انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بررسی جایگاه و خاستگاه «طبقه» متوسط جامعه: گفتگو با ناصر فکوهی زهره کهندل

همه می خواهند خودشان را طبقه متوسط نشان دهند

زهره کهندل :شاید بارها اصطلاح «طبقه متوسط» را شنیده باشید، چه در روابط عادی روزمره و چه در ادبیات سیاستمداران و چه در رسانه های جمعی. اگرچه دایره تکثر آرای کارشناسان علوم اجتماعی در این باره نسبتا گسترده است، اما این طبقه همواره مورد توجه سیاستگذاران سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هر جامعه ای قرار داشته اند.دکتر فکوهی، جامعه شناس معتقد است «امروز در یکی از نقاط حساس طول تاریخ قرار گرفته ایم، فرآیندهای متعددی در ایران به صورت موازی اتفاق افتاده که نتیجه نهایی آن به وجود آمدن یک «طبقه متوسط» نسبتاً بزرگ بوده است که شاید تنها شانس و امید ما برای برخورداری از آینده ای بهتر به نسبت اکثر کشورهای در حال توسعه باشد. البته اینکه می گوییم طبقه متوسط، بزرگ شده منظور در کل فرایند است و نه لزوما در مقطع خاصی از جمله حال حاضر» در ادامه با دکتر ناصر فکوهی، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران و مدیر سایت و عضو هیأت موسس «موسسه انسان شناسی و فرهنگ» درباره اینکه چه افرادی از جامعه، این طبقه را شامل می شوند و چه خاستگاه ها، مطالبات و سرمایه هایی دارند، گفتگو کرده ایم که مشروح آن در ادامه تقدیم می شود.

* در آغاز اگر مایلید با بحث طبقات اجتماعی آغاز کنیم. شما به تقسیم بندی جامعه به طبقات مختلف قایل هستید، منظورم اصطلاح رایج بالا، متوسط و پایین است؟

** ببینید، پیشینه تقسیم بندی کنشگران اجتماعی به واحد های بزرگ انسانی با عنوان «طبقه» عمدتا به قرن نوزدهم و در اقتصاد سیاسی اروپایی برمی گردد و از آنجا رایج می شود. البته مارکسیسم در ترویج آن نقش زیادی دارد زیرا از «طبقه» به عنوان نقطه ای کلیدی در مباحث خود استفاده می کند. اما بعدها این مفهوم که صرفا بر مبنای مالکیت ابزارهای تولید و روابط با آنچه «زیربنا» ی اقتصادی نامیده می شد – چه در شاخه های غیررسمی مارکسیسم بویژه غربی و چه در ادبیات علوم انسانی غیر مارکسیستی اما ملهم از مارکسیسم- منسوخ می شود، زیرا گویایی و دقت زیادی ندارد. اما در فاصله دو جنگ جهانی در جامعه شناسی آمریکا، مفهوم طبقه بار دیگر بر مبنای درآمد و برخورداری های مادی افراد مطرح می شود و از سه طبقه پایین و متوسط و بالا سخن گفته می شود. البته در اروپا نیز از همین زمان و بعد از آن مفهوم طبقه در این معنای دوم رایج می شود و تقریبا تا دو سه دهه پیش رواج داشت اما از آن به بعد این کلمه از ادبیات علمی تا حد زیادی بیرون رفته، در حالی که در زبان مردم عادی باقی می ماند. چنانکه ما هم دائم از طبقه بالا و پایین و متوسط در صحبت های روزمره استفاده می کنیم. اگرچه نمی توان منکر آن شد که برخورداری های مادی می توانند مبنایی برای تقسیم جامعه قرار بگیرند، ولی مرزبندی دقیق در میان طبقات، امکان پذیر نیست. بنابراین اگر امروز ما به طبقات سه گانه استناد می کنیم،اولاً منظورمان برخورداری های مادی و امتیازات اجتماعی است و ثانیاً این استفاده در سطح بحثهای عام و اشاره به روندها، محدود می شود. اقتصاددان ها امروز ترجیح می دهند از دهک های درآمدی سخن بگویند و جامعه شناسان از اقشار یا گروه های اجتماعی و شغلی که مولفه ها و مرزهای دقیق تری دارند و بنابراین می توان درباره آنها صحبتها و بحثهای دقیق تری داشت و خود را در سطح کلیات محدود نکرد.

* با توجه به این، به نظر شما طبقه متوسط جامعه چه تعریفی دارد و چه حجمی از جامعه کنونی ایران را تشکیل می دهد؟

** در تعریفی که گفتم، ما باید ابتدا امتیازات مادی را که یک جامعه به افرادش می دهد تعریف کنیم و امتیازات غیر مادی را نیز به نوعی «ارزش گذاری مادی» کنیم و سپس به میانگینی برسیم که قاعدتا دو قطب را در رأس و در کف به نسبت خود روی یک پیوستار نشان می دهند و آنچه در میان می ماند، طبقه متوسط است. این البته بیشتر یک روش«یافتن طبقه متوسط» به شمار می آید و ممکن است ما را به این نتیجه برساند که به دلیل رشد زیاد قطب بالا و پایین برخورداری ها، طبقه متوسط بسیار ضعیف شده است. اما می توان به گونه ای دیگر نیز صحبت کرد و به جای طبقه متوسط از اقشار میانی سخن گفت. در این صورت باید در کنار سرمایه های مادی(ثروت) سایر اشکال سرمایه نظیر سرمایه فرهنگی، سرمایه اجتماعی (روابط) و حتی آبروی اجتماعی (سرمایه کاریزمایی) را در الگوی بوردیویی در نظر گرفت و بر آن اساس سرمایه کل را مبنای موقعیت طبقه متوسط قرار داد.

در این صورت ممکن است ما به این نتیجه برسیم که طبقه متوسط مادی در حال نابودی و یا زیر فشار زیاد برای نابود شدن است، در حالی که اقشارمیانی برخوردار از سرمایه در حال رشد هستند و این به نظر من چیزی است که در ایران در حال حاضر شاهدش هستیم. افراد، سرمایه های فرهنگی و اجتماعی و کاریزمایی خود را افزایش بسیاری داده اند، اما سرمایه مادی بشدت سقوط کرده است و البته بخشی از مسأله به مقطع بر می گردد (بحران و تحریمها) اما بخشی نیز ساختاری است و به رویکردهای اقتصادی پیش گرفته شده و روشن در جهت گیری به سوی نولیبرالیسم اقتصادی و اقتصاد مالی، پولی و اعتباری و برتری دادن نظام مند روابط جهانی به روابط محلی در مبادلات بر می گردد که فرصت بازکردنش بیش از این در این فرصت نیست.

* معمولاً اکثر مردم ایران در عرف عمومی جامعه خود را طبقه متوسط جامعه فرض یا معرفی می کنند؟ آیا این تعریف از دیدگاه آنها نسبی است یا اشتراکاتی هم وجود دارد، در واقع ویژگی های خاص این طبقه چیست؟

** دلیل این امر را که صرفا پدیده ای ایرانی نبوده و خاصه زمان ما نیست و به عنوان پدیده ای جهانشمول وجود دارد، این است که زندگی در دو قطب بالا و پایین جامعه هر چند امتیازاتی برای هر دو گروه دارد: مثلا برای فقرا اینکه انتظار اجتماعی از آنها کم می شود و بر عکس تمایل به کمک به آنها زیاد می شود و برای ثروتمندان اینکه موقعیت مادی زندگی و طول عمر و سلامتی شان بالا می رود، اما هر دو گروه را البته به صورت غیر قابل مقایسه ای با خطرهایی روبه رو می کند البته این خطرها برای ثروتمندان کم تر است، زیرا ابزارهای بسیاری دارند که به صورت استراتژیک آنها را از خود دور کنند، مثلاً خطر تهدید شدن به وسیله فقرا و یا سارقان و غیره و یا زیر فشار قرار گرفتن برای کمک به دیگران؛ البته ثروتمندان می توانند این خطرات را به حداقل برسانند، زیرا تقریباً همیشه راه هایی برای کنترل قدرتهای سیاسی نیز می یابند.
خطرها اما برای فقرا بیشتر است، زیرا شرایط نامساعد زندگی مادی عموما آنها را در چرخه های فقر و بیماری می اندازد که رهایی از آنها کار ساده ای نیست. اما به هرحال هر دو «طبقه» به نوعی داغ می خورند و بنابراین خواسته و ناخواسته، دانسته و ندانسته، تمایل بدان دارند که وجود خود را در طبقه ای که به آن تعلق دارند، نفی کنند. مثلاً فقرا بیشتر سعی می کنند خود را نزدیک به اقشار پایین طبقه متوسط نشان دهند و ثروتمندان نزدیک به اقشار بالای همین طبقه. طبقه متوسط ممکن است موقعیت زندگی مناسبی لااقل برای ثروتمندان نباشد اما از لحاظ اجتماعی فشار کمتری را تحمل می کند.

از این رو عموما در بخش بزرگی از کنشگران دو قطب پایین و بالای جامعه، تلاش دارند که با هم نشینی و رابطه با افراد طبقه متوسط و تظاهر به برخورداری یا عدم برخورداری از یک سطح مادی خاص، خود را متعلق به طبقه متوسط نشان دهند. البته گاهی در جامعه ممکن است با گرایش های آسیب زایی چون خودنمایی روبه رو شویم، به گونه ای که افراد تلاش کنند خود را بسیار «ثروتمندتر» از آنچه هستند نشان دهند و در این راه حتی تا مرز قانون شکنی نیز پیش بروند که طبعاً این گونه موارد را باید در چارچوب مباحث آسیب شناختی بررسی کرد.

* مطالبه و نیاز رایج طبقه متوسط از منظر اجتماعی و فرهنگی چیست؟

** اقشار میانی( باز هم تکرار می کنم در این گفتگو من بیشتر به رویکرد شما به مسأله طبقه متوسط یعنی سطح برخورداری های مادی توجه می کنم و نه ترکیب پیچیده سرمایه ها) عموما گروه هایی را می سازند که پس از به پایان رسیدن دوره سی ساله پس از جنگ جهانی دوم، موسوم به سالهای طلایی، چه در کشورهای توسعه یافته و چه در کشورهای در حال توسعه، در موقعیت شکننده ای قرار دارند و بنابراین بیشترین دغدغه آنها در زندگی حفظ وضعیت موجود و تلاش برای پایین تر نرفتن در مقیاس های اجتماعی از لحاظ برخورداری هاست. این مسأله می تواند بنابر مورد به رفتارهایی بسیار محافظه کارانه و حتی راست گرایانه برای حفظ نظامهای سیاسی منجر شود و یا عکس آن، در مواردی که این طبقه زیر فشار شدید قرار بگیرد، سبب رادیکالیزه شدن آن شود. رادیکالیزاسیون طبقه متوسط بسیار خطرناک است، زیرا در این صورت خطر بی ثباتی در جامعه به شدت بالا می گیرد.

روشن است که اگر طبقه متوسط از لحاظ برخورداری های مادی اولیه (عمدتا در سطح خوراک، مسکن، پوشاک، حمل و نقل، سلامت و آموزش) بتواند نیازهای اولیه خود را هر چند به صورت نسبی تأمین شده ببیند، به سوی برخورداری های فرهنگی می رود. اما باید اضافه کنم که در شرایط سرمایه های ترکیبی این وضعیت می تواند به هم بخورد، بدین معنا که کنشگران این طبقه بتوانند تحمل کمبودهای مادی را داشته باشند و عکس آن، کمبودهای غیر مادی و فرهنگی آنها را رادیکالیزه کند که این، یک وضعیت آسیب زاست، اما برای مقابله با آن راهی وجود ندارد که به هر دو دسته از نیاز ها، با هم پاسخ داده شود.

* اگر فرض بگیریم برخورداری های مالی این طبقه به شکل نسبی تأمین شده، چه سرمایه های فرهنگی را برای این طبقه متوسط می توان متصور بود؟

** مهم ترین مسأله تأمین آموزش و پرورش، اوقات فراغت و بخش حمل و نقل است، یعنی ارزانی و قابل دسترس بودن این بخش ها برای طبقه متوسط، اما اگر جامعه را با پیچیدگی واقعی و روز افزونش در نظر بگیریم، یعنی ترکیبی از سرمایه ها، به یک سیاستگذاری میان مدت و درازمدت فرهنگی نیاز است.
متأسفانه در اغلب موارد در کشورهای در حال توسعه نیازها را به توسعه در بخش هایی همچون سینما و تلویزیون و رسانه هایی از این دست تقلیل داده اند و امروز با ایجاد امکان استفاده از ابزارهای رسانه ای اینترنتی، امکانات بی شماری به وجود آمده است که باید از آنها استفاده کرد. اما در کنار این ابزارها و آن رسانه های قدیمی تر، سیاستگذاران فرهنگی باید ابتکار های گسترده تری را در نظر بگیرند، مثلاً استفاده از بالا رفتن سرمایه های فرهنگی و اجتماعی و ایجاد سازوکارهایی «خود سازنده» که ذوق و علاقه به کار داوطلبانه و مفید اجتماعی را در افراد افرایش دهد و بدین ترتیب بتواند جامعه را به سوی خلاقیت فرهنگی پیش برد که علاوه بر افزایش انسجام، رابطه اش را با سایر فرهنگها نیز تنظیم کرده و بهبود می بخشد. بنابراین جامعه را از فرایندهای آسیب زایی چون بیگانه هراسی دور کرده و عکس آن، امکان ایجاد تبادلات فرهنگی سودمندی را برای آن بشدت افزایش می دهد.

* الگوی مصرف این طبقه چگونه است و دستخوش چه تغییراتی شده است؟

** متاسفانه در کشور ما این گروه بزرگترین قربانیان چرخش به سوی نولیبرالیسم بوده اند، زیرا سبکهای زندگی خود را تغییر داده و بر پایه درآمدهای کاذب ناشی از گردش پولی و مشاغل کاذب ناشی از این گردشها تغییر داده و با بروز بحران، بشدت تمایل به فقیر شدن خواهند داشت. بنابراین توصیه ما آن است که باید با برنامه ریزی عمومی از لحاظ فرهنگی و البته اقتصادی، مانع از ادامه این وضعیت شد. بدترین سیاست ها در این زمینه ایجاد درآمدهای کاذب مالی و پولی است که مصرف گرایی را تشدید و این گروه اجتماعی را فقیرتر می کند، زیرا عموما توانایی بالایی در اداره مناسب و میان مدت و دراز مدت سرمایه های محدود خود و یا استفاده درست از پس اندازشان را ندارد.
* می توان قائل به وجود سبک زندگی برای این طبقه بود و اینکه طبقه متوسط بیشتر به سنتها پایبند است یا گرفتار مدرنیته شده؟
** در ایران دستکم نمی توان از یک سبک زندگی یکسان برای طبقه متوسط سخن گفت و اتفاقا این مورد، موردی است که بیشترین تفاوت ها در آن دیده می شود و می توان ادعا کرد که سبکهای زندگی بر اساس سرمایه های اجتماعی و فرهنگی و غیره بشدت با یکدیگر متفاوتند. افرادی حاضرند از کیفیت غذا و مسکن خود کم کنند و مصرف فرهنگ خود را بالا ببرند و عکس آن. بنابراین اصولا تصور اینکه ما سبک زندگی یکسانی در این طبقه یا هر طبقه دیگری داشته باشیم، بیشتر یک توهم است. اینکه ما افراد را با استفاده از ابزارهای آمرانه به پیروی از یک سبک زندگی خاص وادار بکنیم و با واقعیت باور آنها به چنین سبکی و امکان ادامه آن سبک در صورتی که عامل فشار از میان برود یکی نگیریم، در کوتاه مدت تأثیر دارد، آن هم به شرط اینکه عامل فشار دائم بیشتر شود، در غیر این صورت سبک زندگی انسانها را بیشتر از آنکه بتوان با تحمیل ایدئولوژی ها تغییر داد، باید با درونی شدن روابط و باورهای خودشان به زندگی مادی و غیر مادی تغییر داد.

* برخی معتقدند که طبقه متوسط جامعه، به دلیل گذار از سنتها به مدرنیته برای تجربه اشکال جدید زندگی، معمولاً در مظان اتهام و گاه توهین از سوی سیاستگذاران و تولید کنندگان فرهنگی قرار می گیرد، نظر شما در این باره چیست؟

** چنین چیزی جنبه عام ندارد، چون گروه هایی که به عنوان طبقه متوسط مطرح می شوند، بسیار گسترده و متفاوت با سبکهای زندگی هایی مختلف هستند و این گونه عام گرایی ها، ما را از درک و تحلیل واقعی مسائل دور می کند مدرنیته نیز، یک مدرنیته واحد نیست و برای گروه های اجتماعی مختلف به صورتهای گوناگونی اتفاق می افتد و تجربه و زیسته می شود.

* از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید، بسیار سپاسگزارم.

پرونده «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ

http://anthropology.ir/node/9132

این گفتگو در فروردین ۱۳۹۱ با روزنامه قدس انجام شده ودر شماره ۲۷ فروردین آن منتشر شده است.