بارها شنیده و خوانده ایم که گفته اند و نوشته اند که: باید از تجربه تاریخ عبرت گرفت و درس آموخت؛ یا حافظه تاریخی فلان ملت از تاریخ خود ناچیز است؛ یا تاریخ میدان محک سیاست است. اینها همه گفته های سست و ناکارآمدند که هرگز به کار سرنوشت ملت ها نیامده و دولت ها نیز از آن چیزی نیاموخته اند. تاریخ خود گواه بر این است که هیچ سیاستمدار و ملتی در هیچ برهه ای از زمان از تجربیات گذشته تاریخی خود درسی نیاموخته و چیزی از آن را به کار نبرده است. اگر چنین بود، به قطع، سرنوشت امروز بشر با چنین اوضاع اسفباری درگیر نمیشد.
تراژددی انسانی و اندوهبار ملت افغانستان، با ناباوری، جلو دیدگانمان، همین پرسش ها را مطرح می کند که تجربه دولتمردان و ملت ها از کاربرد تجربههای تاریخی چیست؟ چرا هیچکدام از دولت های بزرگ جهانی چون امریکا، چین، روسیه، اتحادیه اروپا و حتی هند و پاکستان و در کنار آن ملت افغانستان از تجربه های بعد از سقوط محمد ظاهرشاه با کودتا و روی کار آمدن محمد داودخان (۱۳۵۳ شمسی) و تهاجم نیروی شوروی (۱۳۵۸) و شکست آنان در سال ۱۳۶۷ و ورود آمریکا در سال ۱۳۸۰ و خروج مفتضحانه آنان در مرداد ۱۴۰۰ هیچ درس و تجربه ای از کردارهای تاریخی خود نگرفتند. نه فرمانروایان و نه ملت ها، از تاریخ تجربه نمی گیرند. پیش از آن که به چند گفته بحث انگیز از زبان سیاستمداران و دولتمردان جهانی در دوران معاصر پیرامون ناتوانیشان در کاربرد تجربه بپردازم، لازم می دانم ابتدا توجه خواننده را به این گفته هگل جلب کنم که انتقال و کاربرد تجربه تاریخی از جانب دولت ها و ملت ها و قوم ها را یکسره باطل و ناکارآمد می داند.
نوشتههای مرتبط
هگل در عقل در تاریخ می گوید: “به فرمانروایان و کشورداران و اقوام اغلب اندرز می دهند که از تجربه های تاریخ پند بگیرند. ولی آنچه تجربه و تاریخ به ما می آموزد، این است که ملتها و دولتها هرگز چیزی از تاریخ یاد نگرفته اند یا هرگز بر طبق اصولی که شاید از آن استنباط کرده باشند رفتار نکرده اند… در گرماگرم رویدادهای جهان، اصلی کلی چندان به کار نمی آید و نگاه به اوضاع و احوال همانند آنها (در گذشته) کافی نیست، زیرا یاد بیرنگ (گذشته) در برابر فشار حال، در برابر نیروی آزاد و زنده وضع موجود، هیچ توانی از خود ندارد [درسی که می توان از تاریخ آموخت چیزی نیست که با هرگونه تفکری درباره تاریخ حاصل شود. هیچ دو موردی در تاریخ همانندی کامل با هم ندارند؛ همانندی اتفاقی نباید مایه این گمان شود که آنچه در یک مورد درست بوده است، در مورد دیگری نیز درست دربیاید. هرقوم، مسائلی خاص خود دارد و برای آنکه چاره درست آنها را بیابیم، به هیچ رو نیازی به مراجعه به تاریخ نداریم].در این باره، هیچ چیز بیمزه تر از آن نیست که مانند فرانسویان عصر انقلاب (فرانسه)، به سرمشق های یونانی و رومی استناد کنیم. تفاوت خصلت آن اقوام با خصلت اقوام روزگار ما، تفاوت زمین تا آسمان است” ( نوشته داخل قلاب از متن کتاب است ۱۳۸۵:۱۵).
همانند تندر گردبادهای بیابانی که خاک و خاشاک را لوله می کنند و بر آسمان می برد، حوادث تاریخ، تنها در چند دهه اخیر، بی هیچ دست آوردی تجربی برای دولت ها و ملت ها، [“تجربه هاشان”] را در گربادهای بیابانی پراکنده کرد و زیر آوار یادهای گذشته به فراموشی سپرد. فردیناند مارکوس دیکتاتور فیلیپین در سال ۱۹۸۶ سرنگون شد، نیکولای چائوشسکو در سال ۱۹۸۹ سرنگون و تیرباران گردید، معمر القذافی در سال ۲۰۱۱ سرنگون و به طرز فجیعی کشته شد، صدام حسین در سال ۲۰۰۳ واژگون و به چوبه دار سپرده شد، زین العابدین بن علی از تونس در سال ۲۰۱۱ سرنگون گردید، حسنی مبارک در مصر در سال ۲۰۱۱ از قدرت فرو افتاد، محمد مُرسی و حزب اخوان المسلمین در مصر در سال ۱۳۹۲ به خاک و خون کشیده شدند، عمر حسن البشیر از سودان نیز در سال ۲۰۱۹ از قدرت فرو افتاد. اینان، و به گواه تاریخ، هیچ کدام از تجربه های کاری خود درسی نیاموختند تا بار دیگر آنرا به کار گیرند و البته بی تجربگی تاریخی دوران مشروطیت و شاه ایران و مصدق و بسیار امور دیگر را هم می توان به این فهرست و فهرستی طولانی تر از این اضافه نمود. این ها حوادث همین روزهای پسین دوران ما است و من از تاریخ سرنوشت قیصر روم و خلافت اموی و عباسی و اعدام آخرین ممالیک مصر و کشته شدن الب ارسلان و نادر و ناصرالدین شاه و به ده ها نمونه دیگر آن اشاره نمی کنم.
دنباله اعتراف به ناکارآمدی کاربرد تجربه های تاریخی، از زبان سیاستمداران و دولتمردان کنونی جهان، آنهم در تراژدی انسانی افغانستان، دو موضوع را آشکارا به ما می گوید: اول این که به اصل کاربرد تجربه در امر تاریخ غره نشویم و با این دید خود را فریب ندهیم که می خواهیم از تجربه تاریخ درس ها بیاموزیم و آن را به کارگیریم! دیگر این که بدانیم در مواجه با هر شرایطی از بحران های تاریخی نیاز به گونه آگاهی و راه حل های همان معضل داریم اگرچه بارها پیشینیان هم شعار می دادند: تحلیل مشخص از شرائط مشخص.؛ اما این هم در حد همان شعار باقی ماند و کاربرد عملی خود را از دست داد. هردو اینان درس هایی هستند که خود تاریخ، در یادآوری آن، پافشاری می کند. در زیر چند نمونه از گفته های سیاستمداران و دولتمردانی که این روزها ناکارآمدی تجربه اشان را در شعله ور ساختن تراژدی انسانی در افغانستان بازگو کرده اند، اشاره می کنم.
اسوشیتدپرس می نویسد، پیشروی طالبان، مقامات و دولتمردان امریکا را غافلگیر کرد. سرعت سقوط دولت افغانستان و هرج و مرج ناشی از آن، جدیترین آزمون جو بایدن به عنوان فرمانده کل قوا بود و او را به آماج انتقادهای جمهوریخواهان تبدیل کرد، که تاکید کردند جو بایدن در موضوع افغانستان شکست خورده است (اسوشیتدپرس ۲۵ مرداد).
جوزب بورل مسئول سیاسیت خارجی اتحادیه اروپا (۱۹ اگوست \ ۲۸ مرداد، بی بی سی) تحولات در افغانستان را “فاجعه و کابوس” خواند. او می گوید این یک شکست اطلاعاتی است که بازگشت طالبان به قدرت در آن پیش بینی نشده بود. اتحادیه اروپا اعلام کرده است در موقعیتی نیست تا همه کسانی که جان خود را در خطر می بینند از این کشور خارج کند (بی بی سی ۲۲ اگوست).
انکلا مرکل صدر اعظم آلمان می گوید: بیست سال در افغانستان بودیم و تلاش های ما به ثمر نرسید ، باید از چنین مسائلی درس بگیریم (دوچه وله ۱۶ اگوست). همین خبرنگاری در تاریخ دوشنبه ۱۶ اگوست (۲۶ مرداد) از زبان هایکو ماس وزیر امور خارجه آلمان می نویسده که وی اذعان نموده که وضعیت حاکم بر افغانستان را به نادرستی ارزیابی کرده اند. او همانجا می گوید، با اشاره به روند سرعت گرفتن سکان قدرت توسط طالبان در افغانستان، این امر ایجاب میکند که صادقانه اعتراف کنم که ارزیابیها در این زمینه اشتباه بوده است. او اضافه می کند که آلمان، سازمانهای مخفی اطلاعاتی و جامعه بینالمللی ارزیابی نادرستی از وضعیت افغانستان داشته اند. هایکو ماس، در مصاحبه با هفته نامه اشپیگل می گوید: “مسئولیت ناکامیها و تصمیمات گرفته شده در وزارت خارجه در مورد ماموریت افغانستان بر عهده سازمان اطلاعات این کشور است.”
به گفته ماس تصمیمات در وزارت خارجه بر اساس دادههای اشتباه سازمان اطلاعات این کشور گرفته شده است. او گفت نتایج این تصمیمات اشتباه بوده و پیامدهای فاجعهباری داشته است. وی تاکید کرد این امر نمیتواند بدون عواقب برای عملکرد سرویسهای اطلاعاتی آلمان باشد. در ضمن، سازمان اطلاعات آلمان بارها ارزیابیهایی را ارائه کرده است که ارتش افغانستان و سیاستمداران این کشور در دراز مدت قادر نیستند به فعالیت خود ادامه دهند. این گزارش نهاد امنیتی آلمان می گوید که این توصیه ها در وزارتخانههای مسئول و ذیصلاح نادیده گرفته شده است.
به تاکید آقای دامینیک راب وزیر امور خارجه بریتانیا بر “درس گرفتن” از تسلط طالبان بر افغانستان توجه کنید! او می گوید: “فکر میکنم همه از شدت و سرعتی که طالبان بر افغانستان مسلط شدند، شگفتزده شدند، و این مسئلهای است که همه ما باید از آن درس بگیریم.” او گفت خروج نیروهای متحد باعث تشویق گروه های جهادی می شود و روسیه و چین و ایران از این وضعیت استفاده خواهند کرد” (دوچه وله ۱۶ اگوست)..
تونی بلر نخست وزیر پیشین بریتانیا گفت با تنها گذاشتن مردمان و خروج نیروها از افغانستان، امور به حالتی “غم انگیز، خطرناک و غیرضروری” منجر گردید (بی بی سی ۲۲ اگوست \۳۱ مرداد).
میخائیل گورباچف، رهبر پیشین اتحاد جماهیر شوری هم می گوید باید از این واقعه درس بگیریم. به گزارش ایسنا، به نقل از خبرگزاری اسپوتنیک، میخائیل گورباچف، رهبر سابق جماهیر شوروی گفت: شکست در افغانستان باید خیلی زودتر پذیرفته میشد. اکنون مهم است تا درس بگیریم و دستکم از تکرار چنین اشتباهاتی اجتناب کنیم. این ایده از همان ابتدا ناموفق بود، اگرچه روسیه در مرحله اول از آن حمایت کرد. همانند بسیاری از پروژههای مشابه، این ایده نیز بر مبنای بزرگنمایی تهدید و برخی از برنامههای ژئوپلیتیکی نامشخص که با تلاشهای غیرواقعبینانه برای دموکراتیزه کردن یک جامعه چند قبیلهای دنبال میشدند، قرار داشت. (سه شنبه ۲۶ مرداد). در فوریه سال ۱۹۸۹ با دستور آقای گورباچف نیرو های انحاد جماهیر شوروی سابق پس از ده سال درکیری ها با نیرو های مخالف دولت حزب دموکرانیک خلق افغانتان این کشوررا ترک کردند.
عمده گفته های این دولتمردان این است، که با مشاهده اوضاع و احوال تراژیک افغانستان باید از آن درس بیاموزند و آن را در سیاست آینده شان در کنار سایر ملت ها به کار گیرند. گویی تا کنون هیچ درسی از تاریخ یا از حوادث مشابه زمان خود نیاموخته اند. آنکلا مرکل می گوید: “باید از چنین مسائلی درس بیاموزیم”؛ هایکو ماس، وزیر امور خارجه آلمان می گوید: “مسئولیت ناکامی در افغانستان بر عهده سازمان اطلاعات این کشور است”؛ دامنیک راب وزیر امور خارجه بریتانیا می گوید: “همه ما باید از آن درس بگیریم”؛ میخائیل گورباچف رهبر پیشین اتحاد جماهیر شوری می گوید: “اکنون مهم است که درس بگیریم و دست کم از تکرار چنین اشتباهاتی اجتناب کنیم”. آیا واقعاً آنان و همه دولتمردان جهانی از حوادث زمانه خود درس تجربه ای نیآموخته اند؟ تکرار گفتن این نکته که می خواهیم از حواث تاریخ یا رویدادهای روزگار خود درس و تجربه بیاموزیم و آنرا به کار گیریم، به روشنی گفته ای مکرر و بی محتوا است که غرامت سنگین و جبران ناپذیر آن بارها بر سرنوشت و بر دوش بشریت تحمیل شده است. آینده افغانستان روشن نیست و نمی دانیم در ماه های و سال های پیش رو چه روزگاری بر مردمان آن رقم خواهد خورد. اما می بینیم که دولتمردان و سیاست جهانی همه از درس آموزی تجربه سخن می گویند. درس ها و تجربه هایی که هرگز به کار نیامد.
سال های بعد از ۱۹۷۰ در واشنگتن، در کنار درس و کار، که آثار چپ را می خواندم، یکی از موضوعات بحث انگیز پیرامون دیدگاه “ارنستو چه گوارا” و ” رژی دبره” درباره صدور انقلاب و حرکت موتور کوچک و موتور بزرگ بود. انقلاب در درون یک کشور، موتور کوچک است که از طریق صدور نیروی انقلابی آن به سرزمین های دیگر، موتور بزرگ جهانی را به حرکت درمی آورد. آن زمان، در دوران داغ مباحث تئوری صدور انقلاب، آقای ابراهیم یزدی برای تبلیغات دیدگاه خود از تکزاس به واشنگتن می آمد و این بحث های انقلاب و صدور آن که آن زمان از بحث های داغ جنبش بود و در میان چپ و راست ایرانیان خارج از کشور اپیدمی شده بود، ایشان هم همین ها را از آنجا و از این زمان ها آموخت. او در زمره کسانی بود که اولین بار بعد از انقلاب در ایران به تبلیغ صدور انقلاب دامن زد. اگرچه این بحث دیگری است،اما تنها می خواهم بگویم که از زمان طرح تئوری صدور انقلاب در روسیه شوروی ۱۹۶۰ که از جانب سوسولوف (فرضیه پرداز آن زمان شوروی که به جای تئوری گسترش نیروهای تولیدی مارکس مطرح کرد) و بعد از آن یورش شبانه تانک های روسیه به پراگ و دستگیری ایزاک دویچک و همان زمان ها پافشاری بر تئوری صدور انقلاب “چه گوارا” و “رژی دبره” و حتی تئوری سه جهان چین به آنگولا (در آفریقا در سال های بعد از ۱۹۷۰) و شکست فضاحت بار امریکا در ویتنام، تکرار ناتجربگی روسیه شوروی در تسخیر افغانستان و ورود امریکا به افغانستان و نمونه های فراوانی از بی تجربگی سیاستمداران و دولتمردان و گواه درستی دیدگاه هگل در ۲۰۰ سال پیش است که می گفت: “آنچه تجربه و تاریخ به ما می آموزد، این است که ملتها و دولتها هرگز چیزی از تاریخ یاد نگرفته اند”. اگرچه هرکدام از این اشاره ها خود می تواند کتابی باشد با این حال من در اینجا با برجسته کردن یک نگاه، فهرست وار به همین چند نکته کوتاه اشاره کردم . در حاشیه اضافه کنم که موضوع صدور انقلاب از جانب بلوک شرق و تهاجم های نظامی از سوی کشورهای مقتدر غرب، تابع اصل رقابت “تقسیم جهان بین دول معظم” و “تقسیم جهان بین اتحادیه های سرمایه داران و الیگارک های مالی” است که از همین تجاوزات هم تجربه ای جز ویرانی فرهنگ ها و برپایی تراژدی انسانی چیزی نصیب بشریت نشد.
غالباً می بینیم کسانی از “حافظه تاریخی” سخن می گویند، اما هرگز نمی گویند کاربرد تجربه در آن “حافظه تاریخی” کی و کجا به کار ملت ها و دولتمردان آمده است؟ تجربه جنگ قادسیه و جنگ جلولا و نهاوند و سلسله به کار ما نمی آید؛ تجربه کج روی های انقلاب مشروطیت، اگر هم به کار آیند، تجربه های کهنه و ناکارآمدند! تجربه امروز افغانستان هم در هیاهوی گذشت زمان کاربرد خود را از دست خواهد داد. این عبرتی است برای انسان؛ و شاید بی دلیل نباشد که ابن خلدون، مورخ و جامعه شناس سده هشتم هجری هم، کتاب تاریخی خود را عِبر (به کسر عین، به معنی عبرت) نام می نهد. انگلس در نامه ای (۱۸۵۱) به مارکس می نویسد: “… تاریخی که مُقدر است همه چیز آن به آگاهانه ترین وجهی دوبار پیش آید، بار اول به عنوان تراژدی بزرگ و بار دوم به صورت کمدی فلاکت بار” تکرار می شود. اما فراموش کردند اضافه کنند که تکرار آن تراژدی الزاماً کمدی فلاکت بار نیست بلکه ویرانی فضیلت انسانی و نابودی بشریت است. تجربه در کار تاریخ به کار نمی آید. این از ناتوانی های انسان در پیگیری سرنوشت خویش است.
گمانم این است، این جمله کوتاه هگل را باید مانند ترجیع بندی در پیشگفتار کتاب های تاریخ، آن هم برای کسانی که به دنبال آموزش تجربه از درس های تاریخند، تکرار کرد که می گوید: “به فرمانروایان و کشورداران اغلب اندرز می دهند که از تجربه های تاریخ پند بگیرند، ولی آنچه تجربه و تاریخ به ما می آموزد، این است که ملتها و دولتها هرگز چیزی از تاریخ یاد نگرفته اند”.