انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بررسی اجتماعی- فرهنگی تاریخ بیهقی (بخش ۹)

مواضعه:

قراردادیست که به‌صورت کتبی بین سلطان و یکی از رجال که شغلی جدید یافته یا بین دو تن از رجال با هم در امور دیوانی یا مالی و غیره بسته می‌شده است و در آن شرایط شغل ذکر می‌گردیده.

بنابر آنچه در تاریخ بیهقی آمده، بونصر مشکان برای سلطان‌مسعود در بابِ مواضعه‌ای که خواجه‌احمد میمندی می‌خواست بنویسد – چون به وزارت منصوب شد-  چنین توضیح می‌دهد: «من (= بونصر) نزدیک امیر رفتم، گفت خواجه چه خواهد نبشت؟ گفتم رسم رفته است که چون وزارت به محتشمی دهند آن وزیر مواضعه‌ای نویسد و شرایط شغل خویش بخواهد و آن را خداوند به خط خویش جواب نویسد، پس از جواب توقیع کند و به آخرِ آن ایزد عزِّ‌ ذکره را یاد کند که وزیر را برآن نگاه دارد. و سوگند‌نامه‌ای باشد با شرایط تمام که وزیر آن را بر زبان راند و خط خویش زیر آن نویسد و گواه گیرد که بر حکم آن کار کند. گفت پس نسخت آنچه ما را بباید نبشت در جواب مواضعه بباید کرد و نسخت سوگند‌نامه تا فردا این شغل تمام کرده آید و پس فردا خلعت بپوشد که همه کارها موقوف است» (ص ۱۵۳).

در مورد مواضعه‌ای که بوسهل حمدوی -در وقت انتساب به کد‌خدائی ری- نوشته است می‌خوانیم: «اگر رای خداوند بیند تا بنده (بوسهل حمدوی) با خواجه و بونصر بنشیند و آنچه داند در این باب بگوید و مواضعه بنویسد و آنچه درخواستنی است درخواهد که چنان‌که بنده شنود آن شغل خَلَق‌گونه شده است تا بر قاعدۀ درست رَود. امیر گفت صواب چنین باشد. هر سه تن خالی بنشستند و همچنان کردند و سخت دیر سخن رفت و آنچه گفتنی و نهادنی بود بنهادند و بگفتند و بپراکندند. و بوسهل حمدوی مواضعه‌ای نبشت در هر بابی با شرایط تمام چنان‌که  او دانستی نبشت که مردِ سخت کافی و دریافته بود و بونصر‌مشکان عرضه کرد. امیر به خط خویش جواب نبشت …» (ص ۳۸۹).

از مواضعه‌هایی که بین دو فرد «دیوانی» منعقد گشته قراردادیست که بین بوسهل زوزنی -زمانی که ریاست دیوان رسالت را داشت و مأموریتِ بُست یافته بود- و بوالفضل بیهقی که به جانشینی وی منصوب گشته بود نوشته شده است: «و چون تن در داد به رفتن مرا خلیفت خویش کرد و تازه توقیعی از امیر بستد … و من مواضعت نبشتم در معنی دیوان و دبیران و جواب‌ها نبشت و مثال‌ها داد» (ص ۶۴۹).

 

پیمان‌نامه:

نامه‌ایست مشتمل بر عهد و پیمانِ پادشاهی با پادشاه دیگر یا خلیفه که برای اطمینان طرف، سوگند شرعی هم در آن ذکر می‌شده است و گروهی از خواص هم ذیل آن، گواهی خویش را بر درستی مندجاتِ عهدنامه می‌نوشتند.

در تاریخ بیهقی متن دو پیمان‌نامه تحت عنوان «نسخه‌العهد» آمده. نخستین، پیمان‌نامه‌ایست که سلطان مسعود برای منوچهر‌بن قابوس فرستاده و در سبب فرستادن این نامه می‌نویسد: «و کار [دوستی] بدان جایگاه رسید که منوچهر از امیر مسعود عهدی و سوگندی خواست چنانکه رسم است که میان ملوک باشد» (ص ۱۳۵).

و اینک مقدمۀ این پیمان‌نامه: «همی گوید مسعود‌بن محمود که به ایزد و به زینهار ایزد و بدان خدای که نهان و آشکارای خلق داند که تا امیرجلیل [ابو] منصور، منوچهربن‌قابوس، طاعت‌دار و فرمان‌بُردار و خراج‌گزار خداوند سلطانِ معظم ابوالقاسم محمود … باشد و شرایط آن عهد که او را بسته است و به سوگندان‌گران استوار کرده و بدان گواه گرفته نگاه دارد و چیزی از آن تغییر نکند، من دوست او باشم به دل و با نیت و اعتقاد، و با دوستان او دوستی کند و با دشمنان او مخالفت و دشمنی …» (ص ۱۳۸).

دو دیگر پیمان نامه‌ایست که سلطان مسعود برای خلیفه‌القائم بامرالله نوشته و متن عربی (ص ۳۰۱-۳۰۴) و فارسی (ص ۳۱۲-۳۱۶) آن در تاریخ بیهقی نقل شده، و اینست چند سطری از مقدمۀ پیمان‌نامۀ فارسی: «بیعت کردم به سید و مولای خود عبدالله‌زادۀ عبدالله ابوجعفر امام قائم‌بامرالله امیرالمؤمنین بیعت فرمان‌برداری و پیرو بودن و راضی بودن و اختیار داشتن از روی اعتقاد و از ته دل به‌راستی نیت و اخلاص درونی و موافقت و اعتقاد ثبات خواهش در حالتی که به حال خود بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود بلکه اقرار داشتم به فضل او و جزم داشتم به آنکه امامت حق اوست و اعتراف داشتم به برکت او …» (ص ۳۱۲-۳۱۶).

چنان‌که ملاحظه می‌شود بنای نگارش پیمان‌نامه‌ها بر گسترش سخن و اطناب کلام است به‌طوری که مقصود نویسنده با شرح تمام و توضیح کامل و گاه با جملات مترادف بیان می‌شده است.

 

سوگند‌نامه:

نامه‌ایست مشتمل بر قَسم شرعی که سوگند خورنده باید آن را بر زبان راند و سپس با خط خویش پایداری و وفای خود را بر آن بنویسد و دیگری را هم بر آن گواه گیرد. معمولاً چون سلطان شغلی مهم به یکی از رجال واگذار می‌کرده بعد از دادن منشور وی، سوگند‌نامه‌ای از او می‌گرفته است. متن این سوگند‌نامه چون دیگرْ نامه‌ها توسط صاحب دیوان رسالت تهیه می‌شده و پس از اتمام تشریفاتِ سوگند خوردن به وسیلۀ دواتدار در دواتخانه ضبط و بایگانی می‌شده است: «بوسهل و بونصر آن سوگندنامه پیش داشتند، خواجه آن را بر زبان براند پس بر آن خطِ خویش نبشت و بونصر و بوسهل را گواه گرفت، و امیر بر آن سوگند‌نامه خواجه را نیکویی گفت و نوید‌های خوب داد … و مواضعه با وی بردند و سوگندنامه به دوات‌خانه بنهادند» (ص ۱۵۴). «و نسخت سوگندنامه پیش آوردند و وی [احمد ینالتگین] سوگند بخورد چنان‌که رسم است و خط خود بر آن نبشت و بر امیر عرضه کردند و به دوات‌دار سپردند» (ص ۲۶۹). «بونصر سوگندنامه نبشته بود عرض کرد، هرون بر زبان راند و اعیان و بزرگان گواه شدند» (ص ۳۵۵). «سوگندان را نسخت کردم و ایمان ‌البیعه بود، یکان‌یکان [فرزندان محمد برادر مسعود] آن را بر زبان راندند و خط‌های ایشان زیر آن بستدم» (ص ۶۶۰).

 

فتح‌نامه:

فتح‌نامه یا نامۀ فتح مکتوبیست متضمن خبر پیروزی لشکر در نبرد که از طرف سلطان بر دست «مبشران» به دیگر شهرها و ولایات فرستاده می‌شده تا با انتشار خبر پیروزی، موجبات عظمت و قدرتِ حکومت بیشتر آشکار گردد. مثلاً سلطان مسعود به مجردِ پیروزی بر لشکر ترکمانان، دستور نوشتن فتح‌نامه می‌دهد: «گفت برو و بونصر را بگوی تا فتح‌نامه نسخت کند. گفتم فرمان بردارم و بازگشتم … چون استادم باز آمد نسختی کرد این فتح را سخت نیکو و بیاض آن من کردم و نماز دیگر پیش بُرد و امیر بخواند و بپسندید» (ص ۵۷۶-۵۷۷). «امیرمسعود … به آمل باز رسید در ضمان سلامت و ظفر و نصرت … و صاحب دیوان رسالت بونصر را گفت نامه‌های فتح باید فرستاد ما را به مملکت بر دست مبشران، و نبشته آمد و خیلتاشان و غلامان‌سرایی برفتند» (ص ۴۶۰).

ترتیبِ کار قاصدان نامه‌بر نیز با صاحب دیوان رسالت بوده است (؟)

 

مشافهه:

مشافهه پیامی است که باید رسولِ سلطان از طرف وی به‌طور شفاهی به سلطان دیگر برساند، اما مضمون این پیام نیز چون نامه‌های رسمی از طرف رئیس دیوان رسالت تهیه و مطالب لازم تحریر می‌شده تا برای رسول نیازی به «استطاع» و خبرگیری جدید نباشد و لذا در نامه‌های مشافهه نیز چون پیمان‌نامه مطلب با شرح و بسط کامل بیان می‌شده تا نکته‌ای مبهم نماند: «و قرار گرفت که عبدالجبار پسر وزیر را آنجا [نزد باکالیجار والی گرگان] به رسولی فرستاده آید با دانشمندی و خدمتکارانی که رسم است … و استادم بونصر نامه و مشافهات نسخت کرد و نبشته آمد» (ص ۳۷۶). در تاریخ بیهقی متن دو مشافهه که سلطان‌مسعود بر زبان عبدالله حصیری برای خان ترکستان داشته نقل شده است (ص ۲۱۳-۲۱۶ و ۲۱۶-۲۲۰).

 

رقعت، رقعه:

چنان‌که از موارد استعمال آن در تاریخ بیهقی بر‌می‌آید نامه‌ای بوده یادداشت‌گونه که چون نمی‌توانستند مطالب مهم خود را شفاهی به سلطان بگویند بر قطعه کاغذی -که رقعه خوانده می‌شده- می‌نوشتند و تقدیم حضور سلطان می‌کردند. به‌عنوان مثال، بیهقی پیغامی داشته است که باید به مسعود برساند، چون او را به نشاط مشغول می بیند و مجلس را مقتضی پیغام‌گزاری شفاهی نمی‌یابد می‌نویسد: «با خود گفتم این پیغام بباید نبشت، اگر تمکین گفتار نیابم [سلطان] بخواند و غرض بحاصل شود پس رقعتی نبشتم سخت به‌شرحِ تمام و پیش شدم، و امیر آواز داد که چیست؟ گفتم بنده بونصر پیغامی داده است و رقعه بنمودم، دوات‌دار را گفت بستان، بستد و به امیر داد، چون بخواند مرا پیش خواند و رقعت به من داد و پوشیده گفت …» (ص ۱۶۵). «خواجه [احمد حسن وزیر] دیگر روز بر ننشست و رقعت نبشت به خط خویش به مهر و نزدیک بلکاتگین فرستاد و پیغام داد که اگر امیر پرسد که احمد چرا نیامد، این رقعت به دستِ وی باید داد» (۱۶۲). «[خواجه بونصر] از حال امیر پرسید گفتند وقت سحر خفته است و به هیچ‌گونه ممکن نشود تا چاشتگاه فراخ بیدار شود، و وی به سوی وزیر رقعتی نبشت به ذکر این حال (شکست از ترکمانان)، و وزیر بیامد… وقت چاشتگاه رقعتی نبشتند به امیر و باز نمودند که چنین حادثه‌ای صعب بیفتاد و این رقعتِ منهی در درج آن نهادند،خادم آن بستد و برسانید» (ص ۴۸۴).

رقعه توّسعاً به معنی مطلق مکتوب و نامه هم به‌کار رفته است.

 

گشادنامه:

نامه‌ایست سرگشاده که در اجرای کارهای مهم به‌دست قاصد می دادند و در آن مأموریت وی و فرمانی که می‌بایست اجرا کند نوشته بوده، و به اصطلاح امروز اعتبار نامه‌اش محسوب می‌شده.

در تاریخ بیهقی گشادنامه‌ای که سلطان‌محمود به خط خویش نبشته ذکر شده و آن دربارۀ مأموریتی است که به خیلتاشی تازنده داده است تا به‌سرای مخصوص پسرش در هرات برود و تحقیق کند آیا گزارش منهیان راجع به نقش کردن تصاویر مردان با زنان بر دیوارهای خیش خانه‌اش درست است یا نادرست: «و امیر به خط خویش گشادنامه‌ای نبشت بر این جمله: بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحیم محمودبن سبگتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که به هرات به هشت روز رود. چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشیر برکشد و هر کس که وی را از رفتن باز دارد گردن وی بزند و همچنان به سرای فرود رود و سوی پسرم ننگرد، و از سرای عدنانی به باغِ فرود رود» (ص ۱۲۳).

در این مثال نیز «گشادنامه» متضمن مأموریت قاصد است: «و این ملطفه و نامه بدو (رکابداری از معتمدان) داده آمد و استادم وی را مثال‌ها داد که ملطفه خُرد را چه کند و نامۀ بزرگ را بر چه جمله رساند، و گشادنامه نبشتم و رکابدار برفت» (ص ۳۹۸).

 

نامۀ توقیعی:

توقیع در لغت «نشان کردن بر نامه» است و در ادب پارسی به امضاء و دستخط سلطان که بر فرمان‌های رسمی یا نامه‌ها می‌نوشته اطلاق می‌شده است.

«نامۀ توقیعی» که در تاریخ بیهقی مکرر به‌کار رفته نامه‌ایست که دارای توقیع و امضای شاه می‌باشد، بنابراین هر یک از انواع نامه‌ها (منشور، ملطفه، مواضعه و غیره) چون به خط و نشانِ خاص سلطان مشخص می‌گشت «نامۀ توقیعی» بود نه اینکه نامۀ توقیعی خود یکی از انواع نامه‌ها باشد: «و از هرات نامۀ توقیعی رفته بود با کسان خواجه بوسهل زوزنی تا خواجه‌احمدحسن به درگاه آید» (ص ۱۴۹). «بگوی تا به بوعلی کوتوال نامه‌ای نویسند توقیعی تا وی [اسفتکتن غازی] را با این قوم بر قلعه جایی نیکو بسازند» (ص ۲۳۷). «وزیر حسنک را در شب برده بودند سوی هرات که فرمان توقیعی رسیده بود که وی را پیش از لشکر گسیل باید کرد» (ص ۵۲).

برای بزرگداشت یا اعتماد طرف یا تأکید در اجرای مفاد نامه، گاه سلطان علاوه‌بر توقیع به خط خویش نیز سطری در نامه می‌نوشته: «و به حاجب بزرگ، علی‌ نامه نبشتند با نواخت بسیار و سلطان توقیع کرد و به خط خویش فصلی نبشت» (ص ۵۱). «بونصر دوات و کاغذ بخواست و پیش امیر این نامه نبشت و امیر رضی‌الله عنه دوات و قلم خواست و توقیع کرد و زیرِ نامه فصلی نبشت که حاجب فاضل بر این که بونصر نبشته است به فرمان ما در مجلس ما اعتماد کند و این جنگِ مصاف با خصمان بکند» (ص ۵۳۸).

 

تذکره:

تذکره که در اصلِ لغت به معنی فرا یاد آوردن و یادآوری است در اصطلاح دبیری قدیم و چنان‌که در تاریخ بیهقی به‌کار رفته به معنی نامه‌ای بوده که برای یادآوری آنچه گفته یا نوشته شده بوده می نگاشتند. در مقام تطبیق با اصطلاحات امروزین می‌توانیم آنرا یادداشتی بنامیم که پیرو مذاکرات یا نامه‌های پیشین نوشته می‌شده است. مثلاً چون به امر مسعود، صاحب دیوان رسالت و وزیر با رسولِ خلیفه دربارۀ «تدبیر عهد بستنِ خلیفه» بسیار سخن می‌گویند و شرایطی که می‌خواهند به اطلاع وی می‌رسانند در پاسخ می‌شنوند: «رسول گفت این سخن همه حق است، تذکره‌ای باید نبشت تا مرا حجت باشد، گفتند نیک آمد» (ص ۲۹۲).

 

قصّه:

در زبان عربی از جمله معانی قصه «آنچه که نوشته شود» ذکر شده، اما در متون پارسی «قصه برداشتن و قصه رفع کردن» به معنی «دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر یا وزیر بردن است». در تاریخ بیهقی «قصه» به معنی نامۀ متضمن شکایت و دادخواهی آمده چنان‌که در «حکایت جعفر‌بن‌یحیی‌بن خالد برمکی» می‌خوانیم: « یک روز به مجلس مظالم نشسته بود و قصه‌‍‌ها می‌خواند و جواب می نبشت که رسم چنین بود، قریب هزار قصه بود که همه توقیع کرد که در فلان کار چنین و چنین باید کرد و در فلان چنین و آخرین قصه طوماری بود افزون از صد خط مقرمط و خادمی خاص آمده بود تا یله کند تا بیش کار نکند، جعفر بر پشت آن قصه نبشت … و چون جعفر برخاست آن قصه‌ها به مجلس قضا و وزارت و احکام و اوقاف و نذر و خراج بردند و تأمل کردند و مردمان به تعجب بماندند» (ص ۶۵۱).

 

نامه‌های خصوصی:

به‌جز نامه‌های رسمی صادره از دیوان که شرحش گذشت، در تاریخ بیهقی به نامه‌های خصوصی بر‌می‌خوریم که سلطان و مردان یا بانوانِ درباری به یکدیگر می‌نوشتند و مضمون آنها همه خصوصی و محرمانه است و غالباً به‌دست و خط خودِ فرستنده است نه دبیر تا مندرجاتش بر وی هم آشکار نگردد: «علی نامه‌ای به خط امیرمسعود -که ایشان ندیده بودند- به بوسعید دبیر داد تا بر‌خواند، نبشته بود…» (ص ۸). «…پس ملطفۀ خود به من انداخت، گفت بخوان، باز کردم خط عمتش بود، حُرَّۀ ختلی، نبشته بود که خداوند ما سلطان محمود … گذشته شد» (ص ۱۳).

 

منابع:

  • انوری، حسن؛ (۱۳۷۳)، اصطلاحات دیوانی دورۀ غزنوی و سلجوقی، تهران: انتشارات سخن.
  • بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی؛ (۱۳۸۷)، تصحیح علی‌اکبر فیاض، تهران: انتشارات هرمس.
  • حسینی کازرونی، سیداحمد، فرهنگ تاریخ بیهقی؛ (۱۳۸۴)، تهران: انتشارات زوار.
  • رضی، هاشم؛ (۱۳۸۰)، گاهشماری و جشن‌های ایران باستان، تهران: انتشارات بهجت.
  • معین، محمد؛ (۱۳۷۱)، فرهنگ فارسی، ۶ جلد، تهران: انتشارات امیرکبیر.
  • امیرقاسمی، مینو؛ (۱۳۷۶)، نگاهی به مسایل فرهنگی اجتماعی سیاستنامه‌ و قابوسنامه، تبریز، انتشارات دانشگاه تبریز.