انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بررسی نهاد آموزش و پرورش در کشورهای اروپایی

آرلت دلاکس و مارسل کرای برگردان آریا نوری

سه الگوی اصلی مدرسه در کشورهای اروپایی: مسئولان سیاسی کشورها هم درست مثل والدینی که با دقت و بعضاً نگرانی نتایج درسی فرزندان خود در مدرسه را دنبال می‌کنند، وضعیت کشورشان را ازنظر آموزشی در آزمون‌های بین‌المللی که به‌طور مشترک توسط کشورهای عضو سازمان همکاری و توسعه‌ی اقتصادی برگزار می‌شود، زیر نظر دارند. برنامه‌ی گسترده‌ای که از آن تحت عنوان پیزا[۱] یاد می‌شود، برای اولین بار در سال ۲۰۰۰ و پس‌ازآن در سال ۲۰۰۳، توانایی‌های دانش آموزان ۱۵ ساله‌ی ۳۲ کشور را در زمینه‌های ریاضیات، روخوانی و درنهایت علوم، مورد ارزیابی قرارداد. بسیاری از کشورهای اروپایی در بین این ۳۲ کشور حضور داشتند. هدف این ارزیابی گسترده بررسی این مسئله بود که آیا «دانش آموزان ۱۵ ساله‌ای که در حال نزدیک شدن به پایان دوران تحصیل اجباری خود هستند، به‌خوبی برای زندگی در جوامع امروزی مهیا شده‌اند یا خیر؟»[۲] بنابراین این آزمون را می‌شد به‌نوعی ارزیابی تأثیر دوران تحصیل اجباری قلمداد کرد.

به همین ترتیب نتایج این ارزشیابی مربوط به‌تمامی کنشگران آموزشی می‌شود: والدین، دانش آموزان، معلمان و درنهایت مسئولان سیاسی. تحلیل‌های خیلی دقیقی روی نتایج آزمون سال ۲۰۰۰ صورت گرفت. بدون شک در بین کشورهای اروپایی، این کشورهای شمالی و به‌خصوص فنلاند هستند که در بخش روخوانی بهترین نتیجه را به دست آورده‌اند. دانش آموزان فنلاندی در بخش روخوانی نمره‌ی بسیار بالاتری نسبت به میانگین به دست آوردند. این مسئله به‌این‌علت است که تعداد دانش آموزان ضعیف آن‌ها در این زمینه بسیار پایین و نمره‌ی دانش آموزان قوی آن‌ها نیز در بین بالاترین نمره‌ها بوده است. به‌طور خلاصه باید مسئله را این‌چنین عنوان کرد که در حوزه‌ی آموزش اجباری، تقریباً تمامی شهروندان جوان فنلاندی توانایی‌های لازم را درزمینه های روخوانی کسب کرده و از این لحاظ جایگاه بسیار مناسبی در جامعه دارند.

فرانسه درزمینه‌ی روخوانی با مشکلات چندانی دست‌وپنجه نرم نمی‌کند. به‌طور متوسط، دانش آموزان ۱۵ ساله‌ی فرانسوی در هنگام خروج از مدرسه در پایان دوران تحصیل اجباری، می‌توانند نسبتاً خوب بخوانند و از این نظر جایگاهشان بالاتر از متوسط بین‌المللی است. علاوه بر این میزان دانش آموزان ضعیف در این زمینه نیز خیلی پایین است. برعکس اما آلمان، لوکزامبورگ و بخش فرانسوی‌زبان بلژیک در بخش روخوانی مشکل‌دارند: امتیاز آن‌ها نسبت به متوسط بین‌المللی پایین بوده و ۱۰ درصد از دانش آموزان ۱۵ ساله‌ی آن‌ها حداقل توانایی لازم در زمینه‌ی روخوانی را ندارند. نتایج آزمون پیزا در سال ۲۰۰۳ نیز که در حوزه‌ی ریاضی برگزار شد، به‌طورکلی مشابه نتایج سال ۲۰۰۱ بوده است. (البته نتایج دانش آموزان فرانسوی نسبت به آزمون قبلی افت کرده بود)

چگونه باید تنوع دانش آموزان را کنترل کرد؟

اختلاف نتیجه بین کشورها را چگونه می‌توان توضیح داد و سؤال اساسی‌تر آن است که چگونه می‌توان نتایج دانش آموزان را بهبود بخشید؟ از مدت‌ها پیش، در تمامی کشورهای اروپایی، سیاست‌های آموزشی برافزایش برابری بین دانش آموزان و همچنین مهیاکردن فرصت زندگی در جامعه و داشتن شغلی مناسب، متمرکزشده است؛ بنابراین نهاد مدرسه در این کشورها ۲ مسئولیت مکمل دارد: در وهله‌ی اول باید بتواند این فرصت را برای همه‌ی دانش آموزان فراهم آورد که مجموعه‌ای از دانش‌های موردنیاز برای زندگی در جامعه را به دست آورند. پس‌ازآن باید به این مسئله توجه شود که افراد مختلف در جامعه نقش‌های متفاوتی ایفا می‌کنند. این آن چیزی است که از آن تحت عنوان نقش مدرسه در واردکردن دانش آموزان به جامعه و فرق پذیری[۳] یاد می‌شود. مهیاکردن دانش آموزان برای ورود به جامعه وظیفه‌ی مدرسه ایست که از آن تحت عنوان مدرسه‌ی پایه» یاد می‌شود و آموختن فرق پذیری بر عهده‌ی مدرسه ایست که اصطلاحاً از آن تحت عنوان مدرسه‌ی ویژه گردانی[۴] یاد می‌شود. در تمامی کشورهای اروپایی، مدارس ابتدایی وظیفه‌ی سنگین مهیاکردن دانش آموزان برای ورود به مدارس را بر عهده‌دارند. همه‌ی مدارس به‌تمامی دانش آموزان برنامه‌های تحصیلی و ساعات درسی یکسانی را ارائه می‌دهد. ویژگی یکسان نهاد مدرسه در کشورهای اروپایی آن است که آموزش تا سن ۱۵-۱۶ سالگی اجباری است. در کل بیش از ۸۰ درصد دانش آموزان اروپایی تحصیلات خود را فراتر از حد دوره‌ی اجباری ادامه می‌دهند. در سال ۲۰۰۲، ۷۶٫۶ درصد دانش آموزان ۲۰ تا ۲۴ ساله‌ی کشورهای اروپایی، تحصیلات خود را تا بالاترین سطح آموزش مدرسه به پایان رسانده بودند.[۵]

اما چگونه باید تفاوت‌های موجود بین دانش آموزان را که مسئله‌ی کاملاً طبیعی‌ای است را کنترل کرد؟ مدرسه چگونه باید با تفاوت‌های بسیاری که بین دانش آموزان در زمینه‌های گوناگون (اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، زبانی و مهم‌ترین آن یعنی تحصیلی) کنار بیاید؟ آیا باید تنوع بین دانش آموزان را حفظ کرد و آن‌ها را با توجه به سنی که دارند در کلاس درس قرارداد؟ و یا خیر، باید دانش آموزان را سطح‌بندی کرد به‌طوری‌که دانش‌آموزانی که سطح یکسانی دارند در یک کلاس درس قرار بگیرند؟ آیا باید دانش آموزان ضعیف را مجبور به دوباره گذراندن درس‌ها کرد؟ آیا باید دانش‌آموزانی را در که در مدرسه توفیق چندانی ندارند، به سمت شاخه‌های متفاوت مثل فنی-حرفه ای فرستاد؟[۶]

نهاد مدرسه در کشورهای اروپایی، بیشترین فاصله را از هم در مورد نحوه‌ی آماده‌سازی دانش آموزان برای ورود به جامعه و فرق پذیری می‌گیرند. این اتفاق البته به‌خصوص در مورد مسئولیت دوم مدرسه شکل می‌گیرد: ویژه گردانی یا به‌اصطلاح آموزش‌های خاص. برای مثال نحوه‌ی اداره‌ی مدارس دوره‌ی راهنمایی در فرانسه، تفاوت‌های بسیاری با سایر کشورهای اروپایی داشته و همین مسئله سبب شکل‌گیری بحث‌های بسیاری در این زمینه شده است. در این میان می‌توان سه الگوی مختلف را از هم تفکیک کرد:

سه الگوی اصلی

الگوی اول را ساختار واحد[۷] می‌نامند. در این الگو تمامی دانش آموزان دوران تحصیل اجباری (۱۵ یا ۱۶ سالگی) را در کلاس‌هایی یکسان و با برنامه‌های درسی یکسان طی می‌کنند، درواقع در این الگو تفکیکی بین دانش آموزان صورت نمی‌گیرد. از طرفی کشورهایی که این الگو را طی می‌کنند، دیگر دانش آموزان را مجبور به دوباره گذرانیدن یک درس یا یک سال تحصیلی نمی‌کنند. دانش آموزان به‌صورت خودکار سال‌های تحصیلی را طی می‌کنند. این الگوی آموزشی از مدت‌ها پیش در کشورهای شمال اروپا به اجرا درامده است. از طرفی هم پرتقال (از سال ۱۹۸۶) و بسیاری از کشورهایی که به‌تازگی به عضویت اتحادیه‌ی اروپا درامده اند نیز از همین الگو تبعیت می‌کنند.

برخلاف این الگو، در برخی از کشورها، به‌خصوص کشورهای آلمانی‌زبان، پایان دوران ابتدایی (بین ۱۰ تا ۱۲ سالگی) زمان بسیار مهمی به‌حساب می‌آید، چراکه دانش آموزان بر اساس نتایجی که در دوران ابتدایی به دست می‌آورند، در دوران راهنمایی شیوه‌های آموزشی متفاوتی را از سر می‌گذرانند. در اکثر رشته‌های تحصیلی، آموزش به‌صورت کلی صورت می‌پذیرد ولی سطوح دانشگاهی آن‌ها متفاوت است (آلمان، اتریش و لیختن‌اشتاین) و یا پس از طی یک یا دو سال آموزش عمومی، هرکسی به سمت رشته‌ی منحصربه‌فرد خود می‌رود، از همین زمان نیز آموزش به‌صورت کاملاً حرفه‌ای صورت می‌گیرد (هلند، بلژیک و لوکزامبورگ). وانگهی، در کشورهای یادشده، گذار از یک‌پایه‌ی تحصیلی به سال بالاتر به‌صورت خودکار صورت نگرفته و بستگی به ارزیابی معلمان از دانش آموزان دارد. در این کشورها اعتقاد بر آن است که دوباره گذراندن یک سال تحصیلی در بهبود وضعیت دانش آموزان مؤثر است. تصمیم‌گیری در مورد وضعیت دانش آموزان توسط شوراهای متخصص صورت می‌گیرد. بسیاری از مدارس هم به‌طور جداگانه آزمون‌های ورودی برگزار می‌کنند و به‌این‌ترتیب بهترین دانش آموزان را جذب می‌کنند.

بین دو الگوی آموزشی یادشده، حد میانه‌ای هم وجود دارد که از آن تحت عنوان بدنه‌ی واحد[۸] یاد می‌شود. این الگوی آموزشی به‌واسطه‌ی برقراری یک دوران گذار از مرحله‌ی ابتدایی به راهنمایی، به الگوی دوم نزدیک‌تر است؛ یعنی در این الگو هم نیاز است تا دانش آموزان برای ورود به دوران راهنمایی، دوران دبستان خود را با موفقیت پشت سر گذاشته باشند. این شرایط برای هر کشور متفاوت است.

برای مثال، دانش آموزان فرانسوی در دوران ابتدایی تنها یک معلم دارند، اما با ورود به دوران راهنمایی با چند معلم مواجه می‌شوند؛ اما به‌هرحال تمامی دانش آموزان در دوران راهنمایی، برای مدت حداقل ۳ تا ۴ سال، آموزش‌های یکسانی را از سر می‌گذرانند. این الگوی آموزشی که بیشتر منحصر به کشورهای مدیترانه و لاتین است، اغلب سبب می‌شود تا بحث‌های زیادی در مورد ساختار مدرسه به راه بی افتد، مسئله‌ای که به‌خصوص در مورد فرانسه، اسپانیا و ایتالیا مصداق دارد.

سؤالی که نمی‌توان از آن طفره رفت، تأثیر شیوه‌های مختلف آموزشی و مسیرهای تحصیلی‌ای که دانش آموزان طی می‌کنند، بر آینده‌ی ایشان است. برقراری رابطه‌ی علت و معلول بین تحصیل اجباری و بازدهی نهاد مدرسه در یک کشور امری ساده‌انگارانه و خطرناک است. به همین منوال به‌هیچ‌عنوان نباید بازدهی نهاد مدرسه در یک کشور را تنها به یک مؤلفه محدود کرد، حتی اگر این مؤلفه از اهمیت زیادی برخوردار باشد، مثل نحوه‌ی سازمان‌دهی مدرسه. در انتقال دانش به دانش آموزان مؤلفه‌های بسیاری نقش‌آفرینی می‌کنند، برای مثال شیوه‌های آموزشی (تشویق دانش آموزان به همکاری یا رقابت)، نحوه‌ی ارزیابی دانش آموزان (بهره‌وری با عدم بهره‌وری از شیوه‌ی ارزیابی سازنده)، بهره‌وری یا عدم بهره‌وری از آموزش منحصربه‌فرد و…

 

الگوبرداری از کشورهای شمالی؟

کشورهای شمالی که در آن‌ها وظیفه‌ی اول یک نظام آموزشی (مهیاکردن دانش‌آموز برای ورود به جامعه) از اهمیت بیشتری برخوردار است، به‌طورمعمول عملکرد بهتری نسبت به سایر کشورها دارند و تعداد دانش آموزان ضعیف در آن‌ها کمتر است. در مدارس این کشورها تمامی دانش آموزان مطالب یکسانی را فرامی‌گیرند، هیچ دانش‌آموزی مجبور نیست یک درس و یا یک سال تحصیلی را دو بار بگذراند و همچنین دانش آموزان ضعیف موردتوجه خاصی قرار می‌گیرند. وانگهی، تفاوت مدرسه‌ی محل تحصیل دانش‌آموز تأثیر کمی در عملکرد ایشان دارد. علاوه بر این، امتیازات بیشتری که به دانش آموزان ضعیف‌تر داده می‌شود، سبب شکل‌گیری تأثیری که بعضی از آن ترس دارند نمی‌شود: برخی گمان می‌برند نشان دادن توجه بیشتر به دانش آموزان ضعیف‌تر، مثل کاری است که رابین‌هود انجام می‌داد. ایشان از این مسئله واهمه دارند که مدرسه برای فراهم آوردن بیشترین شانس موفقیت برای دانش آموزان ضعیف‌تر، توجه کمتری به دانش آموزان قوی‌تر نشان بدهد. برعکس، نتایج دو آزمون پیزا نشان داد که در کشورهایی که این نظام آموزشی را پیگیری می‌کنند، دانش آموزان قوی جایگاه بهتری نسبت به دانش آموزان قوی سایر کشورهای شرکت‌کننده در آزمون داشتند.

در کشورهایی که نظام‌های آموزشی در آن‌ها توجه بیشتری به دانش آموزان قوی‌تر نشان می‌دهد و از پایان دوران ابتدایی دانش آموزان را بر اساس عملکردشان تفکیک می‌کنند و از طرفی دانش آموزان ضعیف را مجبور به دوباره گذراندن یک درس و یا حتی یک سال تحصیلی می‌کنند، دانش آموزان قوی‌تر نتایج آن‌چنان درخشانی در آزمون پیزا کسب نکرده‌اند! با بررسی این نتایج، به نظر می‌رسد که کشورهای شمال اروپا در حال حاضر بهترین نظام‌های آموزشی را در دنیا دارند. اما آیا می‌توان از مقایسه‌های صورت گرفته این‌طور استنباط کرد که باید تمامی کشورها از الگوی آموزشی کشورهای شمالی پیروی کنند؟ کشورهایی که پایه‌های فرهنگی و ایدئولوژیکشان متفاوت است؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا این امکان وجود دارد که آموزش واحد برای همه و گذار به سال‌های بالاتر به‌صورت خودکار در کشورهایی مثل آلمان، بلژیک و یا هلند پیاده شود؟

در نظر ما تغییر نهاد مدرسه، تعامل بین کنشگران و مؤلفه‌های مختلف آن است: معلمان، والدین، دانش آموزان، سیاست‌های آموزشی، شهروندان ساده و…نتایجی که از مقایسه‌ی نظام‌های آموزشی به‌دست‌آمده، باید سبب به راه افتادن بحث‌ها و تفکرات جدیدی شده و به مانعی در برابر قوم مداری[۹] تبدیل شوند. این مسئله بدین معناست که هیچ‌گاه نباید وضعیت مدارس را تنها در حوزه‌ های محلی بررسی کرده و مقایسه به عمل آورد. این مسئله که گمان برده شود معلمان یک مدرسه می‌توانند تنها با تغییر شیوه‌های درسی خود یک مدرسه را تغییر دهند، کاملاً جای بحث دارد. این مسئله بستگی مستقیم به بستر اجتماعی و فرهنگی حاکم بر معلمان دارد. معلمان نیز عاداتی دارند که به فعالیت‌های آنان چارچوب مشخص داده و بعضاً آن‌ها را محدود می‌کند. از زمانی که ما این مسئله را قبول کنیم که نحوه‌ی تدریس معلمان از بستر فرهنگی‌ای که ایشان در آن زندگی می‌کنند تأثیر می‌پذیرد، می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم که در صورت لزوم، نسبت به باورهای اولیه‌ی خود به دید انتقادی نگاه کنند. بررسی هم‌سنجانه[۱۰] در آموزش‌وپرورش سبب باز شدن درها به‌سوی نوآوری و ایده‌های جدید می‌شود. این بررسی‌ها سبب می‌شود تا هرکس بداند راه‌حل‌هایی وجود دارد که شاید در بادی امر رجوع به آن‌ها غیرممکن به نظر می‌رسیده است.

بررسی شیوه‌های آموزشی‌ای که در سایر کشورهای دنیا به کار گرفته می‌شود و تأثیرات آن بر روند کاری دانش آموزان می‌تواند و حتی باید تبدیل به کالایی فرهنگی شود که حداکثر تعداد شهروندان یک جامعه از آن بهره‌مند‌می شوند و از طرفی می‌تواند به مؤلفه‌ی اصلی تفکری جدید و بهتر برای تغییر نهاد مدرسه تبدیل شود.

 

[۱] Pisa: Programme international pour le suivi des acquis des élèves

۲ « Compétences pour le monde de demain. Résultats supplémentaires à l’enquête Pisa 2000 », Institut de statistiques de l’Unesco, OCDE, 2003.

[۳] Différentiation

[۴] Spécialisation

[۵] www.eurydice.org

[۶] C. Monseur, M. Demeuse, « Gérer l’hétérogénéité des élèves. Méthodes de regroupement des élèves dans l’enseignement obligatoire », Les Cahiers du SPE,7/8, 2001.

[۷] Structure unique

[۸] Tron commun

[۹] Ethnocentrisme

[۱۰] comparatisme

 

پرونده ی آریا نوری در انسان شناسی و فرهنگ: http://www.anthropology.ir/node/24940

ایمیل مترجم: aria.nouri@ut.ac.ir