انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بــچـــه هــا ســــلام! (به یاد صبحی)

تصویر: صبحی در میان کودکان برگرفته از سایت موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان

مطلب « رادیو در آئینۀ خاطرات » نوشتۀ آقای سید علیرضا هاشمی را خواندم. یادداشت های نویسنده و خاطرات مردم از برنامه های رادیو ایران در نخستین سالهای پاگیری رادیو و یاد مجریان برنامه های متنوع آن در دوران گذشته که همه بخشی از تاریخ شفاهی جامعۀ ما را شکل می دهد، برای من که دوره ای از زندگی در کودکی، نوجوانی و جوانی را با این برنامه ها به سر برده ام خاطره انگیز و دل نواز و گیرا بود.

در این گزارش به قصه های بابا علی در ظهرهای جمعه و مجری برنامۀ کودک خانم عاطفی در صبح هر روز اشاره شده است، ولیکن متأسفانه نامی از نخستین مجری برنامۀ قصه های کودکان در ظهرهای جمعه و بنیانگذار قصه گویی در رادیو ایران، یعنی صبــحی، گویندۀ کلمات گرم و جذاب « بچه ها سلام » در هر ظهر جمعه برده نشده است. صبحی نخستین گفتار خود را در اولین جمعه، پس از راه افتادن رادیو در ۴ اردیبهشت ۱۳۱۹شمسی پخش کرد و سال ها به روایت قصه در رادیو ادامه داد.

در اینجا برای تکمیل اطلاعات « رادیو در آئینۀ خاطرات » و آشنایی بیشتر مراجعه کنندگان به سایت انسان شناسی و علاقه مندان به پیشروان فرهنگ قصه گویی در ایران، مقاله ای را که دربارۀ زندگی، کار و آثار صبــحی، قصه گوی بچه ها نوشته ام و در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، جلد ۴، ۱۳۹۱ از انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی چاپ و منتشر شده است، به خوانندگان تقدیم می کنم.

۲/ آبا ن/۱۳۹۱

بــچـــه هــا ســــلام!

صبــحی، فضل الله مهتدی مشهور به صبحی، عارف، سخنور، قصه گو و قصه نویس کودکان دوران معاصر(ظ. ۱۲۷۷ – آبان ۱۳۴۱ش).

زنـدگــی نـامـه. صبحی فرزند محمد حسین مهتدی و نوۀ حاج ملا علی اکبر کاشانی، از عالمان ساکن در پنجه شاهِ شهر کاشان بود. مادر بزرگ او بابی و پدرش بهایی بودند. مادربزرگش کیش خود را از همه و حتی شوهر پنهان می داشت. پس از مرگ شوهرش به مکه و از آنجا به عکا نزد بهاءالله رفت. بهاءالله مادر بزرﮒ صبحی را از زبان همسرش گوهر خانم، که برادر زادۀاو بود و در میان بهائیان به «حَرَم کاشی» شهرت داشت، «عمه خانم» و « حاجی عمه خانم» صدا می کرد(صبحی، پیام پدر، ۱۰). پدر و عموی صبحی همراه فرزندان دیگرحاج ملا علی اکبر، پس از آشکار شدن آئین مادر شان در میان اهالی کاشان، ناگزیر از ترک کاشان و مهاجرت به تهران شدند.

پدر صبحی به جز همسر اولش مادر صبحی، دو زن دیگرگرفت که مادر صبحی وجود زن سوم و بدرفتاری و آزار و مزاحمت های او را تاب نیاورد و از شوهر جدا شد و صبحی را در ۶ سالگی همراه خواهرش به زیر دست زن پدر بد خوی و کژ رفتار رها کرد(همان،۱۴). صبحی در نامه ای به مادرش، فضای سنگین و کشندۀ زندگی با زن پدر را با حسرت خوردن به وضع وحال جوجه مرغ هایی که در خانه شان داشتند، بیان می کند و می گوید« ای کاش مادر، در این دنیا به اندازۀ جوجه مرغ از خوشی زندگی بهره ور بودیم و در نزد مادر بودیم» (همان ،۱۷). زن پدرهای صبحی هم بهایی بودند و او تحت تربیت پدر و زنانش به کیش بهائیت در آمد.( همان،۱۴).

صبحی از ۶ سالگی آموزش را آغاز کرد. شب ها نزد پدر ایقان، حاوی پاسخ های بهاء به پرسش های سید باب، و روزها نزد زنی به نام آق بیگم سواد خواندن می آموخت. پس از چندی در آموزشگاه تربیت که بهائیان راه انداخته بودند، به تحصیل پرداخت. در میان آموزگاران آنجا شیخ الرئیس نامی را بهترین آموزگار آموزشگاه و مردی ادیب وصاحب دانش و کمال می داند که بر او و دیگر بچه های مدرسه سخت تأثیر گذاشته بود (همان،۲۲-۲۳). ظاهراً در خارج از مدرسه و در حضور استادانی چون میرزا نعیم سدهی اصفهانی، فاضل شیرازی، میرزا عزیز الله خان مصباح و شیخ کاظم سمندری قزوینی مقدمات علوم و معارفی که باید از کیش و آئین بهایی بیاموزد، فرا گرفت(همان، ۲۶). در محضر فاضل شیرازی، که از علمای اعلم بهائیت بود، مقدمات برهان و استدلال و همراه جمعی از جوانان نزد میرزا نعیم سدهی و سمندر قزوینی و چند استاد دیگر تاریخ ظهور باب و کتاب بیان، از تألیفات باب، فرائد ابوالفضل گلپایگانی و مفاوضات عبدالبهاء را می خواندند و به بحث و گفتگو می گذاشتند. در سن پانزده سالگی بنا بر « عوالم جذبه و شوق» « زبان به کلمات وجدیه » گشود و حدود ۳۰۰ بیت مثنوی سرود. آنگاه نخستین بار برای تبلیغ « امرالله » میان مردم، همراه یکی از دوستانش به قزوین سفر کرد(صبحی، خاطرات…،۲۹-۳۰). صبحی که حافظه ای بسیار تیز و قوی با ضریب هوشی بالا داشت، در همان سنین کودکی بسیاری از سخنان بهاء و عبدالبهاء را از بر کرده بود(صبحی، پیام پدر، ۲۶).

صبحی سال های درازی از زندگی دوران جوانی را در سفر گذراند و در آغاز جوانی به برخی از شهرهای قفقاز و آسیای مرکزی، مانند عشق آباد، بخارا، سمرقند، تاشکند و مرو سفر کرد. پس از بازگشت از این سفرها به ایران، با کسوت مبلغ بهائیان به نقاط مختلفی در ایران سفر کرد. در پایان جنگ جهانی اول در ۱۹۱۸م/۱۲۹۷ش ( گویا در سن ۲۰سالگی، نک: معین، اعلام، ذیل صبحی، ۵/۹۸۱) از راه بادکوبه و استانبول و بیروت به شهرحیفا رفت و به درگاه عبدالبهاء راه یافت. پس از چندی اقامت در آنجا مقرب درگاه شد و به سبب خط خوش و زیبا و زبان شیرینی که داشت،کاتب و منشی عبدا لبهاء شد( خسرو شاهی، « مقدمه »،۳؛ افشار، « درگذشت…»، ۸۲۵ ).

بعدها، صبحی که خود را « کاتب وحی و واسطۀ فیض بین حق و خلق» معرفی می کرد، به توصیۀ بهاءالله برای پیشبرد مقاصد بهائیت، ۱۲ سال به سفرهای تبلیغی در ایران و بلاد دیگر پرداخت ( همان، ۸-۹). سرانجام، پس از سال ها آموزش گرفتن و آموزش دادن اندیشه و تعالیم آئین بهایی و زندگی در میان بهائیان و نشست و برخاست با بهاءالله، کیش بهائیت را که آئینی سخیف و گمراه کننده تشخیص داده بود رها کرد و به اسلام گروید. صبحی در در دو کتاب خود با عنوان کتاب صبحی (چاپ نخست ۱۳۱۲ش. این کتاب با عنوان خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری چند بار تجدید چاپ شد) و پیام پدر(چاپ نخست ۱۳۳۴ش)، تاریخ بابیگری و بهائیگری در ایران را همراه خاطرات، باورها و برداشت های شناختاری خود از شخصیت بهاءالله و جانشین او، شوقی افندی و کیش بهائی و رفتار و اخلاق بهائیان شرح و توضیح داده است.

پس از گرویدن صبحی به اسلام، پدر و اعضای خاندان پدری و دوستانش او را طردکردند و تنها گذاشتند. دراین دوره سال های سختی را همراه با مزاحمت ها یی از سوی بها ئیان تحمل کرد، و در اثر در به دری و تنگدستی شبهایی را تا صبح در خیابان گذراند و از یافته های درون آشغالدان ها و خیابان ها تغذیه کرد (پیام پدر،). سرانجام به محضر شریعت سنگلجی تشرف یافت و نزد این عالم بزرگ اسلامی که او را ” از ﺁیات صدق و صفا و اصحاب حکمت” می دانست، گویا صباحی چند تلمذ کرد ( صبحی،خاطرات…،۳۱۰: معین، همانجا) و”به ﭘایمردی یکی ار رفقا که ظاهراَ بهایی و باطناَ ﺁزاد از این قیود بود،اتاقی در محلۀ سنگلج کرایه کرد و در آن سکنی گزید(صبحی،خاطرات…،۲۹۰: امیدسالار، ۱۱۶). بعد هم به همت و مساعدت حاجی میرزا یحیی دولت آبادی به شغل آموزگاری در آموزشگاه سادات مشغول شد و پس از چندی به یاری و کوشش کسانی دیگر، به معلمی در آموزشگاه امریکایی ها گمارده شد(صبحی، پیام پدر، ۲۰۳-۲۰۴).

صبحی در ۱۳۱۱ش به آذربایجان رفت و با کمک احمد سررشته، پیر و رهبر درویشان محبوب علیشاه در خانقاه مراغه فرود آمد و به جرگۀ درویشان آن فرقه پیوست(همانجا). در ۱۳۱۲ش به تهران بازگشت و به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و در هنرستان عالی موسیقی به آموزش زبان وادب فارسی پرداخت(همان، ۲۰۵). پس از تأسیس سازمان رادیو، با سپردن بخش موسیقی و گفتار کودکان به هنرستان عالی موسیقی، صبحی برای اجرای برنامه در بخش کودکان رادیو برﮔزیده شد. صبحی نخستین گفتار خود را در اولین جمعۀ پس از به راه افتادن رادیو در ۴ اردیبهشت ۱۳۱۹ش از رادیو پخش کرد(همان، ۲۰۶-۲۰۷). پس از نوروز ۱۳۲۸ش، به بهانه هایی چون« به زبان مردم و خودمانی سخن گفتن » برنامۀ کودکان رادیو را تعطیل وصبحی را از داستانگزاری محروم کردند و کنار گذاشتند (صبحی، افسانه های کهن،۱/۳،۵). با تغییر گروه سرپرستی و برخی از اعضاء رادیو، برنامۀ کودکان بازگشایی شد و صبحی به کارش بازگشت. صبحی ۲۰ سال، از ۱۳۱۹ تا ۱۳۳۹ش در رادیو کار و برنامه اجرا کرد(معین، همانجا؛ نیز، امیدسالار،۱۱۸).

صبحی هرگز همسر نگزید و تمام عمر مجرد زیست و زندگی را به سرگرم کردن کودکان و کمک و راهنمایی آنها گذراند. برخی این تجرد زیستی را اثر گذار در روی آوردن او به عرفان، شغل معلمی، قصه گویی، رفتار و نقش پدروار او با کودکان، و میهن دوستی فوق العاده اش دانسته اند(امیدسالار،۱۱۳).

تاریخ دقیق تولد صبحی دردست نیست. او سال تولد خود را در هیچ یک از نوشته هایش ذکر نکرده است. چنانچه ۲۰سالگی او را در یکی از سال های پایان جنگ اول (۱۹۱۷ یا ۱۹۱۸م)، بپذیریم، می توان تولد او را در سال ۱۲۷۶ یا ۱۲۷۷ش تصور کرد. مرگ او را در سپیده دم روز ۵ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۴۱ در اثر سرطان سینوس فک و در بیمارستان نوشته اند. پیش از مرگش، نشان سپاسی که شورای عالی فرهنگ برای خدمات فرهنگی صبحی تصویب کرده و قرار بود در جشن مهرگان به او اعطا شود، به سبب بستری بودنش در بیمارستان، وزیر فرهنگ وقت به هنگام عیادت از او به سینه اش نصب کرد(مصحفی، « مقدمه»،۹-۱۰).

داستانگزاری. صبحی قصه ها و افسانه هایی را که مردم ایران از شهر و ایل و روستا برایش می فرستادند، به سلیقه و شیوه و زبان خاص خود تنظیم و بازسازی می کرد و در ظهر جمعۀ هر هفته و روزهای تعطیل از برنامۀ کودکان رادیو نقل می کرد. هنگامی که صدای گرم وگیرا و دلنشین او با این مطلع« بچه ها سلام » از رادیو در فضای خانه های مردم سرزمین ایران پخش و شنیده می شد، کودکان در هرجا که بودند به پای نقل قصه های او گرد می آمدند و با شوق و علاقه به سخنان او گوش فرا می دادند. قصه های او همواره با چاشنی پند و اندرزهای اخلاقی همراه بود (بلوکباشی،۱۱۱). صبحی توانست با چیرگی خود در فن بیان و سخنوری و نقل قصه های شیرین و خیال انگیز ایرانی جایی همچون مادران و مادر بزرگان و قصه گویان فرهنگ سنتی در میان جامعۀ کودکان ایران بگشاید و با مردم شهر و روستای ایران پیوند عاطفی برقرار کند. رابطۀ او با مردم جامعۀ ایران چنان گسترده و نزدیک بود که « به تنهایی در ماه نزدیک به هزار نامۀ» مردم را که بیشتر «پرسش های دانشی و هنری» کرده بودند، پاسخ می داد (صبحی، پیام پدر،۲۰۷).

از عوامل دیگر توفیق او در نزدیکی با مردم و راه یافتن به قلوب آنها، خدمات او به مردم و گره گشایی از مشکلات زندگی آنها بود. درمیان کارها وخدمات نیک او، می توان به رسیدگی به مسائل فرهنگی شاگردان مدارس، همراهی کردن با درماندگان و کمک به آنها در گشودن گره های کارشان، برانگیختن دوستان نیکخواه برای خرید نوشت افزار و دفتر برای فرزندان بینوا، برگرداندن فرزندان فریب خورده به خانه و نزد پدر و مادرانشان اشاره کرد (همانجا). نفوذ او در میان برخی از ثروتمندان چندان زیاد بود که هر سال از کیسۀ آنان مبلغ زیادی را برای شادمان کردن کودکان و خانواده های فقیر و فرستادن حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ کودک از این خانواده ها به مدرسه هزینه می کرد(مصحفی، «مقدمه»، ۸).

صبحی آغازگر تجدد در سنت داستانگزاری در ایران بود. او برای نخستین بار جنبش گردآوری قصه های شفاهی را به کمک و دستیاری مردم محلی و شنوندگان برنامه هایش در دستگاه رادیوکه در آن زمان دورۀ طفولیت خود را می گذراند، بنیان نهاد. در مدت گرداندن و اجرای برنامۀ کودکان توانست مجموعۀ بسیار بزرگی از قصه ها ی شفاهی رایج در ایران را به صورت کتبی فراهم آورد. حجم و شمار قصه های گردآوری شدۀ او احتمالاً به ده ها برابر قصه های چاپ شده اش می رسید. ما از وجود این اسناد و جای نگهداریشان آگاه نیستیم. دیگران نیز از سرنوشت قصه ها و یادداشت های چاپ نشدۀ صبحی اظهار بی اطلاعی کرده اند(مثلاً نک: محجوب،۱/۷۴)، ولیکن ابوالقاسم انجوی شیرازی معتقد بود که صبحی به سبب نداشتن بایگانی اسناد، اصل سندهایش را نگاه نمی داشت( انجوی شیرازی،« مقدمه…»، دوازده).

صبحی با شماری چند از نشریات اجتماعی- فرهنگی معروف آن روز مانند سخن و مردم شناسی همکاری گهگاهی داشت. مثلاً نسخه ای قدیمی از کتابی حاوی افسانه ها ی ایرانی را که قدمتش به حدود ۲۰۰ سال پیش می رسید و در مالکیت او بود، برای چاپ و نشر قصه های آن به مجلۀ سخن سپرد. دکتر پرویز ناتل خانلری، سردبیر سخن، افسانه هایی از آن کتاب را با نوشتن مقدمه ای زیر عنوان« افسانه سرایی در ادبیات فارسی» بر آنها در چند شمارۀ مجله چاپ و منتشرکرد (نک: خانلری، سخن، سال سوم، شماره های ۶و۷، ۸و۹ ، و ۱۰ ، سال ۱۳۲۵ و ۱۳۲۶ش).

صبحی در مقالۀ کوتاهی که با عنوان « تأثیر افسانه های ایران در افسانه های خارجی» در مجلۀ مردم شناسی نوشت، به سنجش و مشابهت افسانۀ ایرانیِ« آن مرغ که وصیت کرد بر گذشته پشیمانی مخور» از مثنوی مولوی، و افسانۀ اوکرائینیایی پرداخت و مدعی شد که این افسانه و افسانه هایی دیگر مانند «بز زنگوله پا» از فرهنگ و سرزمین ایران به فرهنگ سرزمین های دیگر جهان راه یافته اند(نک: صبحی، مجلۀ مردم شناسی، ص۱۱۹-۱۲۱).

صبحی عضو فعّال« انجمن روابط فرهنگی ایران با شوروی» بود. چند گاهی نیز ادارۀ برنامۀ کودکان این انجمن را بر عهده داشت و برای کودکان اعضای آن قصه می گفت و همان برنامه های را نیز در رادیو پخش می کرد (آزموده،۹۱). کوشش و زحمات صبحی در راه گردآوری قصه ها سبب شد تا او را به عضویت «انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی» انتخاب کنند( افشار، سواد و…، ۱/۲۷۸).

آثــار. قصه، کودکان ما را به گشت و گذار در فضای فرهنگ بومی و قومی ایران بر می انگیزاند و آنان را با شیوه های زندگی و تفکر مردم اجتماعات سرزمین ما آشنا می کند(بلوکباشی،۱۱۲) و همان طور که بازی ،مقدمات آشنایی باطبیعت و محیط طبیعی را برای کودک فراهم می آورد، قصه نیز برای او مقدمات ادراک ارزشهای اخلاقی را فراهم می کند. ازاین رو، فرهنگ های اقوام و ملل از ازمنۀ بسیار قدیم به افسانه توسل جسته اند(هوشیار، ۶). با اینکه حسین کوهی کرمانی و صادق هدایت در میان ایرانیان، و لوریمر[۱] و همسرش درمیان خارجیان از پیشگامان قصه پژوهی میدانی در جامعۀ ایران به شمار می آیند، ولیکن می توان با تسامح گفت که قصه شناسان ایران و جهان کار در زمینۀ جمع أوری قصه و ادراک اهمیت پژوهش در قصه را تا اندازهْ زیادی به فضل الله مهتدی صبحی مدیون اند. بنا بر نوشتۀ مارزُلف مجموعه های کوچکی که صبحی از قصه های ایرانی گردآوری و تنظیم و تدوین و چاپ کرد، از راه ترجمۀ روسی آن به کوشش روزنفلد[۲]، به دست پزوهشگران غربی رسید و غربی ها را از این گنجینۀ ارزشمند ایرانی آگاه نمود و توجه آنان و دیگر محققان را به بررسی و گرد آوری این میراث ادب شفاهی فرهنگ ملی ایران برانگیخت. او به درستی گفته است که مجموعۀ قصه های صبحی به لحاظ محتوای موضوعی و نکات زبانی چندان قابل اعتماد نمی تواند باشد (مارزُلف، ۱۸-۱۹). بی اعتمادی به قصه های مکتوب صبحی به لحاظ به کار نبستن روش علمی است که امروز ما در ضبط قصه های شفاهی به کار می بریم. صبحی همچون داستانگزارهای سنتی یا نقال های قهوه خانه ای، افسانه های ملی- حماسی را آنچنان که خود می پسندید در متن و زبان آن ها دست می برد و با شاخ و برگ هایی چند نقل و ضبط می کرد. او از روایتهای مختلف هر قصه که از فرهنگ های حوزه های جغرافیایی گوناگون ایران با زبان ها و گویش های متفاوت برآمده بودند، متنی التقاظی و پر وپیمان با زبانی یکنواخت و روان و دلنشین می ساخت و به دست می داد. بنا به گفتۀ خود او، برای ارایۀ قصۀ « چل گیس»، پس از حدود یک ماه صرف وقت در بررسی متن نسخه های رسیده از آن قصه و نشستن پای نقل کسانی که این قصه را می دانستند، توانست داستان آن را به شکلی که درست تر به نظرش می رسید، در آورد (صبحی، افسانه ها، ۲/۱۱۴). در این نوع روش کار نمی توان بر صبحی خرده گرفت، چون زمانی او به گرد آوری و نقل و انتشار قصه ها پرداخت که هنوز در فرهنگ ما دانش فلکلر و ارزش بررسی این شاخه از ادبیات شفاهی همچون امروز شناخته و شیوه و روش علمی گردآوری آن نهادینه نشده بود.

قصه ها و افسانه هایی که صبحی نقل می کرد، قصه ها و افسانه هایی بودند که سال ها و قرن ها مردم آنها را سینه به سینه میان خود به صورت شفاهی نقل کرده و برای او فرستاده بودند. در میان دوستداران برنامه های رادیویی او و فرستندگان قصه ، کسانی چون امیر اشرف آرین پور کاشانی، پرویز بهنام( نام دیگر عیسی بهنام)، کریم کشاورز و شخصیتهای دیگری (صبحی، افسانه ها، ۲/۱۵) هم بودند که بعدها در جمع نام آوران فرهنگ و ادب ایران سر برآوردند. گاه ده ها روایت از یک افسانه، مثلاً حدود ۵۰ نسخه از افسانۀ « ماه پیشانی»، به دست او می رسید (همان،۲/۴۷). صبحی همۀ روایت های یک قصه را می خواند و محتوای آنها را باهم می سنجید و سرانجام نمونه ای باز سازی شده از آنها را با ذکر اختلاف های مهم در روایت ها، و یا یادآوری برخی ویژگی های موضوعی و زبانی هریک در رادیو نقل می کرد. برخی از قصه ها را هم که از « اندوخته های حافظه » اش بودند، بدون دست زدن به اصل آنها، با افزودن « شاخ و برگی» روایت می کرد(همان، ۲/۹۹). وقتی به گمان خود به روایت اصلی و کهن قصه ای در میان روایتهای مختلف دست می یافت، آن روایت کهن و اصیل را برای کودکان نقل می کرد. گاهی هم یک بررسی تطبیقی میان افسانه های ایرانی و افسانه های مردم سرزمین های دیگر ارایه داده و روایت های گوناگون یک افسانه را بازگو کرده است( مثلاً نک: صبحی، افسانه های کهن،۱/ ۹-۱۳؛ ۱۷- ۳۵ ). صبحی پس از نقل قصه ها در رادیو، آنهارا بازخوانی، اصلاح و بازنویسی می کرد و به چاپ می سپرد.

از کسانی که در بررسی و سنجش و تحلیل قصه ها به او کمک می کردند، یا برای او مرتباً ازشهر هایشان قصه می فرستادند، در برنامه های رادیویی و در کتاب هایش، تشکر و به نیکی یاد می کرد. خلاف نظر و نوشتۀ کسانی که او را به « بوی سودها و سودای خودنمایی ها » به ناسپاسی در « حق استادیِ» صادق هدایت، و استفاده از قصه های او بدون ذکر نامش، متهم می کردند(کتیرایی، ۱۳۳)، یا همراه ارادت ورزی به او و « استادی بزرگ » و « درست و درستکار » به شمار آوردن او، مدعی اخذ دو یا سه قصۀ از گردآورده های ایشان وچاپ بدون ذکر مأخذ در کتاب افسانه ها هستند( کوهی کرمانی، هـ ، د)، هر جا لازم و بجا بوده نام هدایت و کسانی را که از آنها قصه ای گرفته و نقل یا چاپ کرده است، با سپاس برده وحق شناسی خود را به آنان، به ویژه به صادق هدایت ابراز داشته (مثلاً نک: صبحی، افسانه ها،۲/۱۳۴،۱۵۲؛ افسانه های کهن،۱/۹۹ ؛ افسانه های بوعلی،۴۳) و حتی هدایت را در زمینه افسانه و متل ﭘیشکسوت دانسته است(افسانه های کهن،۱/ همانجا). جدا از هدایت، صبحی به کمک و یاری معنوی مؤثر حسن شهید نورایی و محمود تفضلی،دو تن از نویسندگان برجسته و مطرح آن زمان در کار گردآوری افسانه ها به او، اشاره و از آنها قدردانی کرده است(صبحی، افسانه ها،۲/۵ و۶).

صبحی مجموعۀ بزرگی از قصه های بازنویس شده و پرداخته را در ۱۰ دفتر فراهم آورد و چاپ و منتشر کرد. عباس اقبال آشتیانی در مقدمۀ خود بر چاپ دوم مجموعۀ داستان های دیوان بلخ(۱۳۳۴ش)، نام صبحی را در جمع آوری قصه ها و چاپ آنها، هرﭼند ” شاید به توهم بعضی بی توجهان، کوچک و بچگانه جلوه کند”، جاودان می داند و این قصه ها را « گنجینۀ پر بهایی از جواهر پراکنده» برمی شمرد و می نویسد قبلاً کمتر کسی را به آنها راه بوده است. صبحی « این خزانۀ گرانمایه که میراث عزیزی از اجداد لطیف طبع و ظریفه پرداز ماست » به آسانی در دسترس همه گذاشته است(اقبال آشتیانی، ۵).

دفترهای دهگانۀ قصه های او را به ۴ دسته می توان تقسیم کرد: ۱- افسانه های کهن و باستانی ایران؛ ۲- داستان ها و افسانه های تاریخی؛ ۳- قصه های عامیانۀ پای کرسی؛ ۴- داستان ها و افسانه های مردم سرزمین های دیگر. همۀ این قصه ها را صبحی با زبانی ساده و فهم پذیر برای همگان نوشته است. این کتاب ها مدت زمانی از مجموعه های کم وبیش موفق ادبیات کودکان بود و اکثر آنها چند یا چندین بار تجدید چاپ شده اند. برخی از آنها نیز به زبان های آلمانی، چک و روسی برگردانده شده اند( افشار، «درگذشت صبحی»، ۸۲۶). وقتی ﭼاپ نخست داستان های دیوان بلخ (۱۳۳۱ش) به دست عباس اقبال در رم رسید، او علاوه بر نوشتن تقریظ بر ﺁن(نک: « مقدمه» برچاپ دوم کتاب دیوان بلخ) قصه های کتاب را با همکاری یکی از دوستانس به زبان ایتالیایی ترجمه کرد(اقبالﺁشتیانی،«مقدمه»،۵). د. س. کامیسارف، ایران شناس روسیۀ شوروی در مقدمه اش بر کتاب قصه های فارسی به زبان روسی، چاپ و نشر ۳ مجموعه از قصه های صبحی را « واقعۀ بسیار مهمی در زندگی ادبی ایران» دانسته است( آزموده،۹۰). کتاب دژ هوش ربا (۱۳۳۰ش)، یکی دیگر از مجموعۀ قصه های این داستانگزار یک سال بعد از انتشار در ۱۹۵۲م/۱۳۳۱ش، در نمایشگاهی از کتابهای معروف و با ارزش برای کودکان در امریکا به نمایش گذاشته شد که جایگاه شایسته ای در مجموعه کتابهای آن نمایشگاه یافت و مورد تقدیر قرار گرفت(همو،۸۹-۹۰).

مجموعه قصه ها ی صبحیِ به ترتیب نخستین سال انتشار عبارتند از: افسانه ها، در ۲ مجلد (۱۳۲۴ و ۱۳۲۵)؛ داستان های ملل (۱۳۲۷)؛ افسانه های کهن، در دومجلد (۱۳۲۸ و ۱۳۳۱)؛ دژ هوش ربا (۱۳۳۰)؛ دیوان بلخ (۱۳۳۱)؛ افسانه های باستانی ایران و مجار (۱۳۳۲)؛ افسانه های بوعلی سینا (۱۳۳۳)؛ عمو نوروز(۱۳۳۹).

بجز این دفاتر قصه، صبحی داستانی رمان ﮔونه نیز به نام حاج ملا زلفعلی (۱۳۲۶ش) نوشته که کمتر به ﺁن اشاره و دربارۀﺁن بحث و ﮔفتﮔو شده است. داستان سرﮔﺬشت جوانی خرکچی به نام سیف الله و دلبستن او به ﮔوهر، خواهر زلفعلی، جوان خرکچی دیگر و ماجرای صیغۀ محرمیت خواندن این دختر با پیشنماز ده و رویدادهایی ا ست که پس از ﺁن اتفاق می افتد( نک: صبحی، حاجی زلفعلی، سراسر داستان).

 

منابع. آزموده، بوالفضل، « صبحی: به مناسبت یکمین سال درگذشت»، پیام نوین، س۶، ش۲، آذر۱۳۴۲؛ افشار، ایرج، سواد و بیاض، همو، « درگذشت صبحی»، راهنمای کتاب، س۵، ش۸ و ۹، آبان و آذر ۱۳۴۱؛ اقبال آشتیانی، عباس، « مقدمه»، داستان های دیوان بلخ، تهران۱۳۳۴ش؛ امید سالار، محمود، « بچّه ها سلام: صبحی و فولکلور ایران»، مجلۀ ایران شناسی، س۵، ش۱، بهار ۱۳۷۲؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، « مقدمه: سهل و ممتنع»، فرهنگ مردم سروستان، گردآورده و تألیف صادق همایونی، تهران۱۳۴۹ش؛ بلوکباشی، علی، در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگ های دیگر نگریستن، تهران۱۳۸۸ش؛ خانلری(ناتل)، پرویز، « افسانه سرایی در ادبیات فارسی»، سخن، س۳، ش،۶-۷، آذر و دی۱۳۲۵؛ خسروشاهی، هادی، « مقدمه »، خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری، تهران۱۳۵۴ش؛ صبحی، فضل الله مهتدی، افسانه ها، ج ۱ و۲ ، تهران۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ش؛ همو، حاجی ملا زلفعلی، تهران۱۳۲۶ش؛ همو، افسانه های کهن، ج ۱ ،تهران ۱۳۲۸ ش؛ همو، افسانه های بوعلی، تهران۱۳۳۳ش؛ همو، خاطرات زندگی صبحی… ، به کوشش هادی خسرو شاهی، تهران۱۳۵۴ش؛ همو، پیام پدر، تهران۱۳۳۵ش؛ همو، « تاثیر افسانه های ایران در افسانه های خارجی»، مجلۀ مردم شناسی، دورۀ۲، تیر و مرداد و شهریور ۱۳۳۷؛ کتیرایی، محمود، زبان و فرهنگ مردم، تهران۱۳۵۷ش؛ کوهی کرمانی، حسین، پانزده افسانۀ روستایی، تهران ۱۳۳۳ش؛ مارزلف، اولریش، طبقه بندی قصه های ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران۱۳۷۱ش؛ محجوب، محمد جعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران ۱۳۸۲ش؛ مصحفی، جلال، « مقدمه»، عمو نوروز، صبحی مهتدی، تهران۱۳۳۷ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، اعلام، ۱۳۵۶ش؛ هوشیار، محمد باقر، « مقدمه: سخنی چند دربارۀ افسانه»، افسانه های کودکان، محسن فارسی، تهران ۱۳۳۲ ش.

[۱] . D.L. R. Lorimer

[۲] . A. z. Rozenfel’d

دکتر علی بلوکباشی؛ مدیر بخش مردم شاسی دائره المعارف بزرگ اسلامی و مشاور ارشد انسان شناسی و فرهنگ است.