برساختگی بدن در بازنماییِ فرهنگ سرمایه داری
از دهه سی به بعد (سراسر دهه چهل و خصوصاً نیمه اول دهه پنجاه)، بتدریج در قلمرو روزمره، «بدن» ، به یاری فرهنگ سرمایه داری (به منزله فرهنگِ با نفوذ غربی و متکی بر کالا محوری)، چه در جنسیت «زنانه» و چه در جنسیت «مردانه» ، با توسل به رسانه های جمعی (در تمامی سطوح)، به امکان بازنمایی های نوینی دست مییابد و از این راه ، «صورت» های فرهنگیِ جدیدی تولید می گردد که از سوی طبقه متوسط غیرِ سنتیِ شهری، مورد استقبال قرار می گیرد…؛ هنگامی که از «صورت های فرهنگی»، صحبت می کنیم، مشخصاً منظورمان «صورت های معنایی و ادراکی» است. صورتهایی برخاسته از هستی اجتماعی و شرایط تاریخی ؛ به عنوان مثال میتوان گفت، در عصر پهلویِ دوم، این «فرهنگ سرمایه داریِ» مبتنی بر بازار و کالا محور است که به نحوه ی درک و تفسیر انسان شهریِ طبقه متوسط و غیر سنتی، نسبت به چیستیِ «بدنِ زنانه» و یا «بدن مردانه» و یا «بدن های همجنس گرایان»، معنا میبخشید. همانگونه که در خصوص زنان و یا مردانِ عهد قاجار و یا قبل تر از آن، این مناسبات طبیعی و مبتنی بر سنت و فرهنگ مسلط بود که به درک از بدنِ هر کدام از جنسیتها (زن ، مرد و یا همجنس گرایان ) و نحوه برخورد با آنها معنا میبخشید. درک و فهمی که مبتنی بر شرایط تاریخی ، اجتماعی و فرهنگی آن دوره ها بود.
از مقایسه این دو مورد تاریخی، دو موضوع روشن میشود: در وهله اول مشخص میگردد که« بدن» به لحاظ وجودی، معنایی برای خود ، یعنی «چیزی برای خود» ندارد و نمیتواند «ذات مند» باشد؛ بلکه بر عکس در هر جامعه، مکان ، زمان و مقطع تاریخی ای که قرار گیرد، معنا و نحوه درک آنرا ، فرهنگ مسلط بر آن جامعه است که تعیین میکند. چه از حیث زیبا شناختی و یا کارکردهای بوروکراتیک و یا حتی لذتهای جنسی و یا … ؛ و در وهله دوم که تأکیدی است هستی شناسانه بر مسئله اول، از «بی بنیادیِ وجود ـ در ـ جهان » خبر می دهد. جالب ترین مثال در خصوص این «وجودِ بی بنیاد» ، که تنها می تواند از راه هستی اجتماعی و انضمامی به معنا راه یابد، مطالعه موریس لینهارت در خصوص «بدن» در جامعه جماعتی «کاتاکی» است.
وی در مطالعاتش از جامعه «کاتاکی»، مورد بسیار جالبی از «برساختگی فرهنگی بدن» را نشان میدهد که به دلیل «هستی جماعتیِ» درآمیخته با «طبیعت گیاهی» اش ، اندامهای بدن و اصلاً کلیت بدن ، را به همان نامهایی مینامیدند که به لحاظ فرهنگی، برسازنده ماهیتِ «وجودِ گیاهیِ» این جامعه «جماعتی» بود . در چنین وضعیتی، به قول لو بروتون «امر گیاهی و امر زنده ی انسانی در رابطه ای قرار می گیرند که به بسیاری از خصوصیات جامعه کاتاکی حیات میبخشند» ( ۳۹)؛ هر چند که باید توجه کرد، خودِ کاتاکی ها، اصلا نمیتوانستند درکی از این یگانه سازی (بین «امر زنده انسانیِ» خود با «امر گیاهیِ» خود)، داشته باشند. وضعیتی که بنا بر اساس درک ما مبتنی بر فاصله و جدا بودگی است.
اینها را گفتیم تا به این مسئله مهم ، توجه داشته باشیم که «بدن» ، شیئ «ذاتمند» یا «چیزی انتزاعی ـ در ـ جایی غیر تاریخی» نیست که بتوان فارغ از زمان و مکان و فرهنگ ، بدستش آورد و به توصیفش پرداخت؛ بلکه همواره با موقعیتهایی بدنمند و بازنمایی شده عجین است . به عنوان مثال ، برای نشان دادن موقعیتی که در بازنمایی اش ، «بدن ـ به ـ وضعیتی ابزارگرایانه » ، فرو کاهیده می شود، خوب است به مثالی ساده و آشنا مراجعه کنیم: به آگهی های تبلیغاتی دهه پنجاه (۱۳۵۰ خورشیدی)؛ آنچه در این تبلیغات بیش از هر چیز، بازنمایی می شود، «بدنی تبلیغاتی» بود و نه خودِ کالای تجاری؛ اینکه چه چیزی تبلیغ می شد مهم نبود ، مهم بدنی بود که به محور و یا عرصه تبلیغات تبدیل شده بود ؛ از آدامسِ خروس نشان، یا روغن قو و یا خمیر دندان کلگیت و یا اتوموبیل آریا و شاهین، گرفته تا پودر لباس شوییِ برف و یا تلویزیون شارپ لورنس و یا بخاری و آبگرم ارج ، و … ، همه و همه از طریق «بدن» ـ با شاخصهای تناسبِ مطابق با آن ایام ـ تبلیغ می شد. فرقی هم نمی کرد در کدام رسانه باشد ، چه در مجلات و چه در روزنامه های کثیر الاتشار و یا تلویزیون ملی … ؛ در واقع ، جهان بصریِ تبلیغات، بر دوش بدن های عموماً سرکوب شده ی زنانه بود ؛ حتی آنجا که تبلیغ از تیغ صورت تراشی مردان بود، باز هم ، این «بدن زنانه» بود که نقش محوری را به عهده داشت. بنابراین در قلمرو روزمره ی آن ایام، «بدن ایرانی» (خصوصا زن ایرانی) ، تحت نفوذ فرهنگ سرمایه داری ، و مشخصاً غرب (خصوصا آمریکا)، بیش از هر چیز و هر جا، در جهان تبلیغات بود که بازنمایی می شد ؛ خصوصا بدنهای زنانه ای که گویی با زور و خشونتِ قزاقی از اندرونی به قلمرو روزمره کشیده شده بود، تا بارِ سنگین تبلیغ کالاهای عموماً آمریکایی، بر دوش اش گذارده شود . اما فقط این نبود، زیرا پا به پای دنیای تبلیغاتِ کالاهای مصرفی ، «بارِ» مزبور به عرصه سینماهای تجاری و کاملا گیشه ای و غیر هنری هم راه یافته و باز بر دوش زنان گذارده شده بود…
اکنون ، فرهنگ جدید مبتنی بر معیارهای غربی و شاخص های زیبایی بدن بود که چگونگی و تناسب اندامهای زنانه و مردانه ، و نحوه آرایش مو و پوشاک (کفش و لباس ) را در قلمرو عمومی رقم میزد. و از راه مستقیمِ سینمای غرب به قلمرو روزمره ایران وارد می گردید . بنابراین در غیاب ماهواره ها و جهان دیجیتالی و شبکه های اجتماعی ، و اینستاگرامی و … ، این «سینما»ی عموماً تجاری غربی بود که عرصه ذهن و فرهنگ غربی را در کشورهای وابسته به دولت آمریکا، تصرف کرده و همگی را بطور یکسان مدیریت می کرد؛ تا جایی که نسبتاً بتواند به نوعی «فرهنگ سازیِ استعماریِ جهان شمول» دست یابد. دقت شود، مسئله اصلا بر سر نفی این جریان فرهنگی نیست، همانگونه که در کار تأییدش نیستیم؛ مسئله صرفا بررسیِ «وضعیت هستی شناسانه» فرهنگ معاصر ایران در دوره ای خاص است. وضعیتی که باعث آشکار شدنِ ساختار قدرت زده بوروکراتیکی میشود که باز هم بدون حضور دموکراتیک شوراهای مردمی ، اقدام به فرهنگ سازی میکند؛ و به همین دلیل هم ناگزیر میگردد به سانسور و توقیف هر گونه اطلاعاتی روی آورد که به نقد «سرنمون های استعماریِ فرهنگ غرب» میپردازند.
ادامه دارد…
منابع :
لو بروتون، داوید ، جامعه شناسی بدن؛ ترجمه ناصر فکوهی ، تهران : نشر ثالث ، ۱۳۹۲ ، ص ۴۳ .
نویسنده و پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی
پست بعدی