انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاملات کرونایی (۶)

از شهر صنعتی تا شهر اطلاعاتی

ابتدا بگوییم که شهر صنعتی یا مدرن که از درون انقلاب های سیاسی و فناورانه قرن نوزدهمی بیرون آمد، خود در ابعاد یک تاریخ «درازمدت» (longue durée) به تعبیر فرنان برودل، حاصل یک کشتار و یک اپیدمی بزرگ در ابعادی بود که – هرچند به دلایلی هرگز دقیقا شناخته نخواهند شد – شاید کمتر از اپیدمی های بزرگ تاریخ بشر نبوده باشند.

این اپیدمی مجموعه اپیدمی ها، بیماری های واگیری بودند که اروپاییان مهاجم به بومیان امریکا – که به دلیل جدایی از قاره اروپا و آسیا سیستم ایمنی در برابر آن نداشتند – منتقل کردند. به باور تاریخ دانان حدود ۸۰ در صد از جمعیت بومی (شاید بیش از سی میلیون نفر) در امریکای شمالی به ویژه در ایالات متحده در فاصله دو قرن، از نیمه قرن شانزده تا نیمه قرن هجده میلادی، با نسل کشی و اپیدمی های حاصل از میکروب ها و ویروس های تازه وارد (از جمله آبله) کشته شدند: همان بلایی که احتمال دارد بر سر بومیان جنگل های آمازون با کرونا ویروس بیاید و در نوشته ای دیگر به آن می پردازیم. روستاییان اروپایی فقر زده و گرسنه از قرن هجدهم راهی امریکا می شدند و برای زنده ماندن چاره ای نداشتند تا در این قتل عام آرام و بی رحمانه، مستقیم و غیرمستقیم شرکت کنند. بدین ترتیب نه فقط نطفه صدها شهر امریکایی بسته شد، بلکه پهنه های بزرگ کشاورزی نیز در امریکا به ویژه در مناطق مرکزی و غربی اش شکل گرفتند اما این کشور به زودی با چنان کمبود نیروی کاری روبه رو شد که به ناچار به سوی تجارت گسترده برده رفت و بر جنایات پیشین خود، کشتار و شکنجه میلیون ها برده سیاه پوستی که از قبایل درونی آفریقا دزدیده شده و در بدترین شرایط به امریکا منتقل می شدند تا در فقر و گرسنگی و با بی رحمی در معادن و کشتزارهای جهنمی از آنها بیگاری کشیده شود، اضافه شد. بدین ترتیب بود که موج ثروتی به ویژه در قالب طلا و نقره از امریکا به سوی اروپا روانه شد که انباشت سرمایه ضروری که کنار سایر عوامل راهی برای انقلاب صنعتی و پیدا شدن شهرهای صنعتی فراهم کرد. اما این شهرها خود از کثیف ترین و آلوده ترین مکان هایی بودند که حتی به نسبت روستاهای پیشین، به ویژه به مرگ و میر کودکان و بیماری های اپیدمیک دامن می زدند و قابل تصور بودند و از دلایل روشن این امر، تراکم بسیار بالای جمعیت و کمبود فاحش مسکن و همه وسایل بهداشتی بود: نبود فاضلاب، آب آلوده، خاک آلوده، بیماری های واگیر، سل، آبله، وبا و… اما تصویری از این شهر ها که یک سراب «طلایی» سرمایه داری برای روستاییان گرسنه مهاجر را می ساختند، از همان ابتدا به چالش کشیده و به خوبی در کتاب معروف فردریش انگلس «شرایط طبقه کارگر در انگلستان» که در سال ۱۸۴۵ به انتشار رسید، توصیف شد و این شرایط بر خلاف تصور نه یک موقعیت موقت بلکه در طول ۱۵۰ سال گذشته به جز دوره های کوتاه چند ده ساله اصل بوده است و نه استثنا. به همین دلیل نیز بود که در فاصله نیمه قرن نوزده تا امروز تقریبا همواره جنبش های کارگری و فرودستان جزیی تفکیک ناپذیر از تاریخ سرمایه داری توسعه یافته غربی بوده اند: انقلاب های ۱۸۴۸، کمون پاریس در ۱۸۷۱، انقلاب های بین دو جنگ جهانی از جمله انقلاب روسیه در ۱۹۱۷ و انقلاب آلمان در ۱۹۱۹ و از دهه ۱۹۷۰ جنبش های اعتراض مدنی که تا امروز ادامه یافته اند تنها برخی از این شورش ها را تشکیل می دهند. فقط دو دوره بود که این جنبش ها خاموش شدند یا به رغم تحقق یافتن یا به تراژدی های انسانی رسیدند یا به بازگشت به شرایط پیش از خود: یکی ظهور فاشیسم و توتالیتاریسم های اروپایی بین ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۵ بود و دومی تقریبا سه دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ که وضعیت فرودستان به دلیل تزریق سرمایه گسترده مالی امریکا در طرح مارشال، تا اندازه ای نسبت به قبل بهتر شده بود. اما در این فاصله در شهری که قرار بود به بهشتی دموکراتیک برای همه تبدیل شود چه اتفاقی افتاد؟ هانری لوفبور انقلاب صنعتی را از انقلاب شهری جدا می کند و در حالی که نخستین مورد را یک دگرگونی بزرگ فناورانه می داند که معیشت انسان ها را تغییر می دهد، انقلاب شهری را دگرگونی بسیار مهمی می داند که باید برای انطباق یافتن رویکرد انسان – محور و جامعه محور انقلاب اول اتفاق می افتاد، اما چنین نشد و به همین دلیل ما به سوی فجایعی دایما بزرگ تر پیش می رویم. آنچه لوفبور در مفهوم «حق به شهر» مطرح می کرد، حق به دمکراسی و آزادی نه فقط سیاسی بلکه اقتصادی و اجتماعی بود. اما شهر صنعتی آزادی سیاسی را به مناسک سیاسی انتخاباتی و حزبی تقلیل داد. در حالی که از ابتدا برای تخریب سازمان یافتگی هر گونه ضد قدرت مثلا در قالب سندیکاها مبارزه و سرانجام توانست این کار را بکند و از سوی دیگر آزادی های اقتصادی و اجتماعی را به موقعیت های بالقوه ای تقلیل داد که هرگز جز در خیال به واقعیت بدل نمی شدند: شهر صنعتی مدرن، به محلی تبدیل شد برای «انباشت» اما این بار انباشت انسان ها و «توده وارکردن» هرچه بیشتر آن ها.

ابتدا بگوییم که شهر صنعتی یا مدرن که از درون انقلاب های سیاسی و فناورانه قرن نوزدهمی بیرون آمد، خود در ابعاد یک تاریخ «درازمدت» (longue durée) به تعبیر فرنان برودل، حاصل یک کشتار و یک اپیدمی بزرگ در ابعادی بود که – هرچند به دلایلی هرگز دقیقا شناخته نخواهند شد – شاید کمتر از اپیدمی های بزرگ تاریخ بشر نبوده باشند.

این اپیدمی مجموعه اپیدمی ها، بیماری های واگیری بودند که اروپاییان مهاجم به بومیان امریکا – که به دلیل جدایی از قاره اروپا و آسیا سیستم ایمنی در برابر آن نداشتند – منتقل کردند. به باور تاریخ دانان حدود ۸۰ در صد از جمعیت بومی (شاید بیش از سی میلیون نفر) در امریکای شمالی به ویژه در ایالات متحده در فاصله دو قرن، از نیمه قرن شانزده تا نیمه قرن هجده میلادی، با نسل کشی و اپیدمی های حاصل از میکروب ها و ویروس های تازه وارد (از جمله آبله) کشته شدند: همان بلایی که احتمال دارد بر سر بومیان جنگل های آمازون با کرونا ویروس بیاید و در نوشته ای دیگر به آن می پردازیم. روستاییان اروپایی فقر زده و گرسنه از قرن هجدهم راهی امریکا می شدند و برای زنده ماندن چاره ای نداشتند تا در این قتل عام آرام و بی رحمانه، مستقیم و غیرمستقیم شرکت کنند. بدین ترتیب نه فقط نطفه صدها شهر امریکایی بسته شد، بلکه پهنه های بزرگ کشاورزی نیز در امریکا به ویژه در مناطق مرکزی و غربی اش شکل گرفتند اما این کشور به زودی با چنان کمبود نیروی کاری روبه رو شد که به ناچار به سوی تجارت گسترده برده رفت و بر جنایات پیشین خود، کشتار و شکنجه میلیون ها برده سیاه پوستی که از قبایل درونی آفریقا دزدیده شده و در بدترین شرایط به امریکا منتقل می شدند تا در فقر و گرسنگی و با بی رحمی در معادن و کشتزارهای جهنمی از آنها بیگاری کشیده شود، اضافه شد. بدین ترتیب بود که موج ثروتی به ویژه در قالب طلا و نقره از امریکا به سوی اروپا روانه شد که انباشت سرمایه ضروری که کنار سایر عوامل راهی برای انقلاب صنعتی و پیدا شدن شهرهای صنعتی فراهم کرد. اما این شهرها خود از کثیف ترین و آلوده ترین مکان هایی بودند که حتی به نسبت روستاهای پیشین، به ویژه به مرگ و میر کودکان و بیماری های اپیدمیک دامن می زدند و قابل تصور بودند و از دلایل روشن این امر، تراکم بسیار بالای جمعیت و کمبود فاحش مسکن و همه وسایل بهداشتی بود: نبود فاضلاب، آب آلوده، خاک آلوده، بیماری های واگیر، سل، آبله، وبا و… اما تصویری از این شهر ها که یک سراب «طلایی» سرمایه داری برای روستاییان گرسنه مهاجر را می ساختند، از همان ابتدا به چالش کشیده و به خوبی در کتاب معروف فردریش انگلس «شرایط طبقه کارگر در انگلستان» که در سال ۱۸۴۵ به انتشار رسید، توصیف شد و این شرایط بر خلاف تصور نه یک موقعیت موقت بلکه در طول ۱۵۰ سال گذشته به جز دوره های کوتاه چند ده ساله اصل بوده است و نه استثنا. به همین دلیل نیز بود که در فاصله نیمه قرن نوزده تا امروز تقریبا همواره جنبش های کارگری و فرودستان جزیی تفکیک ناپذیر از تاریخ سرمایه داری توسعه یافته غربی بوده اند: انقلاب های ۱۸۴۸، کمون پاریس در ۱۸۷۱، انقلاب های بین دو جنگ جهانی از جمله انقلاب روسیه در ۱۹۱۷ و انقلاب آلمان در ۱۹۱۹ و از دهه ۱۹۷۰ جنبش های اعتراض مدنی که تا امروز ادامه یافته اند تنها برخی از این شورش ها را تشکیل می دهند. فقط دو دوره بود که این جنبش ها خاموش شدند یا به رغم تحقق یافتن یا به تراژدی های انسانی رسیدند یا به بازگشت به شرایط پیش از خود: یکی ظهور فاشیسم و توتالیتاریسم های اروپایی بین ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۵ بود و دومی تقریبا سه دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ که وضعیت فرودستان به دلیل تزریق سرمایه گسترده مالی امریکا در طرح مارشال، تا اندازه ای نسبت به قبل بهتر شده بود. اما در این فاصله در شهری که قرار بود به بهشتی دموکراتیک برای همه تبدیل شود چه اتفاقی افتاد؟ هانری لوفبور انقلاب صنعتی را از انقلاب شهری جدا می کند و در حالی که نخستین مورد را یک دگرگونی بزرگ فناورانه می داند که معیشت انسان ها را تغییر می دهد، انقلاب شهری را دگرگونی بسیار مهمی می داند که باید برای انطباق یافتن رویکرد انسان – محور و جامعه محور انقلاب اول اتفاق می افتاد، اما چنین نشد و به همین دلیل ما به سوی فجایعی دایما بزرگ تر پیش می رویم. آنچه لوفبور در مفهوم «حق به شهر» مطرح می کرد، حق به دمکراسی و آزادی نه فقط سیاسی بلکه اقتصادی و اجتماعی بود. اما شهر صنعتی آزادی سیاسی را به مناسک سیاسی انتخاباتی و حزبی تقلیل داد. در حالی که از ابتدا برای تخریب سازمان یافتگی هر گونه ضد قدرت مثلا در قالب سندیکاها مبارزه و سرانجام توانست این کار را بکند و از سوی دیگر آزادی های اقتصادی و اجتماعی را به موقعیت های بالقوه ای تقلیل داد که هرگز جز در خیال به واقعیت بدل نمی شدند: شهر صنعتی مدرن، به محلی تبدیل شد برای «انباشت» اما این بار انباشت انسان ها و «توده وارکردن» هرچه بیشتر آن ها.

آدم هایی که در مجتمع های مسکونی هر چه بزرگ تر و در فاصله اجتماعی هر چه کمتری زندگی می کردند، در آپارتمان ها و مدارس هر چه کوچک تر و درهم انباشته تر؛ آدم هایی که باید اصل ارزش فزاینده زمین و تمرکز فزاینده شهر را به مثابه اصولی مقدس می پذیرفتند. بنابراین باید هر چه بیشتر در نقاطی خاص برای کارکردهایی خاص و به صورتی انبوه تر در زمان و مکان «انباشت» می شدند تا مارژ سود به بالاترین حد ممکن برسد. اتوبوس ها، متروها، اتوموبیل ها، پیاده روها، مغازه ها و فروشگاه ها، مدارس، مراکز خرید و تفریح، سینماها و تئاترها و حتی پارک های شهری و جنگلی، سواحل دریایی، کوهستان هایی که باید هر چه بیشتر «آکنده» از جمعیت می شدند تا هم میزان سود به دلیل تولید انبوه فضای یکدست شده و کالایی شده بالا برود، هم به گونه ای که مبادله اسطوره ای شهر مدرن به وجود بیاد: تجمع = آکندگی = با هم بودگی = خوشبختی و البته لازمه همه اینها تولید و مصرف انبوه در کلانشهرها یا شهرهای بزرگ با تمرکز بالا و تراکم بی نهایت بود. مردمانی که در همه جای دنیا به مک دانالدها هجوم می آورند تا به بیشترین میزان گوشت قرمزی را مصرف کنند که بیشترین فشار را بر طبیعت و منابع آن به ویژه منابع آبی وارد می کرد و با کشتار سالانه میلیاردها جانور باید خوراک رشد سرطان وار گونه بشری را تامین می کرد. امروز نگاه به کرونا ویروس، واکنش طبیعت به این سبک زندگی صنعتی و مصرف انبوه کنونی ما را میراث تولید انبوه صنعتی نشان می دهد و کارخانه هایی که باید ۲۴ ساعته و هفت روز هفته با پرشتاب ترین ضرب آهنگ کار کنند تا مصرف جنون آمیز انسان ها را تامین کنند، می دهد. اما نه فقط با این ویروس بلکه با تمام ویروس های قبلی و بعدی که برای مان به ارمغان فرستاده یا خواهد فرستاد، با تمام بلایای طبیعی که به دلیل هجوم وحشیانه انسان ها به طبیعت و همه موجودات آن صورت گرفته در قالب زمین لرزه، بیابان زایی، نشست زمین، جنگل زدایی، بالا آمدن سطح آب ها، تغییرات مرگبار اقلیم و… انباشتگی شهر صنعتی و به حداقل رسیدن فواصل اجتماعی میان انسان ها و تشدید تواتر دیدارهای فیریکی آنها در فضا و زمان، بدون شک حاصل یک سبک زندگی است، اما این سبک زندگی لزوما بر اساس زیباترین، خلاقانه ترین، مطبوع ترین ، پرآسایش ترین، پایدارترین و کم دغدغه ترین یا سالم ترین موقعیت ها برای اکثریت حتی نسبی انسان ها تعیین نشده، بلکه برعکس اساس آن، سودآورترین، کم هزینه ترین، سرکوب گرانه ترین، ضددموکراتیک ترین و غیرخلاقانه و در یک کلام ضدانسانی و ضد طبیعت ترین اشکال تولید و بازتولید قدرت های حاکم بوده است. این وضعیت، وضعیت شهر صنعتی انباشته و آکنده ای است که مردم در آن برای انباشتگی و شلوغی و ازدحام شهری دست و پا می شکنند و امروز می بینیم که این اسطوره، چنان قدرتی یافته است که حاکمان خود را کنار کشیده و «مردم» را بهانه ای می کنند برای آنکه باید به رغم همه خطرات به سوی بازگشایی اقتصادی رفت، ولو آنکه این امر فرودستان را در سخت ترین و خطرناک ترین وضعیت ممکن قرار خواهد داد. شهر اطلاعاتی که امروز ما شروع به زندگی در آن کرده یا به زودی خواهیم کرد، آخرین مرحله از این زیباسازی و مقررات گذاری کردن «انباشتگی» (با طرد تفاوت ها از جمله با طبقه بندی «بیماری»، «سن»، «سلامت» در قالب تفاوت های طردکننده) به مثابه تنها شیوه زیستن یا ارایه بدیل (آلترناتیو) هایی برای آن در فضای مجازی است که در هر دو مورد تلاش دارند با اسطوره جدیدی به نام «فاصله گذاری اجتماعی هوشمند» خود را به تثبیت رسانده و در نتیجه بتوانند خود را عقلانی و در مسیر انسانیت و طبیعت نشان دهند.

روزنامه اعتماد / ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

لینک در مگ ایران

https://www.magiran.com/article/4040209