انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بدن در تاریخ فرهنگی جدید

این نوشته برگردان بخشی از مقاله‌ای است با عنوان خاموشی بدن؛ تاریخ و سیاست کالبدبندی

عمدتاً به خاطر رویکرد ضد ماهیت‌گرایانه فوکو بود که تاریخ فرهنگی بدن را در آغوش خود کشید و در این فرایند، خودش را در بسیاری از جنبه‌ها بازسازی کرد. مطمئناً انگیزه‌های مختلفی از قبل برای آن وجود داشته به ویژه از انسان‌شناسی گلیفورد گیرتز و مری داگلاس که الهام‌بخش مورخان متعددی برای تمرکز بر موضوعات بدنمندی بوده‌اند. در حالی که تاریخ بدن – یا دقیق‌تر تاریخی شدن بخش‌های بدن- هنوز بیشترین آثار نظریه‌پردازان ادبی و اندیشمندان فمینیستی (اغلب یکی هستند) را تشکیل می‌دهد و به طور فزاینده‌ای نقاط مشترک و متقاطع با مورخان دارد. «تاریخ فرهنگی جدید» پذیرفت که چرخش جسمانی یکی از شاخه‌های ادبیات است و به رویکردی رسید که بدن به مثابه امری با حساسیت، تصاویر، واژگان بیماری و مرتبط با اعمال نمادین درگیر می‌شود. ساختارهای سخت، به نفع «مذاکرات» پساساختارگرایی کنار گذاشته شد و به عنوان یک نیروی تولیدی، سازنده و نه صرفاً منعکس کننده واقعیت پذیرفته شد. تقلیل‌گرایی اجتماعی ذاتی به تاریخ اجتماعی می‌تواند آن را نابود کند. دیگر چیزی نیست که بتواند از  برساخت اجتماعی آن کاهید و هیچ چیزی برای هیچ دلیل واحدی قابل تقلیل نیست. دیگر لزومی ندارد که مقولات اجتماعی به عنوان آگاهی یا فرهنگ یا زبان ترجیحی شناخته شوند، بلکه به جای آن باید به عنوان وابسته به آنان تلقی گردند. چنین مقولاتی اکنون باید از طریق بیان فوراً درک شوند.  در کل، دیدگاهی که بیشتر برساخت‌گرایانه از واقعیت و هستی‌شناختی بود درباره تاریخ شکل می‌گرفت.

پیشروان چنین جنبه‌هایی در میان اندیشمندان تاریخی توماس لاکر و کاترین گالاگر  [با انتشار] کتاب ساخت بدن مدرن در سال ۱۹۸۷ بودند. همانطور که از مقدمه کتاب آمده، این « یک تلاش تاریخی جدید » بود که بخشی از آن با عبور تاریخی از بررسی‌های انسان‌شناسانه و بخش دیگر از علاقه‌های عمیق مورخان در فرهنگ و بخش دیگر از مضامین بدن در فلسفه مدرن و … و بخش دیگر به خاطر تأکید بر جنسیت، سکسوالیته و تاریخ زنان برخاسته است. چنانچه در لیست باورها وجود دارد، چمدان‌های زیادی از گذشته در «زمان حال» حمل می‌شود. در واقع، در «ساخت» عنوان (همچنین در ساخت فصل لاکر با عنوان جنس: جنسیت و جنس از یونان تا فروید در نزد لاکر (۱۹۹۰) مونوگرافی که مقاله خود دربرساخت یک الگوی دوجنسیتی از تفاوت جنسیت را گسترش داده  و در کتاب خود و نیز گالاگر منتشر شده) پیشنهاد شده بود که روایات علی و فرجام‌شناسی پنهان و شاید حتی دروغ‌های نوستالژیک برای مفاهیم جامعه‌شناسانه از قدرت (حتی نه سیاست) در میان «ساخت‌»های مشهور دیگر به وسیله تامپسون بر کتاب طبقه کارگر انگلیسی (۱۹۶۳) گنجانده شود. اما روی هم رفته، در اینجا چیزهایی نو وجود داشت که از عتیقه بود، چنانچه به صورت گذشته‌نگر می‌توان گفت «ساخت» آشکارتر و نظامی جدید از کالبدبندی به سوی توشتن تاریخی در حال حرکت بود. مسیر اصول‌گرایی زیست‌شناختی تغییر یافت و ساختارگرایی در جایگاه علیت و روایت‌های خطی در آغوش گرفته شد. . به جای اینکه بدن به عنوان داده‌ای زیست‌شناختی طبیعی‌گرایانه تلقی شود که می‌تواند مورد تأیید واقع شود، به عنوان کلیتی دارای تاریخ  تلقی شد که ساخت آن در تاریخ می‌تواند به عنوان یک مسئله اصلی در نظر گرفته شود. در یک گفتمان روشنفکرانه که بیشتر به ادبیات  «تاریخ نویسی جدید»  متولد دهه ۱۹۸۰ تعلق داشت و به فوکو از لحاظ ساختن هویت مدرن مدیون بود، بدن در طول تاریخ فرهنگی جدید در حال تبدیل شدن به ابزاری برای تفکر ورای محدودیت‌های طبقه‌بندی شده بود. چنین تفکری به عنوان «شکل بنیادین و ضروری عمل‌گرایی» تلقی می‌شد (اوکنر، ۲۰۰۰، ۲۱۴) یا شیوه‌ای برای گفتگو علیه گفتمان‌های مسلط (حتی اگر نتوانند آن را تغییر دهند) بود. همچنین ابزاری برای اندیشیدن به نوشتن تاریخ  [به شکل] متعارف بود، نه فقط برای بدن که در این گفتمان روشنفکرانه تاریخی تصور می‌شد و ذاتاً ناپایدار و غیریکپارچه بود،  بلکه مفهوم تاریخ را هم در بر می‌گرفت. دیگر نباید تاریخ به عنوان واقعیت یا بدن پایدار یا یکپارچه دارای «پیش‌زمینه‌ای» خنثی که هر موضوع یا حتی رویدادی در آن مورد مطالعه قرار می‌گیرد، تلقی می‌شد. چنین دیدگاهی از تاریخ، می‌توانست خودش را به عنوان یک امر غیرتاریخی توصیف کند. در عوض، تاریخ در درجه اول، به عنوان مجموعه‌ای از تغییرات بازنمایی‌های گذشته در نظر می‌آمد. قرارگرفتن بدن‌ها در از نظر تاریخی در «رژیم‌های بازنمایی» مناسب خود بخشی از بازنمایی در باره معنی، هدف و شکل تاریخ بود.  بنابراین به طور فزاینده‌ای، تاریخ (مانند تاریخ بدن)، به متن نزدیک‌تر شد: نوشتن وگفتمان در هر جنبه‌ای قابل انعطاف شد. متنی ساخته شده که منبعی برای تحلیل‌های ساختارگرایانه تاریخی و ساختارزدایانه ادبی تبدیل شد که هیچکدام از هم جدا نبودند.

بدین ترتیب، تاریخ فرهنگی جدید بدن را تحویل گرفت و معرفت‌شناسی تاریخی به جایگاه‌هایی برای تحلیل‌های ادبی و فرهنگی برتری داد. اما طولی نکشید که ماهیت برتری مورد پرسش قرار گرفت. مشکل با رویکرد بازنمایی بود که به نظر می‌رسید، پذیرش بدن توسط آن نه فقط به عنوان بازنمایی بود – همان عنوان ژورنال (اولین بار در سال ۱۹۸۳) که در آن لاکر و سایر مورخان به همکاران ادبی جدید تاریخ نگار خود پیوستند. «بازنمایی‌گرایی» با تأسف اظهار داشت که بدن (مانند هر چیز دیگری) غیر از گفتمان یا چیزی که کاملاً توسط زبان ساختار یافته، نیست. بنابراین در اثر این موضوع، در این گفتمان ضدماهیت‌گرایانه بدن بیولوژیکی، یعنی بازنمایی‌گرایی جدید، تاریخ فرهنگی بدن زبانی ماهیت‌گرایانه یا طبیعی شده و احساس می‌شد که تجربه زیسته‌ای از بدن و تاریخ به جای مانده است. بدن‌ها گوشت داشتند و دقیقاً مانند گذشته ماده هستند. در میان مورخان، برخلاف آنچه در مطالعات فرهنگی و ادبیات وجود داشت، این «واقعیت‌گرایی» اهمیت داشت و در نهایت اساسی برای تمرین تاریخ بدون آن وجود نداشت و نکته کم‌اهمیت رویارویی با تغییر بقایای باقی‌مانده در گذشته بود.

 

 

این موضع گیری که در حقیقت در تاریخ بدن از اوایل سال ۱۹۸۷ توسط باربارا دودن فمینیست و مورخ هر چند تا حدودی ناخواسته مورد بحث قرار گرفت. با توجه به دیدگاه‌های جامعه‌شناس پزشکی فوکویی، دیوید آرمسترانگ، خودبازتابی شدید و موثر دودن در کتاب «زن زیر پوست» (ترجمه انگلیسی ۱۹۹۱) به دنبال «واقعیت ناپدید شده جسم‌مندی خود» از خلال مطالعه کتاب‌های مربوط  به پزشک آلمانی قرن هجدهم آلمان بود. در مرکز پیگیری‌های خود بود که [فهمید] تعقیب تجربه خود ممکن است پیش از واقعیت‌های «زیست‌شناختی» وجود داشته و بدن مدرن آن را ساکت کرده باشد. کتاب دودن، مستقل از کار لاکور و بازنمایی‌ها نوشته شد و در حقیقت (همان طور که آدام بنکار با احتیاط مشاهده کرده است)، نتوانست «تجربه» خودش را برخلاف تجربه بدن در یک تضاد فرهنگی بدل کند (بنکارد، ۲۰۰۷، ۱۸۱). به رغم نگاه به گذشته، زن زیر پوست در رأس آن صف طولانی‌ای ایستاده که مورخان فرهنگی بر نیاز جدی به تجربیات جسمی تأکید کرده‌اند.

همان طور که سهم دودن شگفت‌آور است و صحبت عمومی درباره بدن انتقادی‌تر است مقاله کارولین واکر بینوم محقق قرون وسطایی «چرا این همه هیاهو درباره بدن وجود دارد (۱۹۹۵)»  نیز شگفت‌آور است. تأمل درباره فراوانی کار بر بدن، بینیوم اظهار تأسف کرد که بسیاری از این کارها نتوانسته‌اند تصدیق کنند که بدن‌ها می‌خورند، کار می‌کنند، رنج می‌کشند، می‌میرند و احساسات، تفکرات و تجربیات خود را بردوش می‌کشند. در بخش عمده‌ای از ادبیات بدن، او شکایت کرد که بدن در زبان حل می‌شود وتنها به «فعالیت‌های گفتاری یا گفتمان» ارجاع می‌دهد. نارضایتی از معرفت‌شتاسی ضد ماهیت‌گرایی فوکویی که چنین کارهایی را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند (اگرچه به هیچ وجه تمایلی به بازگشت به اصول زیست‌شناختی خود ندارد) بینیوم پی نجات فضایی برای بدن‌های زیسته واقعی بود. بدون این فضا، جایی برای سیاست‌های فمینیستی وجود نخواهد داشت و به نظر می‌رسد یک نگرانی توسط فیلسوف آمریکایی پساساختاری و متعلق به موج سوم فمینیستی جودیت باتلر در کتاب بدن‌های دارای نفوذ و موضوعات: در محدودیت‌های گفتمانی جنس (۱۹۹۳) تبیین شد. این موضوع سیاسی نیز توسط فمینیست دیگر الیزابت گروس در بدن‌های فراری: به سوی یک فمینیسم بدنی (۱۹۹۴) نیز تعقیب شد.

پس از آن، در این هزاره جدید، مورخان فرهنگی با علاقه به بدن عمدتاً موافق بودند. اجماع بر سر آن بود که اهمیت تجربه واقعی بدن و پیشینی در مواجهه با نبودن این گفتمان، به ادامه آن به مثابه چیزی فراتر از یک بازنمایی زبانی نیاز است و این گفتمان ورای نیاز به بازگشت بدن «واقعی» بدون هرگونه ذات‌گرایی زیست‌شناختی است. این گفتمان رد شد. در عوض؛ به عنوان قلمرویی از پژوهش‌های تاریخی که از نظر تجریه منحصر به فرد نبود، مورد ارزیابی قرار گرفت؛ هر دو در عمل تاریخی جایگاهی داشتند. از این نظر، بسیاری از مورخان، در این جمع‌بندی جودیت باتلر احساس رضایت داشتند که زبان در شکل‌گیری مفهوم بدن «قابل اجرا»ست و نگرشی است که تجربه انسانی را برای فهم بدنمندی توانا می‌کند. تا جایی که این دیدگاه فضایی برای کنش سیاسی فمینیستی پدید آورد، به موقعیت اگزیستانسیالیستی سیمون دوبوآر که گفته بود «واقعیت» محدودیت‌های سیاسی زندگی زنان پیش از آفرینش هر مفهومی از «ذات» زنانگی است که شرایط سیاسی طبیعت را به خدمت گرفته است. کوتاه آنکه، کار باتلر و سایرین  فضاهای روشنفکری را برای کشمکش‌های فمینیستی را در مواجهه با بسته بودن از خلال تأکید بیش از حد به زبان، مجدداً باز کرد.

تا حدی به دلیل این موفقیت‌های روشنفکرانه پیرامون بدن و تا حدی به خاطر بازار تجاری آن که اشباع شده بود، علاقه به تاریخ بدن کمرنگ شد. به طور فزاینده‌ای، «بدن» به ظاهر فرسوده می‌شود دقیقاً مانند جنبش روشنفکری پسامدرنیسم که زندگی در آن نفس می‌کشید. برای مورخانی که هرگز تحولات پسامدرن  را درک نکردند، این امر به عنوان ابزاری برای بازتأکید اعمال و فهم‌های عرفی (ماهیت‌گرایی) استفاده شده است. این شاید قابل توجه‌ترین در بیانات واکنشی به «تاریخ جهانی»(کوتر، اشتاین و آینده ) بوده است. همچنین در تاریخ هنر یک میان‌رشته‌ای در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ با مطالعات پسامدرنی «فرهنگ بصری» آشکار شد. در بین مورخان هنر مارتین کمپ، در ۲۰۰۶ برای مثال با نوشتن مقاله علیه «نقد محافظه‌کارانه بر تاریخ فرهنگی» گفت که گذشته «به مثابه یک سرزمین تلخ برای تمرین نگرانی‌ها و روابط اضطراب‌های حال» رفتار می‌کند. در جای خودش، به صراحت، او به دنبال احیای «یک برنامه برای تاریخی است که در گذشته نسبت به حال متداول‌تر بوده است (کمپ، ۲۰۰۶، ۲). در نزد کمپ و مورخانی شبیه او، پسامدرنیسم با ضد ذات‌گرایی نمادین خود می‌توانست به عنوان یک شیوه گذرا مصرف شود، نه چیزی که عموماً به تفکر ریشه‌ای دوباره شکل داد و به طور خاص به تاریخ می‌اندیشد.