ا.ب. تایلور[۱] مردم شناس پیش گام انگلیسی، ا.ب. تایلور (۱۸۳۲-۱۹۱۷)که یکی از چهره های تاثیرگذار در انسان شناسی به شمار می رود، نماینده کلاسیک نظریه ای است که اسطوره و دانش با یک دیگر اختلاف دارند. تایلور اسطوره را جزئی از دین و دین و دانش را به نوبه ی خود جزئی از فلسفه می داند. او فلسفه را به “ابتدائی” و “مدرن” تقسیم می کند. فلسفه ی ابتدائی همانند دین ابتدائی است. دانش ابتدائی وجود ندارد. فلسفه ی مدرن، برعکس، دو زیربخش دارد: دین و دانش. از این دو، دانش بسیار مهم تر است و بدیل مدرن دین ابتدائی است. دین مدرن از دو عنصر ترکیب شده است ـ متافیزیک و علم اخلاق ـ که هیچ یک در دین ابتدائی حضور ندارند. متافیزیک با هستی های غیرمادی سر و کار دارد، که “انسان های ایتدائی” تصوری از آن ندارند. برای تایلور، افول دین از مقام توضیح دهنده جهان مادی به معنای افول اسطوره به تمامی است، که برای تایلور، به این ترتیب، محدود به دین ابتدائی است. هرچند که اسطوره شرح باور به خدایان است، آن جا که باور، خود می تواند در برابر گسترش علم دوام آورد، اسطوره به نحوی نمی تواند. گویا اسطوره ها، به عنوان کارگزاران خدایان در جهان، نزدیک تر از آن به آن ها وابسته اند که انتقالی قابل مقایسه را از فیزیک به متافیزیک تاب آرند. پس درحالی که “دین مدرن”، ولو این که از نقش کلیدی اش، یعنی توضیح، محروم شده باشد، وجود دارد، اسطوره ی مدرن وجود ندارد. کار تایلور در آزمودن توان اسطوره در برابر دانش، و توان دین، در مقام توضیح، در برابر دانش، فشرده دیدگاه قرن نوزدهمی نسبت به اسطوره است. در قرن بیستم، گرایش به سمت آشتی دادن اسطوره و نیز دین با دانش بوده است تا آدم این دوره بتواند اسطوره و دین، هر دو را، حفظ کند. با این همه، دیدگاه تایلور به طور قطع پرطرفدار خواهد ماند و برای آنان که اصطلاح “اسطوره”، داستان های خدایان یونانی و رومی را زنده می کند، فرضی مسلم است. تایلور: منشاء دین از باور به روان انگاری نخستین تعریف از حوزه انسانشناسی برای دین، تعریف تایلور بود. برای او موجودیت دین در باور به خدا بود. در زمان تایلور دین در غرب با مسیحیت تعریف میشد و باور بر این بود که باورهای دیگر در حوزه خرافات و کفر جای دارد. تایلور کوشید نشان دهد که تصور خدای یهودی- مسیحی در غرب، با دیگر تصورات موجود از ماهیت فراطبیعی مطابقت دارد. او چنین ادعایی را با این دلیل که تصور خدا تطور باور به روان است مطرح نمود. او در کتاب «سرآغازهای فرهنگ»[۲] نشان داد که باور به روان در اشکال مختلف در هر جامعهای وجود دارد. در واقع، این باور را که “در هر پیکر معمولی ِ دیدنی و ملموس، جوهری نادیدنی و جاودان وجود دارد”، روانانگاری[۳] خواند. به عبارتی در سراسر جهان انسان باور داشته است که روانها در رویاها، شرایط استعلایی، پندارها، سایهها و عکسها متجلی میشوند و با پدیدههایی چون خلسه، بیهوشی، زایش و مرگ مربوطند. او این روانانگاری را کلید باورها میدانست که در صورتهای متاخرتر، این باورِ بنیادین با عناصر دیگر آراییده شد و شمار زیادی از آن به وجود آمد، مانند روان جانوران، گیاهان و حتی اشیاء، ایزدان و شیاطین و خود شیطان، پریان و فرشتگان. به عبارت دیگر او قائل به این بود که انسان دارای جزء سازای غیر جسمی، به عبارتی جوهر روحانی است که به طور موقت میتواند زندگی خود را بگذراند. همین به مرور سبب زایش ایده روان شده و از آن پس بر عناصر دیگر در محیط انتقال یافته است. انسانشناسان قرن بیستم با این ایده روانانگاری تایلور به دست و پنجه آغازیدند. برخی به نقد او و برخی به تایید او برآمدند. امروزه میدانیم که دین چیزی بیش از کوشش برای توضیح پدیدههای معماوار استو چون هر جنبه فراساختاری با کارکردهای سیاسی، اقتصادی و روانشناختی مربوط است. البته باید خاطر نشان کرد که دین و روانانگاری پرسشهایِ از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود و به کجا میروم را هر یک به شیوۀ خود ارائه میکنند. اما تفاوت در پاسخهای این دو است. برای همین هم مارت[۴] تعریف تایلو را بسیار تنگ میداند. به نظر او اگر انسانها برای اشیاء، جانوران، آتشفشانها و سیلابها ویژگیهای مشابهی را از زیستن خود نسبت میدهند، به این معنی نمیتواند باشد که این رفتار مشابه منسوب به امور ناشی از اثبات روان در آنها است، بلکه میتواند به نیروی خارقالعادهای که معلول چیزی جز روان باشد، برگردد. برای مارت روانانگاری، باور به چنین نیروی است. برای همین او برای نامگذاری این نیرو اصطلاح مانا[۵] را برمیگزیند. دارنده این نیروی زنده می تواند به اشیاء، جانوران و انسانهای خاصی نیروهای خارقالعاده ببخشد، برای نمونه یک تبر که توان برندگی چیزهای سخت دارد یا چوبی که دشمنان را میکشد همه دارای مقدار زیادی مانا هستند، اما مردی که به دست دشمن کشته میشود، مانای خود را از دست داده است. چنین تصوری به گمان او در تصورات امروزی ما وقتی قرص ویتامین مصرف میکنیم و باور به تاثیر قوی مثبت آنها داریم و یا نیروی شویندگی درون مواد شوینده و یا اعتقاد به بخت از همین دست است. سر جیمز فریزر[۶] یکی از نزدیک ترین انسان شناسان به تایلور، ج. گ. فریزر (۱۸۵۴ ـ ۱۹۴۱)، کلاسیسیت اسکاتلندی وابسته به کمبریج و مردم شناس پیش گام و همکار تایلور است. برای فریزر، چنان که برای تایلور، اسطوره بخشی از دین ابتدائی است؛ دین ابتدائی بخشی از فلسفه، که خود جهانی است؛ و دین ابتدائی بدیل دانش طبیعی است که خود کاملاً مدرن است. دین ابتدائی و دانش، چنان که برای تایلور، متقابلاً منحصر به فردند. دین ابتدائی دروغ و دانش راست است. اما آن جا که دین ابتدائی، از جمله اسطوره، برای تایلور چون بدیل نظریه ی علمی عمل می کند، برای فریزر حتا بیش تر، یعنی چون بدیل علوم کاربردی یا تکنولوژی است. آن جا که دین ابتدائی برای تایلوردر خدمت توضیح حوادث جهان مادی است، برای فریزر حتا بیش تر خدمت می کند تا بر حوادث، و بالاتر از همه بر رشد محصول، تأثیر گذارد. آن جا که تایلوربا اسطوره چون متنی خود سامان برخورد می کند، فریزر آن را به آئین، که بازیگر اسطوره است، گره می زند. فریزر: جادو و علم پس از تایلور، فریزر از میان انسانشناسان کوشید تعریفی برای دین ارائه دهد. او در کتاب «شاخه زرین»[۷]، دائره المعارفی در زمینه دین و جادو، میکوشد به این پرسش که آیا تنها تصور خاصی را میتوان دینی خواند، پاسخ دهد. تا چه حد باورمندان در پی این بودند که وجود یا نیرویی را برای خواستههای خود به تسلط آورند؟ آیا رفتار و تصورات اینان از سر نبود ایمنی و به خاطر ترس و تحقیر برای بدست آوردن عنایت و مساعدت دینی است؟ و آیا درست به همین دلیل باور داشتند که بر وجود و نیرو قدرت دارند؟ فریزر در دعا جزء سازنده آیینهای دینی را میبیند، در بیشتر وقتها ادعیه در شرایط تلخِ عجز خوانده میشوند و در بسیاری از شرایط تفکیک ادعیه از اقوال جادویی دشوار است. گفتگو میان انسانها و ایزدان همواره به صورت ادعیه تقاضایی نبوده است، بلکه گاه حتی صورت فریبکاری داشته است. بخش عمده دیگری از نظریه فریزر کوشش برای تمایز میان جادو و علم است. فریزر بر این باور است که رفتار جادوگران با دانشمندان شباهت دارد. جادوگران چون دانشمندان بر این باورند که اگر تحت شرایط معینی کاری کنند، نتیجه نیز معین است. برای او همین وجه تمایز جادو و دین است ولی شباهت بسیار با علم دارد. به همین جهت او جادو را دانش دروغین میخواند که پیامد تحول جهانی آن علم است. نظریه فریزر از بوته آزمایش به تمام و کمال بیرون نیامد. در بسیاری از موارد میان دین و جادو نزد اقوام ابتدایی تمایزی نیست، زیرا رفتار دینی انسانها آمیزه پیچیدهای است میان ستایش و شگفتی، کسالت و هیجان، توان و سستی. تا چه حد ترس و تحقیر این رفتارها را تعین میبخشند، بسته به معنایی است که برای شرکت کنندگان دارد. ما هنوز به اندازه کافی از شرایط روانی درون روحانیون، مغان و شمنان آن زمانها خبر نداریم تا توضیحی کافی بتوانیم عزضه کنیم.
به گمان فریزر انسانهای ابتدایی از اسطوره بهعنوان علم استفاده میکردند. فریزر اسطوره را نوعی علم عملی میداند. به نظر او انسان ابتدایی همواره در پی آن بود که جریان طبیعت را به سود خویش در اختیار گیرد و کاربرد آیینها و جادو تنها به همین منظور است. یکی از مهمترین اهداف دین ابتدایی، تاثیر بر حوادث، به ویژه رشد گیاهی (اسطورهی آدونیس) است که شدیدترین شکل آیینها را در شکل قربانیهای خونین به خود اختصاص داده است. این نظر هم مانند نظریه تایلور نمیتوانست تعریفی جامع از اسطوره عرضه کند.
نوشتههای مرتبط
[۱] – E.B. Taylor [2] – به آلمانی: Die Anfänge der Kultur, 1873 و به انگلیسی: Primitive Culture, 1871. باید خاطر نشان کرد که اصطلاح Primitive برای او در تقابل با غیرعقلانی نیست، بلکه بیشتر نتیجۀ منطقی و مستمر ناشی از تجربه است. [۳] – animismus را در فارسی جانگرایی خواندهاند. در زبان فارسی میانه، ۵ جنبه برای وجود انسانی مطرح میکنند که از این میان روان بیشتر از جان با animismus مطابقت دارد. [۴] – R. Marett [5] – Mana اصطلاحی برگرفته از ملانزی. [۶] – J. Frazer [7] – The Golden Bough