سال ها است در روزنامه های پر تیراژ ما صفحه ای وجود دارد به نام «اندیشه»، همانگونه که صفحات دیگری نیز در روزنامه های ایران و دیگر کشورهای جهان به موضوع هایی چون «ورزش»، «حوادث»، «سیاست» و غیره اختصاص دارد. در برخی از روزنامه های اروپایی و آمریکایی هم گاه صفحه ای معادل آنچه می تواند «اندیشه» یا «فرهنگ» باشد، وجود دارد که در برخی موارد همین نام «فرهنگ» (culture) یا «ایده ها» (Ideas) را بر خود دارد؛ با وجود این، محتوای این صفحات تقریبا همیشه با صفحات «اندیشه» ما متفاوت اند. در کشورهای غربی اغلب این صفحات به معرفی و آشنا کردن خوانندگان غیر متخصص با حوزه های مختلف فرهنگ با زبانی ساده اختصاص دارند و به عبارت دیگر کار «ترویج» را انجام می دهند. اما صفحات اندیشه ما ( با در نظر گرفتن این بحث بدیهی که نباید این موضوع را به همه کنشگران و همه صفحات و مطبوعات تعمیم داد) عموما جایگاه بحث هایی روشنفکرانه از نوع «اسنوب» آن هستند، مثلا بحث درباره آخرین نظریات «پسا مدرن» در تعبیر ایرانی شان، آخرین تحولات در زمینه این یا آن نظریه پرداز غربی که گاه حتی یک کتاب از او نیز به فارسی ترجمه نشده است و خوانده فارسی زبان حتی تلفظ نام او را هم نمی داند و یا از او صرفا ترجمه های پر از اشتباه و بی معنی وجود دارد که هیچ کسی معنای آنها را نمی فهمد، به خصوص خود مترجم. اغلب می بینیم نویسندگانی جوان، که اکثرا حتی به یک زبان غیر از فارسی نیز تسلط ندارند (چون تسلط خود نیاز به صرف یک عمر دارد) چنان از پیچیده ترین صاحبنظران می نویسند که مشخص است سطح معلومات آنها بالاتر از مراجعه ای شتابزده به محیط اینترنت، یا یک کپی و چسباندن ساده، پیشتر نرفته است و بنابراین نوعی غذای حاضر و آماده و به ظاهر خوش پخت و خوش مزه به خوانندگان خود عرضه می کنند. اما این غذا، عموما بیشتر یک سم است تا یک غذای مقوی و مفید؛ چرا؟ به دلیل آنکه نه تنها به تفکر دامن نمی زند بلکه آن را کشته و خوانندگان را دچار نوعی خود شیفتگی ساختگی و انفعال برانگیز، کرده و از آن بدتر آنها به «نویسندگان» آینده همین گونه مطالب تبدیل می کند. مطالبی عمومی، بی سر و ته، بدون رابطه ای حتی دورادور با جامعه ما، بدون پیوندی با موقعیت اندیشه و مسائل گذشته و حال اندیشه در این کشور و غیره. این در حالی است که کشور ما پهنه ای است بسیار بزرگ برای اندیشیدن و مکانی که سوژه های اندیشه نه فقط درباره موقعیت کنونی و امروز بلکه درباره گذشته ای بسیار طولانی که در چند هزار سال گسترش دارد، بی نهایت هستند. ما حتی شاهد تلاشی برای نزدیک کردن عرصه های اندیشه مدرن با عرصه های مسائل خودمان هم نیستیم. به همین دلیل است که به نظر می رسد آنچه جایش در عرصه مطبوعات و نشریات و کتاب های ما خالی است، نوعی تفکر انتقادی نسبت خودمان است. پاسخ به سئوالاتی نظیر اینکه: چرا موقعیت کنونی ما چنین است؟ یا چه موقعیت دیگری می توانستیم داشته باشیم و چرا؟ چرا برخی اندیشمندان ما چنان خود شیفته اند که گویی از نقد و تحقیر دیگران لذتی فرا طبیعی می برند ؟ چرا کنشگرانی که باید به جامعه در اندیشیدن کمک کنند، خود حتی نمی تواننند در سطح عقل سلیم بیاندیشند؟ چرا ما آنقدر شیفته خود و گذشته خویش هستیم؟ یا برعکس چرا اینجنین خود را نسبت به فرهنگ های دیگر حقیر می پنداریم و حتی در برابر ایرانیان دیگری که کوچ کرده اند تصور می کنیم که بسیار پایین تریم؟ چرا نظام دانشگاهی ما نمی تواند کسانی را پرورش دهد که نظریه های محلی اجتماعی را در قالب نظریه های جهانی تولید کنند؟ و… همه این پرسش ها پرسش های دیگر به یک مساله و پرسمان اساسی می رسد که به نظر من جایش خالی است و آن، آسیب شناسی اندیشه معاصر در ایران است. البته منظورم ابدا چیزی نیست که سالیان سال است در مفاهیمی به عاریت گرفته شده از یونان باستان و اروپای استعماری، مطرح می شود: مثل اینکه ما نمی توانیم فکر کنیم یا ما ذاتا استبداد پرود هستیم و غیره. این تقلید از روی دست دیگران فقط برای کسانی مفید است که هیچ چیز از فرایند اندیشه این تفکر در جهان (از یونان باستان تا رنسانس و روشنگری و مارکسیسم و بیگانه گرایی اروپا محور جدید) نمی دانند. منظور من، برخوردی انتقادی و صریح، اما به دور از کلیشه های نقد شخصی یا تعریف و تمجید شخصی است که معمولا در بین روشنفکران ما رواج دارد. رویکردی انتقادی که اصل را بر پیچیدگی می گذارد نه ساده بودن ِ تشخیص مشکلات و راه حل های آنها. چنین رویکرهایی جای خالی خود را با مفاهیم و اندیشه هایی پر می کنند که نه حاصلی برای ما دارند و نه ما واقعا توانایی پرداختن به آنها را داریم. مد پرستی و اسنوبیسم فرهنگی که امروز به ویژه در نظام پیرادانشگاهی (پاراآکادمیک) ما به شکل مضحکی در عناوینی هر چه روشنفکرانه تر ، هر چه پیچیده تر و هر چه تخصصی تر دیده می شود، و در صفحات اندیشه تکرار می شود، برگزاری مراسم «نقد و بررسی آرا» برای کسانی که در قد و قواره ما نیستند (مثل متفکران بزرگ جهانی که گاه و بیگاه برای «میهمانی» به ایران دعوت می کنیم) یا کسانی که هم قد و قواره یا حتی کوتاه تر از ما هستند و خودمان از آنها «غول» های تصنعی می سازیم، و هدف مراسم هم به شکل ابلهانه ای یا حمله به آنها و تسویه حساب های شخصی است یا دامن زدن به اسطوره سازی و چهره پردازی های توخالی برای آنها به دست ژورنالیست های تازه کار و پر مدعا، تا اندیشدن نسبت به کارشان. نتیجه همین اسنوبیسم های فکری است که گروهی برای آن سفره های بزرگ و رنگین، پهن کرده اند، چون می دانند مرگ روشنفکری با پرخوری و بدخوری بر سر این سفره ها، حتمی است.
تا زمانی که نتوانیم خود را از این اسنوبیسم فکری و این مدپرستی در عرصه اندیشه نجات دهیم، مطمئنا نمی توانیم به جایگاهی حتی محلی در تولید فکر برسیم چه برسد به جایگاهی در سطح منطقه ای و جهانی . در این امر شک نکنیم. متاسفانه در حال حاضر نشانه ای برای اراده ای اساسی در این زمینه دیده نمی شود. جالب آن است که این اراده نه فقط در ایران دیده نمی شود بلکه در سطح روشنفکران و ایرانیان مهاجر نشین که قاعدتا باید بیشتر با جهان رابطه داشته باشند، نیز چندان روشن نیست. گروه بزرگی از این روشنفکران یا هنوز در حال نظریه پردازی برای آینده ای هستند که ظاهرا قرار است آنها برای ما بسازند و یا در کار «جامعه شناسی با دساگاه کنترل ازراه دور» فرهنگ ایران. گویی نمی توان در تهران یا شهر دیگری در این کشور زندگی کرد و جامعه و تاریخ ایران را شناخت و لزوما باید این کار را از فاصله چند هزار کیلومتری و البته با کار عملی و میدانی در گردش های تابستانی و عیدانه روی جامعه ای «که دیگر آن را نمی فهمیم»، انجام داد. و متاسفانه هر بار سخن به انتقادی باز می شود چه در برابر روشنفکری و تفکر در ایران و چه د رخارج ایران، شمشیرها تیزتر می شود و اتهام ها تند تر می شوند. از این رو لازم است تکرار کنیم بحث ما افراد نیستند، بحث ما روش ها و ساختارهای تفکر هستند که درون همه ما به دلایلی که نمی توان آنها را در اینجا به تقصیل بیان کرد، خانه کرده اند. در همه، یعنی از جمله درنگارنده ای این سطور که به هیچ عنوان نه هرگز اندیشیده که تافته جدا بافته است و نه هرگز چنین خواهد اندیشید، زیرا چنین اندیشه ای دقیقا نوعی ضد اندیشه با باور به نفی فرایند تولید اجتماعی کنش ها و کنشگران بوده و خواهد بود.