شمار آمد. همانطور که گرینسپن توضیح داده روزهای پرافتخار مدیریت اقتصادی موفقیت آمیزش تا حد زیادی مدیون «افزایش عدم وجود امنیت شغلی کارگران» بوده است. طبقه کارگر که ترسیده بود، درخواست دستمزد بیشتر، سود یا امنیت نمی کرد اما به دستمزد های ثابت و مزایای کاهش یافتهای راضی میشد که طبق معیارهای نئولیبرال نشانه های یک اقتصاد سالم بود.
طبقه کارگری که در نظریه های اقتصادی موش آزمایشگاهی شده بودند، از نتیجه به دست آمده مشخصا احساس خوشنودی نمی کنند. آن ها از این موضوع که سال ۲۰۰۷ یعنی اوج معجزه نئولیبرال، درآمد واقعی کارگران ساده از سال های قبل پایین تر بوده است، یا اینکه درآمد واقعی کارگران مرد در حد سال های دهه شصت حفظ شده است و سود بسیار زیادی به جیب تعداد کمی از افراد بالادست (به طور نامتناسب ۱٪ جامعه) رفته است. نتیجه نیرو های بازار،دستاورد یا صلاحیت عدهای مطرح نبوده بلکه تصمیمات سیاست های آشکار بوده است. (دن بیکر مسائل ذکر شده را با دقت در آخرین اثر منتشر شده خود بررسی کرده است)
سرنوشت حقوق حداقلی تصویری از آنچه رخ داد را به ما نشان می دهد. در طول رشد برابرگرای دهه ۵۰ و ۶۰ درآمد حداقلی (که تعیین کننده درآمد های دیگر است) اثری از سازندگی به جای گذاشت. این دوره با شروع سیاست های نئولیبرال به پایان رسید. از آن موقع تا کنون درآمد حداقلی (با ارزش واقعی) ثابت مانده است. اگر مثل گذشته ادامه پیدا می کرد اکنون به ۲۰ دلار بر ساعت میرسید. امروزه افزودن آن به ۱۵ دلار یک انقلاب سیاسی به نظر می آید.
با تمام صحبت هایی که امروزه از نرخ استخدام تقریبا کامل انجام می شود، مشارکت نیروی کار پایین تر از حد معمول قبلی باقی مانده است. برای طبقه کارگری نیز فرق زیادی بین یک شغل ثابت با نرخ درآمد اتحادیه و مزایای مانند سال های قبل و یک شغل موقت با امنیت پایین در یک حرفه خدماتی وجود دارد. به غیر از مسائل درآمد، مزایا و امنیت، حس از دست دادن شان و مقام، حس امید به آینده، حسی که این جهانی است که من به آن تعلق دارم و نقشی به سزا در آن بازی میکنم؛ را به همراه دارد.
این تاثیر به خوبی در بازنمود روشنگرانه و حساس آرلی هاکسچایلد از یک پایگاه ترامپ در لوییزیانا نمایان شده است. او در این شهر سال ها زندگی و کار کرده است. او از تصویر یک صف استفاده می کند که اهالی در آن ایستاده اند و امیدوارند که همانطور که کار می کنند و به ارزش های عرف جامعه پایبند هستند، پیوسته رو به جلو حرکت کنند. اما موقعیت آن ها در صف به تعویق افتاده است. جلوی خود مردمی را می بینند که به تندی به جلو میخیزند، اما این مسئله آن ها را آزرده خاطر نمیکند، چون این «روش آمریکایی ها» از پاداش بر اساس (به اصطلاح) شایستگی است. اما چیزی که برای آن ها نگران کننده است، اتفاقی است که پشت سر آن ها می افتد. آن ها باور دارند «افراد بدون صلاحیت» که «بدون پیروی از قوانین» توسط برنامه های دولتی فدرال به جلوی آن ها رانده می شوند. آن ها به اشتباه این برنامه ها را به نوعی می بینند که برای منفعت آفریقایی-آمریکایی ها و مهاجران و دیگران ساخته شده است که با دیده تحقیر به آن ها نگاه می کنند. تمام این ها با اظهارات ساختگی (رونالد) ریگان درباره «ملکه های رفاه» (دلالت بر زنان سیاه پوستی دارد که از سازمان رفاه اجتماعی کلاهبرداری می کنند) تشدید شد که رویاها و درآمد سخت به دست آمده سفیدپوستان را می دزدند.
بعضی مواقع عدم موفقیت در توضیح دادن، که به خودی خود یکی از عوامل تحقیر است، نقش مهمی در پروراندن نفرت از حکومت ایفا میکند. من با یک نقاش ساختمانی در بوستون برخوردی داشتم. یکی از مقامات اداری واشنگتن که هیچ گونه اطلاعاتی از نقاشی نداشت جلسهای با کارفرمایان نقاش ها گذاشته بود تا به آن ها اطلاع دهد که دیگر نمی توانند از رنگ سربی استفاده کنند –تنها نوعی که کارایی دارد- همانطور که همه آن ها می دانستند ولی آن مقام دولتی از آن بی اطلاع بود. او بعد از این اتفاق به تلخی بر علیه دولت «شرور» درآمده بود. این اقدام کسب و کار کوچک او را نابود کرده بود. او مجبور بود که خانه ها را خودش با مواد غیر استاندارد به اجبار افراد ممتاز دولتی رنگ کند.
بعضی اوقات نیز دلایل واقعی برای این رفتار ها در مقابل سیاست های خشک مقامات دولتی وجود دارد. هاکسچایلد از مردی می گوید که خانواده و دوستانش از اثرات کشنده آلودگی شیمیایی رنج می برند اما از دولت و «نخبگان لیبرال» نفرت دارد، برای اینکه از نظر او EPA به این معناست که یک فرد احمق به او دستور می دهد که نمی تواند ماهی گیری کند ولی هیچ اقدامی علیه کارخانه های شیمیایی نمی کند.
این تنها نمونه هایی از هواداران واقعی ترامپ است که این باور به آنها خورانده شده است که ترامپ کاری می کند تا آن ها را از مخمصه برهاند. اگرچه یک نگاه جزئی به پیشنهاد های مالی و دیگرش خلاف این نظر را می رساند. این مسئولیتی را برای فعالان دارد که امیدوارند در مقابل بدترین جریان ها دفاع کنند و تغییرات لازم مورد نیاز را ناامیدانه اعمال کنند.
نظرسنجی هایی که بلافاصله بعد از انتخابات برگزار شد، نشان می دهد که طرفداری پرشور از ترامپ عمدتا به این خاطر بود که او نمایانگر تغییر است،در حالیکه کلینتون به عنوان کاندیدایی پذیرفته شده بود که مشکلات آن ها را تداوم خواهید بخشید. «تغییری» که ترامپ از آن دم میزند احتمالا بدتر و پرزیان تر است، اما قابل درک است که پیامد های آن برای افراد منزوی که در یک جامعه تجزیه شده زندگی میکنند و از هرگونه انجمن (مانند اتحادیه) محروم اند که به آن ها آموزش دهد و آن ها را سازماندهی کند. این تفاوت آشکارتری بین ناامیدی امروز و رفتار امیدوارانه برخی از افراد طبقه کارگر تحت فشار بیشتر اقتصادی دوران رکود بزرگ دهه سی است.
عواملی دیگری نیز در موفقیت ترامپ موثر هستند. بررسی های تطبیقی نشان داده است که سیاست های برتری سفیدپوست ها در فرهنگ آمریکایی تسلط بیشتری از آفریقای جنوبی داشته است و بر همه روشن است که جمعیت سفیدپوستان در حال کاهش است. در یک یا دو دهه آینده سفیدپوستان به یکی از اقلیت های نیروی کار تبدیل خواهند شد و در آینده ای نه چندان دورتر به اقلیتی در جمعیت نیز بدل می شوند. فرهنگ سنتی محافظه کار نیز به نوعی تحت حمله موفقیت های سیاست های هویتی دیده می شود. این سیاست ها این گونی تلقی می شوند که نخبگانی که تنها نسبت به «آمریکایی های سخت کوش، وطن پرست و متدین که ارزش های راستین خانوادگی دارند» به نشان سرافکندگی مینگرند و کشور آشنای خود را در مقابل چشمانشان در حال ناپدید شدن می بینند.
یکی دیگر از دشواری هایی که در افزایش نگرانی های جامعه درباره تهدیدی های خطرناک گرمایش جهانی وجود دارد این نکته است که ۴۰٪ جمعیت آمریکا متوجه نیستند که چرا ممکن است این یک پدیده مشکل ساز باشد، چون مسیح در چند دهه دیگر باز خواهد گشت. تقریبا درصد مشابهی از مردم فکر می کنند که جهان حدود چند هزار سال قبل خلق شده است. اگر علم با انجیل در تناقض است، این بیشتر به ضرر علم است. پیدا کردن عنصر قیاس پذیری در جامعه های دیگر بسیار دشوار است.
حزب دموکرات نگرانی های واقعی طبقه کارگری را حدود دهه هفتاد رها کردند و به همان درجه تلخ دشمنانش نزول کردند که حداقل تظاهر میکنند که به زبان آن ها صحبت میکنند. شیوه خودمانی ریگان که درحالیکه آب نبات می خورد،شوخی می کند یا تصویر با دقت ساخته شده جورج دبلیو بوش که مردی عادی است که شما به راحتی می توانستید در جایی ملاقات کنید یا کسی که شیفته هرس کردن بوته های مزرعه اش را در دمای ۱۰۰ درجه است و یا لهجه تقلبی اش (بسیار دور از ذهن است که او اینگونه در دانشگاه ییل صحبت می کرد) و حالا ترامپ که به مردم با اندوه های معقولشان صدایی می دهد، مردمی که نه تنها شغلشان را از دست داده اند بلکه حس ارزش شخصیت خودشان را نیز فدا کرده اند، ترامپ از دولتی شکایت می کند که در نظر آن ها زندگی شان را بدون هیچ دلیل نادیده گرفته است.
یکی از دستاورد های سیستم با این روش سیاسی این بوده است که خشم را از بخش شرکت های سهامی به دولت معطوف کند که برنامه ای را اجرا می کند که در اصل بخش خصوصی طراحی کرده است، مانند قرارداد بسیار حمایت گرای حقوق شرکت های سهامی/سرمایه دار که همیشه یکدست در رسانه ها و تفسیرها به اشتباه به عنوان «قرارداد تجارت آزاد» از آن یاد شده است. با تمام مشکلات موجود دولت برخلاف بخش خصوصی تا حدی تحت نفوذ و کنترل مردم است. برای دنیای تجاری بسیار سودبخش است که این نفرت را به سمت افراد اندیشور دولتی حکومت سرازیر کند و این اندیشه ویرانگر را در ذهن مردم بپروراند که دولت ممکن است یک وسیله از اراده مردم شود، دولتی از مردم، توسط مردم و برای مردم.
آیا ترامپ مظهر یک جنبش نو در سیاست آمریکا است، یا نتیجه این انتخابات صرفا پشت پا زدن رای دهندگان به هیلاری کلینتون بود که از کلینتون ها بیزارند و از «سیاست های معمول» زده شده اند؟
به هیچ وجه جدید نیست. هر دو حزب در دوره نئولیبرال به راست متمایل شدند. دموکرات های امروزی تقریبا همان «جمهوری خواهان میانه رو» قبلی هستند. «انقلاب سیاسی» که برنی سندرز از آن حرف می زد، دوایت آیزنهاور را خیلی هم متعجب نخواهد کرد. جهوری خواهان تا آنجایی پیش رفته اند که خود را وقف بخش خصوصی و سرمایه کرده اند که نمی توانند امیدوار باشند به خاطر برنامه های واقعی خودشان رای بیاورند. آن ها به بسیج کردن جمعیتی که همیشه طرفدار آنها بوده روی آورده اند، اما نه به عنوان یک نیروی موتلف سیاسی: مسیحیان انجیلی، بومی گرایان، نژاد پرستان و قربانیان انواع جهانی کردن که برای ایجاد رقابت بین طبقه کارگر مردم در جهان ترتیب داده شده اند در حالیکه از افراد طبقه ممتاز محافظت می کنند و اقدام های قانونی و مختلفی را که برای طبقه کارگر لایهای حفاظتی به ارمغان می آورد را زیر سوال می برند و تصمیم گیری نزدیک به بخش های خصوصی و دولتی را با اتحادیه های کارگری تحت تاثیر میگذارند.
پیامد های آن در نتایج رای گیری اولیه جمهوری خواهان مشخص بود. هر کاندیدایی که از رده های پایین بالا می آمد مانند (میشل) باکمن، (هرمان) کین یا (ریک) سنتوروم تا حدی افراطی بوده اند که سردمداران جمهوری خواهان مجبور بودند از منابع فراوانی استفاده کنند تا آن ها را پس بزند. تفاوت در سال ۲۰۱۶ اینجاست که همان طور که دیدیم با کمال سرافکندگی موفق نشدند.
چه بخواهیم منصفانه نظر دهیم یا نه، کلینتون بازنمود سیاست هایی بود که مردم از آن می ترسیدند و نفرت داشتند. در حالیکه ترامپ نماد «تغییر» بود، ماهیت این تغییر با نگاهی دقیق به طرح هایش مشخص می شود، چیزی که مردم در این میان از آن بازماندند. ستاد انتخاباتی او از نظر جلوگیری از بازگویی مسائل، بسیار فوق العاده عمل کرد و تفسیر رسانه ها هم از این قاعده پیروی کرد و با پیروی از این مفهوم که «بی طرفی» واقعی به این معناست که تنها باید «اولویت های واشنگتن» را گزارش کنند و نظراتی جهتدار فرای آن ندهند.
ترامپ در نتیجه انتخابات بیان کرده است که او نماینده «تمام اقشار آمریکا خواهد بود.» در حالیکه کشور بسیار دستخوش چنددستگی است و تا کنون هم نفرت خود را نسبت به چندین گروه در آمریکا از جمله زنان و اقلیت ها ابراز کرده است، او چه گونه می خواهد این کار را بکند؟ آیا شما شباهت هایی بین برکزیت و پیروزی دانلد ترامپ در امریکا می بینید؟
شباهت های زیادی با برکزیت و هم چنین ظهور احزاب میهن پرست راست افراطی در اروپا وجود دارد که رهبرانشان به سرعت به ترامپ تبریک گفتند و او را به عنوان همنوعشان در نظر گرفتند. (نایجل) فاراژ، (مارین) لو پن، (ویکتور) اوربن و دیگران از این دست. این پیشرفت ها بسیار وحشتناک است. نگاهی به نظرسنجی ها در آلمان و اتریش می تواند برای کسانی که با ۱۹۳۰ آشنا هستند خاطره های نامطلوبی را تداعی کند، حتی این اتفاق بیشتر برای افرادی مانند من که در دوران کودکی و دیگران صدق می کند که مستقیما شاهد آن رویداد ها بودند. من هنوز گوش دادن به صحبت های هیتلر را به یاد می آورم که با اینکه هیچ کلمه از آن ها را نمی فهمیدم، لحن و واکنش مخاطبانش به اندازه کافی مرا می ترساند. اولین مقاله ای که به یاد دارم آن را نوشتم در فوریه ۱۹۳۹ بود، بعد از سقوط بارسلونا و گسترش تسلیم نشدنی طاعون فاشیسم. در تصادفی جالب نیز من و همسرم در بارسلونا نتایج انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا را تماشا کردیم.
درباره اینکه ترامپ چه گونه چنین چیزی را ثمر آورده است (ثمر آورده است، نه اینکه خلق کرده باشد) نمی توانم نظر قطعی بدهم. شاید چشمگیرترین خصوصیتش غیر قابل پیش بینی بودن او به حساب بیاید. تا حد زیادی به واکنش افرادی بستگی دارد که جذب عملکرد و افکار او، همانطور که هست،شده اند.
ترامپ ایدئولوژی مشخص سیاسی ندارد که موضع او را در مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هدایت کند؛ با این حال تمایلات سلطه جویانهای در رفتار او مشاهده می شود. بنابراین آیا به نظر شما این ادعا اعتباری دارد که ترامپ احتمالا ظهور «فاشیسم با چهره ای دوستانه» را در آمریکا نمایان می کند؟
سال ها من از خطر ظهور یک شخصیت ایده پرداز صادق و کاریزماتیک نوشته و صحبت به میان آورده ام، کسی که بتواند ترس و خشمی که مدتی است در بخش بزرگی از جامعه می جوشد را از عاملان واقعی رخوت به سمت اهداف آسیب پذیر هدایت کند. ممکن است این جریان به سمتی حرکت کند که یک جامعه شناس به نام برترام گراس در یک بررسی ژرف گرایانه ۳۵ سال پیش «فاشیسم دوستانه» خوانده بود. اما این به یک ایده پرداز صادق نیاز دارد، نوع هیتلر، نه کسی که تنها ایدئولوژی قابل شناسایی اش «من» است. خطرهای آن اگرچه برای سال ها محرز بوده است، حتی شاید الان با نیرو هایی که ترامپ از آن ها پرده برداری کرده بیشتر از پیش نیز این حس وجود داشته باشد.
حضور جمهوری خواهان در کاخ سفید، و هم چنین اختیاری که در هر دو مجلس و شکل آینده دیوان عالی دارند، چه گونه آینده آمریکا را دست کم در ۴ سال آینده رقم خواهد زد؟
تا حد زیادی به قرار های او و دایره مشاورانش بستگی خواهد داشت. اگر بخواهیم محتاطانه نظر دهیم نشانه های اولیه مطلوب نیستند.
دیوان عالی برای چندین سال در دست مرتجعان خواهد بود که پیامد هایش قابل پیش بینی است. اگر ترامپ با همان شیوه برنامه های مالی پال رایان پیش برود، سود بسیار زیادی به ثروتمندان خواهد رسید. همانطور که توسط مرکز سیاست های مالیات تخمین زده شده است، تخفیف مالیات بیشتر از ۱۴٪ برای ۰.۱ بالای صاحبان سرمایه و تخفیف چشمگیری برای دامنه بالایی صاحبان درآمد و عملا هیچ گونه معافیت مالیات برای دیگران وجود ندارد،بلکه حتی با دشواری های بیشتری نیز رو به رو خواهند شد. روزنامه نگار معروف روزنامه فاینانشال تایمز، مارتین ولف می نویسد که «طرح های مالیاتی سود زیادی را برای کسانی که در حال حاضر ثروتمند هستند مثل خود آقای ترامپ نشان می دهد» درحالیکه بقیه را که شامل رای دهندگان خودش نیز می شود در معرض خطر بسیار زیادی قرار خواهد داد. بازخورد بی درنگ دنیای تجارت نشان می دهد که شرکت های داروسازی، وال استریت، صنعت نظامی، صنایع انرژی و دیگر موسسات بزرگ انتظار آینده درخشانی را دارند.
یک توسعه مثبت دیگر می تواند برنامه های زیرساختی باشد که ترامپ قول آن را داده است، درحالیکه (به همراه تفسیر ها و گزارش های فراوان) این واقعیت را مخفی می کنند که در واقع همان برنامه محرک اوباما بوده است که سود زیادی به اقتصاد و در کل به جامعه می رساند اما به این بهانه که کسری بودجه را بیش از حد می کند، توسط کنگره جمهوری خواه رد شد. اگرچه باتوجه به نرخ بهره پایین در آن زمان این اتهام بسیار ساختگی بود، اما هم چنان برای برنامه ترامپ صدق می کند که اکنون درکنار حذف مالیات های سختگیرانه برای ثروتمندان و بخش خصوصی با خرج های زیاد پنتاگون آمده است.
اگرچه راه نجاتی برای آن وجود دارد که توسط دیک چنی ارائه شده است وقتی او به رئیس خزانه دولت بوش، پال اونیل توضیح می داد که «ریگان ثابت کرد که کسری بودجه اهمیتی ندارد» به این معنا که در واقع جمهوری خواهان کسری بودجه را از خودشان درست می کنند تا پشتیبانی مردم را به دست بیاورند بعد آن را به کس دیگری، ترجیحا دموکرات ها محول می کنند، تا خرابکاری آن ها را اصلاح کند. این روش ممکن است برای مدتی جوابگو باشد.
سوال های زیادی نیز درباره پیامد های سیاست های خارجی وجود دارد که اکثرا بدون پاسخ هستند.
رابطه دوطرفه تحسین آمیزی بین ترامپ و پوتین وجود دارد. چه قدر احتمال دارد که ما دوران جدیدی را در روابط آمریکا و روسیه شاهد باشیم؟
یکی از احتمالات امیدوارانه این است که تنش های خطرناک و فزاینده در مرز های روسیه کاهش پیدا میکند: دقت کنید «مرز های روسیه» و نه مرز مکزیک. در اینجا دروغی نهفته است که ما اکنون فرصت پراختن به آن را نداریم. هم چنین ممکن است که اروپا خود را از آمریکای ترامپ دور کند، همانطور که تا کنون توسط صدر اعظم (آلمان) (آنگلا) مرکل، دیگر رهبران اروپایی و صدای بریتانیایی قدرت آمریکا بعد از برکزیت پیشنهاد شده است. این ممکن است به تلاش های اروپایی ها برای زدودن تنش منجر شود و یا شاید تلاشی باشد برای رسیدن به آرزوی میخایل گورباچوف از یک سیستم امنیتی متحد اوراسیا بدون اتحاد نظامی که آمریکا به نفع ناتو آن را رد کرد. این آرزو اخیرا توسط پوتین نیز دوباره زنده شده است،ما از جدیت آن خبر نداریم چون که این حرکت نادیده گرفته شده است.
نسبت به چیزی که ما تحت نظارت اوباما یا جورج دبلیو بوش دیدیم، آیا سیاست های امور خارجی کابینه ترامپ بیشتر نظامی خواهد بود یا کمتر؟
به زعم من نمی توانیم این سوال را به قطعیت پاسخ دهیم. ترامپ بسیار غیر قابل پیش بینی است. سوالات بدون جواب زیادی وجود دارد. چیزی که می توانیم از آن حرف بزنیم، به خوبی بسیج کردن و فعال کردن سازمان دهی و اجرا است که می تواند تفاوت زیادی داشته باشد.
و باید در ذهن نگه داریم که خطر ها بسیار فراوان هستند.
منبع:
http://www.truth-out.org/opinion/item/38360-trump-in-the-white-house-an-interview-with-noam-chomsky