انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

برنامه‌های توسعه، نهادهای مدنی و دانش‌های بومی

نهادهای مدنی به مثابه تهسیل گران پیوند دانش محلی و دانش توسعه ای برای رسیدن به پایداری

ایران نوین را می توان با برنامه های توسعه همگام دانست. آنچه در یکصدو  پنجاه سال اخیر در رویای ایرانی به شدت اهمیت یافته، توجه  و تکیه بر رویکردهای علم مدرن برای فهم جهان و مدیریت آن بوده است. از این رو علم مدرن، به مثابه هنر کیمیاگری، راهی برای نجات کشور و ملت تعریف می شد. در نتیجه در برنامه های توسعه علم مدرن محوریت یافت. برنامه هایی که در نیم قرن اخیر بواسطه درآمدهای نفتی (حاصل از خام فروشی) منجر به گونه ای توسعه شد که از یکسو مدعی علمی بودن و متقن بودن بود و از سوی دیگر به شدت مرکزگرا و آمرانه بود. نتیجه این نوع کاربرد واعمال برنامه های توسعه و اندیشه علم مدرن در ایران، نادیده گرفته شدن دانش بومی ایرانیان در انطباق با منابع محدود محیطی و ایجاد الگوهای پایداری از انطباق با طبیعت پیرامونی بود.

نتیجه این فرآیند توسعه و نهادهای علمی پشتیبان آن در علوم انسانی و اجتماعی و اقتصادی، با وجود همه مزایایی که در تغییر و تحول جامعه ایرانی داشته، منجر به وضعیتی شده که از یکسو رابطه جامعه ایرانی و طبیعت پیرامونش بر هم خورده و یک موقعیت دشوار و بغرنج ایجاد کرده و از سوی دیگر میراث سنتی چندهزار ساله ای که نتیجه اندیشه و تجربه پیشنیان در یک تعامل پایدار با محیط پیرامون بود را به فراموشی سپرد.

در وهله اول این وضعیت آشفته را می توان ناشی از توسعه آمرانه دانست. این تحلیل، رایج ترین و عمومی ترین تحلیلی است که از وضعیت موجود هست و همه نتایج منفی را بر گردن نهاد توسعه و نظم سیاسی عامل آن قرار داده است. در انی نوع تحلیل ها، نهادها علم به ندرت مدنظر قرار گرفته است و بلکه عموما اگر هم جایی خطایی از علم سر زده ناشی از فقدان شناخت درست تعریف شده است. لذا اصولا علم و نهاد علم مدرن،  در این وضعیت بغرنج، عاملیتی نداشته است.

اما به نظر می رسد که نمی توان نهاد علم را بی تقصیر شمرد. زیرا در عمل نوعی خودمحور پنداری معرفت شناختی علم در جهان مدرن نسبت به سایر اشکال معرفت، یا فرودست و گاه باطل و موهوم دانستن گونه های محلی دانش، زمینه ای شد برای نادیده انگاری و گاه سرکوب سیستماتیک دانش سنتی و محلی مردمانی که بواسطه تجربه هزاران ساله شان، راه و رسم زیستن پایدار در این منطقه از جهان را آموخته بودند. از این رو در وضیت پیش آمده، نه تنها توسعه به مثابه یک نهاد مدرن، بلکه نهاد علم مدرن نیز سهیم بوده اند. نتیجه این وضعیت، فراموشی و گاه تخریب مکانیسم های دانش بومی و محلی بود که دلیل تداوم پایدار انسانی ایرانی در طبیعت ایران بود. برنامه های توسعه از طریق مدیران صنایع، روشنفکران، کارگزاران سیاسی اصلی پیش می رفت که همه اینها تحصیل کردگان دانشگاهی و مجهز به بینش علمی بودند. در نتیجه نمیتوان برنامه توسعه را فارغ از نهاد علم فهمید.

علم یا دانش، اصولا امری زمان مند و مکان مند است. به همین دلیل امکان آن را نداشته و ندارد که شکل قانون فراگیر را داشته باشد. ضمن آنکه در کشورهایی مانند ایران به علم صورتی از حقیقت دینی داده شد و آن را غیر قابل نقد دانستند. از سوی دیگر واژه دانش محلی و بومی به عنوان مفهومی برای خطاب کردن میراث دانشی و علمی پیشینیان، رویکردی بود که آنها را گویی یک شبه دانش و گاه دانش غلط تعریف کرد. از این رو دانش وارداتی بدون توجه به میراث سنتی، در کنار برنامه های توسعه ما را به وضعیتی رساند که حال در آن گرفتاریم.

 

آنچه که مدعای این نوشتار است، نقی علم مدرن یا کنار نهادن آن نیست، بلکه آنگونه که در برنامه یونسکو برای ۲۰۳۰ نیز تعریف شده است، علم مدرن نیازمند آنست که با بازشناسی علم سنتی و بومی، به ترکیبی خلاقانه برای حل بحران پایداری در جهان کنون برسد.

اما امروزه به نقطه ای رسیده ایم که می توان آن را نقطه بحرانی تاریخ محیط زیست جامعه ایرانی دانست؛ نقطه ای که در آن همزمان همه اشکال بحران، آب، خاک، هوا، گیاه، جانوری و حتی انسانی، به طور همزمان فعال شده اند. همانند سال ۱۳۹۸ که همزمان سیل، خشسالی، آلودگی هوا، غبار و زلزله و … در نهایت کرونا را با هم داشته ایم.

به همین دلیل احیای دانش بومی لزوما به معنای فرمالیستی مد نظر نیست، بلکه مساله اصلی منطق آن نوع از دانش است که در بطنش شیوه های پایداری برای استفاده از منابع طبیعی بود، و عملا انسانی که حامل آن نوع بینش بود، جهان بینی و ارزشها واخلاقیاتی داشت که به او اجازه استثمار طبیعت را نمی داد. از این رو دانش بومی یا به عبارت دقیق تر، منطق بنیادی دانش بومی در تعریف مواجهه انسان با منابع طبیعی خودش، می تواند الگوهایی را در اختیار ما قرار دهد که از این شیوه ارتباط فعلی که بین انسان ایرانی و طبیعتش هست، خارج شویم.

اما نکته اصلی آنست که نه نهاد علم و نه نهاد توسعه، هیچکدام به این مساله توجهی ندارند و در عمل گوش شنوایی برای شنیدن صدای دانش سنتی و بومی  ندارند، به عبارت دیگر می توان گفت که دانش بومی، اصولا فاقد صدا شده است، زیرا ساز و کار برنامه های توسعه و منطق مونولوگی آن با دانش بومی، در عمل دانش بومی را مسکوت یا بایکوت کرده است. در نتیجه نه حاملان این دانش توان و امکان داشتن صدای خودشان در جهان ایران امروز را دارند و نه نهادهای علم مدرن میلی جدی برای شنیدن صدای آنها دارند. لذا در این میان نیازمند واسطه هایی هستیم برای به صدا در آوردن و قابل شنیدن کردن صدای علم سنتی و بومی. آنچه که میتواند این میراث در حال فراموشی را ثبت کند و آن را به صدا در آورد، نهادهای مدنی هستند. نهادهایی که از یکسو ریشه در سنت و مردم دارند و از سوی دیگر دستی در تعدیل عملکردهای حکمرانی و دفاع از الگوهای پایدار حیات در جامعه دارند. به نظر میرسد در شرایط کنونی بحران توسعه و ضرورت رسیدن به توسعه پایدار، مستلزم گونه ای جدید از فعالیت نهادهای مدنی است که بواسطه نقش واسطی که این نهادها در میانه مردم و حکمرانی دارند، اینبار نقش واسطی در میانه دانش سنتی و علم مدرن و نهادهای علمی مدرن یا نقش واسط میان دانش ها و نهادهای سنتی با نهاد توسعه  ایفا کنند و از طریق انتقال خرد بومشناختی سنتی به هاضمه فکری برنامه های توسعه ای، ایده هایی برای مواجهه پایدار با طبیعت ایرانی را فراهم کنند.

یکی از مهمترین نمونه های این مساله، مساله مدیریت آب در ایران است. الگوهای سد سازی و الگوی چاه عمیق، به شیوه افسار گسیخته کنونی، نه تنها نیازهای کشور را رفع نکرده است، بلکه کشور را به آستانه بحرانی فراگیر در آب رسانده است و بخش زیادی از ذخیره ملی و تاریخی این کشور در هنر مدیریت آب را نیز به باد داده است. از این رو مهار شهوت افسار گسیخته برنامه های توسعه در سدسازی و بسط مصرف گرایانه کشاورزی غیربومی، به کمک نگاهی به خرد بومشناختی سنتی و مساعدت و تهسیل گری نهادهای مدنی امکان پذیر است. در نتیجه آنچه که می تواند ما را به تغییری پایدار برساند، توجه به این زمینه های دانش بومی در شرایط فعلی با نگاه به آینده توسعه پایدار در ایران است که همه اینها به مدد نهادهای مدنی فعال در این زمینه امکان پذیر است. نهادهای مدنی  از یکسو به فضاهای نهادهای توسعه ای مرکز دسترسی دارند و از سوی دیگر در میانه مردم و میراث فرهنگی و دانش محلی آنها هستند. به همین دلیل آنها می توانند صدای این دانش ها و سنت های سرکوب شده را به گوش برنامه ریزان برسانند و به کمک رسالت انتقادی خودشان، راهی برای نقد خود-مطلق انگاری معرفت شناختی برنامه های توسعه و گفتمان های علمی مدرن در بطن آن فراهم سازند و امکان تلفیق تجارب محلی و برنامه های توسعه و زمینه مند کردن آنها را فراهم کنند. زیرا در شرایط کنونی که برنامه ریزی توسعه از بالا و توسط متخصصان (مدیران و کارشناسان و سیاستگذاران بالادستی) طراحی و اعمال میشود و مردم عادی هم امکانی برای نقد و بازاندیشی در آنها را ندارند، تنها راه حل، مشارکت فعالانه نهادهای مدنی در این جریان بازاندیشی و ایجاد امکانی برای فهم متقابل بین طیف نهاد توسعه و نهاد علم و طیف مردم محلی ودانش های محلی است.

 

این مطلب بازنشر است.