جاناتان مَککالوم و داوید جی. هِبِرت برگردان سیاوش عسگری
پیرو ایدههای هورنبوستل، جورج هرزوگ (۱۹۸۳ـ۱۹۰۱) در آمریکای شمالی یک آرشیو موسیقیشناسی تطبیقیِ مشابه را برای مطالعهی موسیقیشناختی تأسیس کرد و در دانشگاه کلمبیا مشغول انجام کار آرشیوی شد. هرزوگ به چارلز سیگر (۱۹۷۹ـ۱۸۸۶) و دیگران پیوست و انجمن موسیقیشناسی تطبیقی آمریکا را در۱۹۳۳ تشکیل داد (Frisbie 1991, 250). الکساندر جِی. اِلیس (۱۸۹۰ـ۱۸۱۴)ـ زبانشناس و فیزیکدانـ مقالهی برجستهای را تحت عنوان «مشاهدات تونومتریک روی برخی از گامهای غیرهارمونیک موجود» (۱۸۸۴) نوشت که مزایای استفاده از سیستم سِنت برای تعیین میزان زیرایی بهجای «تلاش برای بیان فواصل بهوسیلهی گامِ تعدیلشدهیِ غربی» (Ellis 1885, 368) را نشان میداد. انتشارات بسیار تأثیرگذار گیدو اَدلر (۱۹۴۱ـ۱۸۵۵) در سال ۱۸۸۵ در مقالهای تحت عنوان «Umfang, Methode, und Zeil der Musikwissenschaft» پیشنهاد کرد که رشتهی موسیقیشناسی طبیعتاً به حوزههای دیگری همچون انسانشناسی و جامعهشناسی مرتبط است (۱۸۸۵؛ همچنین ببینید اَدلر و موگلِستون ۱۹۸۱) و طبق گفتهی آلِن مریام (۱۹۸۰ـ۱۹۲۳) «ابتداییترین تعریف موسیقیشناسی تطبیقی توسط گیدو اَدلر در ۱۸۸۵ ارائه شد و تأکیدش روی موسیقیهای مردمیِ انسانهای مختلف روی کرهی زمین بود، که هم قومنگارانه و هم بهمنظور طبقهبندی بود» (نقلِ قول شده توسط مِریام ۱۹۷۷, ۱۹۱). سیگر با تقسیم اولیّهی رشتهای که تا همین اَواخر موسیقیشناسی تطبیقی نامیده میشد به دو شاخهی جدا: تاریخی و سیستماتیک به کار اَدلر اعتبار بخشید (Seeger 1977, 1). این تقسیمبندی از سال ۱۸۸۵ به عنوان یک موضوع مسئلهدار برای رشتهای مانند قومموسیقیشناسی تاریخی باقی مانده است، که در هدفش برای فهم پدیدهی موسیقایی، بهطور ذاتی، هم سیستماتیک و هم تاریخی است.
نوشتههای مرتبط
اَدلر و پیروانش مثل فریدریش کریساندر (۱۹۰۱ـ۱۸۲۶) در ۱۸۶۳ یک سالنامهی موسیقی و بعدتر یک فصلنامهی موسیقی در ۱۸۸۴ تأسیس کردند، که هر دویِ آنها بر گفتهی اَدلر برای موسیقیشناسی کلگرا تأکید میکردند؛ اَدلر و کریساندر با تأسیس این مجلاتِ موسیقی شرایط اصلی را برای ایجاد قومموسیقیشناسی و متمایز کردن آن از رشتههای دیگر بهوجود آوردند. اَدلر با تأسیس رشتهی موسیقیشناسی تلاش کرد تا مانند دیگران در زمان خودش مطالعهی موسیقی را علمیتر کند که در ابتدا تحت تأثیر رویکردهای تکاملگرایِ زیستشناختیِ ارنست هاکل (۱۹۱۹ـ۱۸۳۴) بود. همچنین در همین دوران بسیاری از آهنگسازان به موسیقی مردمی بهمنظور الهامی برای آهنگسازی نگاه میکردند و درواقع بهدنبال جمعآوری موسیقیهای مردمی در میدان بودند شامل سیسیل شارپ (۱۹۲۴ـ۱۸۵۹)، کومیتاس وارتابِد (۱۹۳۵ـ۱۸۶۹)، بِلا بارتوک (۱۹۴۵ـ۱۸۸۱)، زولتان کودای (۱۹۶۷ـ۱۸۸۲) و پِرسی گراینگِر (۱۹۶۱ـ۱۸۸۲). بهطورخاص کومیتاس وارتابِد (ن.ک ;Poladian 1972) و پِرسی گراینگِر (ن.ک ;Blacking 1987) بهدلیل اینکه در نظریهی ابتدایی قومموسیقیشناختی سهیم بودند شخصیّتهای مهمّی هستند.
در آمریکایشمالی، دانشگاه کلمبیا، فرانس بوئاسِ انسانشناس (۱۹۴۲ـ۱۸۵۸) تا حدِّ چشمگیری بر رابطهی موسیقی و فرهنگ تأکید داشت که اهمیّتش در گفتمان قومموسیقیشناسی تا امروز باقی مانده است، بهخصوص در آمریکای شمالی، مانند کار بسیار مهم بوئاس و شاگردانش در مورد موسیقی بومیان آمریکا.
با ادامهی این رویکرد، فرانسِس دِنزمور (۱۹۵۷ـ۱۸۶۷) در سال ۱۹۰۹ مقالهای با عنوان «شکلگیری گام در موسیقی بدوی» منتشر کرد و با خیلی مهم شمردن این ادّعا که «پاسخ باید بر پایهی اجراهای واقعی مردم بدوی باشد و از جواب به این سؤالات ممکن است که نهایتاً بتوانیم دانِشِمان را در مورد شکلگیری تدریجی یک گام موسیقایی استنتاج کنیم» (Densmore 1909, 1) بر اهمیّت کار میدانی تأکید میکرد. قابل توجّه است که ادّعای دِنزمور یک رویکرد جدیدی را، که با پیشینیانش مثل آلیس فلِچر (۱۹۲۳ـ۱۸۳۴) و جون کامفورت فیلمور (۱۸۹۸ـ۱۸۴۳) متفاوت است، پیشنهاد میکند. آلیس فلچر در حالی که یک معلّم موسیقی و نویسندهی کتاب بود مجموعهای از موسیقی بومیان آمریکا را ضبط کرد و قطعاتی را که ضبط کرده بود آوانگاری کرد و تحلیلهایش از این قطعات را، بهمنظور اینکه بگوید یک ساختار هارمونیک پنهان در این موسیقی وجود دارد، منتشر کرد (Fillmore 1899).
بعد از جنگ جهانی دوّم مفاهیم سلسلهمراتبِ فرهنگی و داروینیسم اجتماعی که توسط هِربِرت اِسپِنسر (۱۹۰۳ـ۱۸۲۰) مطرح شده بود مورد بحث قرار گرفت، که بعدتر هم رویکردهای علمی موسیقیشناسی تطبیقی را مورد بحث قرار دادند. داروینیسم اجتماعی اگرچه بهطور بالقوّه کاپیتالیسم و محیط زیست رقابتی را پیشنهاد میکرد امّا عقاید فاشیسم، نازیسم/آنتی سِمیتیسم، بهسازی نژادی، استعمارگرایی/اَمپِریالیسم و جدا کردن قومها و طبقات اجتماعی از یکدیگر را تأیید میکرد. «بعد از جنگ جهانی دوّم در مجلات دانشگاهیِ پیشرویِ آمریکاییـ انگلیسی بهطور گستردهای استفاده از اصطلاح داروینیسم اجتماعی تا سطوحی که قبلاً تجربه نکرده بود افزایش یافت» و اکثر پژوهشگران خود را از بهکار بردن این مفهوم نظری جدا میکردند (Hodgson 2004, 447). موسیقیشناسی تطبیقی در جستجوی روشهای جدیدی بود و همانطور که اروپا داشت خود را، پس از پنج سال جنگ و درگیری، بازسازی میکرد پژوهشگران آمریکایی شروع کردند به تأکید بر روشهای انسانشناختی. از آنجا که موسیقیشناسی تطبیقی و رویکردهای جهانشُمولش از بین رفت دانشپژوهان آلمانی مانند یاپ کونست (۱۹۶۰ـ۱۸۹۱) یک اصطلاح جدید را معرفی کردند «ethno-musicology» و بعدتر «ethnomusicology» این توسعه با تأثیرات موسیقیشناسان دیگر مانند چارلز سیگر (۱۹۷۹ـ۱۸۸۶) ترکیب شد و قومموسیقیشناسی از آن متولّد شد.
بعد از جنگ جهانی دوّم پژوهشگرانی مثل مِلویل هِرسکُویتس (۱۹۶۳ـ۱۸۹۵) و آلِن مِریام (۱۹۸۰ـ۱۹۲۳) ارزشهای بوئاس را ادامه دادند؛ بهخصوص با کتاب انسانشناسی موسیقیِ آلن مِریام در سال ۱۹۶۴، که قومموسیقیشناسی را به عنوان مطالعهی موسیقی در فرهنگ و بعدتر به عنوان فرهنگ توصیف کرد. مریام همچنین مجموعهای از مقالات را با نام «قومموسیقیشناسی: مباحث و تعاریف رشته» (۱۹۶۰) و «تعاریف موسیقیشناسی تطبیقی و قومموسیقیشناسی: یک چشمانداز تاریخیـ نظری» منتشر کرد که در آنها روی تفاوتهای «قومموسیقیشناسی قدیمی» (موسیقیشناسی تطبیقی) و «قومموسیقیشناسی جدید» بحث کرد. و مواردی را که بهطورخالص موسیقایی نبودند را هم در نظر گرفت. موسیقیشناسانی مانند چارلز سیگر پیشنهاد کردند که جدا کردن چشماندازهای جهانشمول و فرهنگی اساساً منفی بود، حتّی فراتر از این رفت و پیشنهاد داد که از آنجایی که تمام موسیقیها در فرهنگ هستند اصطلاحی مانند قومموسیقیشناسی اضافی است. همانطور که ویلارد رودِس در سال ۱۹۵۶ در مجلّهی انسانشناس آمریکایی بیان میکند «اگراصطلاح قومموسیقیشناسی در وسیعترین معنای خود تفسیر میشد گسترهی آن باید بدون محدودیّت مکان یا زمان تمام موسیقی بشر را دَربَر میگرفت» (Rhodes 1956,460).
ویلارد رودِس (۱۹۹۲ـ۱۹۰۱) یک قومموسیقیشناس متقدّم مهم بود که، به خاطر ارائهاَش، از اوایل ۱۹۴۰ شناخته شد. به عقیدهی او موسیقی بومی آمریکا «یک اثر مردهی مربوط به گذشته نبود بلکه یک نیروی حیاتی و پویا بود» (همانطور که در آرشیو قومموسیقیشناسی دانشگاه UCLA نقل شده است، «ویلارد رودِس»). بهدلیل برنامهی کاریِ او، امروز آگاهی از فرهنگهای بومیِ آمریکایی افزایش یافته است، رودِس بهجای مطالعات تاریخی بیشتر روی اجراهای زنده تمرکز کرد. کار آرشیویِ صوتیِ پیشگامِ او هنوز مفاهیم مهمّی برای قومموسیقیشناسی تاریخی دارد. بهطور قابلتوجّهی یک ضبط از موسیقیِ ناواجو که توسط رودِس منتشر شد اخیراً توسط سفینهی فضایی وُیجِر به فضا برده شده است به این امید که این اصوات موسیقایی نهایتاً بتواند توسط دیگران بیگانه درک شود. رودِس نهایتاً در سال ۱۹۶۷ مرکز قومموسیقیشناسی در دانشگاه کلمبیا را بنیان نهاد.
پایان قسمت سوم