انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاملات کرونایی(۳)

نگاه اجمالی به ژئوپلیتیک کرونا

روزهای آغازین بهار ۱۳۹۹، با دستکم دومیلیون بیمار و نزدیک ۱۵۰ هزار نفر کشته، گویای همه‌گیر شدن بیماری کرونا ویروس در جهان هستند: و درست در این وضعیت، دونالد ترامپ به صورت غیر قانونی اعلم می‌کند که حمایت مالی خود را از سازمان بهداشت جهانی قطع می‌کند؛ روسیه پوتین ناچار است ورود اضطراری خود را به موقعیت بحران بپذیرد و در چین همه جا صحبت از موج دوم بیماری است. در این حال هزینه‌های انسانی بیماری به نسبت اپیدمی‌ها و فجایع موسوم به «طبیعی» یا «انسانی» پیشین در قرن اخیر، تا امروز تکان‌دهنده نبوده و پیش‌بینی نمی‌شود چنین باشد. با وجود این، واکنش‌ها به این بیماری کاملا بی‌سابقه است: بخش بزرگ روابط کاری جهان تعطیل شده، مردم در قرنطینه قرار گرفته، روابط ملی و بین المللی فیزیکی به حداقل و روابط مجازی به حداکثر رسیده و بحران اقتصادی هولناکی (در کنار آثار سوء دیگر) در راه است که ضربه شدیدی به اقشار شکننده جهان و همه جوامع می‌زند. قربانیان این صدمات جانبی، بدون شک صدها بار بیشتر از این ویروس خواهد بود ولو آن‌که در محور زمان طولانی تر و به طور کلی نامحسوس‌تر باشند. همچنین در واکنش به بیماری، دولت‌ها اختیارات خود را بر زندگی خصوصی انسان‌ها به حداکثر رسانده و به نام امنیت، آزادی‌ها را تا حد ممکن به حداقل رسانده و رژیم‌های کنترل و مراقبت و طرد اجتماعی را به حداکثر، زیرا این بیماری هم هزینه های بی نهایت سنگین اقتصادی برایشان دارد و هم خطر شورش های بزرگ آینده را. مردم نیز به شدت وارد نظریه‌های توطئه، پوپولیسم، نفرت از «دیگری» و هر کوره‌راهی شده‌اند که بتوانند از این کلاف سردرگم راهی برای رهایی بیابند. غلبه و تاثیر «احساس مرگ» بر «مرگ» شاید مهم‌ترین مشخصه این دوران باشد.

در این میان از هم اکنون در همان حال که به این ویروس و چاره اندیشی درباره آن می‌اندیشیم، باید بر تمام دلایل و پی‌آمدهایش نیز تامل کنیم که از آن جمله است: ژئوپلیتیک هولناک جهان پس از جنگ جهانی دوم. در اینجا به بخشی از این تقسیم‌بندی که در چند دهه اخیر اتقاق افتاد اشاره می‌کنیم: پس از جنگ جهانی دوم، سلطه دولت‌های استعماری تخریب شد و دولت‌های جهان سومی اغلب به ابتکار همان‌ها و با دستکاری گسترده‌شان، گاه نیز از خلال جنبش‌های آزادیبخشی که آن‌ها نیز مستقیم و غیر‌مستقیم تحت تاثیر ایدئولوژی‌های استعماری بودند (آن‌چه اندیشمندانی چون فرانتس فانون و امه سزر در میان بسیاری دیگر به خوبی نشان داده‌اند) سر بلند کردند. استعمار، در همین حال بود که شرارت‌های ایدئولوژیک و انحرافی خود از جمله ملی‌گرایی و نژاد‌پرستی را به کشورهای جهان سوم و دولت‌های نوظهور صادر کرد و در همین دوران، شاهد آغاز جهان دو قطبی جدید و جنگ سرد میان شوروی و آمریکا بودیم که تا ابتدای دهه ۱۹۹۰ نزدیک به نیم قرن همه دنیا را به تنش کشید و تا سقوط شوروی ادامه یافت. سپس دوره ای ده ساله را شاهد بودیم (از انحلال شوروی در ۱۹۹۰ تا سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله تروریستی به برج‌های دوقلو) که در آن آمریکا به دنبال سیاست جهان تک‌قطبی بود که با شکست مواجه شده و در نهایت پس از شکست و به گل نشستن سیاست کنترل خاور میانه از راه اشغال نظامی آن، از ابتدای دهه ۲۰۱۰، نقشه جدید و تقسیم کار تازه در دنیا به تثبیت نهایی رسید که شکل خلاصه آن این بود: چین، با صنعت‌زدایی از کشورهای توسعه‌یافته به کارخانه جهان تبدیل شد؛ با یک سرمایه‌داری دولتی همزیست و تکمیل شده با یک دولت به شدت اقتدارگرا و غیر‌شفاف تا بتواند امکان حفظ طبقه متوسط در کشورهای توسعه یافته را با کالاهای ارزان قیمت خود فراهم کند و از این طریق به قدرت اقتصادی دوم یا اول جهان تبدیل شود. آمریکا خود به بانک جهان تبدیل شد و تقریبا تمام روابط مالی را در اختیار گرفت و سلطه دلار را برغم تمام فرود و فرازهای اقتصاد و سیاست خود با اشغال و خشونت نظامی شدید جهان تضمین کرد. و سرانجام روسیه با قابلیت های گسترده نظامی و امنیتی و جاسوسی خود و حضور گسترده بر شبکه‌های مجازی که امکانات دستکاری و تقلب و هک گسترده‌ای به آن می‌داد، پروژه بازسازی امپراتوری تزاری را از طریق تبدیل این کشور به مرکز استراتژیک برای ایجاد حلقه ارتباطی بین تجارت بین‌المللی رسمی خصوصی و دولتی و تجارت مافیایی کلید زد.

اما این ژئوپلتیک با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و به دلیل انفراد‌گرایی دولت او به هم ریخته شد و هنوز سرنوشت این دولت مشخص نیست، اما این فرضیه مطرح است که روسیه و چین با استفاده از تضادهای داخلی جامعه آمریکا و اروپا (به دلیل بقای سازوکارهای دموکراتیک در آن‌ها) دست به تخریب این دستاوردها زده‌اند‌: تخریب سیستم دموکراتیک آمریکا از طریق توزان روابط میان قدرت‌های مختلف نهادینه شده در این کشور، خروج بریتانیا از اروپا و تضعیف آن و سرانجام کمک به روی کار آمدن پوپولیسم‌های راست ملی‌گرا و ضد‌اروپا و کمک به تقویت جریان‌های افراطی ملی‌گرا، پوپولیست، راست‌گرا و نولیبرال در جهان سومهمه و همه در پی آن بودند و هستند که شرایط مساعدی را برای یک پسرفت گسترده سوسیال دموکراسی به سود سرمایه داری نولیبرال فراهم کنند، اما این زمینه مساعد، برای هر مصیبت طبیعی و از جمله برای بیماری‌هایی چون کرونا ویروس نیز مساعد شد. درنهایت به نظر می‌رسد حوادثی که درسطح جهان در زمینه اقلیمی و زیست محیطی و اکنون بیماری‌های ویروسی و غیره در ده سال اخیر مشاهده شدند، طلیعه‌ای هستند که ممکن است در پی آمدهای خود دو سناریو را روشن کند: سناریوی نخست تغییر اساسی ژئوپلیتیک ده ساله اخیر است، یعنی گرایش ترامپیستی نه یک «انحراف» بلکه یک جریان دراز مدت خواهد بود که دموکراتیزاسیون جهانی را به شدت به عقب رانده و جای آن را به رشد جنبش‌های فاشیستی و پوپولیستی و راست نولیبرال خواهد داد که همراه با اقتدار بسیار بالای دولت‌ها نظارت هر‌چه بیشتر آن‌ها بر زندگی خصوصی مردم همراه خواهد کرد. سناریوی دوم که قاعدتا باز هم باید از آمریکا شروع شود، کنار رفتن ترامپ‌، روشن شدن تمام تخریبی که او در سیستم جهانی انجام داده و رو شدن توطئه‌های سیاسی و فساد گسترده مالی و روابط سیاسی مشکوکش با کشورهای فاسد جهان سوم از جمله اسرائیل، عربستان سعودی، همچون روابطش با چین و روسیه است. در این صورت ما یا شاهد بازگشت به موقعیت دهه قبلی خواهیم بود و تلاش برای بازسازی قدرت آمریکا در عرصه بین المللی و برعکس عقب‌نشینی روسیه و چین (با شبه جنگ سرد جدیدی میان آمریکا با چین و روسیه) و یا شاهد یک چینش ژئوپلیتیکی کاملا جدید که هنوز نمی‌توان اشکال و ابعادش را درک کرد، اما شانس گسترده شدن ملی‌گرایی‌ها و فاشیسم‌های پوپولیستی و کنترل هر‌چه بیشتر دولت و حوزه دولتی و امنیتی بر زندگی و حوزه خصوصی در آن بسیار زیاد است. در یک کلام کرونا ویروس، نه به خودی خود، بلکه در واکنش‌هایی که دولت‌ها به آن نشان داد‌ه‌اند و اغلب با گفتمان پزشکی‌شدن جوامع انسانی خود را توجیه می‌کنند، شاید گویای یک تمرین عمومی برای بزرگترین فرایند مهار‌زدن و پسرفت نظام‌های دموکراتیک (آزادی حرکت زمانی – مکانی در شهر) از انقلاب صنعتی تا امروز بوده و نتیجه آن می‌تواند برای آینده انسانیت تعیین کننده باشد. اما این موضوع را نباید در قالب یک نظریه توطئه دید، بلکه باید موضوع را به رابطه حوزه عمومی و حوزه خصوصی‌، حفظ دستاوردهای دموکراتیک یا تخریب آن‌ها و حقوق دموکراتیک به سود تداوم مصرف و سبک‌های زندگی پیشین، با کمترین حد از دموکراسی و بیشترین حد از تبعیض بر اساس ثروت و قدرت اجتماعی، کاهش دموکراسی یا با محدودیت کامل آن دانست. این موضوع یکی از بحث های آینده ما خواهد بود.

 

این مطلب اولین بار در روزنامه اعتماد ۳۰ فروردین ۱۳۹۹منتشر شده است.

لینک در مگ ایران
https://www.magiran.com/article/4031593