فیلم «علف»، حکایت عبور پنجاه هزار زن و مرد[۱] و کودک و غوغای یک میلیون ُسم (۲۵۰ هزار دام)[۲]، از زرد کوه بختیاری و کارون پرخروش و حکایت روزها حرکت همراه کوچ نشنیان، ثبت خطوط مورب و زیگزاگی عبور هزاران نفر در ایلراه های سخت و هورا برای فرهنگی کهن و نانموده و« نبرد یک ملت برای زندگی»، دانسته شده است. ماجراهایی که اولین بار خود «کوپر»( کارگردان فیلم) در عنوان بندی، آن را «حماسه» خواند: « ارنست شودزاک، کسی است که دوربین اش این تجربۀ حماسی را ثبت کرد».
کوپر، شودزاک ومارگریت هریسون، در بیست وچهارمین دقیقه ابتدای فیلم علف، مردمان فراموش شده ای که به دنبالشان هستند را مییابند و بر مبنای تأییدیۀ امیرجنگ ایل بختیاری ۴۶ روز و بر مبنای نامۀ انگلیسیِ نایب کنسول (ماژور ایمبری)، ۴۸ روز به همراه آنان کوج می کنند تا با جستجو در فرهنگ بختیاری و همراه شدن با آنان، گذشتۀ خود را ببینند و ثبت کنند. گرچه این روش مستند سازی را ریچارد میران بارسام« مستند سازی رمانتیک»، نامیده است که با نانوک شمالی اثر فلاهرتی آغاز شد ولی علف این مزیت را دارد که در بسیاری صحنه هایش مردمنگاری نجات است. یعنی واقعیت را از فرو غلطیدن درتاریکخانه زمان حفظ کرده، تصویرِ ساختن کلک با مشک، عبور از رود و پای برهنه بالا رفتن از کوه یخ زده را برای آیندگان نگهداشته است. فیلم علف، گرچه با نزدیک شدن به رئیس طایفه، بخشی از نظام ایلی( مستقل از دولت) را آشکار می کند، و با نامۀ آخر، به ما می گوید که این واقعه در کدام بافت ایلی/ سیاسی رخ داده، اما ۲۴ دقیقۀ اول فیلم علف، وظیفۀ ثبت بافت عمومی وسیاسی منطقه را برعهده دارد. گرچه صراحتی در گفته هایش نیست ولی همین ۲۴ دقیقه حکایت ماه ها سفر در سرزمین های دیگر، تجربۀ یک شیوۀ قصه گویی در فیلم مستند و جستجوی قانون انسان است. پرسش نوشته حاضر این است که با نمایش« نقشه»ای که نسبتی با سال تولید فیلم ندارد، فیلم «زمان پریش» میشود[۳] یا پرسش های تازهای مطرح میکند و به ما میگوید که چرا این شیوه مستندسازی مشاهده ای- مشارکتی میبایست از زمان حال می گریخت تا تأکیدش بر یک رویداد زمانمند دیگر، حماسی شود.
نوشتههای مرتبط
در برخی از نسخه ها، افرادی که با مهربانی، فیلم را در اینترنت به تماشا گذاشته اند ، بیش از ۲۳ دقیقه اول را حذف کردهاند و در یک نمونه، درست در ثانیۀ چهلم، گروه فیلمبرداری به مردمانی میرسند که:« آنها را از طریق زندگی باستانیشان درون چادر و به صورت قبیله و با رمه هایشان می شناسند همانگونه که سه هزار سال پیش می زیستند».
اولین میان نویس فیلم در توصیف این گسست سه هزار ساله است:
« راه و رسم جهان، غرب است. پیران فرزانه چنین حکایت کردهاند که اجداد ما یعنی آریایی های قدیم در آسیا، قد برافراشتند، بر جهان پیروزشدند و در مسیر خورشید گام زدند. ما بخشی از آن مهاجرت بزرگ هستیم. ما مسافرانی هستیم که هنوز رو به سوی غرب داریم. پشت سرمان در شرق، راز های گذشته ما قرار دارد. راز هایی که همچون سنت های برادرانمان، مردمانی که مدتهاست فراموش شده اند هنوز در مهد خویش زنده است».
بسیاری منتقدان( از جمله دکتر حمید نفیسی و[۴] کامران رستگار[۵]) این نحوه از مواجهه با جهان ما را شرق شناسی استعماری و علف راColonial adventure film توصیف کردهاند. دراین مقاله، فقط میخواهم بگویم که آن ۲۴ دقیقه متشکل از چه سند هایی است و فیلم با کدام امر سیاسی سروکار دارد؟
یک گاری سرپوش دار( دلیجان – واگن)[۶] از روی پلی قدیمی میگذرد و شتر هایی در زیر پل هستند.
« سفر ما با عبور از میان تپه های آسیای صغیر به سوی شرق آغاز می شود».[۷]
در دقیقۀ ۳ و ۱۵ ثانیه، نقشهای را میبینیم. نقشه منطقه وسیعی را در بر میگیرد که سه نام روی آن نوشته شده :در بالا Constantinople ( قسطنطنیه)، سمت راست «پرشیا» و پایین Arabia . قسطنطنیه پایتخت امپراتوری(سابق) عثمانی بود. در دومین تصویر نقشه، آنقره ( آنکارا) هم به نقشه افزوده شده است.
«جادۀ کاروانرو آنقره (آنکارا) که در گذر قرون فرسوده شده، ما را به سوی رمز و راز ها رهنمون میشود»
مارگریت هریسون در کنار گاریچی نشسته و به نظر میرسد در باره خطرات جاده میپرسد که گاریچی به خنجری پر شالش اشاره میکند .
گاری دو اسبه، سر راه وارد روستایی میشود که در آنجا عده ای دور نوازندگان محلی، گرد آمدهاند. یکی از سه نوازنده، دایرهای در دست هایش دارد و چوبی بلند را هم نگهداشته است. در برابر او بچه خرسی پوزه بسته دیده می شود که با نواختن موسیقی میرقصد. در صورتی که چوب بلند به بدن بچه خرس چسبانده شده و با حرکت دائمی نوازنده و چوب به چپ و راست، بچه خرس هم جا عوض میکند و به نظر میرسد روی دو پایش میرقصد. با ضربه کوچکی که با چوب به بدن خرس وارد می شود، از جا می پرد که خنده دارتر میشود. دو نوازنده دیگر هم کنار دیوار هستند که یکی شان، طناب میمونی را به دست دارد. معلوم میشود که او هم میتواند میمون رقصانی کند. تعدادی پسر بچه که همگی کلاه های سیاه استوانه ای کوتاه به سر دارند، می خندند. « آهای بچه ها اونجارو نیگا!» همه پسربچه ها از کادر خارج میشوند و در نمای بعد آنها را بالای پلی می بینیم که گاری دواسبه، از زیرش میگذرد.
«ماه بعد هم در کویر آناتولی میگذرد»گاری از دوربین دور میشود. دیگر جادهای وجود ندارد. در صحنه بعد آنها را در صحرایی با طوفان کورکنندۀ شن می بینیم. هریسون خودش را میپوشاند وگاریچی، پارچهای روی بدن اسب ها میاندازد. «در شبی که طوفان افزایش مییافت، از درون تاریکی، کاروانسرای پناهگاه مسافران ، ظاهر شد». کاروانسرا دار با مشعلی از دروازۀ کاروانسرا بیرون میآید و گاری به داخل میرود، کاروانسردار هم به دنبالشان و« به سلامت در یک حیاط قدیمی قرار میگیرند. شتر بانان در کمال آرامش،کنار آتش، داستان هایی از صحرا و از مردمان فراموش شده میگویند. مردمانی که هیچکس آنها را ندیده است». هریسون دست هایش را بر آتش میگیرد.« همچنان که آتش فرو میتفسید» خانم هریسون در اتاقک روی گاری، پتویی روی خود میکشد و به خواب میرود. « سحرگاه پناهگاهمان آشکار میشود» دوربین از دور، کاروانسرا را نشان میدهد. داخل کاروانسرا، شتر ها و بارهایشان دیده میشوند. جلوی کادر، چند نفر، کنار تنور نشسته اند و صبحانه آماده میکنند.« یک روز دیگر فرا میر سد». توله سگی از توبره بیرون میآید و کنار شتری در حال نشخوار، به دنبال غذا میگردد. شتر سرش را به سوی او بر میگرداند و اولین شوخی فیلم ظاهر میشود: صبح به خیر توله سگ!
خانم هریسون، به همراه گاری چی کنار شتربانان مینشیند. « صبحانه عبارت از نان صبحانۀ اکمک [Ekmek] بود. یعنی نانی بدون خمیر ترش که از زمان نگارش کتاب مقدس قدمت داشت».
در صحنه بعد طرز پختن نان روی ساج سفالین که بر آتش گذاشته شده، دیده میشود. نان داغ به دست افراد میرسد.
با بر آمدن خورشید کاروانسرا به جنبش در میآید. بار ها را برشترها محکم میکنند. خانم هریسون داخل کیفش را میگردد. گاریچی، توله سگ سفید را داخل خورجین میگذارد و یک تولۀ سیاه از خورجینش در میآورد. در نمای بعد معلوم میشود دو تا توله سگ در خورجین بوده. کاروان ها به راه میافتند. گاریِ خانم هریسون هم از کاروانسرا خارج میشود « در هفته های بعد با ترک واگن ها- wagon – و جاده ها، راهی کوه های توروس میشویم» آنها به قلعهای هزاران ساله میرسند که اینک محلی برای شکارچیاناست. تعدادی شکارچی برای شکار به منظور تهیه غذا ، از کوه بالا میروند. یک نفر در برابر دوربین به دقت طرز پرکردن تفنگ را نشان می دهد: ابتدا باروت سیاه میریزد چند ساچمه به آن میافزاید . درون لوله، کهنه میچپاند و سمبه میزند. بعد چخماق را مسلح میکند. دیو جامه ( پردۀ شکارcamouflage) را باز میکند. پشتش مخفی میشود و آرام پیش میرود. در اینجا کوپر، ما را مطلع میسازد که شکار به خاطر ورزش نیست، بلکه این مرد به منظور تهیه غذا به کشتن دست یازیده است. برای شکارچی، حیوان همچون لکهای در لبۀ صخره دیده میشود. شلیک میکند و بز از بالای صخره فرو میافتد.( دقیقۀ پانزده ونیم). شکارچی، بز کوهی ۱۵۰ پوندی را بر دوش میگیرد و میبرد. در نمای بعد هریسون بین شکارچیان نشسته. یک نفر سه تار میزند و «در جایی که کبریت، یک چیز لوکس باور نکردنی است»، سنگ چخماق زده میشود و با آتش آن، چپقی با دستۀ خیلی بلند را بر میافروزند و به خانم هریسون تعارف میکنند که نمیپذیرد. شکارچی وارد میشود و لاشۀ بز، برای قصابی، باطنابی به دیوار آویخته می شود. در یک مونتاژ سریع،گوشت به سیخ کشیده شده، بر آن نمک میپاشند ، روی آتش میگیرند و در نمای بعد شروع میکنند به خوردن کباب. روز بعد، برف همه کوهستان را پوشانده« ولی ما باید به سوی سرزمین ناشناخته که مردمان فراموش شده در آن زندگی میکنند به پیش برویم». هریسون سوار بر اسب در برف براه میافتد. برف زمستانی بسیار سنگین است. « در اینجامسیر ما به جاده بزرگ کاروانرو به سوی شرق ملحق می شود» از کوهستان خارج میشوند و« به سوی سرزمین خشک و لم یزرع عربستان» به پیش میروند. صحنۀ بعد نشان میدهد. بدون این که در نقشه، سرزمین عراق مشخص شده باشد، از طریق گفتار متوجه می شویم که از آسیای صغیر وارد منطقۀ عراق شده و به بغداد رفته اند.[ البته به مدد اطلاعات فرامتنی و بسیار دقیق کتاب قصه های ناگفتۀ فیلم علف بهمن مقصودلو، متوجه میشویم که آنها ابتدا میخواستند از کردها فیلم بگیرند ولی ترک ها مانع شدند پس به سوی بغداد رفتند و در آنجا دوشیزه گرترود بل به آنها پیشنهاد کرد که در عوض به سرزمین بختیاری بروند. (ص ۲۷۷متن انگلیسی و۴۶۴ متن فارسی و پس از ورود به ایران ازخرمشهر، رئیس شرکت نفت انگلیس و ایران، آنها را به بزرگان بختیاری معرفی میکند و سرانجام رحیم، آنها را به نوکرانش میسپارد که در همه حال در خدمتشان باشند.(ص۱۸۴ متن انگلیسی ).گفتار مورد اشارۀ من این است: «تنها نشانه ای که از قانون بشری از بغداد تا نجد وجود دارد» پلیس صحراست. به عبارت دیگر، با عدم اشاره به جوشش های موجود در کشور های منطقه، تنها ایدۀ مدرن موجود در منطقه، هم تشکیلات پلیس- لژیون صحرا- محصول کشور انگلستان باید می بود. « گشت صحرا، بادیه نشینان صلح جو را از غارتگری اعراب بدوی (Bedouin) محافظت میکند». پلیس صحرا ( احتمالاً در نجد که از شمال به عراق محدود می شود )در کنار چند سیاه چادر ایستاده اند.
شخصی که احتمالاً به پلیس آب خوردن داده، ظرف را میگیرد وبه طرف چادرش میرود «در اینجا یکصد مرد در خطه ای به اندازه آریزونا ،گشت می زنند». داخل یک مقر یا پاسگاه پلیس صحرا، یک پلیس با تفنگ در ورودی ساختمانی بیتزیین، ایستاده است و در داخل حیاط، پلیس ها موقع فراغت از خدمت، روی زمین نشسته اند و در حال ورق بازی هستند و یک نفر با وسیلهای آرشه ای، موسیقی میزند. بیرون از پاسگاه پلیس محمد (فرمانده پلیس)، :« به ما نشان میدهد که چگونه یک روز آرام و بی تحرک را میگذرانند». هر پلیس با یک زین از اتاق نگهبانی بیرون میدود، زین ها را بر پشت شتر ها میگذارند، با یک جهش بر زین می نشینند. اگر شتر ایستاده باشد با جهش و گرفتن دستۀ زین، پای چپ را به گردن می گذارند و با گردش پای راست بر زین می جهند. شتر روی پا برمی خیزد و افراد پلیس در بیابان، شتر را رو به دوربین میدوانند. همان شب در مجلس مهمانی افراد پلیس، دهل زده میشود و آنها با تفنگ هایشان زیر پرچم می رقصند. ( در فیلم صامت) شعری میخوانند. تفنگ ها بر دوش قرار میگیرد. می چرخند.« طی چندین ماه مسافرت، با افراد عجیبی دیدار کردیم وسختی های فراوانی را متحمل شدیم. اما هرچه پیش تر میرفتیم، صفحات [تاریخ] را بیشتر و قرن ها را به عقب ورق میزدیم. تا به فصل اول و ابتدای داستان رسیدیم».
دوباره همان نقشۀ کنستانتینوپل ، پرسیا، عربستان ، روی پرده، ظاهر میشود. در میانۀ راه بین قسطنطنیه ، پرسیا و عربستان، علامتی زده شده و کنارش نوشته اند« مردمان فراموش شده». درهای از بالا نمایان میشود. و شخصی سوار بر اسب از تپه پایین میرود. درمیان تپه، چندین سیاه چادر وجود دارد«.ما آنها را از طریق زندگی باستانیشان درون چادر و به صورت قبیله و با رمه هایشان میشناسیم. همانگونه که سه هزار سال پیش می زیستند. برخی از بچه هایشان سفید و بور هستند پیش از آن که با آفتاب عربستان پوستشان سوخته[ برنزه] شود». (some of their children are white and fair before they are tanned by the sun of Arabistan )
اجازه بدهید از این نوع شناخت و از آن نقشه ای که جایی برای ترکیه و عراق ندارد و از این نام جعلی، که حتماً دلیلی برای انتخابش بوده، به راحتی نگذریم. هرچند می کوشم، بی محابا وارد تحلیل تخصصی سیاسی نشوم. وفقط به نشانه های درون فیلم بپردازم.
علف، محصول دوران گذار سیاسی در منطقه ما ( ترکیه، عراق ، ایران و عربستان) است؛ فیلم هیچ اشارۀ مستقیمی به این تغییرات ندارد ولی از آنجایی که سروکار هر فیلمی با امر سیاسی است، نکاتی که شاید در «خود آگاه» سازندگان فیلم هم نبوده، خودش را نشان میدهد.
گرچه فیلم نام خود را از ماجرای ییلاق و قشلاق در بختیاری گرفته ولی یک سوم آن ( به مدت ۲۴ دقیقه) ابتدای فیلم در آسیای صغیر و عربستان شمالی میگذرد. در روزهای فیلمبمرداری« علف»، کشور های( ترکیه، عراق و عربستان)، لحظات سرنوشت سازی را در تاریخ خود میگذراندند. همچنین ختم ماجرای خزئل، درست در همان روزهایی انجام شد که سازندگان فیلم علف در ایران بودند، در کتاب سفر به خوزستان، نخست وزیر نوشته است:« تصمیم من تزلزل ناپذیر وبا هر قوه ای که باشد عربستان مصنوعی را به همان نام اصلی خود خوزستان تبدیل خواهم کرد».
در فیلم هیچ اشاره ای هم به ” ترکیه ” نیست و همه جا صحبت از آسیای صغیر است. در حالی که ترکیه در آن سال، اولین قانون اساسیاش را به تصویب رساند.و همان ها بودند که اجازۀ فیلمبرداری به کوپر را ندادند. همچنین عراق که در سال ۱۹۱۸ ( ۱۲۹۹شمسی) پس از شکست عثمانی به طور کامل به تصرف انگلستان در آمده بود در سال ۱۳۰۰ با انقلاب مواجه شد. سال بعد « اهل عراق امیر فیصل را به سلطنت پذیرفتند» (ص۷۰). ملک فیصل اول به پادشاهی انتخاب شد و با انگلستان پیمان اتحاد بست. در عربستان هم، ملک فیصل اول فرزند شریف حسین، شریف مکه در سال ۱۹۲۱ ( دو سال قبل ) توسط انگلستان در این کشور به سلطنت رسیده بود. کشور عراق سال ۱۹۳۲ اعلام استقلال کرد و قیمومیت عراق پایان یافت. از ترکیه با نام آسیای صغیر سخن به میان می آید، البته گروه بعد از عدم موفقیت برای کسب مجوز از دولت تازه تأسیس ترکیه برای کار در کردستان. مجبور شد که از راه سوریه به صحرای عربستان برود یا وارد عربستان شمالی بشود. زیر عکسی از هریسون در کوه های توروس نوشته شده: «مدتی بین کوه نشینان منطقه توروس بودیم بعد در مسیر خودمان به سوی پرسیا، از عربیای شمالی ( عربستان شمالی) عبور کردیم. کوپر آنجا را North Arabia می خواند .
فیلم۷۱ دقیقه ای علف در ۲۰ مارس ۱۹۲۵ برای اولین بار توسط پارامونت بنمایش در آمد. اما باید توجه داشت که آنها از سال ۱۳۰۲ تا حوالی خرداد ۱۳۰۳ ( ۱۹۲۴) در منطقۀ ما بودند.
پس از حرکت پن روی صحرای عربستان، این میان نویس می آید:« یکی از نشانه های قانونِ ساختۀ انسان، از بغداد تا نجد». و منظور از چنین قانونی (که در برابر سنت های الهی و قوانین طبیعت قرار دارد) ” پلیس صحرا ” است که دوربین به میان آنها می رود. لباس فرماندهان پلیس ترکیبی از اونیفورم انگلیسی با چفیه عربی است. افراد همگی لباس عربی به تن دارند وبرخلاف اولین پلیس که ستاره ای هشت پر داشت، اینها ستاره ای هفت پر روی عِقالِ چفیه خود دارند. که البته از نشان «لژیون عرب» متفاوت است. مریان سی کوپردر ۱۳ژوئیه ۱۹۲۴( یعنی چند روزی بعد از بازگشت از ایران، مقالهای را در نیورک تایمز( با عکسی از همین پاسگاه و افرادش) به چاپ رسانده و آن را Iraq desert Patrol معرفی کرد.
فیلم علف در وصف پلیس گشت صحرا نوشته شده:
«پلیس گشت صحرا، برای حمایت قبایل صلح طلب از غارت اعراب چادر نشین.
در اینجا حدود صد نفر در منطقهای به اندازه آریزونا گشت می زنند».
دراینجا نیز به طور روشن همان طبقه بندی مردمنگاری قرن نوزدهمی دیده میشود.
[۱] – fifty thousand (دقیقه۳۱ و۴۳ ثانیه) در دقیقۀ ۳۳ وچهل و دو ثانیه تعداد پاهای آدمی در این کوچ را «پنجاه هزار» می نویسد که چندنفر می شود؟
[۲]– غوغای یک میلیون ،ُسم the thunder of a million hoof ( دقیقۀ ۳۴)
[۳] – نیو یورک ایوینینگ پست از قول کوپر نوشته است که ابتدا می خواستند از کردها فیلم بگیرند ولی ترک ها مانع شدند، پس به سوی بغداد رفتند و در آنجا دوشیزه گرترود بل به آنها پیشنهاد کرد که در عوض به سرزمین بختیاری بروند. (ص۲۷۷ متن انگلیسی/ ص۴۶۴ متن فارسی قصه های ناگفتۀ فیلم علف بهمن مقصودلو). واین دوشیزه گرترود لوثین بل انگلیسی، همان باستانشناس وجهانگرد و مترجم نامدار اشعار حافظ بود. که از کوپر می خواهد که عجله کنند چون ممکن است کوچ آنها شروع شود.
[۴]– در مقالۀ مفصل مفتون شرق ترجمه محمد تهامی نژاد( ماهنامه فیلم شماره ۳۸۶)
[۵] – در کتاب Colonialism, Memory , Masculinity انتشارات دانشگاه آکسفورد(۲۰۱۵)
[۶] – نویسنده گفتار، نام این گاری سرپوش دار را «واگن» می نامد.
[۷] – آسیای صغیر شبهجزیرهای است که آناتولی نیز نامیده میشود( سایت مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی).