انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بدن ِ فرودستان، بدن ِ فرادستان

آنچه در نظام ورزشی مردانه «بدن‌سازی» (body building) نامیده می‌شود را شاید بتوان با آنچه در نظام نمایشی زنانه «جشنواره زیبایی» (beauty pageant) نام دارد، مقایسه و در یک دیالکتیک جنسی، اجتماعی و شناختی قرار داد که در این یادداشت تلاش می‌کنیم بیشتر با رویکردی انسان‌ و جامعه‌شناسانه آن را تشریح کنیم. اما از همان ابتدا نسبت به نسبی بودن موضوع توجه داشته باشیم: نه مورد نخست صرفا مردانه است و نه مورد دوم صرفا زنانه. اما جریان اصلی در هر دو با جنسیت مذکر ومونث به دلایلی که خواهیم گفت پیوندی عمیق – هم تاریخی و هم مدرن – خورده‌اند. این پیوند را تاریخ دانان فرهنگی و نشانه‌شناسان مدرن به ویژه آلن کوربن(تاریخ بدن، ۲۰۰۵) و اومبرتو اکو (در دو کتاب بسیار ارزشمندش: «تاریخ زشتی»(۲۰۰۷) و «تاریخ زیبایی»(۲۰۰۴) ) و جامعه‌شناسان به ویژه پیر بوردیو (عمدتا در کتاب «تمایز» (۱۹۷۹) و «مسائل جامعه‌شناسی» (۱۹۸۱) اش) همچنان که جامعه‌شناسان بدن همچون داوید لوبروتون، پیر بوردیو و ایروینگ گافمن (در مجموعه کتاب‌هایشان) آن‌ها را مورد بحث قرار داده‌اند. این را نیز بگوییم که در حوزه موسوم به «مطالعات جنسیت» (gender studies) در سال‌های اخیر بسیاری از باورهای پیشین از جمله انطباق خودکار ِ خودشیفتگی با زیبایی متعارف مردانه و زنانه و هویت‌های مذکر و مونث، به زیر سئوال رفته اند و ما شاهد تداوم نظریات فیلسوف آمریکایی ِ جنسیت، جودیت باتلر درباره ابهام جنسیتی در کتاب معروفش «آشفتگی جنسیت: فمینیسم و ویرانگری هویت» (۱۹۹۰) بوده‌ایم، در حدی که تلاش برای تغییر بدن متعارف به بدنی قدرتمند و «مردانه» را از یک سو و برعکس بدنی زیبا و «زنانه» از سوی دیگر، نشانه‌ای از تمایلات «ترا» (tra-) یا «کوییر» (queer) دانسته‌اند.

طبقه‌بندی کنشگران اجتماعی بر اساس شکل ظاهری‌شان پیشینه‌ای بسیار طولانی دارد که ما را به نخستین تمدن‌ها در هفت‌هزار سال پیش در بین‌النهرین و مصر و سپس یونان باستان و رم می‌رساند. برخی از مشخصات مورد تاکید برای «مردانه» بودن و «زنانه» بودن بر اساس دوگانه قوی / ظریف از آن زمان تا امروز همچنان پا برجاست: به نمایش گذاشتن سلامت، قدرت و بزرگی ماهیچه‌ها، یکدستی و بدون زخم و لکه بودن پوست، شفافیت و خوش‌رنگی موها، تقارن‌هایی خاص در اندام‌ها و اجزاء صورت (به ویژه بر اساس نظران هندسی و مُثُلثی در نزد یونانیان) از دیرباز و به صورت‌هایی بسیار متفاوت در فرهنگ‌ها، زمان‌ها و مکان‌های مختلف «زیبایی» و «زشتی» را همانگونه که امبرتو اکو نشان می‌دهد، تعریف کرده‌اند. این معیارها البته بسیار گوناگون بوده‌اند اما در عصر باستان تقریبا همیشه رابطه‌ای مستقیم و آشکار را با طبقه‌بندی اجتماعی یا «نژادی» افراد نشان می‌داده‌اند. از این رو به «نمایش» در آوردن قدرت یا زیبایی، قالب‌هایی مشخص و زمان و مکان‌هایی روشن داشته است و به هیچ عنوان «ایده» هایی تعمیم یافته و عمومی به حساب نمی‌آمده‌اند. اما این دقیقا روندی است که با قرن نوزده و بیست یعنی در مرحله نخست، ورود اروپا به مدرنیته صنعتی و سیاسی و در مرحله بعدی ورود جهان از طریق فرایند‌های استعمار و اروپایی شدن (جهانی شدن بعدی) دگرگون می‌شوند. هم از این رو نباید تعجب کرد که چرا هم ورزش به طور عام، هم به ویژه ورزش‌هایی که شکل جمعی و مردمی دارند، مثل فوتبال یا ورزش‌ها یا مسابقاتی که شکل نمایشی دارند مثل «بدن‌سازی» و «کُشتی» و «وزنه‌برداری» و «بوکس» یا مسابقات «زیبایی» و ورزش‌های ژیمناستیک و اسکیت روی یخ و شنا و غیره برای خانم‌ها، گسترش اصلی خود را در فاصله دو جنگ جهانی و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم پیدا می‌کنند. همچنان که بر اساس همین منطق است که هر اندازه در کشورهای در حال توسعه و جهان سومی نیز به منطق جهانی‌شدن نزدیک‌تر می‌شویم شاهد تمایل بیشتری و فشار بالاتری در نظام اجتماعی برای گسترش این ورزش‌ها هستیم.

در واقع آنچه در اینجا بیشترین نقش را دارد در فرایند «ملت‌سازی» (nation building) یعنی به وجود آوردن «مردم»(people) یا «ملت» (nation) به مثابه پایه مفروض ِ مشروعیت‌بخش ِ قدرت‌های سیاسی، تمام کمبودهایی را که در واقعیت با آن روبرو بود نظیر عدم برابری شانس همه کنشگران و تداوم امتیازات اشرافی و اقلیتی در جوامع دموکراتیک و بین جوامع ِ استعماری و مستعمرات، را که می‌توان به آن‌ها کمبود و نقصان‌های نظام‌های دموکراتیک در به وجود آوردن «دستاوردهای دموکراتیک» نام داد، به حوزه نمایش و رویاپردازی رانده و «شانس» را به مثابه نقطه‌ای معادل «حقوق» در آوردند؛ همچنان که «تلاش فردی» را شرطی برای برخورداری از موقعیت برتر در جوامعی قرار دادند که دموکراسی را به همه مردم معادلی برای برابری از لحظه تولد با یکدیگر وانمود کردند اما هرگز نتوانستند این امر را متحقق کنند. بنابراین، نابرابری در موقعیت‌های سیاسی دموکراتیک یا شبه دموکراتیک (با گفتمان یا رفتار به ظاهر دموکراتیک) هرچه بیشتر جای خود را از سال‌های پس از جنگ جهانی به یک داروینیسم اجتماعی داد که در آن «تخیل دموکراتیک» باید جایگزین «موقعیت دموکراتیک» می‌شد. بدین ترتیب گروه‌های فرودست جامعه تشویق می‌شدند که روی به مسابقات و نظام‌های نمایشی بیاورند و با تحمل سختی و فشارهایی گاه بی‌رحمانه بر تجربه زیستی و بدن خود (و اغلب به صورتی حتی فیزیکی نظیر آنچه در مسابقات زیبایی اندام یا جشنواره‌های زیبایی زنانه مشاهده می‌کنیم) تلاش کنند به موفقیت اجتماعی‌ای برسند که نظام دموکراتیک قرار بود آن را در اصل و در فرایند نظام آموزشی به آنها بدهد. از این رو، بدیل(آلترناتیو) شکست در تحصیل یا بیرون ماندن از نهادهای آموزشی نخبه‌پرور که دروازه‌ای بودند برای فرصت‌های شغلی بالادست (مدیریت عالی، سیاستگزاری) جای خود را یا به نظام‎‌های کاملا خیالپردازانه و «یک شبه ثروتمند شدن» (نظیر بلیط های «بخت‌آزمایی») و «رویای مهاجرت» ( یا «رویایی آمریکایی») دادند، یا به نظام‌های «تلاش و کوشش و شایستگی» برای رسیدن به قشر فرادست، از شرکت در مسابقات و کنکورهای دانشگاهی و اداری گرفته تا سنجیدن شانس خود در مسابقاتی که اغلب فشار زیادی بر بدن ایجاد می‌کردند و حتی آن را به سوی تخریب می‌بردند نظیر «جشنوارهای زیبایی» یا «مانکن شدن» برای دختران و مسابقات ورزشی جمعی، یا فردی برای پسران گروه‌های فرودست.
همانگونه که بوردیو می گوید در این فرایند روند شکل‌گیری سلیقه و تعریف زیبایی، از عادتواره (habitus)‌های فرد و خانواده‌اش شکل می‌گرفت و بستگی به میدان(field) ی بود که کنشگر درونش قرار داشت و رقابت‌هایی که در این میدان بر سر امتیازات مختلف آن به وجود می‌آمد. از این رو، چه در هنرهایی مثل موسیقی و نقاشی و چه در ورزش، و چه حتی در سبک زندگی روزمره مثل سلیقه در انتخاب لباس و غذایی که افراد می‌خوردند، ما با منطق یکسانی روبرو بودیم: فرادستان، زیبایی را در ظرافت، نکته‌سنجی، خوش‌رویی و خوش اندامی ِ زنانه یا مردانه‌ی کمابیش نامحسوس و خویشتندارانه می‌دیدند و تعریف می‌کردند. آن‌ها لباس‌هایی با «برند»های نامحسوس اما گران و شناخته شده بر اساس گروهی از نشانه‌ها، می‌پوشیدند؛ غذاهایی می‌خوردند در رستوران‌های نسبتا خلوت، غذاهایی نه پرحجم و شکم‌پُرکن بلکه کمیاب و گوارا و گران‌قیمت که استادان آشپزی تهیه کرده بودند(سیطره گوشت بر غلات و حبوبات و در سال‌های اخیر روی‌آوردن به نوعی گیاهخواری نسبی ِ گرانقیمت). آن‌ها در موسیقی و هنر، آثار «سخت» و «کمتر‌قابل‌دسترس» برای عموم را انتخاب می‌کردند (واگنر و شوئنبرگ و استراوینسکیدر موسیقی؛ نقاشی و سینما و ادبیات انتزاعی و سورئالیستی و آوانگارد) و در ورزش‌ به «ظرافت» و «هوشمندی» و «شیک‌» و گرانقیمت بودن ( تنیس، گلف) اهمیت می‌دادند. بدین ترتیب فرادستان می‌توانستند خود را «متمایز» کرده و هویت پیدا کنند. برعکس، گروه‌های فرودست، زیبایی را در هیکل قوی و درشت و ماهیچه‌های برجسته مردانه، یا هیکل زنانه، «آشکارا» زیبا، «کاملا نمایان» و «تحریک‌آمیز»، در لباس‌هایی پر زرق و برق و با شبه برندهای قلابی و ارزان می‌دیدند. آن‌ها استفاده‌ای مبالغه آمیز از آرایش ‌ و عطرهای تند به نمایش در آوردن هر چه بیشتر کالبد می دیدند. آن‌ها غذاهایی را ترجیح می‌دادند که پرحجم و شکم‌پُرکن باشند (غلبه غلات، حبوبات و گوشت پردازش شده نظیر سوسیس و کالباس و کنسروها بر گوشت و گیاهخواری اشرافی). فرودستان در هنر و ادبیات نیز اغلب به سوی «هنر مردمی»، موسیقی کلاسیک ِ «خوش‌صدا» (ویوالدی، موتزارت) و ادبیات داستانی با سبک کلاسیک‌، رمان‌های پلیسی و عاطفی و سپس فیلم‌های «اکشن» و «بازاری» می‌رفتند و سرانجام در ورزش بیشترین اهمیت را به «قدرت»، «روحیه جمعی»، «مردمی بودن» و ارزان قیمت بودن کنش ورزشی می‌دادند( فوتبال، کشتی، وزنه برداری، زیبایی اندام و…). البته روش است که این دوگانه‌ها نه هر‌گز به شدت مرزبندی‌های روشنی داشته‌اند، نه منطقی درونی در خود اشیاء و آثار، نه بدون استثنا و نه به خصوص توانستند در مدرنیته متاخر دوام بیاورند. کما اینکه امروز مرزهای سلیقه عمومی بنا بر فرهنگ‌ها بسیار متفاوت است و پروژه‌های بسیار آوانگارد هنری و ادبی تقسیم‌بندی های فوق را برسمیت نشمرده و با برنامه‌های گوناگون آن‌ها را مورد یورش قرار می‌دهند. اما در نگاهی عمومی دستکم تا دهه ۱۹۸۰ این تقسیم‌بندی‌ها در کشورهای مرکزی توسعه‌یافته، جریان اصلی را تشکیل می‌دادند و امروز هنوز در جهان سوم باقی مانده‌اند.

در این حال باید درک کرد که بدن‌سازی برای مردانی که از اقشار فرودست می‌آمدند، شکلی کاملا منطقی از نوعی برتری کالبدی نسبت به «دیگران» بود که خود را از خلال حجم بیشتر ماهیچه‌ها، زیبایی اندام‌ها، بیرون زدن رگ‌ها(نشانه سلامت) و پوستی که کاملا شفاق و صاف و بدون مو به نمایش در می‌آمد (فاصله زیاد از موقعیت حیوانی و موقعیت پیری و بیماری: به دور از وجود موی زیاد، ناپاکی، زخم و لکه‌ها، فروافتادگی و چربی و چین و چروک) می دیدند. در این روند، فرودستان و فرادستان، تلاش می کردند هر یک با شیطانی کردن دیگری (برای فرادستان) و با خیالین کردن دیگری (برای فرودستان جز در شرایط انقلابی) «دیگران» خود را بسازند و دیگری نه فقط در فرودست و فرادست بودن بلکه در گستره بزرگی از موجودات به صورت منفی یا مثبت نیز تعریف می‌شد: منفی‌ها از «زنان»تا حیوانات، از افراد مُسن و بیمار و ناتوان تا زشت‌ها و ضعیف‌ها و فقیرها و بازنده‌ها؛ و مصبت‌ها از زیبارویان تا افراد قوی و سالم و برنده و موفق و قهرمان و ثروتمند و توانا و غیره. اما این رویکرد و جریان اصلی که هنوز هم می‌توان گفت در ابعاد اساسی خود باقی است، تغییرات زیادی را تجربه می‌کند و می‌توان گفت در فاصله ۱۹۵۰ تا امروز در کشورهای توسعه‌یافته و از ۱۹۹۰ تا امروز در کشورهای در حال توسعه، «زیبایی اندام»، دو گرایش دیگر را نیز در خود نشان می‌دهد که گفتمان‌های دیگری را نمایندگی کرده و به اشکال بروز دیگری در بدن و سبک زندگی می‌رسند: نخست گرایش «نمایش» و کالایی‌شدن این کنش که به شدت به مصرف دارویی و غذاهای ویژه و به همان میزان به تخریب بدن دامن زده و آن‌ها را افزایش داده: به گونه‌ای که می‌توان گفت که در این گرایش، کنشگر زیبایی اندام هرچه بیشتر به سوی خودویرانگری و نوعی خودکشی از طریق استفاده مبالغه آمیز از نوشیدنی‌های انرژی‌زا، دوپینگ و تمرین‌های فوق سخت می‌رود ( همان چیزی که در زنان مانکن و داوطلب شرکت در مسابقات با عارضه و بیماری خطرناک آنوراکسیا یعنی لاغری و بی‌اشتهایی بیمارگونه می‌بینیم) و دوم گرایش به پزشکی کردن / شدن (medicalization) بدن که زیبایی اندام سخت را به سوی نوعی پرستش کالبد «متناسب» با «جوانی جاودان» و «سلامت معجزه آسا»ی مردانه یا زنانه برده است که واژه «تناسب» شاید برای آن گویا‌تر باشد و به همین جهت آن را نه صرفا در شکل و ظاهر ماهیچه‌ها و اندام بلکه در بازتولید، بازتعریف و باور هر چه بیشتر به اسطوره‌های جوانی و سلامت و جاودانگی می‌بینیم.

در یک کلام زیبایی اندام اگر آن را یک ورزش یا یک سرگرمی به حساب بیاوریم، چنانچه ضربه‌ای به روحیه و بدن کنشگر اصلی و دیگران نزند، می‌تواند ورزش و کاری نظیر هر کار دیگر به حساب بیاید و قضاوت کردن درباره آن کار نادرستی است و بیشتر در عرصه خصوصی افراد قرار می‌گیرد و یا در عرصه عمومی ِ نظام ورزشی، سرگرمی‌ها و اوقات فراغت این یا آن جامعه، اما به همان میزان که این کنش برای شخص یا جامعه آسیب‌زا شود، و از جمله با توهمی که ایجاد می‌کند و یا حتی بدون توهم، افرادی را در معرض تخریب بدن و ذهن خود و تبدیل شدن به «موضوعی» اجتماعی یا برای تمسخر فرادستان می کند یا برای پوپولیسم فرودستان، اما حاصل نهایی برای خود آن‌ها اغلب چیزی جز از دست رفتن بدن ِ زیبا و رویای موفقیت از خلال کالبد و فرو افتادن در بیماری و رنج و درد و افسردگی نیست.

این یادداشت توسط قبلا در نشریه کرگدن منتشر شده است.