انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

به یاد رولان بارت

سوزان سانتاگ برگردان: آذر جوادزاده

رولان بارت هفته‌ی پیش زمانی که شصت و چهارساله بود، درگذشت. اما تخصص و تفکرش بسیار جوان‌تر از سن‌اش بود. او اولین کتاب‌اش را وقتی سی‌و هفت ساله بود منتشر کرد. سپس، بعد از یک تاخیر کتاب‌های متعدد با موضوعات متنوع منتشر شد. هرکس از دیدگاه خود اینطور برداشت می‌کند که او می‌تواند در باره‌ی هر موضوعی ایده‌پردازی کند. پیش روی او یک جعبه سیگار بگذارید، او یکی دوتا برخواهدداشت، همراه با ایده‌های متنوع و یک مقاله‌ی کوتاه به شما بازمی‌گرداند. پرسشی در باره‌ی دانش او نیست (او درباره‌ی برخی موضوعاتی که نوشته زیاد نمی‌داند) اما به دلیل هوشیاری و سخت‌گیری درباره‌ی نوشتن چیزی که به آن فکر کرده، بسیار مورد توجه قرار گرفته است. برای او همیشه یک شبکه‌ی طبقه‌بندی خاص وجود داشت که می‌توانست حتی پدیده‌ای بخصوص را به عمد از سکه بیاندازد.

او در جوانی در یک انجمن تئاتر درجه یک آوانگارد استانی به بازی در نمایش‌ها پرداخت. کار نمایش و تئاتر، عشق عمیق به ظاهرشدن روی صحنه، وقتی‌که شروع به تمرین کرد و سپس با تمام قدرت، درحرفه خود به عنوان یک نویسنده مشغول به نوشتن شد، کارهای قبلی او را بسیار برجسته جلوه دادند. احساس او نسبت به ایده‌ها بسیار دراماتیک بود: یک ایده همیشه با ایده دیگر رقابت می‌کرد. او که خود را وارد صحنه‌ی روشنفکری فرانسوی می‌کرد، علیه دشمن سنتی سلاح به دست گرفت: علیه چیزی که فلوبر  «ایده‌های دریافت شده»[۱] نامید و به عنوان ذهنیت «بورژوازی» شناخته شد. و علیه آنچه مارکسیست‌ها با مفهوم آگاهی کاذب و طرفداران سارتر با سوء نیت جذب می‌کردند؛ بارت (که در حوزه‌ی کلاسیک تبحر داشت)، همه را با عنوان دوکسا [۲](نظر رایج) برچسب زد.او در سال‌های پس از جنگ، در سایه سوال اخلاقی سارتر[۳]، با مانیفست‌هایی درباره ادبیات (درجه صفر نوشتار)[۴] و پرتره‌های تمسخرآمیز از بت‌های قبیله بورژوازی (مجموعه مقالاتی مربوط به اساطیر) شروع به کار کرد. همه نوشته‌های او جدلی است. اما عمیق‌ترین انگیزه خلق و خوی او جنگ نبود. مسالمت و خوشحالی بود. اقدامات ناشایست او با فرض بر این که باید با عصبانیت، فحاشی و نفاق خشمگین شود – به تدریج فروکش کردند. او علاقه زیادی به ابراز ستایش و خوشایند‌های خود داشت. همچنین یک اولویت‌بندی از شادی و نشاط و از بازی جدی با ذهن خود داشت. آنچه او را مجذوب خود کرد طبقه‌بندی‌های ذهنی خودش بود. از این رو کتاب ظالمانه او، «ساد، فوریه، لایولا»[۵] که از کنار هم قراردادن سه قهرمان بی باک در خیال، طبقه بندی وسواس‌گونه‌ای از مسائل، دقت نظر آن‌ها و از بین‌بردن جوهره‌ی آن‌ها ارائه داد که باعث می‌شد باهم قابل مقایسه نباشند. او در ماهیت خود یک مدرنیست نبود (علی رغم حمایت جدی او از چنین آواتارهای مدرنیسم ادبی در پاریس مانند راب گیریلت[۶]، فیلیپ سلر[۷]) ، اما در عمل یک مدرنیست بود. یعنی در عمل طرفدار ادبیات غیرمسئول، بازیگوش، و فرمالیست‌ساز بود. آنچه او را در یک کار تحریک می‌کرد، خشم و چیزی بود که از آن دفاع می‌کرد. او از نظر وجدانى به انحراف علاقه مند بود (او  به سبک قدیم علاقمند بود که آزادکننده است).هرچیزی که نوشته جالب توجه، سریع، متراکم و تاکیدشده است. اکثر کتاب‌هایش مجموعه‌ای از مقالات است. (از جمله استثناها، از اولین کتاب‌هایش یک کتاب جدلی در مورد نژادپرستی[۸] است. کتابی با طول غیرمتعارف و صریح در مورد نشانه‌شناسی تبلیغات مد، که برای پرداخت حقوق دانشگاهی خود نوشت و دارای چندین مقاله حرفه‌ای بود.) او چیزی تولید نکرد که بتوان آن را آثار دوره‌ی جوانی خواند؛ از همان ابتدا روایت زیبا و دقیق وجود داشت. اما در دهه گذشته ریتم شتاب گرفت و هر سال یا دو سال یک کتاب جدید منتشر می‌شد. فکر سرعت بیشتری به خود گرفت. در کتاب‌های اخیر وی، فرم مقاله خود شکسته شده بود – و این باعث انعطاف‌پذیری مقاله‌نویس درباره «من» شد. در نوشتار آزادی‌ها و خطرات آنچه را نوشته شده به عهده گرفت. در کتاب اس/ زی[۹]، او یک رمان بالزاک را به شکل یک لذت متنی مبتکرانه ابداع و مطرح کرد. زائده‌های خیره‌کننده بورژوایی وجود داشت که به ساد، فوریر، لایولا اشاره داشت. اجرای هنرمندانه پیش داستانی تبادلات بین متن و عکس، بین متن و منابع نیمه مبهم در نوشته‌های مربوط به زندگینامه‌ای از خودش؛ شعف ناشی از تخیلات باطل در آخرین کتاب او درباره عکاسی، منعکس شده که دو ماه پیش منتشر شده است. او به ویژه نسبت به جذابیت ناشی از آن نشانه‌ی دلخراش، یعنی عکس حساس بود. از عکس‌هایی که او برای رولان بارت توسط رولان بارت انتخاب کرده است، شاید جالب‌ترین ِ آنها نشان دهد که یک کودک بزرگتر (بارت ده سال، توسط مادر جوان خود حمل می‌شد) به او می‌چسبد (با عنوان «درخواست عشق»). او رابطه عاشقانه‌ای با واقعیت داشت- و با نوشتن، که از نظر او یکسان بود.  او در باره‌ی هر چیزی می‌نوشت. با درخواست برای نوشتن قطعات گاه به گاه محاصره شد، و تا آنجا که توانست قبول کرد. او  می‌خواست حضور داشته باشد و اغلب توسط موضوعی اغوا می‌شد. (موضوعات مدنظر او بیشتر و بیشتر اغواگر شد.) مثل تمامی نویسندگان از بیش‌کاری گله داشت، از رسیدگی به درخواست‌های زیاد، درافتادن با این ها. اما او در واقع با نظم‌ترین نویسنده، مطمئن‌ترین و اشتهاآورترین نویسنده ای بود که من می‌شناختم. او وقت کافی برای مصاحبه‌های بسیار فاخر و مبتکرانه فکری را پیدا کرد. به عنوان یک خواننده دقیق بود، اما مشتاق نبود. تقریبا هرچه را که خواند درباره‌اش نوشت، بنابراین می‌توان حدس زد که اگر در مورد چیزی نمی‌نوشت، احتمالا آن را نخوانده بود. و به اندازه اکثر روشنفکران فرانسوی غیرجهانشمول بود (استثنا گاید[۱۰] محبوب او بود). او هیچ زبان خارجی را به خوبی نمی‌دانست و ادبیات خارجی را حتی در ترجمه کم خوانده بود. تنها زبان ادبیات خارجی که به نظر می‌رسد با آن عیاق بود زبان آلمانی بود: برشت از همه پیش‌تر، اشتیاق شدید؛ به تازگی غم و اندوه با احتیاط در سخن عاشق[۱۱] او را به غم‌های ورتر جوان[۱۲] و دروغگو کشانده بود. او آنقدر کنجکاو نبود که اجازه دهد خواندنش در نوشتن او تداخل کند.او از شهرت لذت می‌برد، با یک لذت ذاتی که همیشه تجدید می‌شود: در فرانسه هرکسی او را در سال های اخیر اغلب در تلویزیون می‌دید و کتاب سخن عاشق پرفروش‌ترین بود. و با این حال او از اینکه هر بار یک مجله یا روزنامه را ورق می‌زد، پیدا کردن نام خود، برایش وهم‌آور بود. احساس حریم خصوصی او به صورت نمایشی بیان شد. نوشتن در مورد خودش، که اغلب از شخص سوم استفاده می‌کرد، گویی که با خودش مثل یک داستانی رفتار می‌کند. کار بعدی حاوی خودافشایی بسیار زودگذرانه‌ای است، اما همیشه به شکل حدس و گمان (هیچ حکایتی درباره خود من که ایده‌ای در گفتن ایجاد نمی‌کند) و مراقبه‌ای نرم در مورد شخص خودش به کار رفته است. آخرین مقاله‌ای که او منتشر کرد مربوط به نگهداری یک روزنامه بود. همه کارهای او یک توصیف فوق‌العاده پیچیده از خودش است.هیچ چیزی از توجه این دانش آموز فداکار و مبتکر دور نماند: غذا، رنگ، بو که او تصور می کرد چگونه باید خواند. از نظر او خوانندگان باتجربه ـ یک بار در یک سخنرانی در پاریس مشاهده کردـ به دو گروه تقسیم می‌شوند: کسانی که زیر کتاب خود خط می‌کشند و کسانی که خط نمی‌کشند. او گفت که به گروه دوم تعلق دارد: او هرگز در کتاب درباره‌ی آنچه برایش جالب به نظر  می‌رسید، علامت نزد. برای نوشتن اما متن‌های گزیده را روی کارت رونویسی می‌کرد. سپس در مورد این اولویت اقرار کرد. من نظریه او را فراموش کردم و بنابراین باید نظریه خود را بداهه‌پردازی کنم. من انزجار او از علامت‌گذاری کتاب‌ها را با این واقعیت که او ترسیم کرده و این نقاشی که به طور جدی دنبال می‌کرد، نوعی نوشتن می‌دانم. هنرهای تجسمی که او را به خود جذب کرده بود از زبان می‌آید، که به شگفتی نوعی از نوشتن بود؛ او مقاله‌هایی با استفاده از شکل الفبای اِرته[۱۳] که با فیگورهای انسانی، با نقاشی کالیگرافی ریکویچت[۱۴]و تامبلی[۱۵]شکل گرفته بود، نوشت. ترجیحا او یادآوری می‌کند که مجموعه‌ی آثار نوشتاری‌اش هرگز در تضاد با آنچه قبلا نوشته نیست. بیزاری اخلاقی او در سال‌های اخیر بیشتر شده است. پس از چندین دهه پایبندی مشکوک به مواضع راست (یعنی چپ)، زیبایی شناسی در سال ۱۹۷۴ از کمد بیرون آمد. وقتی که با برخی از دوستان نزدیک و متحدان ادبی، همه مائوئیست‌های آن لحظه، به چین رفت؛ در سه صفحه که در بازگشت نوشت، گفت که تحت تأثیر اخلاقیات قرار نگرفته و از جنسیت و یکنواختی فرهنگی خسته نشده است. کارهای بارت در میان وایلد[۱۶] و والری[۱۷] زیبایی‌شناسی را بی‌نقص ارائه می‌دهد.

بیشتر مطالب اخیر او تجلیل از هوش و حواس و متون احساس است. با دفاع از حس، هرگز به ذهن خیانت نکرد. بارت هیچ تقابل عاشقانه‌ای را در برابر تقابل هوشیاری ذهنی قرار نمی‌دهد.

کار در مورد غم و اندوه غلبه یا انکار است. او تصمیم گرفته بود که می توان با همه چیز به عنوان یک سیستم رفتار کرد – گفتمان، مجموعه‌ای از طبقه بندی‌ها است. از آنجا که همه چیز یک سیستم بود، می‌توان بر همه چیز غلبه کرد. اما سرانجام او از سیستم‌ها خسته شد. ذهن او بسیار زیرک، بسیار بلند پرواز، بیش از حد در معرض خطر قرار داشت. او در سال‌های اخیر بیشتر مضطرب و آسیب‌پذیر به نظر می‌رسید، زیرا از هر زمان دیگری مثمر ثمر بود. او همیشه همانطور که در مورد خود مشاهده کرد، «پی در پی زیر نظر یک سیستم بزرگ کار می‌کرد ( مارکس، سارتر، برشت، نشانه شناسی[۱۸]، متن[۱۹]). امروز به نظر او می‌رسد که او آشکارتر و بدون ملاحظه بیشتر می نویسد …» او خود را از  استادانی که از آن‌ها رزق و روزی می‌گرفت جدا کرد («توضیح داد که برای گفتگو باید از متون دیگر حمایت کرد»)، فقط در سایه خود ایستاد. او نویسنده‌ی بزرگ خودش شد. او در جلسات یک کنفرانس هفت روزه که به کار خود در سال ۱۹۷۷ اختصاص داشت – اظهار نظر می‌کرد، به طور ملایم مداخله می‌کرد و لذت می‌برد. او مروری بر کتاب حدس و گمان خود درباره خود منتشر کرد (بارت در بارت در بارت). او چوپان گله خود شد. عذاب های مبهم و احساس ناامنی در او تأیید شده است – با این مفهوم تسکین‌دهنده که او در لبه یک ماجراجویی بزرگ قرار دارد. زمانی که او در نیویورک بود یک سال و نیم پیش، با شجاعت تقریبا شکننده، قصد خود را برای نوشتن یک رمان در حضور جمع ابراز داشت. نه رمانی که از منتقدی انتظار داشت که راب گریلت را برای مدتی شخصیت اصلی نامه‌های معاصر جلوه داده است. از نویسنده‌ای که شگفت انگیزترین کتابهایش – رولان بارت توسط رولان بارت و سخن عاشق  –  این خود پیروزی‌های داستان نواندیشی در این سنت است که توسط یادداشت های ریلکه مربوط به وریدهای مالت[۲۰]، که داستان گمانه زنی مقاله‌ای و زندگی‌نامه را تلاقی می‌دهد، در یک دفترچه خطی به جای یک فرم خطی- روایی گشوده می‌شود. نه، یک رمان مدرنیستی نیست، بلکه یک رمان «واقعی» است. او گفت مثل پروست. به طور خصوصی او از اشتیاق خود برای صعود از جلسات آکادمیک صحبت کرد – او از سال ۱۹۷۷ کرسی دانشگاه کالج فرانسه را بر عهده داشت – تا بتواند خود را وقف این رمان کند و از اضطرابش (بی دلیل) در مورد امنیت مادی باید دست بکشد. مرگ مادرش دو سال پیش ضربه بزرگی بود. او یادآوری کرد که تنها پس از مرگ مادر پروست بود که پروست توانست در جستجوی زمان از دست رفته[۲۱] را آغاز کند. بخصوص اینکه او امیدوار بود که در غم ویرانگر خود منبع نیرویی پیدا کند.به عنوان چیزی که در سوم شخص درباره خودش می نوشت، معمولا از خودش بدون درنظر گرفتن سن می‌گفت، و به آینده‌اش اشاره می‌کرد، انگار که یک مرد خیلی جوان‌تر است، که به نوعی او هم هست. او آرزوی بزرگی می‌کرد، اما احساس می‌کرد که (همانطور که رولان بارت توسط رولان بارت می‌گوید) همیشه در معرض خطر «رکود اقتصادی نسبت به چیز جزئی است، همان چیزی که قدیمی است وقتی به حال خودش رها می شود». چیزی یادآور هنری جیمز[۲۲] در مورد خلق و خوی و ظرافت خستگی ناپذیر ذهن او بود. دراماتورژی ایده ها به دراماتورژی احساس منتهی می‌شود. عمیق‌ترین علایق او تقریبا غیرقابل توصیف بود. جاه‌طلبی او چیزی مانند رنج و تجربه‌ی جیمزگونه در خود تردید به همراه داشت. اگر او می توانست یک رمان عالی بنویسد، آن را بیشتر شبیه جیمز متأخر تصور می‌کرد تا پروست. تشخیص سن او سخت بود. بلکه به نظر می رسید که او هیچ سن و سالی ندارد – گاهشماری زندگی‌اش به طور مناسب مبهم است. اگرچه او مدت زیادی را با جوانان گذرانده بود، اما هرگز بر چیزی از جوانی یا غیررسمی بودن معاصر آن تأثیر نگذاشت. به نظر نمی‌رسید پیر باشد، گرچه حرکاتش کند بود، اما لباسش کاملا آراسته بود. این یک بدن بود که می دانست چگونه استراحت کند: همانطور که گارسیا مارکز تجربه کرده است، یک نویسنده باید نحوه استراحت را بلد باشد. او بسیار زحمتکش و در عین حال خودافراط[۲۳] بود. او یک نگرانی شدید اما شغلی داشت که همواره از آن لذت می‌برد. او از سالیان جوانی مبتلا به بیمار (سل) بود و این تصور را داشت که نسبتا دیر وارد بدنش شد – همانطور که در باره‌ی بهره‌وری‌اش اینگونه فکر می‌کرد. او افشاگری‌های نفسانی در خارج از کشور داشت (مراکش، ژاپن)؛ او به تدریج تا حدی با تأخیر، امتیازات جنسی قابل توجهی را بدست آورد که شخصی با سلایق جنسی و از مشاهیر مشهور می‌تواند به او فرمان دهد. چیزی مثل کودکی در او جریان داشت، در مات بودن، در بدن چاق و صدای نرم و پوستی زیبا و شیفته‌ی خود. او دوست داشت در کافه‌ها با دانش آموزان معاشرت کند. می خواست او را به بارها و دیسکوها ببرند – اما اگر معاملات جنسی را کنار بگذاریم، علاقه او به شما، علاقه شما به او بود. («آه ، سوزان. همیشه وفادار[۲۴]» کلماتی بود که وقتی آخرین بار یکدیگر را دیدیم با مهربانی از من استقبال کرد. من بودم، هستم.)

او با اصرار خود که با بورخس در میان گذاشت، چیزی کودکانه را تأیید کرد که روایت نوعی خوشبختی و نوعی شادی است. در مورد ادعاهایش کاملا بی گناه بود. او با ظرفیت بی حد و حصر خود، ابداع حس را در جستجوی لذت ثبت کرد. این دو مشخص شد: خواندن به عنوان ژوئیسانس[۲۵] (کلمه فرانسوی شادی که به معنای آمدن است). خوشحالی از متن. این هم معمولی بود. او به عنوان یک تمایل ذهنی، یک پیونددهنده‌ی عالی بود. او علاقه‌ای به واژه‌ی فاجعه بار نداشت. او همیشه مزیت یک ضرر را پیدا می‌کرد. آثار او هیچ تصوری از آخرین قضاوت‌ها، نابودی تمدن، اجتناب ناپذیری بربریت ارائه نمی‌دهد. او که بسیاری از سلیقه‌هایش به سبک قدیمی بود، نسبت به تزئینات و سواد نظم بورژوازی قدیمی احساس نوستالژی می‌کرد. اما چیزهای زیادی یافت که او را با دوران مدرنیته سازگار کند.

او بسیار مودب بود، کمی غیراخلاقی و مقاوم بود – از خشونت متنفر بود. چشمان زیبایی داشت که همیشه غمگین بود. در این همه صحبت درباره لذت چیزی غم‌انگیز وجود داشت. یک عاشق … یک کتاب بسیار غم انگیز است. اما او وجد را می‌شناخت و می‌خواست آن را جشن بگیرد. او عاشق بزرگ زندگی بود (و منکر مرگ). می‌گفت هدف از رمان نانوشته‌اش ستایش زندگی و ابراز سپاس از زنده بودن است. در مراوده جدی لذت، در بازی پر زرق و برق ذهن او، همیشه آن جریان‌ترحم برانگیز وجود داشت — که اکنون با مرگ زودرس و مرگبارش، حادتر می‌شود.

  سوزان سانتاگ ـ ۱۹۸۰

 

پی نوشت: سوزان سانتاگ در یادبود رولان بارت فارغ از تخصص و حرفه‌ی وی به عنوان نظریه‌پرداز، فیلسوف و نشانه‌شناس؛ به ظرایف و دقایقی از وجوه مختلف شخصیت رولان بارت می‌پردازد که برای خواننده بسیار خواندنی و جذاب است. سانتاگ بر این باور است که بارت را می‌باید از درون مورد موشکافی قرار داد تا معنای زندگی بیرونی و علایق وی به نوشتن از فلسفه و نظریه‌پردازی را بهتر درک کرد. هرچند متن بسیار کوتاه است اما به همان اندازه پیچیده، سرشار از کنایه‌های فلسفی و به کارگیری اشارات پیشینه‌دار است که تا حد ممکن، تلاش بر این بوده که هرچه بیشتر به زبان پارسی روان ترجمه شود. م.

 

منبع: (در دست انتشار)

Sontag, Susan, 1980, Remembering Roland Barthes, Under the sign of Saturn, www.picadorusa.com

[۱] « received ideas »

[۲] doxa

[۳] Sartre’s moralistic questions

[۴] (Writing Degree Zero)

[۵] Sade, Fourier, Layola

[۶] Robbe Grillet

[۷] Philippe Sollers

[۸] Racine

[۹] S/Z

[۱۰] Gide

[۱۱] A lover’s Discourse

[۱۲]The Sorrows of Young Werther

[۱۳] Erte’s

[۱۴]Requichot

[۱۵] Twombly

[۱۶] Wilde

[۱۷] Valery

[۱۸] Semiology

[۱۹] The Text

[۲۰] Rilke’s The Notebooks of Malte Laurids Brigge

[۲۱] A la recherche du temps perdu

[۲۲] Henry James

[۲۳] sybaritic

[۲۴] Toujours fidele

[۲۵] Jouissance