برگردان آرمان شهرکی
بخش سوم
نوشتههای مرتبط
برای تشریح این نکته اجازه دهید تا مثالی بزنیم دررابطه با مفروضات غربی پیرامون بدن زنانه (و بهویژه بدن نوجوان زنانه). ترس دامنگستری که در جوامع غربی درخصوص زنان نوجوان هست؛ این است که آنها فریفتهی اِنگارههای ذهنیِ اندازهی بدنشان هستند و بدین علت “ناخوش” شده و به اختلالات تغذیهای همچون بیاشتهایی عصبی anorexia nervosa و پرخوری روانیbulimia دچار میشوند. آمارها در اینخصوص بسیار نگرانکننده است و در بسیاری موارد مقصر اصلی آن تصویری قلمداد شده که از یک بدن مطلوب و متناسب در صنعت مد و لاکچری ارایه میشود. گردانندگان مجلهی معروف مد Vogueدر این رابطه یعنی بهواسطهی تصویری که از یک بدن زنانه به نمایش میگذارند بسیار مورد انتقاد قرار گرفتهاند. برخلاف مانکنهای این مجله که واجد یک بدن زنانهی ایدهالِ متناسب با اندازهی لباس ریزنقشِ باب میلشان هستند؛ میدانیم که بیش از نیمی از جمعیت زنان، لباسهایی با سایز بزرگتر تن میکنند. کافی است نگاهی به خیابانهای اصلی شهرهای غربی بیاندازیم تا ببینیم مدلهای مجلهی مد نرمال نیستند. بدنهای “واقعی” با آنچه که در این مجله یا در فرش قرمزهای میلان بر صحنه میروند بهکلی متفاوتند. لذا، برحسب سایز واقعی بدن اگر بخواهیم نظری بدهیم باید بگوییم که جامعهای داریم که در آن میان بدنهای واقعی و بدنهای متخیّل fantasized bodies از اساس تفاوت است.
در چنین تفاوتی، هیولای مخلوق، نه گروههای انسانی (مدل یا یک فرد “عادی”)، بلکه آن فانتزیای است که توسط هر دو گروه پرورانده میشود. اطلاعات در خصوص نگرشهای زنان به بدنهاشان نشان میدهند که قلیلی از آنها از سایز بدنشان رضایت دارند: “لاغرتر” شدن آمال و آرزوییست که بهشدت از سوی غولهای صنعت کلابهای سلامتی، غذاهای با کالری کم و مداخلات پزشکی و فنی پشتیبانی میشود. این امورات مسلّمِ فرهنگ مصرفیِ کنونی فینفسه “هیولاگونه” نیستند؛ اما هنگامی که بهصورت یک کلّیّت، بر بدنهای “واقعی”، ایدهآلی از وضع ظاهریای را که برای اغلب مردم غیرواقعی و دستنایافتنی است را تحمیل میکنند ددمنشانه هستند. معجونی از نیازها و فشارها ایجاد شده و کماکان ایجاد میشوند؛ یک بدن خیالین که هرگز محقق نخواهد شد. این بدن ایدهال فقط یک بدن ظریف و لاغر(و معمولا سفید و همواره بهلحاظ فیزیکی کامل) نیست بلکه بهنحو هوشمندانهای یک بدن اثربخش effective نیز هست. لذا لازم است خاطرنشان سازیم که بدنِ خیالین مصنوعِ غرب معاصر تهتنها در ارتباطاش با ایدهآلهایی همچون زیبایی زنانه و اندازهی بدنِ جورشده با مدهای فاخرِ دستباف( اُوت کُتُر Haute couture) خلق میشود بلکه ساختشان با انتظارات و تقاضاهای جامعهی سرمایهسالارانه نیز مرتبط است. چنین جامعهای شیفتهی کارِ جمعیتاش است؛ اما شکل معاصر سرمایهداری غربی که در آن روزگار میگذرانیم؛ آنجاکه سرمایهداری بهواسطهی بخش خدمات و تدارک کالاهای مصرفی سیطره یافته؛ شکل ویژهای از کار را میطلبد: نیروی کاری که نه تنها آموزش دیده بلکه کارا نیز هست؛ نیروی کاری اثربخش و فینفسه تبلیغی برای فراوردههای کارش. لذا، مستخدمِ “ایدهآلِ” سرمایهداری متاخر نهتنها فردی سختکوش بلکه فردی واجد خصوصیات عمومیای همچون یک هستندهی دارای شکلی پذیرفتنی، بسیار برازنده و “خوشپوش”، و درنتیجه شخصی است که مطلوبیت محصولات اقتصاد مبتنی بر بخش خدمات را تضمین میکند.
انتظام بصریِ بدن the visual policing of the body در سرمایهداری متاخر، ناچارا عکسالعملهایی به شکل مدهای کوچهبازاری از قبیل سوراخکردن بدن body piercing، رمزگان پوششی معروف به “شلخته” یا grunge و طرد معین آن قیود قبلیِ پوشش مناسب برای یک مراسم خاص را سبب شده است. وقتی مدونا در ملاءعام با آن لباس زیر ظاهر شد؛ چنین جابجاییِ سبکی در پوشش را به خیل وسیعی از مخاطبین منتقل کرد. به کمک طراح مدش، ژان پل گوتیه Jean Paul Gaultier ، مدونا تعمدا پیشپنداشتههای چه لباسی برای کِی مناسب است را بهچالش طلبید. چنین ظاهری بهشدت مورد توجه قرار گرفت و چونان کنشی چالشبرانگیز دیده و تفسیر شد تا اینکه انتخابی باشد در تاریخ طولانی انتخابها، پوشش نامتعارفی که پوشش مرسوم را غافلگیر کرد. مهم این است که بدانیم انتخاب یا طرد یک پوشش در چه بستری رخ میدهد: بستری که خواهان همنوایی بدنی است در زمانهای که دانش پیرامون تنوع (و شکل کارخانهایاش) بیش از هر زمان دیگری در تاریخ این سیّاره، در دسترس است.
ما در عصر فرهنگهای جهانی زندگی میکنیم. در بطن این فرهنگ جهانی، رابطهی میان بدن و جامعه به بخشی پیچیده از رابطهی میان طبیعت و فرهنگ بدل شده است. به قول سارا فرانکلین Sara Franklin برای نویسندگانی همچون آن سینگ Ann Tsing و دانا هاراوی Donna Haraway ، هستیِ طبیعت از کارکردش که همانا اقلیمیست اختصاص یافته به فرهنگ؛ جدا نیست. هم برای سینگ و هم برای هاراوی، آن حدی که طبیعت از مجموع اختصاصیافتهگیهایش appropriations به فرهنگ، فراتر میرود؛ منبعی است از شکوه و عظمت. فرانکلین مینویسد:
“هردو نظر، توان طبیعت را در عملگریاش همچون یک نشانهی جادویی میدانند؛ در تواناییاش در حرکت و مبادله، و در کارکرد مرزیاش border-function چونان یک دستگاه مکالمه. مادیت طبیعت یک مدلول دوگانه dually signified است: هم یک دستگاه برنگاشت inscription device یا نظام رمزگزاری است که قادر است به اُبژهها و سوژهها مثلن بدنها و عرصهها landscapes شکل بدهد؛ و هم یک قلمرو عاملیتی agentic domain است مستقل از فرهنگ، پیشبینیناپذیر، فراسوی هرگونه اهلیشدنی و غیرقابل شناخت”.
ملاحظه ی بالا حاوی آن فهمی از بدن است که در اینجا قصد عرضهاش را داریم. ما میگوییم که صورت بدنbody form یک برساختهی اجتماعی است؛ نیز ذات nature بدن فراسوی امر اجتماعی میرود: یعنی اینکه جهان فیزیکیای که هرکدام از ما چه بصورت فردی، تا اینکه جمعی، درآن سکنی داریم؛ “واقعی” است. بهعلاوه، مشتاقانه بیان میداریم که امر اجتماعی که بدنهامان را برمیسازد؛ نیز فهم و تجارب فردی ما از آن بدنها، یک بدن “واقعیِ” دیگر نیست؛ در حقیقت، آن هیولای خلقشده توسط فرانکنشتاین هم نیست؛ بلکه فانتزیهایی است که فرانکنشتاین را بهسوی تلاش برای جایگزینی بدن “طبیعی” با غیرطبیعی سوق داد. خیالهای جمعا خلقشده؛ نیازها و امیال سرمایهداری متاخر، تاجاییکه به بدن مربوط می شود بهراستی هیولاوارند چراکه بدنها را بیش از آنکه با نیازهای انسانی مطابق کنند؛ برحسب مطالبات نظام اجتماعی، تغییر شکل داده مدیریت نموده و راهبری میکنند. اینجا بحث بر سر یک بدن “طبیعی” به معنای بدنی پیشا-اجتماعی pre-social یا فرا-اجتماعی a-socialنیست. بحث بر سر پاسداشتنِ نیازهای یک بدن “واقعی” است نیاز به تصدیق فردی و اجتماعیای که امروزه همانقدر برایمان واقعی است که برای مخلوق تولید شده توسط فرانکنشتیان. مگر اینکه همهی ما جمعا به مخلوق مری شلی بدل شویم؛ واِلّا، نیازمند آنیم که علیه ادعاهای امر اجتماعی، بر بدن “واقعی” دیگربار مهر تایید بزنیم.
در فصول این کتاب، نویسندگان، در بسترها و وضعیتهایی گوناگون، بدن “واقعی” را به بحث گذاشتهاند. اگرچه مضامین و بسترهای مطروحه واقعا متنوع هستند لیکن دو ایدهی مشترک در تمامی مقالات وجود دارد: بازشناسیِ دوگانهانگاری دکارتی برای تمامی مجادلات پیرامون بدن و طریقی که طی آن ایدهها میتوانند هم گفتمان باشند هم نهاد. تمامی پژوهندگان بدن (فرایندی که تمامی باشندههای جاندار طبق تعریف، مشارکتکنندگانی حرفهای هستند) به شناساییِ این وجوهِ “تفکر بدنی” محتاجند. همچنین، یکی از اهداف مهم مجموعهی حاضر تاکید بر این نکته است که تفکر به بدن با بدن “واقعی” آغاز میشود (گرچه لزوما با آن خاتمه نمییابد).
“بدنهای واقعیِ” در این مجموعه برحسب شرایط و وضعیتشان متفاوتند. اما همگی واجد این خصیصه هستند که جای آنکه مخلوقات خیالین باشند یک گونهی انسانیِ درحال زیست being living human being محسوب میشوند. برخی از این بدنها (و برخی از تجارب این بدنها) شاید که بهتمامی جوهرهای از وحشتناکترین کابوسهای ما یا لطیفترین رویاهای ما باشند؛ لیکن همگیشان “واقعی” هستند بدین معنا که عموما برای پژوهش و بحث در دسترس میباشند.
یکی از مضامین نگاشتههای پیرامون بدن در اواخر قرن بیستم –و اوایل قرن بیستویکم، این نظر است که ما بطور فزایندهای بدنهامان را “سازمان” داده و ازآنها انتظار داریم تا به طرقی منظم رفتار کنند. در این مجموعه، نخستین توقع از بدن را پیگیری نموده و مباحثات را به گروههای مشخصی تقسیم کردهایم. این تقسیمبندی، از گاهشماریای که رویاروی همهی ما انسانهاست پیروی نمیکند (لذا از حاملهگی آغاز ننموده و به کهولت ختم نمیکنیم) اما تمایزات میان طبیعت، فرهنگ، و جامعه را مطرح خواهیم نمود.
سه فصل نخست (نوشتهی سلی شلدون، کیلی استفن Kylie Stephen، و سارا احمد Sara Ahmed) به تفاوتهای عموما شناختهشده میان بدنها، جنسیت، و نژاد میپردازند. در بخش دوم- مشتمل بر مقالاتی از دیوید مورگان و کارول توماس- به حالاتی میپردازند که توسط بدن تجربه میشود اما لزوما بخشهایی از جوهرهی انسانی محسوب نمیشوند. بخش سوم ما را با حالاتی همچون وابستگی و حاملهگی آشنا میکنند که بخشی زودگذر از وضعیت انسانی هستند. در این بخش، جو بریجمن Jo Bridgeman، الی لی Ellie Lee، و امیلی جکسون Emily Jackson از راههای سخن خواهند گفت که مراحلی از زندگیمان همچون حاملگهی و وابستگیِ کودکانه، توسط چهارچوبهای قانونی فعال در اطرافمان برساخته میشوند. درنهایت، فصول مربوط به جنت سایرز Janet Sayers، یوآن انتویسله Joanne Entwistle، و هازل بیگز Hazel Biggs، به ابعادی از جهان اجتماعی میپردازند که مداخلهی فرهنگ در بدن و با بدن، بهنحو بیواسطهای آشکار است.
آن مضمون پژوهشیای که تمامی محتوا و مباحث این کتاب را یکپارچه میسازد عبارت است از: این ایده که بدن فینفسه چنددیدگاهی multiperspectival بوده و غیرممکن است که چه بهصورت “طبیعی” یا “اجتماعی” مقولهبندی شود.
بدنهای ما، به اهداف بسیاری خدمت میکنند و آن تضادی که بهعنوان نوع بشر از زیستنِ درون بدنمان تجربه میکنیم (بعنوان کودک، مادر، پدر، مستخدم، بیمار، و غیره) باید از طریق ایدههایی که بهمنظور فهم تجاربمان بهکار میبریم؛ شناخته شود. بازشناسیِ-و رخصت به- تضاد، و غیاب پاسخها، لزوما یک موقعیت مطلوب اجتماعی قلمداد نمیشود. معهذا، معتقدیم که ادراک ابهام و تضاد، برای فهم بدنهای “واقعیمان” محوریت دارد.
منبع:
Evans, M., Lee, E (2002) Real bodies: A sociological introduction, NY: Palgrav.