انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بنیان گذاران تطورگرایی

موضوع منشا، همواره از جمله موضوعات مورد علاقه انسان بوده است که زمانی پاسخ آن را در متن مذهبی و کتاب های آسمانی جستجو می کرده و زمانی دیگر با ابزار علم درصدد یافتن آن برمی آمده است. آنچه این مقاله قصد بررسی اش را دارد نگاهی تاریخی به مسئله تطور Evolution به عنوان یکی از مسائل مرتبط با بحث منشا است.

تاریخچه این مفهوم که همه موجودات زنده وابسته به هم بوده و طی زمان تغییر کرده و از هم متفاوت شده اند به یونان باستان و فیلسوفانی چون آناکسیمندر (۶۱۱ تا ۵۴۷ قبل از میلاد) و فیلسوفان رومی ای چون لوکرتیوس (۹۹ تا ۵۵ قبل از میلاد) بازمی گردد. یکی دیگر از فیلسوفان یونان باستان به نام ارسطو، مفهوم Scala Naturae یا “نردبان حیات” را مطرح نمود. او چنین عنوان کرد که در فرآیند پیشرفت و تطور جهان، ما ابتدا موجودات بیجان را داشته ایم که به گیاهان تبدیل شده اند و سپس گیاهان به حیوانات و در نهایت، حیوانات به انسان ها. این تقسیم بندی براساس مطالعه ویژگی های ظاهری این موجودات انجام گردید. همان طور که بیان شد ارسطو، انسان را در صدر هرم موجودات قرار می دهد. این به نوعی همان تصور انسان، به مثابه اشرف مخلوقات است که هنوز نیز در تفکرات عامه وجود دارد.

لامارک Jean Baptiste de Lamarck 1744_1829 را می توان یکی از پیشروان تطور نامید. او برای توضیح این مسئله، وراثت ویژگی های اکتسابی را پیشنهاد کرد، به عنوان مثال او می گفت که اگر گردن زرافه بلند است به آن دلیل است که محیط و در دسترس نبودن غذا، اجداد او را مجبور کرده که برای خوردن برگ های بالای درختان تلاش کرده و در نتیجه آن، گردنی بلند پیدا کرده اند. لامارک معتقد بود این ویژگی اکتسابی زرافه به نسل های بعدی آن به ارث رسیده است. حاصل کار لامارک، این بود که به سادگی بیان می کرد حیات در طول زمان، تغییر کرده و مکانیزم های تغییر را نیز فراهم کرده است. اما آیا به واقع چنین است؟ اگر این طور بود پس بچه های موش هایی که دم هایش را از دست داده اند چرا دم دار به دنیا می آیند و یا در جامعه امروز خودمان، فرزندان کسانی که جراحی بینی کرده یا کاشت ابرو انجام می دهند فاقد چنین تغییراتی متولد می شوند؟ امروزه ثابت شده است که تنها ویژگی های ژنتیکی به نسل بعد منتقل می شوند و ویژگی های اکتسابی، ارثی نیستند.
یکی دیگر از اندیشمندانی که به مسئله تطور پرداخت داروین Charles Darwin بود. داروین را می توان به درستی پدر فرضیه تطور امروز نامید هرچند که او نیز همچون لامارک از مسائل مربوط به ژنتیک چیزی نمی دانست. داروین، یک دانشجوی الهیات و نیز یک دانشجوی پزشکی بود که درس خود را در این رشته ها رها کرد و به عنوان کارگر، مشغول کار در یک کشتی اکتشافی انگلیسی شد و به جزایر آمریکای جنوبی رفت. این سفر دریایی برای داروین یک فرصت منحصر به فرد ایجاد می کرد که مکانیزم تطابق را مطالعه کند و نیز مقدار زیادی نمونه جمع اوری کند که به واسطه انها بتواند فرضیه تطوری خود را شکل بخشد. در برگشت از یکی از سفرهایش در ۱۸۳۶ او با کمک تعداد زیادی از متخصصین، مشغول فهرست کردن و نیز بررسی ویژگی های مجموعه هایی شد که طی این سفرها جمع آوری کرده بود. او شایستگی های هر ارگانیسم را در رابطه با شیوه زندگیش بررسی می کرد. داروین با کمک والاس ۴ نکته کلیدی فرضیه تطور را اینگونه فهرست نمود:
۱- انطباق: همه ارگانیسم ها سعی دارند تا با محیطشان منطبق شوند.
۲- گوناگونی: همه ارگانیسم ها از حیث ویژگی هایشان متنوع هستند.
۳- تولیدمثل بالا: همه ارگانیسم ها گرایش دارند که به مقدار بیشتری نسبت به ظرفیت های محیطی شان تولید مثل کنند.
۴- انتخاب طبیعی: از آنجایی که همه ارگانیسم ها به یک اندازه با محیطشان منطبق نمی شوند، برخی زنده می مانند و بهتر از بقیه تولید مثل می کنند. این مسئله تحت عنوان انتخاب طبیعی شناخته می شود. گاهی اوقات از آن تحت عنوان بقای اصلح نیز یاد می کنند. در واقع این مسئله صرفا به تولید موفق از یک ارگانیسم اشاره دارد و نه منحصرا به قوت نسبی و سرعت آنها. آنچه می بایست در اینجا به آن بپردازیم، یادآوری این مسئله است که داروین و والاس هر دو این فرضیه را توسعه دادند بااین حال، مهمترین کتاب داروین تحت عنوان “منشا انواع” the Origin of Species تا ۱۸۵۹ منتشر نشد. این کتاب به اعتقاد بسیاری، یکی از تاثیرگذارترین کتاب های نوشته شده درخصوص مسئله تطور است. درحالی که از ۱۸۵۹ به بعد، این فرضیه دستخوش تغییرات بسیاری شد بااین حال، بسیاری از دانشمندان امروز، تطور را به عنوان یک فرضیه راهنما برای زیست شناسی جدید تصدیق می کنند.