انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تحلیل انتقادی گفتمان (بخش اول)

تحلیل انتقادی گفتمان اگرچه جنبش فکری نوپائی است، اما شکل‌گیری آن طی سیری تکوینی صورت گرفته و خاستگاه آن را می‌توان در جریان‌های فکری پیش از خود یافت. بیراه نیست اگر نیچه را اولین تحلیل‌گر انتقادی گفتمان به حساب بیاوریم، در زمانه‌ای سخت که نیچه برای واسازی (۱) بنیان‌های فکری آن، به زبانی گزنده و بیانی شورنده نیاز داشت. نیچه تعریف “حقیقت” به مثابه‌ی توصیفی بی‌طرف از جهان را به چالش کشیده و آن را برساختی گفتمانی تلقی می‌کند که با مداخله‌ی خواست قدرت شکلی تثبیت‌شده یافته و ماهیت استعاری‌اش را پنهان کرده است. او با به سوال کشیدن بدیهی انگاشته‌شده‌ها، جهان انسانی را جهانی متوهمانه تلقی می‌کند که سلسله‌مراتبی خودساخته را بر مبنای پسندهای متغیر زمانه چیده و بر دوش واقعِ جهان بار کرده است. (نیچه، ۱۹۹۰؛ و ۲۰۱۲؛ و اسپینکز، ۲۰۰۳)

این نگاه نیچه به “حقیقت” و “قدرت” است که بعدها در اندیشه فوکو جایگاه خاصی می‌یابد. فوکو است که صدای نیچه را در زمانه‌ای بهتر، موکدتر کرده و راه را برای جریان فکری تحلیل انتقادی گفتمان هموار می‌کند. به همین دلیل است که تحلیل انتقادی گفتمان را بیش از هر کسی وامدار اندیشه فوکو می‌دانیم؛ اگرچه می‌توانیم رد این جنبش فکری را در آراء اندیشمندان دیگری همچون مارکس، گرامشی، آلتوسر، هابرماس، بوردیو، فاولر، باختین، بارت، دریدا و بسیاری دیگر از متفکران و نظریه‌پردازان اجتماعی و فرهنگی پی‌بگیریم.

از خاستگاه‌های تحلیل انتقادی گفتمان که بگذریم، باید به زمانی بازگردیم که این جنبش فکری نام و عنوانی مشخص گرفت و بانیانی یافت. رد این ماجرا را می‌توان در آثار کسانی مانند فاولر، کرس، هاج، فان‌دایک، وداک و به طور مشخص‌تری فرکلاف پی‌گرفت. در اواخر دهه هفتاد میلادی است که ذائقه مسلط بر اندیشه‌های زمانه، متاثر از تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، به طور تدریجی تغییری را از سر می‌گذراند و این تغییر به شکل فراگیر و نظام‌مندی حال و هوایی تازه به جریان‌ها و جنبش‌های فکری زمان می‌بخشد. این تغییرات تدریجی است که مباحث زبان‌شناختی مسلط زمانه را با چالش‌هایی مواجه می‌کند و در گذر از این چالش‌هاست که حوزه‌ای با عنوان زبان‌شناسی انتقادی شکل می‌گیرد و به تدریج در آثاری همچون “زبان‌شناسی انتقادی” (فاولر و کرس، ۱۹۷۹)، “زبان و کنترل” (فاولر و دیگران، ۱۹۷۹)، “نشانه‌شناسی اجتماعی” (هاج و کرس، ۱۹۸۸)، “زبان، قدرت و ایدئولوژی” (وداک، ۱۹۸۹)، “راهنمای تحلیل گفتمان” (فان‌دایک، ۱۹۸۵) و به طور مشخص‌تری در “زبان و قدرت” (فرکلاف، ۱۹۸۹) تجلی می‌یابد. این سیر تحولی است که در ادامه به ضرورت طرح مسئله‌ای تازه در مباحث زبان‌شناختی زمانه می‌انجامد و زمینه‌ساز تولد جریان تحلیل انتقادی گفتمان می‌شود. در واقع می‌توان گفت دوره‌ای که از اواخر دهه هفتاد میلادی در مباحث زبان‌شناختی زمانه شکل گرفته، در ژانویه ۱۹۹۱ در دانشگاه آمستردام، تحلیل انتقادی گفتمان را متولد می‌کند.

وداک (۲۰۰۱ب) در نگاهی که به سیر شکل‌گیری تحلیل انتقادی گفتمان دارد، ماجرای تولد این جریان فکری را چنین شرح داده است. او می‌نویسد در ژانویه ۱۹۹۱ است که به همراه فرکلاف، فان‌دایک، کرس و فان‌لیوون که همگی از جریان‌سازان مباحث زبان‌شناختی انتقادی زمانه هستند، در نشست مشترکی در دانشگاه آمستردام شرکت می‌کند. دلیل این همایی فکری، مذاکره درخصوص ضرورت اتخاذ رویکردی انتقادی به تحلیل گفتمان است. وداک می‌گوید در این نشست مشترک است که نگرش ناکافی و توصیفی به گفتمان، که سطح تحلیل زبان را به توصیفات صرف محدود کرده، به چالش کشیده می‌شود. خروجی مباحثات این نشست، اعلام رسمی عنوان حوزه‌ی ظاهرا نوپایی است که موضعی انتقادی به مباحث توصیفی زبان‌شناختی زمان اتخاذ کرده و تعریفی تازه از “گفتمان” ارائه می‌دهد و آن را دوشادوش با مفاهیم دیگری همچون “قدرت” و “ایدئولوژی” مورد بازنگری قرار می‌دهد. در همین نشست است که برای اولین بار عنوان تحلیل انتقادی گفتمان به کار می‌رود و از این پس راه خود را به آثار حاضران این نشست و متعاقبا به آثار صاحبنظران و پژوهشگران علاقمند به موضوع باز می‌کند و تا به امروز پیش می‌آید.
ضروری است به این نکته تاکید داشته باشیم که نگرش انتقادی به تحلیل گفتمان، اگرچه از دل مباحث تحلیل گفتمان شکل گرفته، اما ماهیتا با آن متفاوت است و نمی‌توان تحلیل انتقادی گفتمان را حوزه‌ای یا شاخه‌ای مشتق‌شده از تحلیل گفتمان به حساب آورد. برای درک تفاوت‌های ماهیتی این دو حوزه بهتر این است مرور کوتاهی بر مباحث تحلیل گفتمان داشته باشیم و سپس بگوئیم تحلیل انتقادی گفتمان چگونه از دل این مباحث بیرون آمده و به واکنشی انتقادی در برابر آن بدل شد.
تحلیل گفتمان، رویکردی دو سطحی به مطالعه زبان دارد و در دو سطح خرد و کلان به مطالعه متن می‌پردازد. سطح خرد مطالعه، به بررسی صورت‌های زبانی پرداخته و سطح کلان، مطالعه بافت متن را مدنظر قرار می‌دهد. نکته اینجاست که این بافت، برای تحلیل‌گر گفتمان، تنها محدود به محیط بلافصل، دانش پس‌زمینه‌ای، قواعد گفتاری، ساخت متنی، منظور گوینده و مواردی از این دست است. چنین نگرشی، بافت‌های کلان‌تر فرهنگی، اجتماعی و … که متن در مناسبت با آنها ظهور یافته را از بحث خود کنار گذشته و متن را در محیطی خنثی و سترون مورد مطالعه قرار می‌دهد. تحلیل انتقادی گفتمان، دقیقا در برابر چنین کاستی قدعلم می‌کند و چنین نگاه نابسنده‌ای را که متن را در خلاء و به دور از نیروهای فرهنگی-اجتماعی شکل‌دهنده‌ی آن می‌بیند، به چالش می‌کشد. تحلیل انتقادی گفتمان محدوده‌ی مطالعاتی گسترده‌تری را شامل می‌شود و به بررسی بافت‌های کلان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که متن در آنها ظهور یافته می‌پردازد و نیروهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و .. دخیل در تولید متن را مورد تامل قرار می‌دهد. تحلیل انتقادی گفتمان از موضعی انتقادی با متن مواجه می‌شود و با غیرطبیعی‌سازی و قابل رویت‌سازی آنچه در متن طبیعی و بدیهی تقلی شده، به آشکارسازی درهم‌تنیدگی‌های متنی گفتمانی پرداخته و متن را به ساختارهای گسترده‌تر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پیوند می‌زند. وجه انتقادی این جریان فکری، دقیقا به همین آشکارسازی و قابل رویت‌سازی روابط پنهان متنی و گفتمانی ارجاع می‌یابد. (همچنین پنی‌کوک، ۱۹۹۴؛ و فرکلاف، ۱۹۹۵)
اشاره به این مسئله ضروری است که تحلیل انتقادی گفتمان را نمی‌توان همچون نظریه‌ای منسجم و مورد اجماع تلقی کرد که دستورالعمل روش‌شناختی واحدی داشته باشد؛ بلکه همچنانکه پیشتر گفتیم، بیشتر می‌توان آن را جریان فکری منتج از اندیشه‌های متکثر به شمار آورد، که همواره با رویکردهای متعددی محل مباحثه بوده است. با این همه، آنچه به مثابه‌ی حلقه‌ی اتصال، این رویکردهای متنوع را به هم متصل می‌کند، تمرکز بر نقش متن به مثابه کنشی اجتماعی، در بازتولید مناسبات قدرت و ایدئولوژی است. بسته به اینکه چه تعریفی از گفتمان، قدرت، ایدئولوژی و انتقادی صورت گیرد، رویکردهای تحلیل انتقادی گفتمان، مسیرهای متفاوتی را در پیش می‌گیرند. از این رو باید گفت این جریان فکری، جریانی چندصداست که از زوایای متفاوتی به مفاهیم بنیادین خود گفتمان، قدرت، ایدئولوژی و انتقادی می‌نگرد و این تفاوت‌هاست که مسیر تحلیل‌گران انتقادی گفتمان را از هم جدا می‌کند.
برای تحلیل‌گر انتقادی گفتمان، واقعیت برساختی گفتمانی است و از خلال نظام‌های نشانه‌ای شکل گرفته و در مناسبت با ساختارهای قدرت تثبیت شده است. متن برای تحلیل‌گر انتقادی گفتمان، نه موجودیتی خنثی، که نمودی عینی از بسترهای گفتمانی و مفروضات ایدئولوژیکی و کنشی متصل به مناسبات سلسله‌مراتبی اجتماعی است و به‌مثابه‌ی ابزاری تنیده در مناسبات قدرت، برای تثبیت گفتمان‌ها به خدمت گرفته می‌شود تا اندیشه‌ها و رفتارها را در چارچوب‌های تعیین‌شده و طبیعی جلوه داده‌شده، بگنجاند. کار تحلیل‌گر انتقادی گفتمان، قابل رویت‌سازی ارتباطات به ظاهر پنهان و غیرطبیعی‌سازی (واسازی) ساختارهای طبیعی جلوه داده شده است. او درصدد آشکارسازی این مسئله است که گفتمان‌ها چگونه بواسطه ساختارهای قدرت شکل می‌گیرند و تثبیت می‌شوند و بر هویت‌های اجتماعی و باورها و رفتارها تاثیر می‌گذارند. او متن را محل ظهور ایدئولوژی‌ها و مفصل‌بندی گفتمان‌ها و عرصه بازتولید هویت‌های اجتماعی و منازعات قدرت می‌بیند و بر این باور است که تولید و دریافت متن، ارتباط معناداری با بافت‌های کلان‌تر اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی دارد.
چهره‌های شاخصی همچون فرکلاف، وداک، فان‌دایک، فان‌لیوون و .. با پیش‌فرض‌های فلسفی و روش‌شناختی متفاوتی، تحلیل انتقادی گفتمان را مورد بحث قرار داده‌اند. از میان اینها، فرکلاف مدون‌ترین نظریه و روش را برای تحلیل انتقادی متن ارائه داده است. برای کسانی همچون فرکلاف، وداک و فان‌دایک تحلیل انتقادی متن، حرکت به سوی رفع نابرابری‌های اجتماعی است. آنها بر این باورند که با مواجهه انتقادی با متون و آشکارسازی بدیهی جلوه داده‌شده‌های متن، می‌توانند سهمی در ایجاد تغییرات اجتماعی داشته باشند و مناسبات نامتقارن قدرت را به نفع اقشار آسیب‌پذیر جامعه تغییر دهند.
در این بخش ضروری است برای پرداخت به تفاوت‌های نگرشی تحلیل‌گران انتقادی گفتمان، مروری به تعاریف مفاهیم بنیادین این جریان فکری داشته باشیم. پیشتر گفتیم تفاوت این رویکردها، از تفاوت تعاریف مفاهیم بنیادین این جریان فکری ناشی شده است. برای پرداخت به این مسئله بحث را از تعاریف گفتمان آغاز می‌کنیم و ابتدا سراغ تعریف فوکویی گفتمان می‌رویم و سپس تفاوت این تعریف را با دیدگاه فرکلافی به بحث می‌گذاریم.
پیشتر گفتیم فوکو از رهروان راهی است که نیچه هموار کرده است. او در پی نیچه آمده و صدای او را موکدتر کرده و به شکل نظام‌مندتری از میراث او گفته است. فوکو (۱۹۸۱) گفتمان را نظامی می‌داند که شیوه ادراک انسان از واقعیت را شکل می‌بخشد و آن را مقید و محدود می‌کند. او گفتمان را کنشی تحمیلی به واقعیت می‌شناسد. کنشی که بواسطه‌ی آن امکان صحبت درباره جهان فراهم می‌شود. در نزد فوکو گفتمان معنایی است که انسان بر جهان بار می‌کند. به باور او پدیده‌های واقع، مادامی که به حوزه گفتمان وارد نشوند، متعلق به فضای غیرگفتمانی‌اند و انسان تنها از خلال ساختارهای گفتمانی که برساخته‌ی خود اوست، قادر به تجربه‌ی جهان و تفکر درباره آن است. این ساختارهای گفتمانی، امکان طبقه‌بندی و تفسیر جهان را برای انسان فراهم می‌آورند و گاه آنچنان تثبیت‌شده و طبیعی جلوه می‌کنند که به سختی می‌توان در آنها تردید کرد.
به باور فوکو شکل‌گیری گفتمان، بواسطه‌ی مجموعه‌ای از رویه‌ها کنترل، سازماندهی و بازتوزیع می‌شود. طی فرایند شکل‌گیری گفتمان، نیروهایی در کار طرد یا تثبیت‌اند تا بتوانند به ساختار یک گفتمان شکل ببخشند و آن را حقیقی جلوه دهند. آنچه حقیقی انگاشته می‌شود از سوی طیفی از روال‌ها و نهادها حمایت شده و رواج می‌یابد و صورتی طبیعی پیدا می‌کند. این روال‌ها درصددند آنچه مورد پسندشان است را درست شمرده و آنچه نیست را طرد کنند. از این رو تنها آن چیزهایی رواج می‌یابند که در قلمرو امر درست بگنجند و با معیارهای آن سازگار و متناسب باشند. (همچنین میلز، ۲۰۰۳) آنچه فوکو می‌گوید تکرار دیدگاه نیچه درباره امر درست و روند شکل‌گیری آن است. فوکو با هم‌افزایی صدای نیچه، حقیقت را نه مفهومی عینی و مورد اجماع، که برساختی گفتمانی می‌شناسد. او نیز همچون نیچه، خاستگاهی از پیش موجود و ازلی و ابدی برای حقیقت سراغ ندارد و حقیقت بدیهی جلوه داده شده را مورد حمایت سازوکارهای قدرت می‌شناسد. سازوکارهایی که در تلاشند تا احساس حقیقت (۲) را پایدار نگاه دارند.
فوکو نیز همچون نیچه بر این مسئله تاکید دارد که مسئله‌ی پایداری احساس حقیقت امکان ندارد؛ چراکه منازعات گفتمانیِ متکی به سازوکارهای قدرت، تحقق چنین امری را ناممکن می‌کنند. ناگفته پیداست که چنین نگاه به حقیقت، دوگانه حقیقت/کذب را واسازی می‌کند. اگر حقیقت برساختی گفتمانی است که با حمایت سازوکارهای قدرت درست و بدیهی جلوه کرده، پس کذب نیز برساختی گفتمانی است و محصول سازوکارهای طرد گفتمانی است. به عبارتی کذب آن چیزی است که مورد پسند واقع نشده است. (فوکو، ۲۰۰۴)
به باور فوکو (۱۹۷۹) قوانین نانوشته‌ای درکارند تا صورت‌بندی‌های گفتمانی (۳) خاصی در دوره‌ای خاص رواج یابند. این روال‌ها از یک سو در جهت شکل‌دهی و ترویج احکام خاصی می‌کوشند و از دیگر سو درصددند مرز میان احکام مورد پسند را با احکام ناپسندی که می‌بایست مانع رواج آنها شد، برقرار نگاه دارند. از این رو محدوده‌ی گفتمانی، فضایی در حال انجام است که دستخوش کنش و واکنش دائمی نیروهایی است که از یک سو در کار شکل‌دهی و رواج احکام مورد پسندند و از دیگر سو در کار طرد احکام مخالف با پیش‌فرض‌های گفتمانی‌اند. این کنش و واکنش‌ها، آرایش‌های گفتمانی را دستخوش تغییر قرار می‌دهد. آرایش‌های گفتمانی در ارتباط تنگاتنگ با مواضع قدرت شکل می‌گیرند و به پشتوانه‌ی آنها و برای تحقق اهداف آنها معتبر به حساب می‌آیند.
از میان تحلیل‌گران انتقادی گفتمان، فان‌لیوون (۲۰۰۸) از جمله کسانی است که اتخاذ رویکرد فوکویی به گفتمان را انتخاب می‌کند. این انتخاب، دست فان‌لیوون را برای نگاه جامع‌تر به نظام‌های نشانه‌ای باز می‌گذارد. چراکه سبب می‌شود او بتواند گفتمان را حوزه‌ای گسترده از کنش‌ها و رویدادهای اجتماعی در نظر بگیرد و کاربرد زبان را تنها بخشی از آن ببیند و به دیگر نظام‌های نشانه‌ای نازبانی نیز توجه کند. چنین نگاه گسترده‌ای، به او این امکان را می‌دهد که بتواند به مسئله “زمان” و “مکان” نیز توجه داشته و آن‌ها را به‌مثابه‌ی ساخت‌های گفتمانی در نظر بگیرد و بر لزوم مطالعه انتقادی آنها تاکید کند. (نگارنده با اتکاء به آراء فان‌لیوون در مقاله‌ای به تحلیل انتقادی گفتمانِ مکان پرداخته و رویکردی نشانه‌شناختی انتقادی به فضای اداری پلان باز اتخاذ کرده است. قهرمانی، ۱۳۹۱)
از دیگر اندیشمندانی که در تعریف گفتمان با فوکو همسو هستند، می‌توان به لاکلا و موف (۱۹۸۵) اشاره کرد. اتخاذ رویکرد فوکویی به گفتمان، این امکان را به لاکلا و موف می‌دهد تا از تمامی پدیده‌ها و رویدادهای اجتماعی، تحلیل گفتمانی ارائه دهند و آنها را همچون ساخت‌های گفتمانی در نظر گیرند. در تعریف لاکلا و موف، دسترسی انسان به پدیده‌ها، تنها با وساطتت نظام‌های معنایی در قالب گفتمان‌ها امکان‌پذیر است. گفتمان‌هایی که به شیوه‌های متنوعی، امکان گفتگو درباره جهان و فهم آن را برای انسان فراهم می‌کنند. به باور این دو، جهان غیرگفتمانی، مادامی که به حوزه درک انسانی وارد نشده، جهانی بی‌شکل و معناست و تنها زمانی معنا و شکل می‌پذیرد که وارد حوزه گفتمانی بشود و معنا آن چیزی است که انسان بواسطه‌ی گفتمان، به جهان نسبت می‌دهد. این دو در تعریفی که از غیرگفتمان می‌دهند، تفاوت خود را با فرکلاف آشکار می‌کنند (در ادامه به رویکرد فرکلافی به گفتمان و غیرگفتمان خواهیم پرداخت).
لاکلا و موف همچون فرکلاف، به حوزه غیرگفتمانی معتقدند؛ اما برخلاف او، جهان انسانی را جهانی یکسره گفتمانی در نظر می‌گیرند و غیرگفتمان را به حوزه درک ناشدنی ناانسانی می‌کشانند. به باور این دو، اگرچه ابژه‌ها در جهان خارج وجود دارند؛ اما درک و فهم آنها بواسطه گفتمانها صورت می‌گیرد و خارج از ساختارهای گفتمانی، بی‌شکل و معنا هستند. این گفتمان است که جهان را در قالب معنا برمی‌سازد. انسان دانشی عینی و حقیقتی از جهان ندارد و دسترسی او به واقعیت از خلال گفتمان‌ها و بازنمایی‌های گفتمانی امکان‌پذیر است. چنین نگاهی به غیرگفتمان، به طور مشخصی، مسیر کسانی همچون لاکلا و موف را از جریان فرکلافی تحلیل انتقادی گفتمان جدا می‌کند.
روش‌شناسی که لاکلا و موف برای تحلیل گفتمان ارائه داده‌اند، با مباحث تحلیل انتقادی گفتمان هم‌پوشانی‌های بسیاری دارد. به همین خاطر است که بحث آنها را می‌توان در راستای مباحث تحلیل انتقادی گفتمان پی‌گرفت. برای لاکلا و موف، نظام‌های گفتمانی همچون شبکه‌ای از سازه‌های گفتمانی مفصل‌بندی‌شده هستند. مقصود آنها از مفصل‌بندی، رابطه‌ای است که میان مولفه‌های گفتمانی برقرار می‌شود و هویت این گفتمان‌ها را به تسلط خود در می‌آورد. این نظام‌های گفتمانی بر مبنای ساختارهای درونی خود، به پدیده‌ها و رویدادها، معنا و هویت می‌بخشند. پدیده‌ها و رویدادها، نه بر مبنای واقعیتی بیرونی، بلکه بر مبنای سازوکار ساختارهای درونی نظام گفتمانی معنامند می‌شوند. آنها ارتباط ساختارهای درون‌گفتمانی را شناور، غیرقطعی و سیال تعریف می‌کنند و در اتخاذ این رویکرد، نظر به دریدا دارند که قطعیت و ثبات معنایی حاصل از روابط دال و مدلولی را به چالش کشیده و راه را به چندگانگی معنای نشانه‌ها باز می‌کند.
از این رو گفتمان لاکلا و موف، نه به‌مثابه‌ی نظامی ایستا، که رابطه‌ای تمام‌شده و قطعی میان سازه‌های درونی آن برقرار باشد؛ بلکه ساختاری همواره در تغییر است. چندگانگی معنایی این سازه‌های گفتمانی، در ارتباط سیال یک نظام گفتمانی با دیگر نظام‌های گفتمانی ممکن می‌شود. گفتمان‌ها، برای کسب هویت نیازمند یکدیگرند و همین ارتباط میان‌گفتمانی است که معنای ساختارهای درونی یک نظام گفتمانی را در معرض تحول، دگرگونی و فروپاشی دائمی نگاه می‌دارد. اگرچه یک نظام گفتمانی تمام تلاش خود را در تثبیت معنای حاصل از روابط و ساختارهای درونی خود به کار می‌گیرد؛ اما کشمکش‌های میان‌گفتمانی ناشی از روابط میانِ یک نظام گفتمانی با نظام‌های گفتمانی دیگر، همواره امکان تحقق این هدف را برای یک نظام گفتمانی ناممکن می‌کند. به طور کلی می‌توان گفت تحلیل گفتمان لاکلا و موف، پرداخت به مسئله کشمکش‌های میان‌گفتمانی بر سر تثبیت معناست. آنها درصدد بررسی فرایندهای گفتمانی هستند که معانی نشانه‌ها را به خدمت گرفته و در جهت تثبیت آنها می‌کوشند. آنها روندی را مورد مطالعه قرار می‌دهند که طی آن، برخی معانی طبیعی و بدیهی جلوه داده و راه را برای پیشنهادهای مخالف مسدود می‌کنند.
بحث لاکلا و موف در این رابطه مفصل است و امکان اندک مقاله حاضر، مجال پرداخت به آن را ندارد. علاقمندان برای مطالعه بیشتر در این زمینه می‌توانند به به اثر مشترک لاکلا و موف (۱۹۸۵)؛ یورگنسن و فیلیپس (۲۰۰۲)؛ سلطانی (۱۳۸۴) و قهرمانی (۱۳۹۳) مراجعه نمایند.
گفتیم لاکلا و موف با تعریف گسترده‌ای که با اتکاء به اندیشه فوکو از گفتمان ارائه می‌دهند و غیرگفتمان را به حوزه‌ای ناانسانی می‌کشانند، این امکان را برای خود فراهم می‌کنند تا تمامی کنش‌ها و رویدادهای اجتماعی را گفتمان تلقی کنند و مانند فرکلاف، نیازمند واسطه‌ای برای برقراری ارتباط میان امر گفتمانی و امر غیرگفتمانی نباشند. در ادامه خواهیم دید فرکلاف، با تعریف نابسنده‌ای که از گفتمان ارائه داده و آن را به حوزه زبان فروکاسته، بخش بزرگی از کنش‌ها و رویدادهای اجتماعی را از حوزه گفتمان به حاشیه رانده و برای حل این مسئله، رابطه‌ای دیالکتیکی میان این دو، آنهم با واسطه ایجاد کرده است. بدون این واسطه او عملا قادر نیست از تغییرات اجتماعی و فرهنگی که سودای آن را در سر دارد، سخنی به میان آورد؛ یا پرداخت به این تغییرات را به حوزه تحلیل انتقادی گفتمانش بکشاند.
پیشتر به این مسئله اشاره داشتیم که فرکلاف مدون‌ترین الگوی روش‌شناختی را برای تحلیل انتقادی گفتمان ارائه داده است؛ اما تعریف او از گفتمان آنچنان که باید بسنده نیست. وداک و فان‌دایک نیز در این تعریف با فرکلاف همسو هستند؛ اگرچه هریک دغدغه‌های مختص به خود را در تحلیل انتقادی گفتمان می‌جویند. فرکلاف گفتمان را زبان به مثابه کنشی اجتماعی تعریف می‌کند. در واقع باید گفت گفتمان برای فرکلاف همان زبان در کاربرد آن تعریف شده است؛ اما مسئله در تعریفی است که او از کاربرد دارد. او کاربرد زبان را به‌مثابه‌ی مولفه‌ای از زندگی اجتماعی، به دیگر مولفه‌های اجتماعی پیوند داده است. از این رو در بحث فرکلاف، زبان به مثابه کنشی اجتماعی، به کاربرد صرف زبان ارجاع ندارد. فرکلاف می‌گوید زبان به‌مثابه‌ی کنش اجتماعی در ارتباطی نظام‌مند با دیگر کنش‌های اجتماعی و فرهنگی، به جهان اجتماعی متشکل از معنا، هویت‌ها و روابط اجتماعی شکل می‌بخشد و همزمان از آنها شکل می‌پذیرد. یعنی همزمان که تغییرات اجتماعی و فرهنگی را بازتاب می‌دهد، فعالانه در ایجاد تغییرات اجتماعی و فرهنگی مشارکت می‌کند. (فرکلاف ۱۹۹۵ و ۲۰۰۳؛ و یورگنسن و فیلیپس، ۲۰۰۲)
اما چرا چنین تعریفی از گفتمان چندان که باید بسنده نیست؟ چنانکه مشخص است فرکلاف گفتمان را به کاربرد زبان فروکاسته است و هر قدر هم دامنه این کاربرد را گسترده کند و به سایر پدیده‌های اجتماعی پیوند بزند، باز یک جای کار مسئله دارد. چراکه این تعریف، بخش گسترده‌ای از مناسبات اجتماعی را که در حوزه زبان نمی‌گنجد، از بحث خود کنار گذاشته و آن را به حوزه غیرگفتمانی کشانده است. به بیان دیگر باید گفت نظام‌های نشانه‌ای نازبان، جای تنگی در بحث فرکلاف دارند و اگر هم به شکل محدودی به آنها اشاره می‌شود، تابع زبان و قواعد زبانی به حساب آمده‌اند.
چنین تعریف نابسنده‌ای دست فرکلاف را برای برقراری ارتباط میان زبان به‌مثابه‌ی کنشی اجتماعی با دیگر رویدادها و پدیده‌های اجتماعی که به حوزه غیرگفتمانی متعلقند تنگ کرده است. به همین دلیل است که الگوی روش‌شناختی او سه‌وجهی است و او ناگزیر است در یک وجه، متن را به‌مثابه‌ی متن ببیند و در دیگری به‌مثابه‌ی کنشی گفتمانی و در نهایت به‌مثابه‌ی کنشی اجتماعی. اگر او می‌توانست دایره‌ی گفتمان را از تنگنای زبان خارج کند، دیگر نیازی به طرح الگوی سه‌وجهی نداشت.
الگوی او از آن جهت سه‌وجهی است که او نیازمند واسطه‌ای برای برقراری ارتباط میان جنبه‌های گفتمانی و غیرگفتمانی مناسبات اجتماعی است. گفتیم که تعریف محدودبه‌زبانٍ فرکلاف سبب شده او تمامی کنش‌های اجتماعی را گفتمان تلقی نکرده و تنها آن جنبه‌هایی از کنش اجتماعی را گفتمان ببیند که در ارتباط با کاربرد زبان مورد بحث‌اند. البته ناگفته نماند که او توجه اندکی به دیگر نظام‌های نشانه‌ای نیز دارد، اما چنانکه گفتیم این توجه اندک، محدود به ملاحظات زبانی است و او نازبان را هم تابع قواعد زبان مورد بحث قرار می‌دهد. این مسئله است که رویکرد او به گفتمان را با چالش مواجه کرده است. چراکه سبب شده او ابعاد گسترده‌ای از جهان اجتماعی را به مثابه سپهری غیرگفتمانی از گفتمان محدودبه‌زبانٍ خود کنار گذاشته و با توسل به دیگر نظریه‌های اجتماعی و فرهنگی، درصدد تحلیل آنها برآید. به باور او جنبه‌های غیرگفتمانی جهان اجتماعی، مطابق منطقی متفاوت با جنبه‌های گفتمانی عمل می‌کنند و می‌بایست با ابزار خاص خود مورد مطالعه و تحلیل قرار گیرند و ابزار صرف تحلیل گفتمان که منحصرا با زبان و قواعد زبانی سروکار دارد، به کار چنین مطالعه‌ای نمی‌آید.
از این رو در تحلیل انتقادی گفتمان با روش‌شناسی فرکلاف، می‌بایست به این مسئله توجه داشت که برخی رویدادها و پدیده‌ها مانند رویدادهای اقتصادی، غیرگفتمانی تلقی می‌شوند و نمی‌توان آنها را با منطق تحلیل انتقادی گفتمان مورد بررسی قرار داد. همین محدودیت است که فرکلاف را ناگزیر به ارائه الگویی سه‌وجهی کرده است. به این مسئله نیز باید اشاره کرد که فرکلاف برای برقراری ارتباط میان پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی خارج از حوزه زبان، رابطه‌ای دیالکتیکی میان گفتمان و غیرگفتمان تعریف کرده و این دو را سازنده و برساخته یکدیگر در نظر گرفته است. به این معنا که کنش‌های گفتمانی ابعاد غیرگفتمانی جهان اجتماعی را به همان اندازه بازتولید می‌کنند /تغییر می‌دهند که دیگر ابعاد جهان اجتماعی به گفتمان‌ها شکل می‌بخشند. و این دو دوشادوش یکدیگر، جهان انسانی را برمی‌سازند. (همچنین یورگنسن و فیلیپس، ۲۰۰۲؛ و پنی‌کوک، ۱۹۹۴)
پیشتر گفتیم رویکرد وداک و فان‌دایک به گفتمان نیز همسو با فرکلاف است و هر دو گفتمان را زبان به‌مثابه‌ی کنشی اجتماعی تلقی می‌کنند؛ با این تفاوت که هر یک نگاه مختص به خود را در تحلیل انتقادی گفتمان دارند. وداک به جنبه‌های تاریخی و درزمانی گفتمان تاکید دارد و فان‌دایک رویکردی شناختی به این مباحث اتخاذ کرده است. (وداک، ۲۰۰۱الف؛ فان‌دایک، ۱۹۹۷ و ۲۰۰۱)
ادامه دارد…
پانویس
(۱) Deconstruction
(۲) Truth Effect
(۳) Discursive Formations
منابع
سلطانی، ع. (۱۳۸۴). قدرت، گفتمان و زبان. تهران: نی.
قهرمانی، م. (۱۳۹۱). نشانه‌شناسی انتقادی پلان اداری باز. نهمین هم‌اندیشی حلقه نشانه‌شناسی تهران. نشانه‌شناسی اجتماعی. تهران: دایره‌المعارف بزرگ اسلامی.
قهرمانی، م. (۱۳۹۳). ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان: رویکرد نشانه‌شناختی. تهران: نشر علم.
Fairclough, N. (1989). Language and Power. New York: Longman.
Fairclough, N. (1995). Critical Discourse Analysis: The Critical Study of Language. London and New York: Routledge.
Fairclough, N. (2003). Analyzing discourse: textual analysis for social research. London and New York: Routledge.
Foucault, M. (1979). Discipline and Punish: the birth of prison. Vintage.
Foucault, M. (1981). The order of discourse. In R, Young. (Eds.). Untying the text. (pp.48-79). London: Routledge.
Foucault, M. (2004). The Archeology of knowledge. London and New York: Routledge.
Fowler, R. & Hodge, B. & Kress, G. & Trew, T. (1979). Language and Control: London: Routledge and Kegan Paul.
Fowler, R. & Kress, G. (1979). Critical Linguistics. In R, Fowler. & B, Hodge. & G, Kress. & T, Trew. Language and Control: London: Routledge and Kegan Paul.
Hodge, R. & Kress, G. (1988). Social Semiotics: Oxford: Polity.
Jorgensen, M. & Phillips, L. (2002). Discourse Analysis as theory and method. London: SAGE.
Laclau, E. & Mouffe, C. (1985). Hegemony and socialist strategy: Towards a radical democratic politics. London and New York: Verso.
Mills, S. (2003). Routledge Critical Thinker: Michel Foucault. London and New York: Routledge.
Nietzsche, F. (1990). Beyond Good and Evil. Harmondsworth: Penguin.
Nietzsche, F. (2012). On Truth and Lie in a Nonmoral Sense. Retrieved in September 2012: http://ieas.unideb.hu/admin/file_7421.pdf
Pennycook, A.(1994). Incommensurable Discourses. Applied Linguistics. vol. 15. 2:115-38.
Spinks, L. (2003). Routledge Critical Thinkers: Friedrich Nietzsche. London and New York: Routledge.
Van Dijk, T. (1985). Handbook of Discourse Analysis. New York: Academic Press.
Van Dijk, T. (1997). Discourse as Structure and Process. London: Sage.
Van Dijk, T. (2001). Multidisciplinary CDA: A Plea for Diversity. In R, Wodak. & M, Meyer (Eds.). Methods of Critical Discourse Analysis. (pp.95-120). London: Sage.
Van Leeuwen, T. (2008). Discourse and Practice: New tools for Critical Discourse Analysis. UK: Oxford University Press.
Wodak, R. (1989). Language, Power and ideology: Studies in Political Discourse. Amsterdam: John Benjamins.
Wodak, R. (2001,a). The discourse-historical approach. In R, Wodak. & M, Meyer (Eds.). Methods of Critical Discourse Analysis. (pp.63-94). London: Sage.
Wodak, R. (2001,b). What CDA is about- a summary of its history, important concepts and its developments. In R, Wodak. & M, Meyer (Eds.). Methods of Critical Discourse Analysis. (pp.1-13). London: Sage.