انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

”بن برکه“، مرده ای که عمری دراز دارد(لوموند دیپلماتیک: اکتبر ۲۰۱۵)

عمر بن جلّون برگردان منوچهر مرزبانیان

”مهدی بن برکه“ نظریه پردازی پرکار، کارگری سخت کوش و وحدت بخشی محبوب، را نمی توان به سادگی مرده انگاشت. به هرحال او در وجدان نسل های مبارز همچنان زنده است. مرگ مخالف مراکشی نتوانست به حیات چهره پیشتاز برجسته جنبش ضد امپریالیستی پایان دهد که قربانی یکی از اثر گذارترین جنایات سیاسی قرن بیستم شد.

سایه مردی که روز ۲۹ اکتبر ۱۹۶۵ در پاریس ربودند، و قدرت استعماری فرانسه وی را «آشوبگر مهیب» می نامید، امروز هم هنوز بر صفحه شطرنج سیاسی دودمان سلطنتی ”شریف“ سنگینی می کند. جریان چپ مراکش، یگانه نیروی مخالف تا میانه های دهه های ۱۹۸۰، دیری به هواداری از یک «انقلاب دموکراتیک» یا رویکرد به «گزینه انقلابی»، دچار تفرقه بود. خاطره ”بن برکه“ گره گاه پیوند میان این دو گرایش به شمار می آمد، اما مجادله ای را نیز بر سر تملک میراث وی برمی انگیخت. برخورد اعضای خانواده وی یا ”موریس بوتن“ وکیل آنان، و نیز پیام های پسرش ”بشیر“، همگی داوی نمادین را برای سوسیالیست های مراکشی به میان نهاده اند؛ همانهائی که «حقی» بر میراث سیاسی وفکری کسی را «برای خود بازمی شناسند» که مخاطب ”جمال عبدالناصر“، ”مائوتسه دونگ“، ”احمد بن بلا“، ”کِنِت کواندا“ یا ”ارنستو «چه» گِوارا“ بود (۱).

گفتار او، فراخوانی به اتحاد نیروهای پیشرو و همه جنبش های رهائی بخش، را باید بازخواند، تا دلیل پایداری شیفتگی به این شخصیت را دریافت. خطابه ای که در سال ۱۹۵۷ شرکت کنندگان در کنفرانس خلق های آفریقا در تونس را مسحور خود ساخت، آغاز دوران حیات اجتماعی پر تب و تاب سخنوری نامور و نیروی ازجای جنباننده ای در پهنه بین الملل گردید. او که در سال ۱۹۲۰ در شهر (مدینه) ”رباط“ چشم به جهان گشوده بود، دوران دانشجوئی درخشانی را پشت سر گذاشت، و در رشته ریاضی مدرک گرفت، اما به علم اقتصاد دل باخت. نخست رهبر ملی گرای مهمی بود و سپس از سال ۱۹۴۴ حزب ”استقلال“ را به راستی به دنبال خود کشید. استعمارگران او را در سال ۱۹۵۱ به جنوب سلسله جبال ”اطلس“ تبعید کردند. در سال ۱۹۵۴ رهائی یافت و در نبردی که برای استقلال درگرفته بود، مدافع خرده پایان و روستائیان، و مروج پرشور اصلاحات ارضی گردید. اما پس از سال۱۹۵۶، از شرکت در دولت روی برتافت و از کرسی ریاست مجلس مشورتی از در مخالفت با کجروی اشراف منشانه نظام کشورش برآمد. از حزب دوری گزید و تشکل ”استقلال نو“ را پایه گذاری کرد که در سال ۱۹۵۹، اتحاد ملی نیروهای توده ای [الإتحاد الوطنی للقوات الشعبیه] نام گرفت. وقتی او را به دسیسه چینی متهم کردند، نخستین بار راه تبعید را در پیش گرفت. سپس در ماه مه ۱۹۶۲ به درخواست ملک حسن دوم سلطان جدید، پیروزمندانه به کشور بازگشت. اما شش ماه بعد در پی توطئه قتلش ناچار باز راهی خارج از کشور شد؛ در اکتبر سال ۱۹۶۴ به سبب مواضعش در خصوص نبرد مرزی میان الجزایر و مراکش، موسوم به جنگ ”ریگ ها“ که او را بیش از حد طرفدار الجزایر دانستند، غیاباً به اعدام محکومش کردند (۲).

دو مأمور پلیس فرانسه که با دستیاری اوباش و یک عضو دستگاه سری فرانسه، او را در روز روشن در برابر کافه ”لیپ“ در پاریس ربودند، تنها به مخالفی یورش نبردند که درگاهیان دربار سلطان [”المخرن“] او را «کابوس کاخ سلطان» توصیف می کردند. آماج این ضربه ناجوانمردانه محور یک پویائی بود که با تکرار خستگی ناپذیر شعار سه رُویه «بسیج، اتحاد، آزادی»، رسالت وحدت بخشیدن به جهان سوم را بر دوش داشت. ”بن برکه“ می خواست که از قالب ملی به در آید و با گنجاندن نبرد مراکش در بینشی جهانشمول، آنرا بگستراند. او کره خاک را همچون سوداگر دوره گرد انقلاب در می نوردید، از قاره ای به قاره دیگر می رفت، از چندین دسیسه قتل جان به در می برد. یک روز در قاهره بود تا در تشریح و تقبیح استعمار نو سخنرانی کند. فردای آن روز، پیش از آنکه راه خود را به دمشق کج کند تا ناصری های مصری را با بعثی های سوری آشتی دهد، به مسکو و سپس پکن می رفت تا با آنچه در توان دارد از دامنه اختلافات چین و شوروی بکاهد. یکی از تکاپوهای اساسی او قانع کردن مخاطبان جنوبی اش بود تا ”سازمان همبستگی خلق های آفریقائی و آسیائی“ را به آمریکای لاتین هم بگسترانند. پس از گفتگوهای طولانی در ”الجزیره“ در سال ۱۹۶۵، ”ارنستو «چه» گِوارا“، او را به ریاست کمیته آماده سازی همایش «سه قاره»، ”کنفرانس همبستگی خلق های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین“ برگمارد، که قرار بود در ماه ژانویه ۱۹۶۶ در کوبا برگزار شود (۳). این گردهمائی ضد امپریالیستی که درست در بحبوحه جنگ سرد سرگرفت، چونان شاخص نمادینی در تاریخ هواداری از جهان سوم به یادگار مانده، هرچند غیبت سازمانده اصلی آن بُردش را محدود کرده بود.

ناپدید شدن آتی ژنرال ”محمد اوفقیر“، رئیس دستگاه های مخفی امنیتی مراکش، که در سال ۱۹۶۵ در فرانسه به جرم قتل ”بن برکه“ محکوم گردید، و سپس معاون وقت او ”احمد دلیمی“ (که احتمالا پس از دسیسه کودتا در سال ۱۹۷۲ ژنرال را کشته بود)، کلاف توطئه را سر در گم تر ساختند. ربودن ”بن برکه“، در خاک فرانسه و به دنبال آن مرگی به احتمال در زیر شکنجه، از وی تصویر پررنگ شهیدی برساخته. درگیری چندین دستگاه امنیتی مخفی در این آدم ربائی ــ به ویژه همدستی دستگاه ”موساد“ اسرائیل که در سال ۱۹۶۶ آشکار گردید ــ، هالهٔ خصم قدرتهای مسلط و استعمارگر را به وی بخشیده. در مقاطع بسیاری از حیات سیاسی مراکش، دفاع وی از قربانیان قدرتی خودسر، به ویژه هنگام بازداشت یا از میان برداشتن خشن مبارزان، ترجیع بند بسیج کننده ای شد. نهضت مذهبی به سهم خود با فرصت طلبی در پی آنست که بر خاطره آموزگار پیشین ملک حسن دوم چنگ اندازد، اوج ریشخند روزگار زیرا بسیاری از اسلامگرایان از کافر و زندیق دانستن وی کوتاه نیامده اند. در اوضاع و احوال مراکش، کشوری که در آن معترضان به نظم مستقر، به گفتارهای بنیادگران [مذهبی] بیش از اندیشه های مترقی گوش سپرده اند، چهره این ناپدید شده نام آور همچنان نماد عمده ای است که بدون هیچگونه تمایز عقیدتی، کنشگران سپهر «ضد نظام» را به هم می پیوندد. هنگام تظاهرات مردمی سه ماهه اول سال ۲۰۱۱، تمام جریان های سیاسی که پس از شورش های تونس و مصر به خیابان ریخته بودند عکس های او را سر دست بلند می کردند. شعارهای برساخته او چون «یگانه سیاست، سیاست حقیقت است»، هنوز هم به سخنرانان الهام می بخشد. خاطره این بت شکن پیوند دشواری را میان چندین نسل گره می زند: نسل مقاومت در برابر استعمار، نسل «شروع نابهنگام» [جنبش] استقلال، نسل «شورش های خشن» که حالا به نسل «بهار عرب» راه گشوده.

گرچه ناپدید شدن ”بن برکه“ خاطره او را از اذهان نزدوده، اما دشمنان جاودانش را نیز خلع سلاح نکرده. تضعیف نیروی چپ، به سبب مشارکتش در دولت های مختلف و از اینرو آلوده به فساد شمردنش، از یک سو و نضج بنیادگرائی و پراکندن ایده های نولیبرالی در میان نخبگان محلی از دیگر سو، محافظه کاران را جری کرده تا تجدید نظر طلبی نظام مندی را ترویج کنند. به یاری تبلیغی مکرر به اشکال مختلف، رهبر بلامنازع پیشین مخالفان مراکشی را متهم می کنند که معمار «پاک سازی جنبش ملی» بوده یا به نوبت برای دستگاه های سری چکسلواکی یا اسرائیلی کار کرده است. در یک نظام پادشاهی در عین حال هزار ساله و مسلمان، او را «جمهوری خواهی کمونیست» برشمردن، برچسب دوگانه ای است زداینده اعتبار …

با این حال، هاله گرداگرد ”بن برکه“ در برابر این بد گوئی ها مقاومت می کند، زیرا او هنوز هم تجسم آن مراکشی است که توانست «در استقلال و سوسیالیسم به جای تجسد استعمار در قالبی مراکشی» به پا خیزد (۴). او دیگر تابوئی برای قدرت نیست.”محمد پنجم“ پادشاه کشور حتی اعلام کرده که «به ماجرای ”بن برکه“، به همان اندازه خانواده [سیاسی] او علاقه دارد» و مرجعی را برای «انصاف وآشتی» برپا داشته است تا به بررسی ایذا و آزارهائی بپردازد که در رژیم پدرش مرتکب شده بودند. در پویه اعاده حیثیت قربانیان و جبران بی عدالتی ها، حاکمیت، شاهراه های شهرهای بزرگ را ”بن برکه“ نامگذاری کرده و رسانه ها را دیگر از پیش کشیدن تکاپوهای وی و یا انتشار گزارش هائی در ستایش و بزرگداشت او باز نمی دارد. البته نمی گذارند این گشایش از چهارچوب مقرر درگذرد. روایت مسیری که این اسطوره پیموده از سال ۱۹۶۱ پیشتر نمی رود. کسی حق ندارد سرگذشت چهار سال مخالفت سرسختانه او [با رژیم] را پیش از ربودنش بازگوید. هرچند سیمای وی را در مقاومت در برابر استعمار و دولتمردی در مقام رئیس ”مجمع مشورتی“ از ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹ برمی کشند، اما اوضاع و احوال ناپدید شدنش همچنان جزو اسرار دولتی است. به همین منوال، به رغم گذار چندین دولت برمسند قدرت به رهبری سوسیالیست ها، در برنامه های درسی مدارس فقط متفکران بنیادگرائی چون ”تقی الدین أحمد ابن تیمیه“ [۱۳۲۸ ــ ۱۲۶۳م] مطرح اند، و یادی از او نیست.

”دانیل گِرن“، نویسنده استعمار ستیز و کنشگری متعهد در این پرونده یاد آور شده که «”مهدی بن برکه“ این مرده ای که عمری طولانی دارد، حرف آخر را خواهد زد» (۵). پنجاه سال بعد هنوز کسانی که در انتظار دانستن حقیقت در باره ربودنش هستند، به قدیمی ترین پیگرد کیفری دادگستری فرانسه چشم دوخته اند، پرونده ای که همچنان گشوده مانده. «راز مشمئز کننده ای»، که ”فرانسوا میتران“ پیش می کشید در رویدادی همچنان سر به مهر مانده که ژنرال ”دوگل“ آنرا «ناموجه، تحمل ناکردنی، ناپذیرفتنی» می دانست (۶)؛ ماجرائی که کدورتی چند ساله را میان دو کشور به دنبال آورد. تردیدی روا نتوان داشت که ”بن برکه“ امروز آبشخوری اخلاقی است که ظرفیت باززائی ایده های مترقی را در میان ملتی همچنان پویا نگه داشته که پایه هایش را دو ایدئولوژی مرگبار بنیاد گرائی و نئولیبرلیسم، سست کرده اند.

عمر بن جلّون*

* وکیل دادگستری عضو کانون وکلای ”رباط“ و ”مارسیّ“، فرزند احمد بن جلّون و برادر زاده ”عمر بن جلّون“ (مقتول در سال ۱۹۷۵)، دو شخصیت برجسته چپگرایان مراکشی.

پی نوشت

۱ـ به ترتیب، رهبران آغاز دهه ۱۹۶۰، مصر، چین، الجزایر، زامبیا و انقلابی آرژانتینی تبار که وزیر دولت کوبا شد.

۲ـ بین ۱۵ اکتبر و ۵ نوامبر ۱۹۶۳ ارتش های دو کشور برای حاکمیت بر ”ولایه تیندوف“ و ”کلمب ـ بشار“ به رویاروئی با یکدیگر برآمدند. آتش بس به حفظ وضع موجود در امتداد خط مرزی بازمانده از دوران استعمار انجامید

۳ـ مقاله ”رُنه گالیسو“، «بن برکه و جنبش سه قاره» را در شماره ماه اکتبر ۲۰۰۵ لوموند دیپلوماتیک بخوانید.

(http://ir.mondediplo.com/article755.html)

۴ـ ”مهدی بن برکه “، گزینش انقلابی، گزارش به کنگره ”الاتحاد الوطنی للقوات الشعبیه“ [اتحاد ملی نیروهای خلقی] ۱۹۶۲.

۵ـ Daniel Guérin, Ben Barka, ses assassins, Plon, Paris, 1989

۶ـ سخنرانی در ” Mutualité“، ۲۵ ژانویه ۱۹۶۶ و اعلامیه شورای وزیران، ۱۹ ژانویه ۱۹۶۶.