مجله ی علوم انسانی فرانسه-برگردان آریا نوری
شما کودک خود را بزرگ میکنید[۱] یا به او آموزش میدهید؟ زمانی که این پرسش مطرح میشود، بسیاری از والدین ناراحت میشوند! افکار عمومی دید مناسبی نسبت به عبارت “بزرگ کردن” ندارد چراکه معمولاً این اصطلاح برای حیوانات به کار میرود. ما فرزند انسان را بزرگ نمیکنیم، در زمان کودکی لباس او را به تنش میکنیم اما بزرگش نمیکنم، ما حیوانات را بزرگ میکنیم، حیواناتی که دوست ما هستند؛ بنابراین عبارت بزرگ کردن عبارتی قدیمی بوده که در مورد موجود کوچکی به کار میرود که باید آن را تربیتکرده و برای زندگی در جامعهی بزرگان شکل داد.
نوشتههای مرتبط
به همین علت است که از دههی ۷۰ میلادی به بعد، کمکم بیش از آنکه از عبارت بزرگ کردن کودک استفاده شود، عبارت آموزش کودک به کار گرفته شد. زمانی که آموزش دادن[۲] – که ریشهی لاتین آن به معنای هدایت به خارج از…[۳] هست- برای کودک به کار میرود، به معنای اعطای احترام بیشتر نسبت به اوست. بهاینترتیب کودک بهعنوان انسانی منحصربهفرد و دارای ظرفیتهای مختلف شناخته میشود. حال در این میان جامعه و والدین موظفاند ابزار لازم فرهنگی و روانی را در اختیار کودک قرار دهند تا زمینهی رشد این ظرفیتها مهیا شود.
اما چگونه میتوان همچنان از این تضاد موجود در جوامع حمایت کرد؟ جوامعی که از طرف کودکان را بهسان موجوداتی مقدس در نظر میگیرند، آنها را عزیز میشمارند و از ایشان محافظت میکنند و نقش پررنگی در شکوفایی ایشان ایفا میکنند و از طرفی دیگر به طراوت، جوانی و رفتارهای ایشان که همراه با نیندیشیدگی[۴] انجام میشود، حسادت میکنند؟ وانگهی، مگر بزرگ کردن به معنای به بالا رساندن نیست؟ آیا امروزه هدف همهی والدین مهیاکردن بهترین امکانات موجود برای فرزندانشان نیست تا استعدادهای ایشان شکوفا شده و نیز به همان اندازه که قدشان رشد میکند، ذهنشان نیز رشد کند؟ مگر همهی والدین خواهان رشد فیزیکی، عقلائی، احساسی و عاطفی فرزندان خود نیستند؟ درنهایت، چه دیروز و چه امروز، در جوامع شهری شدهی ما و یا در سرزمینهایی دوردست، کودکان را هرقدر که آموزش بدهیم، بزرگ کردهایم…
علت دیگری نیز برای انتخاب عنوان مجموعه مقالاتی که در این پرونده برای شما گردآوریشده وجود دارد که بسیار کاربردیتر هست. در پروندهی کودک، بزرگ کردن یا آموزش دادن» ما وضعیت کودک را در بطن خانواده و جامعه بررسی خواهیم کرد. پس از نیز به مسئولیت پدر یا مادر بودن که درعینحال باعث خوشبختی میشود و مسئولیت سنگینی بهحساب میآید خواهیم پرداخت. درنهایت نیز به مسئلهی حساس اقتدار والدین در خانه، رابطهی ایشان با فرزند کودک یا نوجوان خود و نحوهی مهیاکردن شرایط مناسب برای زندگی مناسب کودک خواهیم پرداخت.
هدف اصلی ما در این مجموعه مقالات آموزش خوب بزرگ کردن فرزندان و خوشبخت کردن ایشان است.
کودکانی که ما میخواهیم
مارتین فورنیه
امروزه کودکان به مراکز اصلی توجه در جوامع تبدیلشدهاند، پدر و مادرشان تمایل زیادی به ایشان دارند و حتی ایشان را مقدس در نظر میپندارند، همین مسئله نیز کودک را به ستون اصلی خانواده تبدیل کرده است.
لامیل باره کریژه[۵]، دختر بلاندین کریژل[۶]، کارشناس معروف مسائل سیاسی در فاصلهی سالهای ۱۹۷۰-۲۰۰۰، مینویسد: «من در سن ۳ سالگی، شبهای خود را در کیسهی خواب در فستیوالهای موسیقی راک سپری میکردم… تفاوت اساسی بین آموزشی که من در دوران کودکی دیدهام و آموزشی که خود به فرزندانم دادهام، این است که والدین ما زندگی خود را میکردند و ما آن را دنبال میکردیم، امروزه اما من موظفم وقتم را با بچههایم تنظیم کنم!» این گفتهها بهخوبی تفاوت اساسی شکلگرفته در تربیت فرزندان را از سی سال پیش تا الآن بهخوبی نشان میدهد. امروزه دغدغهی اصلی بسیاری از والدین، مهیاکردن خواستهی فرزندانشان است: آماده کردن کیکهای شکلاتی برای مدرسه، مهمانی گرفتن برای کودک و دعوت از دوستان او، گردشهای آخر هفته، گذراندن ساعات طولانی در پارک، بازگشت به خانه و به حمام بردن کودک…
توجهی جدید به کودک انسان
هر کس بهترینها را برای کودک خود میخواهد. اما چگونه باید به این امر نائل آمد؟ پدر و مادر میخواهند فرزندانشان درعینحال شکوفا شوند، بهترین کارکرد را داشته باشند و در تمامی زمینهها موفق باشند، درعینحال نیز شخصیتشان کامل باشد و بتواند از تمامی لذتهای زندگی بهره ببرند.
امروزه به نظر میرسد که تفکرات متضادی در مورد کودک معاصر شکلگرفته باشد، تفکراتی که سبب شکلگیری بحثهای بسیاری نیز شده است. بحثهایی در زمینههای روانشناسی، جامعهشناسی و بسیاری دیگر از زمینههای تخصصی کودکان و آموزش. از طرفی، گروهی هشدار میدهند که نسل جدیدی از پدیدهی کودک بهمثابه پادشاه در حال شکلگیری است، کودکانی که در جوامعی بدون اقتدار و نقطهی اتکا، به دیکتاتورهایی کوچک تبدیلشدهاند. گروهی دیگر نیز صحبت از حق کودکی و نوجوانی به میان میآورند. والدین نیز در این میان همواره نگران موفقیت کودک خود و کامل بودن او ازهرجهت هستند.
ژان دو لبرویر[۷] در مورد کوکان نوشته بود: «کودکان موجوداتی حسود، تنبل، سارق، پرافاده، دروغگو و بیثبات هستند که رفتاری توأم با بیاحترامی از خود نشان میدهند…اصلاً باید ایشان را افرادی بزرگسال قلمداد کرد و نه کودک» فروید نیز کودکان را موجوداتی کوچک، فاسد و چندوجهی میدید. پلاطون نیز معتقد بود: «از میان تمامی حیوانات وحشی، کنترل فرزند انسان سختتر است» کمترین چیزی که میتوانیم بیان کنیم این است که تصویر ذهنی و دید جامعه نسبت به کودک، در طول دو قرن گذشته، تحولات گستردهای را به خود دیده است.
همانطور که فیلیپ آریه، تاریخدان،[۸] بهخوبی این مسئله را در تزی به تصویر کشیده، یکی از ویژگیهای اصلی جریان مدرنیته، رشد احساس نسبت به فرزند است: از عصر روشنفکری به بعد بود که توجه بیشتری نسبت به کودک و جایگاه وی در خانواده نشان داده شد. کتاب ژان ژاک روسو تحت عنوان امیل یا دربارهی آموزش (۱۷۶۲)، هنوز هم یکی از بهترین آثار ادبیاتی است که پیشنهاد میداد باید به کودکان بهسان موجوداتی منحصربهفرد نگاه شود، درنتیجه باید بیگناهی، عفاف و آزادی ایشان به هر قیمتی حفظ شود…در قرن بیستم، روانشناسی، روانکاوی، علوم تربیتی، علوم شناختی و مجموعهی علوم انسانی به کودک بهعنوان یک موضوع مطالعه نگاه میکنند و دوران کودکی را بازهی منحصربهفردی از زندگی میدانند. این علوم به بررسی نحوهی کارکرد هوش کودک و بهترین شرایط برای رشد ذهنی و عاطفی او میپردازند. از سال ۱۹۸۹ به بعد، حقوق کودک در سازمان ملل متحد به رسمیت شناختهشده و تزهایی بسیاری در مورد مقولهی «آزادی کودکان» و ابهامات موجود پیرامون آن بحث میکنند.[۹]
از چین گرفته تا بسیاری از کشورهای پیشرفته، توافقی شکلگرفته که بر اساس آن کودک در قلب دلمشغولیهای جامعه و خانواده قرار میگیرد و این ۲ موظفاند درعینحال تمامی شرایط لازم برای رشد تواناییهای او و شکوفاییاش را فراهم آورند.
جوامع امروزی اهمیت بسیاری به کودک میدهند و او را عزیز میکنند: در رستورانها منوهای مخصوص کودکان آمادهشده است، لباسهای مخصوص به آنها با تصاویر کودکانه تولید میشود، بهترین و متفاوتترین اسباببازیها را تولید میکنند و روزبهروز بر شاخههای علمی تخصصیای که کودکان را موردمطالعه قرارمی هند افزوده میشود…کودم، جوان، بالغ، نوجوان، پسر و یا دختر، امروزه به هدف اصلی بازار تجارت جهانی که در مرحلهی رشد و پویایی به سر میبرد تبدیلشدهاند.
در سال ۲۰۰۷، میلیونها نفر در دنیا منتظر انتشار آخرین جلد از کتابهای هری پاتر بودند، کتابی که نویسندهی باهوش آن امروزه از ملکهی انگلستان نیز ثروتمندتر است! تمامی جامعه شناسان با اشاره به شکلگیری ادبیات، فیلم، موسیقی و فرهنگ مخصوص به کودکان، به پدیدهی کودک محوری شکلگرفته در جوامع امروزی اشاره میکنند.[۱۰]
در نظر فرانسوآ دوسینگلی[۱۱]، جامعهشناس، موازی با همین جریان تغییرات، کودکان در جوامع معاصر نقش محوری ایفا میکنند. کودک که امروزه با وی بهسان انسانی کاملاً منحصربهفرد رفتار میشود، درست مثل هر انسان دیگری، به یک پادشاه در دنیای مدرن بدل گشته است.
کودک مخاطب عشق، فرهنگ و میل
تحولاتی که در طول سالهای اخیر در جوامع شکلگرفته، سبب شده تا کودک به پایهی اصلی خانواده بدل گردد. در شرایطی که پیوند زناشویی به اتحاد بین دو شخص تبدیلشده که هر وقت دیگر میلی به یکدیگر نداشته باشند میتوانند آن را باطل کنند، پیوند بین والدین و فرزند، در جایگاه بالاتری از پیوند زناشویی قرارگرفته است. در شرایطی که عشق بین زوجین بهنوعی سرمایهگذاری کوتاهمدت یا شاید کمی بیشتر تبدیلشده، رابطهی بین والدین و فرزند به محوریت اصلی در خانواده بدل گشته است.
واژهنامهی جدید جامعهشناسی و قضایی خانواده، پدر یا مادر بودن و پروژهی والدین بودن را در محوریت اصلی قرار داده است. چه والدین از هم جدا باشند، طلاق گرفته باشند و یا باهم باشند، کودک جایگاه اولیه را در خانواده به دست آورده است و پیوند وی با پدر، مادر و خانوادهاش کاملاً جداییناپذیر است. در نظر لورانس گاوارینی[۱۲]، جامعهشناس، جامعهی امروزی دچار نوعی میل بدیع نسبت به کودک شده است. شاید به همین خاطر هم باد که از چند دههی پیش تاکنون، باوجودآنکه میزان سقط جدید افزایشیافته، به نحوی متناقض شاهد رشد میل به کودک بودهایم.
اما مثل همهی امیال، میل به کودک هم از هر شکی مبرا نیست! ایرن تری، جامعهشناس،[۱۳] در این مورد میگوید: «نیاز داشتن فرزند نیز درست مثل یک سایه، شکی هویتی مرتبط با دموکراسی را در نهاد خانواده به دنبال خود میآورد. اقتدار مرد و زن در خانه دیگر امری قطعی نیست. مذاکرات و بحثهایی که در بطن خانواده بین والدین و فرزندشان شکل میگیرد، درعینحال نشاندهندهی عدم قطعیت در وجود نقاط عطف در خانواده، احترامی که باید به کودک گذاشته شود و نیز نیاز مبرم والدین به دوست داشته شدن است.»
مسئلهای که برای شما عنوان کردیم، تنها یکی از نقاط مبهم موجود در میل به داشتن فرزند است. ژنویو دلزی دو پارسوال در این مورد میگوید: «در مورد جایگاه کودک در خانواده، کودکی که همه تا به این اندازه انتظارش را میکشند، حرفهای بسیاری برای گفتن وجود دارد.»[۱۴] کودک امروزی دیگر تنها برای امتداد نسل و تبدیلشدن به عصای دست والدین خود در هنگام پیری ایشان متولد نمیشود، مثل برداشت غالبی که تا قرن بیستم وجود داشت. امروزه از او انتظارات دیگری میرود، انتظارت ثانویه[۱۵]: کودک با ورود به دنیا و نیز رشد مناسب والدینش را خوشحال میکند و نیز از طرفی احساس خودشیفتگی ایشان را تقویت میکند. اصطلاح میل به کودک که همراه با عصر گسترش استفاده از روشهای جلوگیری از بارداری مطرح شد، حول محور میل به کنترل کردن همهچیز و نیز تسلط کامل در مسئلهی کودک استوارشده است. قوانین موجود در حوزهی تولیدمثل نیز بابیان کردن مسئلهی پروژهی پدر و مادر شدن، این میل را تقویت کردهاند.
امروزه وظیفهی بسیار سنگینی روی دوش کودکان قرار دادهشده است. از زمان جنینی، ایشان موردتوجه خاصی قرارگرفته و به امید والای خانواده تبدیل میشوند، بهخصوص امید به اینکه کودک کاملی خواهند بود. این اصل نیز همانطور که مارسل گوشه، فیلسوف، به آن اشاره میکند، بهسان مانعی بر سر راه ورود ایشان به زندگی مستقل است.[۱۶] در اصل میتوان در این میان بهنوعی وظیفهی متضادی که بر دوش کودکان است اشاره کرد. ازیکطرف اطرافیان میخواهند مراتب شکوفایی وی را فراهم کنند و از طرف دیگر از او توقع دارند تا عملکردی مناسب داشته و مستقل باشد و درنتیجه بتواند برای خانوادهاش افتخارآفرینی کند.
گاهی اوقات این دو مقوله باهم همراه میشوند، برای مثال میتوان به فعالیتهای آخر هفته اشاره کرد. این فعالیتها درعینحال برای بهبود عملکرد کودک و نیز تفریح او به کار میروند. گاوارینی[۱۷] در این مورد میگوید: «روز بر روز بر توقعاتی که از کودک میرود افزوده میشود و از سنین پایینتری برای موفقیت در مدرسه و جامعه او را آموزش میدهند. درواقع امروزه از کودکان توقع میرود پیش از موعد مقرر به تکامل هوشی و عقلی برسند.» این مسئله در مورد بسیاری از والدین صادق است و تأثیری منفی نیز دارد: «رقابتی که والدین بیشازپیش برای فرزندانشان ایجاد میکنند، ممکن است حتی بعضاً سبب بروز بیش فعالی و یا مشکلات توجه در ایشان شود.»
دشواریهای پدر و مادر بودن
در دنیای امروز از بدو تولد، نگاه جدیدی به کودک میشود، بسیاری نیز حتی درزمانی که کودک هنوز جنین است نگاهی تازه به او دارند. با گسترش دانش بشری در مورد کودک مطالعات بسیار در مورد تأثیر مؤلفههای روانی و نیز محیط پیرامون روی رشد کودک صورت گرفته است، این مسئله نیز سبب شده تا والدین روزبهروز فشار بیشتری را متحمل شوند.
یکی از کتابهای بسیار پرفروش در دههی هفتاد میلادی در این مورد نوشته بود: «همهچیز قبل از ۶ سالگی رقم میخورد.» امروزه گسترش علوم عصبی با نشان دادن ظرفیتهای بینظیر کودک، خلاف این امر را نشان میدهد.[۱۸] نهادها و موسسات فراوانی بهخصوص در ایالاتمتحده بهمنظور افزایش و کمک به رشد ظرفیتهای زودهنگام در کودک تأسیسشده است. (زبان و خواندن قبل از دوسالگی)
میل به آموزش و گسترش زودهنگام ظرفیتها در کودکان سبب شده تا فشار زیادی بر والدین بهمنظور موفقیت فرزندشان در جامعه تحمیل شود. کودک باید زود راه برود و زبانباز کند، خیلی زود به مدرسهی ابتدایی برود و نتایج خوبی در ارزیابیهای اولیه به دست بیاورد، والدین باید او را در انجام تکالیفش یاری کنند و برای آنکه بتواند در مدرسه موفق شود تا جایی که میتوانند به او در درسهایش کمک کنند. این عبارت امروز در بسیاری از خانوادهها رایج است: «پسرم، تو باید در آینده در رشتهی پلیتکنیک تحصیل کنی!»…علاوه بر این رقابت در عرصهی اجتماعی که هرروز شدیدتر میشود نیز فشار وارده روی خانوادهها را افزایش داده است. بسیاری از متخصصان این مسائل را فشاری بیمورد میدانند، فشاری که نهتنها بر والدین که بر خود کودک تحمیل میشود و اثری منفی دارد.
به همین ترتیب نیز بسیاری از متخصصان کودک مثل آلن براکونیه و یا برنارد گولس تصور میکنند کودک باید با آهنگ مخصوص به خودش رشد کند. این متخصصان برخلاف نظر همه، معتقدند کودک باید کودکی» کند، کودکیای که در دنیای امروز ما، هرچند با نیاتی خوب، خدشهدار شده است.[۱۹]
نگاه تقدس مابانه ای که به کودک و نوجوان میشود نیز یکی دیگر از الزامات متناقضی است که بر دوش ایشان قرارگرفته است. با سقوط ایدئالهای بزرگی که در جوامع پستمدرن وجود داشت، به گفتهی گولس، کودک به آخرین یوتوپیای ما تبدیلشده است.این مسئله به ما کمک میکند تا بهتر بتوانیم عشق و امنیتی که نسبت به کودکان ابراز میشود و نیز بهرهوری از بهترین امکانات موجود برای کمک به ایشان در نیل به موفقیت را درک کنیم…
وظیفهای که بر دوش والدین قرارگرفته بسیار سنگین است، علاوه بر آنکه همانطور که پاتریک استراد به این مسئله اشاره میکند: « رویارویی با کودکان ما را در شرایط آنچنان غیرقابلشکی قرار میدهد که پدر و مادر معمولاً مجبور میشوند در برابر خودشان تعریف جدیدی از خود ارائه دهند.»
هری جان بوکستون، شاعر بریتانیایی قرن هفدهم در یکی از نوشتههای طنز خود نوشته بود: «قبل از ازدواج من ۶ نظریه برای تربیت فرزندم داشتم، اکنون ۶ فرزند دارم ولی نظریهای برای تربیتشان به ذهنم خطور نمیکند…[۲۰]
فروید که حداقل در مورد همهی مسائل اشتباه نمیکرد، پدر و مادر بودن را شغلی غیرممکن میدانست. آیا او حق داشت؟
[۱] élever
[۲] éduquer
[۳] Conduire hors de
[۴] Spontanéité
[۵] Lamiel Barret-Kriegel
[۶] Blandine Kriegel
[۷] Jean de La Bruyère , فیلسوف و اخلاقگرای معروف فرانسوی
[۸] Philippe Ariès, L’Enfant et la vie familiale sous l’Ancien Régime, 1960, rééd. Seuil, coll. « Points », ۲۰۱۴.
[۹] Alain Renaut, La Libération des enfants. Contribution philosophique à une histoire de l’enfance, Bayard, 2002.
[۱۰] Régine Sirota (dir.), Éléments pour une sociologie de l’enfance, Presses universitaires de Rennes, 2006.
[۱۱] François de Singly
[۱۲] Laurence Gavarini, La Passion de l’enfant. Filiation, procréation et éducation à l’aube du 21e siècle, Denoël, 2001.
[۱۳] Irène Théry, « Il n’y a pas de je sans nous », in Pierre Rosanvallon et Raymond Depardon (dir.), France : les révolutions invisibles, Calmann-Lévy, 1998.
[۱۴] Geneviève Delaisi de Parseval, « Le désir d’enfant saisi par la médecine et par la loi. Une approche ethno-psychanalytique », Informations sociales, n° ۱۰۷, ۲۰۰۳.
[۱۵] bénéfices secondaires
[۱۶] Marcel Gauchet, « L’enfant du désir », Le Débat, n° ۱۳۲, ۲۰۰۴/۵.
[۱۷] L. Gavarini
[۱۸] « De si savants bébés », Sciences Humaines, n° ۲۵۹, mai 2014.
[۱۹] Bernard Golse, « La philosophie du bébé », Les Grands Dossiers des sciences humaines, n° ۸, septembre-octobre-novembre 2007.
[۲۰] Patrick Estrade, Avoir un enfant. Les questions que vous n’osez pas poser sur la maternité, Payot 2015.
ایمیل مترجم:aria.nouri@ut.ac.ir