تب و تاب مرگ «مرتضی پاشایی» خواننده پاپ کشور پس از مدتی خوابید اما می توان دوباره به کنش و واکنش های اجتماعی و تعمیم آن به نمونه هایی در ابعاد محلی نگاهی انداخت. گردهمایی خودجوشی که در سراسر کشور برای «پاشایی» برگزار شد بسیاری را بهت زده کرد. گردهمایی هایی که نمونه های محلی اش پیش از این بارها در گوشه و کنار کشور برگزار و در سکوت رسانه یی به پایان رسید. می توان از این منظر نمونه های محلی را یادآور و دلایل آن را مورد موشکافی قرار داد.
ناشناخته بودن «پاشایی» برای بسیاری از متصدیان امر فرهنگ در پایتخت و سایر استان های کشور از منظر یک فعال اجتماعی – فرهنگی جای نقد دارد. همچنین نظر بسیاری از روشنفکران و نخبگان فکری جامعه ازجمله در خوزستان نیز که نوع نگاه و رویکردی خاص و گاه از بالانسبت به هنر و فرهنگ دارند و موضوعات را از حد و مرزهای اشرافی و خود ساخته خویش فراتر نمی بینند، باز چنین بود و هست. حتی از این هم بیشتر. بازتاب و التهاب جامعه درباره فوت هنرمند معروف پاشایی و حواشی و گستره واکنش ها نسبت به این امر برای بسیاری از این متصدیان قابل پیش بینی نبود. البته کم هم نبودند در این روزها کسانی که گله داشتند چرا جامعه ما چنین واکنش هایی را درباره درگذشت بزرگان علمی و ادبی و هنری خود نشان نداده و نمی دهد و اغلب از کنار آنها با بی تفاوتی می گذرد؟ این درحالی است افرادی که این گله مندی ها را اظهار کردند نیز از توده مردم دور بوده و نمی دانند مردم ایران که متشکل از ده ها فرهنگ و قوم هستند بارها علمای ادبی و هنری خود را ارج نهادند و می نهند که در ادامه به آن اشاره می شود. البته فقط واکنش مردم عجیب نیست، همان طور که بی توجهی آنها درباره بزرگان علم، هنر و… (البته در پایتخت) هم سوال برانگیز است اما عجیب تر از همه اینها سکوت رسانه یی در برابر حوادث مشابه محلی است. موضوع مرگ پاشایی نمونه خوبی است برای نشان دادن عدم شناخت مسوولان بخش های مربوطه نسبت به ذوق و علاقه جوانان یا توده مردم. این اتفاق نمونه خوبی و روزنه یی است برای دیده شدن آنچه به ظاهر دیده یا شنیده نمی شد.
نوشتههای مرتبط
از این اتفاقات در بعد محلی بارها در استان های مختلف ازجمله در خوزستان به دلیل تنوع فرهنگی روی داده است. مرگ شعرای مردمی از جمله «ملافاضل سکرانی»، وی ابداعگر سبک شعری معروفی در جنوب کشور است که برای گرامیداشت ایشان مراسم های بسیاری در دهها شهر و روستا برگزار شد و باز هم این رویداد خودجوش برای متصدیان امر فرهنگ و اطرافیان شان ناشناخته بود. از دیگر سو، نپرداختن رسانهها به صورت جدی به چنین رویداد محلی ای که به طور خودجوش بعدفراملی پیدا کرد نشان از شکاف میان رسانه ها و دستگاه های فرهنگی با روحیات جامعه دارد. مردم محلی شخصیت های خود را خوب می شناسند اما به دلیل درک نادرست یا عدم شناخت یا تساهل در معرفی در سطح ملی ناشناخته می مانند هر چند در خارج از مرزها شهره باشند و این مانع می شود تا از آنها به عنوان سرمایه های ملی یاد شود. همچنین مرگ ریش سفیدان بسیاری در روستاهای خوزستان که برای جمعیت میلیونی این استان شناخته شده و برای سکانداران امر فرهنگ ناشناخته بودند نمونه های مختلفی از این شلختگی در شناخت روح منطقه است. بگذریم از همه کسانی که به ویژه در رسانه های غیر ایرانی، به هر بهانه یی قصد سوءاستفاده سیاسی از این ماجراها را داشتند که همچون هر ماجرای دیگری داشته و دارند و مایلند با توسل به این اتفاقات، آتش مشکلات و تنش هایی را که خود با فشارهای تاریخی و معاصر بر جامعه ما به وجود آورده اند تندتر کنند که بی شک در توهم و ابهام و عمیقا در اشتباهند. باز هم این ناشناخته بودن در داخل فرصتی برای آنها که نیت سوء دارند ایجاد می کند.
دکتر ناصر فکوهی، انسان شناس و استاد دانشگاه تهران در این باره می گوید: فرار از تحلیل یک پدیده اجتماعی که در عرصه عمومی قابل تامل است یک بی اخلاقی به حساب می آید و نباید انتظار داشت که بتوان با تصدی گری دولتی و عمومی برهمه رفتارها و کنش های اجتماعی جامعه یی را اداره کرد.» بسیاری از انسان شناسان ازجمله فکوهی بر این باورند که تمایل به یکسان کردن انسان ها حتی در قالب هایی که بسیار مثبت و پسندیده نیز باشد امری غیرحرفه یی و منسوخ است که همواره نتیجه یی عکس می دهد. صاحبان مدیریت کرسی های اجتماعی- فرهنگی لازم است که رویکرد جدیدی اتخاذ کنند و از یکسان نگری فاصله بگیرند و با توده، سلایق و روح جامعه بیشتر آشنا شوند. هنوز مسوولان بخش موسیقی در استان هایی که اقوامی با جمعیت میلیونی در آن ساکن هستند ازجمله خوزستان، موسیقی موجود در استان و فرهیختگان این عرصه ازجمله استاد علوان شویع، حسان اگزار چنانی، عبدالامیر ادریس و… را نمی شناسند: شخصیت هایی که شهرتی فراملی در کشورهای دیگر دارند اما در شهر خود ناشناخته می آیند و می روند. نادیده گرفتن دیگری، وجود نگاه یکسان ساز و… بطور خواسته یا ناخواسته از آسیب زا ترین رویکردها در عرصه فرهنگ است. منطقی ترین رویکرد این است که «چندگانگی»، «تنوع» و «تفاوت» در سبک های زندگی باید به مثابه یک واقعیت اجتماعی پذیرفته شود. همین امر در سایر عرصه ها از اداره فرهنگ و ارشاد و مطبوعات گرفته تا میراث فرهنگی کام فعالیت فرهنگی را برای بسیاری تلخ کرده است. شاید یگانه مسیری که منجر به شناخت روح مردم می شود تنها این باشد که فرهنگ مردم را آن گونه که هست ببینیم، بپذیریم و در شکوفایی آن هرچه بیشتر تلاش و از متنفذان و متخصصان آن فرهنگ بهره بجوییم. بدون این نگاه و تغییر رویکرد همچنان در آن مرزهای خودساخته و اشرافی باقی می مانیم و باز هم باید منتظر چنین واکنش های خودجوشی باشیم که گاه ممکن است آسیب زا و غیرقابل پیش بینی باشند. باید دید که آیا دستگاه های فرهنگی و رسانه ها می خواهند چندگانگی را به عنوان یک اصل موفقیت آمیز بپذیرند یا همچنان خود را در عالمی ذهنی و نه عینی و واقعی محصور کنند؟
پی نوشت:
این یادداشت پیش از این در تاریخ ۱۷ آذر ۹۳ در صفحه جامعه روزنامه اعتماد چاپ شده بود و در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار می گیرد.