انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تأملی بر مکتب فرهنگ و شخصیت یا انسان شناسی روانشناختی

تصویر: مارگارت مید

مکتب فرهنگ و شخصیت از شاخه های فرعی و اصلی انسان شناسی فرهنگی است که به دنبال مطالعه فرهنگ از چارچوب شخصیت است؛ و در دهه ۳۰ در قرن بیست، در آمریکا رشد یافته است. نظام فرهنگی در این شاخه از طریق رفتارهای “اکتسابی، آموزش، تقلید، شرطی شدن در محیط اجتماعی” قابل مطالعه است. در این مکتب شخصیت به صورت ناخود آگاه در قالب عناصرفرهنگی جامعه قابل بررسی است، و برای جامعه شخصیت فرهنگی پایه ریزی می کند. اندیشمندان این مکتب همگی تحت تأثیر اندیشه های “بوآس” ( بنیان گذار انسان شناسی فرهنگی) و ” فروید” قرار داشته اند و به مطالعه مقایسه ای رشد شخصیت میان جوامع ابتدایی آمریکا ( اقوام سرخپوست) و جامعه معاصر آمریکا پرداخته اند. ” رالف لینتون” با اشاره به مفهوم فرهنگ پذیری، رفتارهای فردی را به صورت الگو های درونی شده در جوامع بررسی کرده است، ” کاردینر” با تأکید بر عوامل بیرونی و درونی غرایز و رفتارها، تأکید بر شخصیت پایه در جوامع می کند. ” بندیکت” با توجه به شخصیت گروهی در جوامع، توجه به شناخت شخصیت های همگرا در افراد می کند و بر اساس کمان فرهنگی طیف گسترده ای از پدیده های فرهنگی را در قالب شخصیت های محدود جامعه بر می شمارد. اندیشه ” مارگرت مید” در قالب پذیری شخصیتی از طریق آموزش و انتقال فرهنگی پدیده ای بحران بلوغ را که در جوامع ابتدایی معاصر آمریکا متمایز دانسته، در کتاب “بلوغ در ساموا” بررسی کرده؛ و هویت جنسی که شامل زنانگی و مردانگی است و بیشتر مبانی فرهنگی داشته تا مبنای زیستی در این کتاب مورد تحقیق قرار داده است، مطالعات اخیر این مکتب با تأکید بر نظریه نسبیت فرهنگی ریشه های اختلاف فرهنگی جوامع را در شناخت اعمال روزمره مردم و برداشت های آنها نسبت به زندگی روزمره بررسی می کند. از انتقادات مهم بر این مکتب این است که برای مطالعه ی فرهنگ در چارچوب شخصیت تنها قالب روانشناختی را مورد توجه قرار داده است؛ و تمام پدیده های اجتماعی و فر هنگی جوامع را به سطح شخصیتی تقلیل داده است.

کلید واژه
انسان شناسی روانشناختی، بلوغ، شخصیت، فرهنگ ،قالب پذیری شخصیتی، نسبیت فرهنگی

پیشگفتار

مکتب فرهنگ و شخصیت یا همان انسان شناسی روانشناختی در آمریکا در قرن بیستم به مطالعه این پرداخته که فرهنگ چگونه شخصیت های مختلف جامعه را تحت تأثیر قرار داده است. در واقع این شاخه از انسان شناسی فرهنگی به تحقیق و مطالعه فرهنگ از لابه لای شخصیت های مختلف جوامع می پردازد؛ و یک الگوی فرهنگی پایه را در حوزه شخصیت مورد بررسی و آموزش قرار می دهد.

در این حوزه مطالعاتی شکل گیری شخصیت به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه در قالب عناصر اساسی فرهنگ نهادها و سازمان ها قابل بررسی است. این مکتب تحت تأثیراندیشه فروید(Forouid) به عرف فرهنگی و اجتماعی در تربیت کودک توجه می کند.

این مکتب در آمریکا به دلیل همجواری فرهنگ های مهاجر نسبت به اروپا، ابتدا بیشتر مورد توجه قرار گرفته و بعداً در کشورهای بزرگ اروپایی با توجه به داشتن مستعمرات بسیاری در نقاط جهان مورد توجه و تأمل قرار گرفته است.
طرح مسأله
انسان شناسی روانشناختی در حوزه فرهنگ در مطالعه شخصیت های هر جامعه ای توجه به ساختار های درونی می کند و در قالب شخصیت های خاص هر جامعه ای به آموزش شخصیت پایه در آن جامعه به صورت ناخودآگاه و یا آگاهانه می پردازد؛ و تربیت اجتماعی را مورد توجه قرار می دهد. در این جا به دنبال مطالعه نظری تعامل فرهن و شخصیت فرهنگ با توجه به ساختارهای مادی و معنوی در جامعه می باشیم.
اهمیت موضوع
دردهه سوم از قرن بیستم در حوزه انسان شناسی آمریکا با توجه به ابعاد مختلف مطالعات فرهنگی که مردم شناسان و انسان شناسان درنقاط مختلف انجام داده بودند اندیشمندانی ظهورکردند که تأکید برپیوندمیان فرهنگ و شخصیت کرده اند، که بعدها نام این مکتب را “انسان شناسی روانشناختی یا فرهنگ و شخصیت” نامگذاری کرده اند.
این مکتب در چارچوب بررسی الگوی رفتار فرهنگی، که یکی از شاخه های فرعی انسان شناسی فرهنگی در آمریکا بوده است، رشد کرده است. این شاخه از انسان شناسی به بررسی مطالعه ی فرهنگ والگوهای شخصیتی جوامع می پردازد، و به صورت مجزا و منفک در هر جامعه ای الگو های پایه شخصیتی در هر جامعه ای را مورد مطالعه قرار می دهد.
در این مکتب نظام فرهنگی از طریق رفتارهای اکتسابی به صورت “آموزش- تقلید و شرطی شدن ناشی از محیط” قابل انتقال است. از سوی دیگر با توجه به دیدگاه روانشناختی، توجه به فرهنگ پذیری شخصیت ها و افراد، جامعه در این مکتب مورد مطالعه قرار می گیرد.
اندیشمندان این حوزه مطالعاتی به دنبال پاسخ به این سوال می باشند که « فرهنگ در نزد افراد حضور یافته و چگونه به رفتارهای آنان جهت می دهد؟.» ( ریویر،۱۳۷۹: ۶۵) این اندیشمندان برای دست یافتن به این سوال به مطالعه شخصیت به صورت خودآگاه و ناخودآگاه در قالب عناصر اساسی فرهنگ چون نهادها، سازمان ها، ضوابط اجتماعی و عملکردهای عادی پرداخته اند و در هر جامعه ای توجه به شخصیت فرهنگی آن جامعه کرده اند.
انسان شناسان روانشناختی تحت تأثیر اندیشه های فروید، به الگوهای فرهنگی اندیشه وی توجه کرده اند، خصوصاً به آن بخش از اندیشه های او در حیطه تأثیر عرف اجتماعی بر تربیت کودک و شکل گیری شخصیت فرهنگی کودک در جامعه، توجه خاص داشته اند؛ از نظر آنان « شخصیت را باید به عنوان یک رشته سبک های متمایز اندیشه، رفتار و واکنش های عاطفی در نظرگرفت که چگونگی تطبیق شخص با شرایط پیرامونش را مشخص می سازد»( بیتس- پلاگ،۱۳۷۵: ۷۵) براین اساس، نسل اول این مکتب اثر فرهنگ برتربیت کودک و شخصیت را مهمترین هسته اساسی مطالعات خود قرار داده اند؛ و استدلالشان بر این بوده که اندیشمندان تربیت کودک، بطور یکنواخت و نسبی در قالب گونه های‍ شخصیتی مسلط بر جامعه،شخصیت های جامعه را قالب ریزی می کنند. و بر اساس همین گونه ها شخصیتی، نوعی الگوی فرهنگی ویژه ای را برای جامعه بوجود می آورند.
این مکتب با سه سوال اساسی به دنبال پیوند میان فرهنگ و شخصیت است که « ۱- انسان ها تا چه فاصله ای از علم روانشناسی در راه مشابهی رشد می یابند؟ ۲- چه چیزی علت اختلاف آشکار خصوصیات شخصیتی بین جوامع است؟ ۳- چه نوع اختلاف فرهنگی به وسیله ی عوامل روانشناختی توضیح داده می شود» ( شریف کمالی- عسگری خانقاه، ۳۰۱:۱۳۸۰)
انسان شناسان روانشناخت در مطالعه شخصیت های جوامع ابتدایی و مقایسه آن با جوامع دیگر خصوصاً جامعه صنعتی آمریکا توجه به اساطیری چون( اسطوره ادیب و…) می کنند که بازتابی از واقعیت روحی و جزئی از مراحل شکل گیری شخصیت کودک از نگاه فروید دانسته اند؛ این ویژگی جنبه ی ناخودآگاه داشته و بر اساس این پایه، مطالعات روانکاوی را به شدت به سمت پژوهش و فرایند شکل گیری شخصیت یا اجتماعی شدن از دیدگاه فرهنگی و اجتماعی کشانده است.
بُعد دیگر از اندیشه فروید تداوم بخش تبیینات فرهنگ و شخصیت و الگوهای فرهنگی جوامع ابتدایی و قومیت های مختلف است، بر این اساس رویکرد مکتب انسان شناسی روانشناختی از فرهنگ« مجموعه ای از رفتارها است که در یک جامعه مفروض بین اعضای آن جامعه مشترک است و نتیجه ای است که این رفتارها در مادیت می افتد،یعنی اشیای ناشی از آنها» (روح الامینی،۴۵:۱۳۷۵)چنین مادیتی بیش از همه شخصیت انسان را مورد توجه قرار می دهد. بر اساس این، انسان هایی که حاملان فرهنگ هستند، پدیده های فرهنگی در ارتباط با آن ها معنا پیدا می کند.
این رهیافت باعث شد که این مکتب انسان را به سمت خاصی سوق دهد؛ و این جهت گیری باعث شد که مفهوم فرد در فرهنگ اعتبار بیشتری پیدا کند و بتوانیم در انسان آن را مشاهده کنیم؛ و یک یک شخصیت های انسان شناختی را در هر جامعه ای مطرح کنیم.
تاریخچه مکتب انسان شناسی روانشناختی
از دیدگاه تاریخی، این مکتب در حوزه انسان شناسی آمریکا شکل گرفته است. زیرا در آمریکا مطالعه ی فرهنگ سرلوحه ی این علم قرار گرفته است، از سوی دیگر کشور آمریکا همانند اروپا مستعمراتی نداشته و لیکن مجموعه ای از جوامع ابتدایی مختلف به نام قوم سرخپوست در درون خود جای داده است که اندیشمندان این علم توجه خاص به خصوصیات فرهنگی، اجتماعی، روانی، و… این اقوام بومی کرده اند.
از جنبه دیگر در پی مهاجرت مداوم و مستمری که از قرن ۱۸ به بعد، به سوی آمریکا از دیگر نقاط دنیا رواج داشت؛ از طریق همجواری فرهنگ های قومیتی در کنار هم و حتی آمیزش های فرهنگی میان قومیت های مختلف، و آمیزش با بومیان این سزمین، باعث این شده که فرهنگ ها و شخصیت های ناهمسان و ناهمخوانی شکل گیرد؛ که در جامعه کثرت گرایی آمریکا قابل مطالعه و بررسی است. این مسأله مورد توجه انسان شناسان روانشناس قرار گرفته است؛ علاوه بر این رواج پدیده برده داری و پیامد های اجتماعی و فرهنگی این مسأله در نقاط مختلف آمریکا مورد تأمل اندیشمندان این حوزه قرار گرفته است؛ با توجه به این مسائل اندیشمندان فرهنگی و انسان شناسان روانشناس به دنبال تأسیس و بنیان مکتب فرهنگ و شخصیت بوده اند.
از سوی دیگر سابقه ی رشد اندیشه ی فرویدیسم در اواخر قرن ۱۹ با نوشتن کتاب ” توتم و تابو” در آمریکا مورد توجه قرار گرفت، در این کتاب وی اشاره به این مطلب می کند که: « با استفاده از داده های مردم شناسی دوره ی خود حوزه مطالعه بر جوامع ابتدایی را با حوزه ی روانکاوی پیوند می دهد. در حقیقت او در پی اشتراکات موجود انسان در همه جوامع است و بر این منظور انسان ابتدایی را نمونه های شکل گیری آغازین غرایز انسانی می داند و اخلاق و قید و بند های ناشی از آن در این جوامع ( که ابتدا این تصور مردم شناسان آن دوره بود) عاملی می داند بر رها شدن “من” و امکان روانکاوی ساده تری برای شخصیت فرد» ( فکوهی،۲۰۰:۱۳۸۰)
چنین مسائلی که بیان شد نمونه هایی از مسائل تاریخی بنیان اندیشه فرهنگ و شخصیت بوده که در آمریکا توسعه یافته است.
نسل اول این مکتب از پیروان بوآس(Boas) بنیانگذار واقعی انسان شناس فرهنگی آمریکا بوده اند، که با توجه به دیدگاه های فرهنگی وی خصوصاً در مبحث روش شناختی مطالعه پدیده فرهنگی از نگاه روانشناسی؛ مکتب فرهنگ و شخصیت یا انسان شناسی روانشناختی را بوجود آورده است؛ با توجه به چنین رویکردی سعی خواهیم کرد که مختصر و موجزء گوشه ای از اندیشه های اندیشمندان این مکتب را ارائه نمائیم.
دیدگاه اندیشمندان مکتب انسان شناسی روانشناختی
الف: رالف لینتون (Linton)
وی از شاگردان بوآس می باشد؛ که دو کتاب اساسی در حوزه انسان شناسی روانشناختی به نامهای ” در باره انسان” و “پایه های فرهنگی شخصیت ( ۱۹۴۲)” نوشته است. وی در هر دو کتاب تأکید بر اصول مهم ارتباط فرهنگ و شخصیت می کند.« ۱- وی بر انتقال و ساخت یابی رفتار ها به وسیله آموزش پا فشاری می کند و از این طریق به فرهنگ، محتوایی روانشناختی می دهد. ۲- او بر مدل ها یا الگو های فرهنگی با تأکید بر اندیشیدن و عمل کردن در یک فرهنگ اشاره می کند، و به انگاره های محض درباره ی رفتار قابل تمایز تأکید می کند. ۳-او میان فرهنگ واقعی و الگو های درونی شده ی آن در افراد از یک سو، و فرهنگی که ما تنها با تکیه بر حداکثر فراوانی های گروهی از رفتارها درافراد می سازیم، از سویی دیگر تمایز قائل شده.۴- او دست به بررسی متغیر های فردی به نسبت هنجارها یعنی متغیر های جنسیت، سن، شغل، تحصیلات، ثروت و… می زند. بنابر این هر کس تنها در جزئی از فرهنگ خویش زندگی می کند و از انتخاب های چندین نوع رفتار می تواند برخوردار باشد، زیرا هر فرهنگی دارای چندین نظام ارزشی است که با یکدیگر همزیستی دارند. ۵- لینتون به همراه “رابرت ردفیلد” “ملوین هرسکویتس” نظریه ای درباره فرهنگ پذیری مطرح میکند که در آن بعد فرهنگی و تماس و نفوذ پذیری تبیین گشته است.» (گاربارینو،۶۶:۱۳۷۸)
وی در اندیشه خود اشاره به مفهوم فرهنگ پذیری می کند، که در این حیطه بیشتر به تماس مستقیم میان گروه های فرهنگی جامعه توجه کرده است؛ و این فرایند را به صورت رابطه برابر یا نا برابر ( غالب و مغلوب) شکل می گیرد.؛ که چنین رابطه ای ناشی از اشکال مهاجرت، هجوم خارجی، هجوم استعماری و موجب فلج شدن جوامع شده و ساخت فرهنگی جامعه را دچار بی نظمی کرده است و حتی در برخی از جوامع این اشکال پیامد مثبت همرا با رشد و پیشرفت برای جامعه داشته است.
ب: کاردینر (Kardiner.A)
آبراهام کاردینر از دیگر متفکران این حوزه است،که در آثار و اندیشه های خود تحت تأثیر اندیشه فروید بوده است.وی با تأکید بر عوامل بیرونی و درونی غرایز به بررسی ارتباط فرهنگ و شخصیت می پردازد.
به نظر او « عادات و اشکال انضباط در هرجامعه ای متفاوت است و در دوران کودکی کسب می گردد. و در شکل گیری قوای ذهنی افراد نقش تعیین کننده دارد.» ( بروس،۳۰:۱۳۷۳)
وی همراه لینتون نظریه ای به نام “شخصیت پایه” را مطرح می کند که چنین شخصیتی را در هر جامعه ای، باید شخصیتی خاص تلقی نمود. و این شخصیت پایه برای تمام افراد جامعه نوعی مخرج مشترک است که افراد خصوصیات چنین شخصیتی را در پروش رفتار و تربیت شخصیت خود به عنوان الگو و مدل در نظر دارند ، این مسئله در علوم اجتماعی در بُعد گروه های مرجع که برای فرد در زندگی نقش بسیار مهمی دارد.
تمام افراد جامعه با ابعاد رفتاری و عملی این شخصیت پایه در تعامل غیر مستقیم هستند، و در قالب آموزش و اجتماعی شدن به یادگیری خصوصیات این شخصیت می پردازند، بر این اساس می توان برآوردی از فرهنگ آن جامعه بدست آورد که در قالب واژه های شخصیت ملی- خصلت قومی در نزد عموم این شخصیت از ارزشی خاص بر خوردار است.
به نظر کاردینر« وراثت، توانایی های قابل فرد، سرنوشت فردی ، سبب شکل گیری طیفی از شخصیت ها از حالت عادی تا حالت عدم انطباق را شامل شده؛ که این اشکال بر اساس هنجارهای اجتماعی مورد قبول اعضای جامعه یا گروه به وجود می آید و افراد جامعه باید در نوع شیوه زندگی ویژگی های فردی خود را بر مبنای این شخصیت پایه تنظیم کنند.» ( ریویر:۶۷،۱۳۷۹)
شخصیت پایه براساس ارتباط میان انسان و محیط طبیعی و فرهنگی آن شکل می گیرد. افراد هر جامعه ای از لحاظ رفتارها ی فکری خود را، با چنین محیط هایی باید انطباق دهند، از سویی دیگر این شخصیت ها ریشه در نهاد های اولیه و ثانویه هر جامعه ای داشته است.
کاردینر مفهوم نهاد را با شخصیت در ارتباط دانسته است. وی « نهاد را نوعی الگوی فکری و رفتاری معرفی می کند که دارای پذیرش عام در جامعه می باشد و انحراف از آن یا زیر پاگذاشتن آن سبب بروز اختلال تنش و بحران در جامعه می شود. مجموعه ای از این نهادها در قالب پیکر بندی ها، فرهنگ یک جامعه را می سازند که به دلیل خاص بودن نهادهای درون آن به شخصیت پایه حیات می دهند؛ بنابر این شخصیت پایه را نباید حاصل نهادها دانست. با وجود این مسئله وی در میان نهادها دست به نوعی تقسیم بندی می زند، که در آن نهادهای اولیه را از نهادهای ثانویه جدا می کند.و…» ( فکوهی،۲۱۰:۱۳۸۱) بر اساس این مسئله می توان به این الگو توجه کرد.

شخصیت اولیه نهادهای اولیه نهادهای ثانویه

چرخه نهادها و شخصیت
وی در بحث این الگو بیشتر بر نهادهای اولیه چون خانواده تأکید می کند این نهاد را به عنوان یک عامل مؤثر بین فرهنگ و شخصیت دانسته است. در این نهاد آموزش های غیر رسمی به کودکان در قالب اجتماعی شدن و فرهنگ پذیری نقش بسیار مهمی دارد. بر اساس این فرایندها شخصیت کودک به سمت شخصیت اصلی و پایه جامعه هدایت شده. نهادهای ثانویه چون مذهب، مناسک، اساطیر، ادبیات عامه یا فولکور در تربیت اجتماعی و فرهنگی کودک و تأثیر پذیری از شخصیت پایه جامعه بسیار مهم هستند.
پ: روث بندیکت (Bendikt.R)
بیشتر اندیشه وی معطوف به شخصیت گروهی است؛ به نظر وی استعدادهای انسان در هر جامعه ای دارای ویژگی هایی است که آرمان فرهنگی ناآگاهانه را برگزیده است؛ که اعضای جامعه آن بتدریج ملکه ذهن خود کرده است.بر این اساس، شخصیت گروهی در هر جامعه ای شکل می گیرد. و بر این اصل می توان به تفاوت های فرهنگی در هر جامعه ای توجه کرد؛ و جوامع را بر این مبنا با یکدیگر مقایسه کرد.
از نظر بندیکت برای شناخت فرهنگ از دیدگاه شخصیت به روش گونه شناسی باید توجه کرد؛ این گونه شناسی در جهت شناخت شخصیت های همگرا در جامعه باید باشد که به نوعی پیکر بندی عمومی شخصیت کلی جامعه را ایجاد می کند. بر این اساس چنین مطالعه ای باید در بطن درون نهادها و زندگی اجتماعی و رفتارهای فردی انجام گیرد. « بندیکت برای روشن ساختن این فراگرد ویژگی های شخصیت دو جامعه سرخ پوست کوکیوتل شمال غرب اقیانوس آرام که مورد بررسی بوآس نیز قرار گرفته و سرخ پوست زونی جنوب غرب آمریکا را به تحلیل کشید. او کواکیوتل ها را به عنوان قوم پرخاشگری توصیف کرد که گرایش به فزونی خواهی دارند و برای دستیابی به بصیرت های فراطبیعی بزرگ تر و بهتری که از طریق ریاضت به دست می آورند، پیوسته در رقابت با یکدیگر، بر خلاف آنها زونی ها مردمی صلح جو و خویشتن داری و از هرگونه فزونخواهی و تجربه های مخل آرامش بیزارند و همیشه خواستار میانه روی هستند» ( بیتس- پلاگ، ۷۶:۱۳۷۵)
بندیکت در مطالعات خود نمونه های انتخاب فرهنگی را برای افراد در طیف گسترده ای از پدیده های فرهنگی بنام کمان فرهنگی بررسی کرده است؛ که به رغم وسعت داشتن این طیف محدود است. یعنی ترکیبات ممکن که حاصل این انتخابات هستند، نمی توانند بی شمار باشند، بنابراین در جامعه انسانی با شمار محدودی از شخصیت ها روبرو هستیم. « در کتاب الگوهای فرهنگی وی حاصل مطالعات خود را بر جوامع سرخ پوست با نظریه فوق تطبیق می دهد. و با استفاده از اسطوره شناسی یونانی از دو نومونه ی آنها را در سرخپوستان پوئبلودرنیومکزیکو معرفی می کند،شخصیتی آرام و متعادل و با یکدیگر همبستگی دارند و به هم احترام می گذارند. آنها در بیان و ابراز احساسات خود نیز همواره آرامش را حفظ می کنند. برعکس شخصیت های دیونیزی که نمونه ی آنها را در سرخپوستان جلگه ها معرفی می کنند، آدم هایی خشن و جاه طلب هستند که بیش از هر چیز به منافع فردی خود می اندیشند و احساسات خود را نیز با شدت بیان می کند» ( فکوهی،۲۰۴:۱۳۸۱)
با توجه به چنین اندیشه ای رویکرد وی هیت گرایی هم هست؛ که در این حیطه اندیشه های وی تاحدی همانند رویکرد کارکرد گرایان در علوم اجتماعی است و همانند این مکتب به صورت کل بر فرهنگ ها نظر دارد، و در هر فرهنگی توجه به تمامیت های همبستگی داخلی می کند به نظر او « همبستگی مزبور بیشتر از این که اجتماعی باشد، ذهنی یا روحی است. این است که بندیکت مدعی بود فرهنگ ها حول هیت رایجی از نگرش ها همبسته می شوند. در یک فرهنگ همبسته الگوی قالب تفکر و احساس به ابعاد دیگر زندگی سرایت می کند. این الگو فرد را برای مشارکت در زندگی اجتماعی فرهنگی اَش بر می گزیند و شکل می دهد. بنابراین تفاوت بارز میان فرهنگ ها عبارت است از اختلافات ذز طبیعت و ذات هیت های فرهنگی و درجه انسجامی که آنها فراهم می کنند. علاوه بر این اهمیت فزاینده ی هیت ها تجویز کننده تعریف همه فرهنگ ها در بیان روانشناسی است انگار که آنها تصاویر گوناگون شخصیت های فردی هستند» ( بروس، ۸۶:۱۳۸۶)
بر اساس چنین اندیشه ای بندیکت در اواخر عمر به شناخت فرهنگ های معاصر صنعتی توجه کرده است؛ و در این حیطه فرهنگ جامعه ی ژاپن را مطالعه کرده است.
ت: مارگرت مید (Mid.M)
وی از شاگردان فعال بوآس و بندیکت بوده است و از اندیشمندان اواخر نسل اول انسان شناسی روانشناختی و انسان شناسی فمینیستی است. وی دارای رویکرد زنانه نسبت به مسائل انسان شناسی داشته است.
دراندیشه های وی بیشتر تأکید بر قالب پذیری شخصیت می کند، و مهمترین اندیشه های خود را در کتاب” بلوغ در ساموآ” نوشته است. با توجه به موضوع بلوغ به مقایسه قلب پذیری شخصیت در جوامع ابتدایی و معاصر آمریکا پرداخته است.
در کتاب خود اشاره به پدیده بحران بلوغ در جامعه معاصر آمریکا می کند که از مهمترین مسائل زندگی افراد جامعه محسوب می گردد. در حالی که این پدیده در جامعه ابتدایی چندان حساس برانگیز و بحران زا نمی باشد. از طریق آموزش و انتقال فرهنگی بلوغ را می توان در جوامع و گروه های درون جامعه و شخصیت های مختلف جامعه مطالعه کرد.
به نظر مارگرت مید پدیده انتقال فرهنگی در اجتماعی شدن افراد بسیار مهم است، و در شخصیت افراد اثرگذار است. به نظر وی مهمترین هدف یک انسان شناس روانشناس این است که، به بررسی الگوهای آموزش جامعه بپردازد که موجب انتقال فرهنگی و اجتماعی شدن افراد در جامعه می گردد. بر این اساس می توان نفوذ فرهنگ را بر شخصیت بررسی کرد.
مید در اندیشه ی خود توجه به هویت جنسی کرده است، که این هویت بیشتر شامل زنانگی و مردانگی است؛ که در شخصیت افراد اثرگذار است؛ و در بین جوامع اروپایی- آمریکایی و ابتدای تفاوت و تمایز داشته است. چنین هویتی ریشه فرهنگی دارد، و موقعیت زیستی بر آن اثر گذار نیست؛ حاصل این الگوی فرهنگی شخصیتی بنام ” مرد و زن” است.
وی « زن یا مرد را نیز دو نوع شخصثیت حاصل از تربیت می شمارد نه در دو موقعیت فیزیکی خارج از اراده یا تربیت اجتماعی و خانوادگی. آن چه را که تحت عنوان ” زنانگی و مردانگی” تبیین کرده است، به صورت گروه بزرگی از الگو های فکری و عملی، رفتاری به فرد منتقل می کند.تأکید مید برموضوع جنسیت سبب شد که وی را به عنوان یکی از بنیانگذاران انسان شناسی فمینیستی نیز به شمار بیاورند و این نیز یکی از دلایل مهم محبوبیت مردمی وی بوده است.» ( گاربارینو، ۱۶۹:۱۳۷۸)
مارگرت مید مطالعاتی را در گینه نو بر مبنای هویت جنسی و هویت شخصی بر روی اقوام این منطقه انجام داده است؛میدان مطالعاتی وی هم سه قوم مهم این سرزمین بنام “آرپش ها ( Arpesh)- موندوگومورها (Mondogomor)چامبولی ها(Chambuli) “بوده است. قوم آرپش ها: زندگی مرفه ای داشته اند و بسیار مهربان بودند و شخصیت به نسبه لطیفی داشته. قوم موندوگومورها:در زندگی مهربانی نداشته اند و با محرومیت پروش یافته اند و شخصیت خشن پروری دارند. قوم چامبولی ها: نسبت به شیوه زندگی غربی در برخور با جنسیت ها رفتار متمایزی داشته اند، مردان این قوم مهربان، گوشه گیر و هنرمند بوده است. و زنان آنا سرخوش، فعال و مبتکر در زندگی جنسی بوده اند. بر این اساس « در سه جامعه مذبور ما باسه الگوی متفاوت در باره جنسیت ها روبرو هستیم. در الگوی اول همه افراد اعم از زن و مرد خصوصیت زنانه همانند الگو های اروپایی داشته اند، در حالی که در جامعه دوم عکس این حالت صدق می کند و در جامعه ی سوم در حالتی معکوس نسبت به جامعه ی اروپا قرار داریم.» ( فکوهی،۲۰۸:۱۳۸۱)
ث: مطالعات اخیر انسان شناسی روانشناختی
از دهه ۱۹۶۰ با تأکید بر مطالعات بندیکت و مارگرت مید بر این مکتب، نسل های بعدی این تفکر در جهت فهم اندیشه رفتار نسبی انسان نظریه ای بنام نسبیت فرهنگی را مطرح کرده اند و ریشه های اختلاف فرهنگی را در اختلافات شخصیتی جستجو و درک و- اقعی رفتارها را با آگاهی از مسائل مذهبی،اجتماعی و فرهنگی جوامع بررسی کرده اند و از این طریق به مطالعه ی اعمال شناخت مردم جوامع مختلف پرداخته اندو افکار آنها را بررسی کرده اند؛ و برداشت های آنها را نسبت به محل زندگی خود مشاهده و مطالعه می کنند؛ و به گروه های درون جامعه توجه می کنند.
در دهه های اخیراین مکتب مطالعاتی بر پرورش اعمال کودک داشته است. « مطالعه اعمال پرورش کودک که مورد توجه مطالعات فرهنگ و شخصیت بوده، به یک رشته تخصصی جدید تبدیل شده است امروز تأکید بر مطالعات چند فرهنگی رشد روانشناسی – تماس های بین شخصی- ترکیب گروهی و جزء در آن برای آزمون نظریه هایی است دکه در علوم اجتماعی و رفتاری دیگر وجود دارد، ولی انسان شناسی این رشته به دلیل در بر داشتن زیر شاخه جدید انسان شناسی آموزشی گسترده تر نشده است. همچنین علاقه ی قدیمی به شخصیت غیر طبیعی جای خود را به تعداد زیادی از مطالعات بین فرهنگی سلامتی و بهداشتی و بیماری روانی داده است که اکنون بخشی از رشته جدید انسان شناسی به نام انسان شناسی پزشکی است.» ( شریف کمالی- عسگری خانقاه،۳۲۵:۱۳۸۰)
انتقادت بر اندیشه مکتب فرهنگ و شخصیت
از مهمترین انتقادت وارد بر این مکتب این است که، این مکتب از بعد نظری قالب روانشناختی داشته تا انسان شناسی و فرهنگی؛ وبیشتر تمایل به مطالعه ی فرایندهای علوم اجتماعی فردی چون شخصیت داشته است؛ در صورتی که مطالعات انسان شناسی و علوم اجتماعی در حوزه خود بیشتر تمرکز بر جمع کرده است و فرد در قالب تعاملات با دیگران شخصیت اش پروش می یابد.
این مکتب تمام پدیده های فرهنگی و اجتماعی را به سطح روانشناختی و فردی تقلیل داده است و فرد مبنای پژوهش است یعنی اینکه رفتارفردی به طور خاص نه در جمع مورد توجه قرار می گیرد، و در واقع نمی توان مرزهای دقیق میان مشخصات و خصوصیات فردی و حوزه جمعی و فرهنگی در این مکتب مشخص کرد.
از دیگر انتقادت این است که در این مکتب مجموعه گسترد ه ای از مشخصات، رفتارها و اندیشه ها را بر آنچه که شخصیت پایه یا شخصیت فرهنگی نامیده است، با نوعی تقلیل گرایی می توان بررسی کرد. این تقلیل گرایی در ویژگی های شخصیت چون آرام- معتدل- خشونت- خود بزرگ بین یا بدگمان در رفتارها شکل گرفته است، در حالی که این گونه ها با خصوصیات دیگر ترکیب می شوند و در موقعیت های گوناگون قابل تفسیر و تعبیر هستند.
نتیجه گیری
انسان شناسی روانشناختی در واقع یکی از شاخه های فرعی انسان شناسی فرهنگی است که به دنبال مطالعه فرهنگ درچارچوب شخصیت بوده، و از دهه سوم قرن بیستم، در آمریکا رشد یافته است. در این مکتب نظریه پردازان آن نظام فرهنگی را در قالب رفتارهای “اکتسابی، آموزش، تقلید، شرطی شدن در محیط اجتماعی” بررسی می کنند.
در این مکتب شخصیت به صورت آگاهانه و ناخودآگاهانه در قالب عناصرفرهنگی بررسی می گردد. نظریه پردازان این مکتب، درجامعه تأکید بر شخصیت فرهنگی می کنند. در واقع “بوآس” بنیان گذار انسان شناسی و ” فروید” در اروپا از پایه گذاران اصلی این حوزه می باشند؛ در این مکتب مطالعه مقایسه رشد شخصیت میان جوامع ابتدایی و معاصر درآمریکا مورد توجه قرار می گیرد؛ که این نشانگر این است که اندیشمندان در این حوزه از روش های تطبیقی و مقایسه ای برای استنباط داده های خود و تحلیل نظری ارتباط فرهنگ و شخصیت استفاده می کنند. در کنار این روش، روش مشاهده مشارکتی و مصاحبه های عمیق در حوزه تحلیل شخصیت های پایه و اساسی هر جامعه ای از مهمترین مباحث اساسی روش شناختی مکتب فرهنگ و شخصیت می باشد.
یکی از نظریه پردازان این مکتب ” رالف لینتون” است، وی با اشاره به مفهوم فرهنگ پذیری، رفتارهای فردی را به صورت الگو های درونی شده که ناشی از هنجارها و ارزش های فرهنگ جامعه می باشد در بروز رفتارهای شخصی افراد جوامع بررسی کرده اند.
در اندیشه ” کاردینر” باید تأکید بر عوامل بیرونی و درونی غرایز و رفتارها،تأکید بر شخصیت پایه در جوامع کرد ، این تأکید بیشتر نشأت گرفته از اجتماعی شدن و تربیت فرهنگی است؛ که فرد از همان دوران کودکی آموخته و شخصیت خود را بر اساس ارزش ها و هنجارهای حاکم بر فرهنگ جامعه ساخته است.
دیدگاه” روث بندیکت” با توجه به شخصیت گروهی در جوامع شکل گرفته است، وی اشاره به شخصیت های همگرا درجامعه می کند؛ و بر اساس یک کمان فرهنگی طیف گسترده ای از پدیده های فرهنگی را در قالب شخصیت های محدود جامعه مورد تأمل قرار می دهد. به نظر وی این کمان فرهنگی که در آن شخصیت های متفاوت از بُعد رفتاری یافت شده تحت تأثیر یک چارچوب فرهنگی خاص که دارای چندین الگوی فرهنگی مشخص است، و این الگوهای فرهنگی از چارچوب ساختار فرهنگ بیرون نرفته است شکل می گیرد.
اندیشه ” مارگرت مید” در قالب پذیری شخصیتی از طریق آموزش و انتقال فرهنگی شکل گرفته است، وی پدیده ی بحران بلوغ را که در جوامع ابتدایی و معاصر آمریکا متمایز دانسته، در کتاب “بلوغ در ساموا” بررسی کرده است؛ به نظر او هویت جنسی که شامل زنانگی و مردانگی است، بر ساختار شخصیت افراد اثر گذار است؛ این اثر گذاری بیشتر مبانی فرهنگی داشته تا مبنای زیستی. مارگرت مید در این کتاب، ارتباط فرهنگ و شخصیت را از این طریق در اقوام ابتدایی و معاصر آمریکا و سایر نقاط دنیا بررسی کرده است.
مطالعات اخیر این مکتب با تأکید بر نظریه نسبیت فرهنگی ریشه های اختلاف فرهنگی جوامع را، در شناخت اعمال روزمره مردم و برداشت های آنها نسبت به زندگی روزمره بررسی می کند.
از انتقادات مهم بر این مکتب این است که، برای مطالعه ی فرهنگ در چارچوب شخصیت تنها قالب روانشناختی را مد نظر دارد؛ و تمام پدیده های اجتماعی و فرهنگی جوامع را به سطح روانشناختی تقلیل داده و ابعاد فرهنگی و اجتماعی شخصیت را کمتر بررسی کرده است.
کتابنامه
• بیتس- پلاگ،فرد- فرد،(۱۳۷۵). « انسان شناسی فرهنگی» ترجمه محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
• بروس، جرالد،(۱۳۷۳ ).« مکاتب مردم شناسی» ترجمه علی انتظاری، مشهد، انتشارات جهاد دانشگاهی.
• پانوف- پرن، میشل- میشل،(۱۳۶۸). « فرهنگ مردم شناسی» ترجمع اصغر عسگری خانقاه، تهران، نشر ویس.
• روح الامینی، محمود، (۱۳۷۵). « دی شیخ گرد شهر مبانی انسان شناسی» تهران نشر عطار.
• روح الامینی، محمد، (۱۳۷۲). « زمینه فرهنگ شناسی» تهران نشر عطار.
• ریویر، کلود، (۱۳۷۹). « درآمدی بر انسان شناسی» ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر نی.
• رنجبر- ستوده، محمد- هدایت ا…، (۱۳۸۱). « مردم شناسی با تکیه بر فرهنگ ایران»، تهران، نشر دانش آفرین.
• طبیبی، حشنت ا…، (۱۳۷۳). « جامعه شناسی و مردم شناسی ایلات و عشایر» تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
• عسگری خانقاه- شریف کمالی، اصغر- محمد، (۱۳۸۰). « انسان شناسی عمومی» تهران. انتشارات سمت.
• فربد، محمد صادق، (۱۳۸۱). « مبانی انسان شناسی» تهران، انتشارات پشتون.
• فکوهی، ناصر،(۱۳۸۱). « تاریخ اندیشه ها و نظریات انسان شناسی» تهران، نشر نی.
• کارشناس، مجید، (۱۳۷۵). « مردم شناسی» اصفهان نشر دانش.
• گاربارینو، مروین،(۱۳۷۸). « نظریات مردم شناسی» ترجمه عباس محمدی اصل، تهران، نشر آوای نور.

محمد حسن شربتیان عضو هیئت علمی پیام نور خراسان جنوبی است.

Email: sharbatiyan@pnu.ac.ir