ولکر پتس ترجمه ی نوژن اعتضادالسلطنه
توضیح مترجم: با وقوع انقلابات اخیر در جهان عرب، در میان صاحب نظران در سطح منطقه ای و بین المللی نظرات متفاوتی پیرامون چیستی و چرایی این انقلابات مطرح شده است. مقاله اخیر نیز ترجمه ای است از آخرین مقاله نویسنده که در زمینه تحلیل مسائل جهان عرب و خاورمیانه طی سالیان متمادی مقالات متعددی را منتشر نموده است. فارغ از موافق یا مخالف بودن با تمام یا بخشی از مطالب مندرج در مقاله حاضر، آنچه مسلم است لزوم بررسی نظرات متفاوت در زمینه این انقلابات از سوی صاحبنظران مختلف است. زیرا تنها هنگام فرهم بودن عرصه تضارب آرا رسیدن به نتیجه ای منطقی و واقع بینانه میسر خواهد بود.
نوشتههای مرتبط
شورش های عربی سال ۲۰۱۱ فراتر از هر امری خیزش جوانان منطقه است. از رباط تا ریاض، از انتهای بخشی از جهان عرب تا بخش دیگر، نسلی به پاخاسته است که نسبت به هر ایدئولوژی ای از جمله اسلام سیاسی بدبین است.
خیزش عربی خصلت انقلابی دارد و بر کل منطقه تاثیر گذار بوده است. اما این خیزش هنوز به پایان نرسیده است و با دشواری و احتمالا خونریزی بیشتر و صرف مدت زمان طولانی تری در مقایسه با رویدادهایی چون سرنگونی نظام های سیاسی در اروپای شرقی به سرانجام خواهد رسید.
تا این جای کار، تنها سه حکمران مستبد سرنگون شده اند با این حال هیچ دولتی در جهان عرب مصون از فشارهای وارده از سوی جنبش سیاسی جاری نخواهد بود. جنبش کنونی از تونس و مصر آغاز شد، در دو کشور که دولتهای آن بهترین فرصت ها را در جهت گسترش دمکراسی داشتند اما از آن استفاده نکردند.
روند جاری تاثیرات یکسانی را در سرتاسر منطقه برجای نخواهد گذاشت زیرا تفاوت هایی میان وضعیت کشورهای مختلف عربی وجود دارد، تفاوت هایی که احتمالا در آینده خود را بیشتر نمایان خواهند ساخت اما آنچه مسلم است نزدیک شدن بیشتر شهروندان کشورهای عربی به یکدیگر خواهد بود.
کار بزرگ بنای نظام های سیاسی دمکراتیک در خاورمیانه و یا حداقل نظام هایی که مبتنی بر اصل انتخابی بودن و نمایندگی باشند و مسئولیت پذیری بیشتری نسبت به نظام های پیشین داشته باشند قطعا در طول یک دهه آینده و شاید مدت زمان کمی طولانی تر در جهان عرب عملی خواهد شد.البته برای تحقق این امر هیچ گونه تضمینی وجود نخواهد داشت. روند جاری چالشی برای اروپا خواهد بود زیرا علیرغم ناتوانی اروپا از پیش بینی رویدادهای آینده خاورمیانه، آن اتحادیه توانایی تاثیرگذاری بر این رویدادها را خواهد داشت.
در تعمیمی عادلانه می توان گفت که وضعیت سیاسی و اجتماعی در دولتهای خاورمیانه بطور اشکار، نمایانگر ضعف شدید دولت ها، نقض اشکار حقوق بشر و شان و منزلت انسانی به همراه فساد و نابرابری اجتماعی روزافزون و اعمال تبعیض علیه زنان و جوانان بوده است. در سراسر منطقه کشورها تحت زمامداری اقتدارگرایان بوده و یا هستند و رژیم های سیاسی غیر دمکراتیک بوده و یا هستند.
دمکراتیزاسیون نامعلوم :
حقیقت تلخی وجود دارد و آن اینکه سیاست های غرب در طول سالیان گذشته به تقویت و توسعه دمکراسی در جهان عرب کمکی نکرده است. عده ای بدرستی ممکن است بگویند که این وظیفه غرب و یا سایر بازیگران خارجی نیست که دمکراسی را به آن منطقه بیاورند اما اروپا و ایالات متحده همواره در مقام سخن گویی از لزوم تقویت دمکراسی سخن به میان آورده اند. با این حال بایستی پذیرفت که بخشی از بازیگران اروپایی در مدیترانه بی تردید در تقویت و حمایت از نیروهای اجتماعی مدافع حقوق بشر، آزادی بیان و طرفداران حاکمیت قانون ایفای نقش نموده اند.
اما دمکراتیزاسیون اصطلاحی است که اغلب مورد سوء استفاده قرار گرفته است: هنگام تهاجم ایالات متحده به عراق در سال ۲۰۰۳، نمایندگان و نظریه پردازان دولت آمریکا آن دوره را بعنوان زمانی برای مشارکت در دمکراتیزه نمودن خاورمیانه عنوان کردند. در این مورد عده ای هنوز هم با درجه خاصی از بی شرمی اظهار می دارند که سربازان آمریکایی که باعث سقوط صدام حسین دیکتاتور عراق شدند زمینه و انگیزه های انقلابات سال ۲۰۱۱ را فراهم نموده اند.
به راحتی می توان در مقابل چنین نظرات اظهار داشت که جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ دیکتاتور عراق را از کاخش بیرون راند، اما در همان زمان مستبدان دیگر در منطقه به حیات سیاسی خود ادامه می دادند. عراق سالها در جنگ داخلی فرو برده شد و نهادهای دمکراتیک تاسیس شده توسط قدرت های اشغالگر تاکنون نتوانسته اند اقدامات موثری را انجام دهند.
بشار اسد، رئیس جمهور سوریه، تنها رهبری نیست که مکررا به هرج و مرج خونین در سراسر مرزهای عراق اشاره می کند تا از این طریق به شهروندانش القا کند که بهتر است تحت حاکمیت اقتدارگرای وی به سر برند تا آنکه تحت نفوذ دمکراسی صادراتی غرب باشند.
نکته مهم آنست که از سال ۲۰۰۱ و بطور خاص از سال ۲۰۰۳ به این سو، ایالات متحده و دولتهای اروپایی ( بجز روسیه و چین که هرگز در فرایند دمکراتیزاسیون نقشی ایفا ننموده اند و از آن دفاع نکرده اند) عمدتا در پی جلب حمایت هم پیمانانشان برای حمایت از به اصطلاح ” جنگ علیه تروریسم” و تضمین حمایت از حفظ ثبات در منطقه بوده اند.
هم چنین غرب توجه زیادی را به افزایش تاثیرگذاری ایران و گسترش تمایلات اسلام گرایانه معطوف داشته است تا آنجا که اروپا را از موج مهاجرت های غیر قانونی نظارت نشده نگران ساخته است.
دولتهای عربی ممکن از اصلاحات سیاسی و یا احترام به حقوق بشر بصورت مقطعی استفاده ابزاری نمایند اما پیامی که از قاهره و تونس، ریاض، رباط، رام الله و دمشق می رسد پیامی متفاوت است: هر زمامداری که در نبرد علیه تروریسم در کنار ایالات متحده شرکت داشته و در حفظ ثبات منطقه ای یاری رسانده است و توانسته بعنوان شریک آمریکایی ها و یا بعنوان بازیگری میانه رو در سطح منطقه ای قلمداد شود، از خطر دمکراتیزه شدن در امان نیست.
اسلام گرایی یا هرج و مرج:
حاکمان جهان عرب در طول سالیان دراز از این امر راضی بوده اند که فراتر از منافع شخصی، بعنوان شریک ایالات متحده در نبرد علیه القاعده و در ستیز با ایران به ایفای نقش پرداخته بودند و در این میان از ایالات متحده برای پیگیری مقاصدشان حمایت کسب نموده بودند.
مبارک در مصر در مقابل اروپاییان خود را بعنوان تنها بدیل موجود در برابر هرج و مرج و رادیکالیسم اسلامی معرفی کرده بود. به پیروی از وی سایر دیکتاتورهای کشورهای عربی نیز خود را بعنوان پشتیبانان حفظ ثبات در منطقه معرفی کرده بودند و به گونه ای القا نموده بودند که در صورت نبود انان یا اسلام گرایان افراطی بر آن کشورها مسلط خواهند شد و یا آنکه هرج و مرج ایجاد خواهد شد. حاکمان مصر و تونس، حسنی مبارک و زین العابدین بن علی با اتخاذ چنین استراتژی ای موفقیت هایی را کسب نمودند.
عوامل بسیاری در جنبش ناگهانی علیه وضعیت سیاسی عقب مانده و فرسوده در منطقه که از سال ۲۰۱۱ آغاز شده است دخیل بوده اند از جمله این عوامل می توان به رشد تکنولوژی، اقتصاد جهانی، جنبه هایی از ساختار سیاسی و اجتماعی متحول شده اشاره نمود. برای مثال شبکه های دیداری ماهواره ای و رسانه های اجتماعی نوین نقش تسریع کننده در روند جنبش های اعتراضی داشتند در مقابل افزایش افشاگری های تارنمای اینترنتی ویکی لیکس پیرامون فساد زمامداران تونس و سایر کشورهای عربی نیز بر جهان عرب و افکار عمومی تاثیر گذار بوده است.
اما شاید مهمترین جنبه ای که بتوان در شورش های اخیر به آن اشاره کرد مسئله تغییر بافت “جمعیتی و نسلی ” بوده است. خیزش اعراب در سال ۲۰۱۱ خیزشی از سوی جوانان بوده است. جوانان ۲۰ تا ۳۵ ساله ای که بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ متولد شده اند بیش از ۳۰ درصد از جمعیت کل جهان عرب را تشکیل می دهند. بعبارت دیگر آنان فرزندان غرش کننده جهان عرب هستند که رشد جمعیتی را به بالاترین سطح خود رسانده اند. جای تعجب ندارد که چنین نسلی نقش اصلی را در انقلابات تونس، مصر و سایر کشورهای عربی بر عهده داشته است : آنان نسبت به نسل های گذشته از درجه تحصیلات بالاتری برخوردارند و رابطه بهتری با جهان و جهت گیری های بین المللی دارند. اما در مقابل بیکاری در میان جوانان عرب بیش از میزان بیکاری در سایر کشورهای جهان است.
خیزش جوانان:
مشخص است که جوانان ۲۰ تا ۳۵ ساله در جهان عرب نسلی هستند با تجربیاتی مشترک. کمی مسئله را ساده تر بیان کنیم: از رباط تا ریاض در سراسر جهان عرب، نسل حاضر نسلی است که فریب خورده و نتوانسته از فرصت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برخوردار شود. اعضای این نسل یا بدون درآمدند و یا آنکه درآمد ناچیزی دارند یا بدون محلی برای سکونت هستند و یا آنکه اگر منزلی هم دارند از پرداخت اجاره ی آن ناتوانند در نتیجه ناتوان از تشکیل خانواده بوده اند. در جوامع محافظه کار عرب، برای جوانان داشتن رابطه جنسی پیش از اردواج بسیار دشوار است، آنان نابرابری در دستمزدها را که روندی افزایشی داشته است را تجربه کرده اند و آموخته اند که سیاست صرفا عرصه مال اندوزی نخبگان بوده است و باعث شده آنان از امکانات مالی بی بهره بمانند بهره مندی از مواهب اقتصادی در این جوامع تنها در صورتی امکان پذیر بوده است که جوانان به خانواده هایی تعلق داشته باشند که با نخبگان سیاسی در ارتباط بوده باشند.
جوانان این نسل روزانه به فضای مجازی اینترنت دسترسی دارند، و می توانند افشاگری های ویکی لیکس را در مورد نوع تفکر دیپلمات های فاسد ایالات متحده در مورد حاکمان عرب مطالعه نمایند.
این نسل اغلب تجربیات خود را در مسیری اختیاری می آزماید مسیری که در آن با مخالفت نیروهای نظامی و انتظامی علیه جوانان، مردم روستایی، کارگران و ناراضیان مواجه شده اند.
اگر تجربیات مشترک این گروه سنی را درون یک ” نسل” جای گیرد، خیزش در تونس و انقلاباتی که بدنبال آن روی داده است از این نسل یک ” نسل سیاسی” می سازد که خود را بعنوان بازیگرانی در رویدادهای سیاسی تصور می کند تصوری که سایرین نیز از آنان خواهند داشت.
در نتیجه، خواسته های عنوان شده توسط جنبش های اعتراضی در هر کجای هان با هم مشابهت هایی دارند، گرچه شعارهای نسل کنونی در جهان عرب متفاوت از شعارهایی بوده است که در اروپای دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی از سوی معترضان خشمگین به گوش می رسید. با وجود استثنائات کم، در خیزش های اخیر شعارهایی هم چون ” اسلام راه حل است” و یا “مرگ بر امپریالیسم و صهیونیسم” مطرح نشده اند.
علیرغم انقلابات پیشین در کشورهای عربی، خیزش اخیر خیزشی ” غیر ایدئولوژیک” بوده است و همان گونه که ” الیور روی” (Oliver Roy) اسلام شناس فرانسوی می گوید خیزش های اخیر ورود به دوره ” پسا – اسلامگرایی” است. بنظر می رسد شورشیان نیارمند هیچ ایدئولوژی ای که بطور سنتی در جهان عرب وجود داشته است از اسلام گرایی گرفته تا ناسیونالیسم عربی نیستند.
اسلام به مثابه یک دین، نه یک ایدئولوژی :
در هیچ کجا، مگر در موارد محدودی، خیزش های عربی سال ۲۰۱۱ را نمی توان یک انقلاب اسلامی نامید. با وجود آنکه اسلام سیاسی در آینده آن کشورها به عنوان یک نیروی سیاسی حضور خواهد داشت اما نسل جوان خالق خیزش های ۲۰۱۱ نسلی بسیار شکاک است. نسلی که به هر ایدئولوژی ای شک می کند. بسیاری از این جوانان مذهبی هستند و اغلب آنان به اسلام به مثابه یک دین و نه یک ایدئولوژی می نگرند. با وجود آنچه گفته شد، چنین نسلی تبلیغات رسمی نظام های اقتدارگرای خود را باور نمی کند.
اما چرا آنان این گونه اند؟ این نسل شکاکیت را در اثر تجربیات والدین و معلمان خود و چگونگی مواجهه آنان با تبلیغات دولتی در مورد لزوم وفاداری به حکومت ها بدست آورده است.
هر کسی می داند که انتخابات ریاست جمهوری در کشورهایی چون سوریه، مصر و تونس انتخاباتی است که در رسانه های رسمی دولتی بعنوان ” بیعت با حکومت” از آن ها یاد شده است و نتیجه آن انتخابات هر چه باشد تفاوتی در وضعیت ایجاد نکرده است. دولتها و احزاب حاکمه در این کشورها در ظاهر خود را “دمکراتیک” می نامند اما در واقع ضامن بقا و حفظ قدرت در دست گرو کوچی از جامعه بوده اند. کمپین های اعتراضی مردمی علیه فساد در این کشورها تاثیری بر چنین رژیم های نداشته است.
چنین حکومت هایی همواره از وحدت اعراب و لزوم حمایت از فلسطینیان سخن گفته اند با این حال بزرگترین دولت عرب یعنی دولت مصر مرزهای خود با غزه را بسته نگهداشته بود و از محاصره آن بخش توسط اسرائیل حمایت می کرد. در مقابل رژیم هایی نیز که به موفقیت های گذشته خود می بالند ارتباط واقعی خویش با زندگی شهروندانشان را از دست داده اند.
واضح است که در هر کشور عربی زمینه هایی برای حضور احزاب محافظه کار مردمی با بنیاد های مذهبی هم چون مدل حزب ” عدالت و توسعه ” در ترکیه وجود دارد. با این حال، تنوع مدل های ارئه شده افزایش خواهد یافت و با بازشدن فضا در نظام های سیاسی اسلام گرایان سیاسی مجبور خواهند شد تا تکثرگرا ( پلورالیست ) تر شوند.
همانگونه که در مصر نیز می توان مشاهده کرد اعضای اخوان المسلمین علیرغم فشارهای وارده بسیار ارتباط طولانی مدتی با یکدیگر نداشته اند در این مورد می توان به وجود تفاوت در طیف اسلام گرایان سیاسی اشاره نمود که عده ای از آنان مایل به حرکت در یک روند سالم سیاسی هستند و بدین ترتیب طیف عمل گرایان _(پراگماتیست ها) و اصلاح طلبان ( رفرمیست ها) از بنیادگرایان جدا خواهند شد.
نفی جهادگرایی تروریستی:
یکی از جنبه های مثبت انقلابات کنونی در جهان عرب، نفی ایدئولوژی خشونت گرایی و جهادگرایی تروریستی بوده است ایدئولوژی ای که توسط القاعده نمایندگی شده است. خواسته های معترضات کسب آزادی فردی و دمکراسی بوده است. خواسته هایی که مستقیما در تعارض با ایدئولوژی القاعده هستند.
سه ماه پس از نخستین انقلاب، ایمن الظواهری، جانشین اسامه بن لادن، در پیامی تصویری خطاب به مردم مصر اعلام نمود که انقلاب آنان تا زمانی که ” دولت واقعی اسلامی” را تشکیل ندهند تکمیل نخواهد شد. پیامی که با انعکاس و استقبال کمی مواجه شد.
امروز در مقابل نسل جوان خشمگین عرب، القاعده صرفا ایدئولوژی ای فرسوده را ارائه می کند. قدرت مردم و خواسته آنان برای تغییر، جذاب تر از خشونت تروریستی است.
Volker Parthes* متخصص امور خاورمیانه و جهان عرب و رئیس بخش امنیت و روابط بین الملل انستیتوی آلمان در برلین.
منبع: http://en.qantara.de/Departure-from-Ideology/17086c17587i1p39/index.html
پرونده ی «تحولات خاور میانه» در انسان شناسی و فرهنگ