گفتگویی که با چند ویراستار و سردبیر مجلههای روشنفکری در این چند سال داشتم و هربار باید مسائلی را توضیح میدادم که در نهایت هم قانعشان نمیکرد و گاه با اکراه نظر من را میپذیرفتند و گاه نیز من ناچار بودم نظر آنها را برای انتشار یک کار بپذیرم وادارم کرد چند نکته اجتماعی و زبانی درباره بازگرداندن اسامی خاص به فارسی در حوزه کار خویش را در این یادداشت کوتاه بیاورم که هربار نیاز به تکرار استدلالهایم نداشته باشم. بر این نکته، بیافزایم که در این مدت از «متلک»ها و «اظهار نظر»های برخی از «جوانان جویای نام» نیز در امان نماندم: به خصوص گروهی از کسانی که به گفته خودشان «پاراآکادمیک» هستند، یعنی چون دانشگاه را در ایران صددرصد «حکومتی» میدانند، هر کسی را هم در دانشگاه هست، بر اساس یک منطق سادهانگارانه، «حکومتی» و «بیسواد» ارزیابی میکنند. درباره «جوانان جویای نام» مذکور و راه روش آنها در یادداشتی پیشین، با عنوان «بچه پرروئیسم» (مجله کرگدن، ۱۲۱، آذر ۱۳۹۷) توضیحاتی دادم و باز هم به موقع خواهم داد تا درک کنند سکوت ما به معنای بیتفاوتی نیست. اما در یادداشت کنونی، تلاش میکنم موضوعی را که به باورم جنبه اجتماعیاش بر جنبه زبانشناسانهاش (که من در آن صلاحیتی ندارم) میچربد، تا اندازهای باز کنم. پدیدهای که در چارچوب گرایش عمومی جامعه ما به لومپنیسم، خودنمایی، خودمحوربینی و گسترش رفتارهای تازه به دوران رسیده در اکثریت و به طور خاص در روشنفکران میبینیم – که باید خود درمانگر چنین پدیدههایی باشند – رو به افزایش است.
ابتدا از چند خاطره شروع میکنم و سپس چند توضیح کوتاه در بازکردن نکتههای آن خاطرات میگویم. روزی در یکی از جلساتی که در کتابخانه ملی برای یک برنامه انتشاراتی برگذار شد و بزرگانی بسیار حضور داشتند، من با استاد و دوست عزیزم دکتر علی بلوکباشی از پیشکسوتان اصلی علم انسانشناسی و مردمشناسی در ایران با یکی از مترجمان محترم و بسیار مهربان، بحثی داشتیم که او شروع کرد و خطاب به دکتر بلوکباشی و من با لحنی بسیار محترمانه گفت: میخواستم بدانم چرا شما انساشناسان میگویید «وان جنپ» ( در اشاره به انسانشناس بسیار معروف هلندی – آلمانی – فرانسوی که این نام را از خانواده هلندی مادرش گرفته بود) این پرسش با توجه به شهرتی که وان جنپ در علم انسانشناسی دارد (و قابل قیاس با جایگاه حافظ یا خیام در ادبیات فارسی است) برای هر دوی ما عجیب بود، و گفتیم چطور مگر؟ پس چه باید بگوییم؟ و ایشان فرمودند: باید با تلفظ هلندی دقیق آن بگویید:«فان خِنِپ». در این ماجرا، دکتر بلوکباشی شاهد هستند که به دلیل احترام زیادی که برای ایشان قایل بودیم و هستیم خدمتشان عرض کردیم که نه فقط اسامی خاص در قاعده عمومی در زبان فارسی از صد سال پیش با حرکت از زبان فرانسه و همراه با فارسی کردن نسبی آنها، انجام میگیرد، بلکه تلفظ و شیوه نگارش «وان جنپ» در هفتاد سال که کتابهای این رشته در ایران منتشر میشوند، اما همین طور در زبانهای انگلیسی و فرانسه که ما به آنها آشنا هستیم، به همین صورت است و تغییر آن، نه به طرز تلفظ فارسی میخورد، نه میتوان این تغییر را به گذشته تعمیم داد و نه دانشجویی که اینجا آموزش ببیند، اگر به یک کشور فرانسه یا انگلیسی زبان برود، قاعدتا کسی میفهمد که «فان خنپ»ی که میگوید، کیست یا چیست؟ البته ایشان قانع نشدند.
نوشتههای مرتبط
اما ماجرا تنها این نبود، چندی بعد در بحث با چند ناشر و ویراستار به این مشکل برخوردم که درباره دو متفکر فرانسوی به شیوه نگارش من ایراد میگیرند: این دو یکی «هانری لوفبور» فیلسوف و شهرشناس فرانسوی بود که اصرار داشتند باید بنویسم: «آنری لوفور» و یکی «ژاک لاکان» که اصرارشان بر نوشتن «ژک لکن» بود. در این مورد هم به اختصار توضیح دادم که اولا هیچ فارسی زبانی (از جمله خود آنها) اگر تلفظ «لوفور» را نشنیده باشد، با دیدن این نگارش، آن را درست تلفظ نخواهد کرد، بلکه نام دیگری را میآورد که اتفاقا در فرانسه نویسندهای دستکم به شهرت «هانری لوفبور» است یعنی «کلود لوفور» (۱۹۲۴-۲۰۱۰) (Claude Lefort) فیلسوف فرانسوی ولی چون در ایران کسی او را نمیشناسد، تصور ما بر آن است که اصولا «وجود خارجی ندارد». نکته دیگر آن بود که توضیح میدادم تلفظ نام خانوادگی «لوفبور» (Lefebvre) در خود فرانسه هم مورد اجماع نیست و بنا بر افراد و مناطق گاه افراد «ب» را در آن تلفظ میکنند و گاه نمیکنند، اما هیچ کسی نیست که «لوفبور» را «لوفور» بخواند. یکی از دوستان قدیمیام در فرانسه که مترجم بسیار خوبی است یعنی بهروز صفدری (مترجم «جامعه نمایش» گی دوبور) پیشنهادی داده بود که بنویسیم «لوفهور» که هر چند به نظرم خوب است، اما نمیدانم دلیل اینقدر سختگیری در نوشتار و شکنجه دادن خط چیست؟ زیرا «لوفبور» را هر فارسی زبانی ولو با اشکال به صورتی بسیار نزدیکتر به تلفظ اصلی میخواند. اما نام کوچک لوفبور یعنی «هانری» و یا به قول دوستان ِ تازه زبانآموخته «آنری»، همان مسائلی را پیش میکشید که نوشتن «ژک» به جای «ژاک» و «لکن» به جای «لاکان». از جمله قواعد زبان فرانسه (میگویم فرانسه و نه لزوما در میان ۵۰۰ میلیون گویشور این زبان در جهان از آفریقا تا کانادا) این است که حرف «H» گاه ملفوظ است و گاه غیرملفوظ، ولی قاعده عمومی این است که اگر حرف تعریف «le» (مذکر) یا «la» (مونث) پیش از کلمهای که با «h» شروع شده بیاید، آن را تلفظ میکنند و در سایر موارد اکثرا تلفظ نمیشود مثلا Les Héros (قهرمانان) که در آن «h» به نرمی تلفظ میشود، اما اگر حرف تعریف کوتاه شده باشد یعنی «l’» مثل «l’hôpital» (بیمارستان)، «h» تلفظ نمیشود. اما در خود فرانسه نیز همه، این قاعده را درباره بسیاری از کلمات چه اسامی خاص و چه کلمات دیگر استفاده نمیکنند و «h» چه تلفظ شود و چه نه بهرحال بسیار نامحسوس تلفظ میشود و همه میفهمند. قاعده دیگر تلفظ حرف «a» است که اغلب با فتحه تلفظ میشود. اما در بسیاری موارد نیز بدون فتحه و معادل «آ» ما (در مواردی این امر در فرانسه گاه با یک حرف نشانه مورد تاکید هم قرار میگیرد) این نیز هم درباره اسامی خاص وجود دارد و هم کلمات معمولی. اما هر چند بنا بر منطقه متفاوت است، اما بیشتر از مورد قبلی دربارهاش اجماع وجود دارد. این نکته را هم تاکید کنیم که «تلفظ رسمی» در فرانسه بنابه دلایل تاریخی و سیاسی و غیره تلفظ پاریسی است که در رادیو و تلویزیون هم به کار میرود (در کشور فرانسه و نه در مثلا کانادا). این نکات زبانی را کمی خارج از صلاحیت خودم گفتم به دو دلیل: اولا اینها نکاتی تخصصی نیستند و هر بچه دبستانی در فرانسه می آموزد و ثانیا، یکی از همان «جوانان جویای نام» در یادداشتی درباره یکی از کتابهای من اظهار تاسف کرده بود که: «من تعجب میکنم که ایشان [یعنی من] پس از پانزده سال تحصیل و زندگی [البته بیست سال درست است] هنوز اسامی فرانسوی را درست تلفظ نمیکنند» که منظورشان تاکید بر «بیسوادی» من بود. آن زمان به آن جوان پاسخ ندادم و اسمش را هم نه بردهام و نه اصلا یادم هست. در این موارد اصولا من اسم افراد جویای نام را هرگز نمیآورم، اما در اینجا، تکرار میکنم، دوستان سکوت ما را به حساب بلاهت و ندانمکاری نگذارند.
در زبان فارسی دانشگاهیان و روشنفکران و نویسندگان از صد سال پیش که با مدرنیته غربی مواجه شدند، به دلیل آنکه در آن زمان، زبان بینالمللی فرانسوی بود، اکثریت واژگان معمولی مربوط به وسایل زندگی جدید ( تلفن، تلویزیون، رادیو و…) و اسامی خاص به ویژه نام ماههای مسیحی، شهرها و کشورها (ماههای مه، ژوئن، ژوئیه، سپتامبر؛ شهرهای پاریس، لندن، نیویورک، توکیو، برلن، حتی گاه کشورها مثل انگلستان، آمریکا، پرتغال، اسپانیا و… البته اسامی فردی مثل موریس، جیمز، هانری، آلبر، رژه و…) را از فرانسه میگرفتند و با تغییراتی اندک آن را در دستگاه تلفظی فارسی وارد میکردند. کما اینکه نمی گفتند «پغی» (تلفظ رسمی و رایج نام پایتخت فرانسه در این کشور) با نمی گفتند «غوبر» یا «باغباغا» بلکه میگفتند و مینوشتند: «پاریس»، «روبر» و «باربارا»؛ یا نام کشور «آلمان» را از تلفط فرانسوی «آلهمانین» (Allemagne) میگرفتند و غیره. تا سالهای دهه ۱۳۴۰ این گونه بود اما از این زمان ما با ورود گسترده فارغ التحصیلان ایرانی از کشورهای انگلستان و آمریکا روبرو شدیم که تا امروز البته باسرعت بسیار کمتر ادامه یافته است. این امر سبب شد نه فقط ساختار و ترکیب اداری و کارمندی و علمی و سیاسی در ایران تغییر کند، بلکه بزودی به ویژه در سالهای اخیر با رونق گرفتن ترجمههای پیش پا افتاده و بیارزش، و البته رونق گرفتن شگفتآور «بچه پرروئیسم»، شاهد خودنمایی هر چه بیشتر روشنفکران و تحصیلکردگانی هستیم که پس از دو سه سال اقامت در کشورهایی در اروپا و آمریکا و یا حتی هند و مالزی، وقتی به ایران باز میگردند گویی در طفولیت در آن کشورها زبان بازکرده باشند در زمان حرف زدن و به خصوص سخنرانی از هر ده کلمه دو تایش را به انگلیسی بیان میکنند که این امر که در واقع گویای بیسوادی(به معنای دقیق کلمه) در زبان مادری است، چیزی نیست جز نشانه خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی فرهنگی که حتی اگر سخن درستی هم بگویند آن را کم اثر و بلکه بیاثر میکند. اما قضیه به اینجا ختم نشد. همانطور که کسانی که دو سه سال کلاس ادبیات رفته بودند به ترجمه کسانی که دهها سال کار کرده بودند، ایراد میگرفتند و به قول معروف «مچ شان» را میگرفتند که مثلا ثابت کنند آنها «بیسواد» و اینها «باسواد» هستند، نشانه روشنفکری هم هرچه بیشتر استفاده از واژگان انگلیسی( و بعضی وقتها فرانسه) و استنادهای بیربط به متفکران مشهور غربی شد.
در این مدت، من به نوبه خود بارها با این دوستان صحبت کردم که چرا میگویید مثلا «ماه می» در حالی که هشتاد سال است در زبان فارسی ما می گوییم «ماه مه» و استدلالشان این بود که آن موقع زبان بین المللی فرانسه بود و حالا انگلیسی است. و در برابر پرسش دوم که پس چرا نمی گویید: «ماه جون» (به جای ژوئن) یا «ماه آگست» (به جای اوت) یا «ماه ناوِمبِر یا دیسِمبِر یا جانووری» به (جای نوامبر و دسامبر و ژانویه) کمی به فکر فرو میرفتند. و حال این پدیده خودنمایی تازه به دوران رسیدهها به اوج خود رسیده به صورتی که ساده ترین کلمات را به ویژه در زمینه فضای مجازی و رایانه به انگلیسی دست و پا شکسته میگویند مثلا نمیگویند:«پاک کردن» بلکه از «دیلیت»، استفاده میکنند، یا نمیگویند: «سکوت» بلکه میگویند «سایلنت»؛ یا نمی گویند «برنامه زنده» بلکه باید حتما بگویند: «لایو»؛ نمیگویند «لوکس» (که خودش فرانسه است) بلکه میگویند: «لاکچری». حتی مفسران فوتبال و بسکتبال و صد البته مترجمینی که پس از انتشار اولین یا دومین کتاب برایشان «رونمایی» و «نکوداشت» – بر اساس جّو فاسد و جاری – گرفته میشود، اصرار زیادی دارند که دقیقا به لهجه مادرزادی نام یک نویسنده و متفکر خارجی را ببرند. اینها به نظر نکات کوچکی میآیند، اما در واقع جنبه مسموم کننده محیط را نشان میدهند، به صورتی که خود من نیز بارها به خصوص در زمان صحبت درباره رایانه مجبور میشوم یا بیاختیار از این واژگان انگلیسی استفاده میکنم.
اما چرا باید با این پدیدهها مختلف مبارزه کرد؟ چرا باید با لومپنیسم زبانی (مثلا در کامنتهای اینترنتی و حتی یادداشتهای روزنامهها) یا رفتاری ( بیاحترامی به کار و تجربه دیگران به اسم «نقد»، کار نکردن و از کار دیگران ایراد گرفتن) مبارزه کرد؟ به این دلیل ساه، که اکثریت ما معتقدیم و یا ادعا میکنیم، میخواهیم در جهان امروز و با همان سطح از احترام و آزادی و رفاهی که مردمان کشورهای توسعهیافته دارند، زندگی کنیم. در این حالت باید بدانیم که جوامع توسعهیافته، یک روزه به اینجا نرسیدهاند و آنها هم همواره در سطوح مختلف همواره با خطر پسرفت مواجهاند (همچون جریانهایی که در آمریکای ترامپ و پس از آن میبینیم). پیشنهاد من به دوستان جوان آن است که وقت خود را با خواندن و به اصطلاح خودشان «نقد» کردن آثار افراد مُسن و «بیسواد» تلف نکنند و فرض را بر این بگیرند که همه میدانند چنین است. خودشان به میدان بیایند و ببینند مثلا پس از پنجاه سال آیا هنوز در این میدان هستند یا در میدان بورس و تبلیغات محصولات «لاکچری» و سپس آنکه چند کتاب را نه به شیوه امروزی با چسب و قیچی یا با مترجم الکترونیک تالیف یا ترجمه کنند و سپس خود اجازه دهند به دلیل یافتن سه غلط املایی دریک کتاب پانصد صفحهای یعنی سه در صد هزار کلمه، مترجم و ناشر و ویراستار و خوانندگان را به باد ناسزا بگیرند و یا کامنتهای «عاقل اندر سفیه» و از موضع ابلهانه و مضحک ِ«نگاهی انداختیم، بد نبود!» یا «جالب بود!» ارزش یکبار خواندن دارد!» در پلاتفرمهای اینترنتی بگذارند. بیشک برخی از خوانندگان نوشته کنونی، با عطشی لومپنی و با شتاب به سوی رایانههایشان میروند و شاید مافیای مطبوعاتی به سراغ صفحات زرد نشریهشان، و به احتمال قویتر از موضعی بالاتر به قول خودشان ما را «ایگنور» (بخوانید بیتفاوت دانستن) میکنند. اما ابدا مهم نیست کسانی که در عرصه اجتماعی به خصوص آسیبشناسی اجتماعی قدم میگذارند باید آماده چنین واکنشهایی بیمارگونه باشند. چندی پیش عکسی از روی جلد کتاب «سالهای گورباچف» که شخصیت بزرگی چون شارل بتلهایم برای ترجمه دو جلد آخر «مبارزه طبقاتی» به خواهش من نوشته بود، دیدم وقتی باز کرد دیدم یک لومپن نوشته است: این کتاب را با یک بطر آب معدنی (یک بستر و نیم) معاوضه می کنیم: یعنی اینقدر بی ارزش است که به یک بطر آب هم نمی ارزد. و البته این فرد لومپن بی شک مشکلش با من بود نه با مرحوم بتلهایم. این موجودات هیولایی و «چاله میدانی» واقعیت فرهنگ ما هستند نه بزرگانی که استثنا به شمار می آیند و در میان این اراذل و اوباش در حال مچاله شدن هستند.
۱۸ مرداد ۱۴۰۰
وبگاه فرارو
https://fararu.com/fa/news/500191