صبحگاهان، آدینه، و سرازیری و خروج از این کلانشهر در اشوب که هر گوشه اش، هرزمان کلافی تو در تو و هزار پاره میشود. وبزرگراه، این اژدهایِ پهن شدهِ بشرِ معاصر بر تن وجان زمین و زمانهِ پایا و زایا و اسطوره ای، مارهای خفتهِ ساحرانِ تجارت و صنعت و پیشهِ سرمایه سالار. رو به جنوب نهاده ایم. از ابرشهرِ افسانه ای و اسطورهای، پاگیرو بزرگ شده از بندگاهِ دنباوندیِ ضحاک، تا بلاجویان و بلا سازانِ دخمه های زیرزمینیِ ری، روبه جانبِ جبالی هستیم که خود افسونگر دیگریست در این سرزمین افسانه ای. سرمای زمستانیِ دی، در مقابل بوی نامطبوع و تعفنِ خودکردهایِ ما در این تهرانِ مصرف کننده، رنگ می بازد. آراد کوه اگنده از زباله، اگر خاک و بیلها و بلدورزها هم نخواهند، دود و حرمانِ زباله خواریِ پسماندهایِ ما را پس خواهد داد. و بازدم این دم های مسموم ،با باد زمستانی جنوب به شمال، دماغ و هوای تهرانی های پناه گرفته در خنکا وامنیت دماوندی را خواهد آزرد. اینک به جز الودگی ممتد زمستانیِ هوای تهران؛ بویناکیِ پسماندهایِ به حاشیه و جنوب رانده،نیز جز همیشگی وحذف ناشدنیِ ناسلامتیِ تن وروان ما شده اند. در سردی وفسردگیِ ناجوانمردانهِ هوا و فضا، پناهگاهی جز مامن خیال و روان، برای گریزندگانِ جهانِ دوزخی درخزان نیست. ری کهن را وامیسپاریم وروانه رویت سرزمینی میشویم که درکتابهای کهن به وصف نیکو درامده و پای در آب داشته اما اینک بر خوان کویر و نمک نشسته. وضعیتی شاید درست مانند امروز ما کلانشهر نشینان. حرکت در این بزرگراه، جز با نوای موسیقی وکلام اهنگین همراهش، در قالب دستگاههای ایرانی، نمی تواند فسردگی وتلخکامی را بزداید. صدای رسای قربانی، از رادیو خودرو، طنین انداز است و قدرت مسیحایی موسیقی را با البوم از ری تا رم باز می نمایاند. قطعه تهران ، ما را از بند ابعاد هیاهویی و هیولایی مدرنیسم کنونی، لختی می رهاند و با زخمه عود،میان سه فرهنگ ترکی وعربی و ایرانی، به شادی و سماع می رساند. گویا یکباره به میان قرنها پیش پرتاب شده ایم و در قرون درخشان ۴ و ۵ اسلامی، تمام قیود نژاد، مذهب و رنگ و قوم رنگ پریده شده اند و قدرت،میان اقوام وافرادو سرزمین ها فاصله نیانداخته و انسان بی حد و مرز در هرکجا مسافر است و در حرکت و اموختن و شدن. در کاروان هایی از جا به جایی و از مکان به مکانی در سیر آفاق و انفس و همچون امثالِ داعی یمنگان و ابن بطوطه طنجه ای می تواند عمرش را به سیر و سیاحت و زیستی ایلیاتی بگذراند: رنج با گنج، همراهی فرهنگها، اموختن در تعامل تکثر ها و تفاوتها واستقبال از دیگری. نوای عود با رنگ و طنینی چون دایره زنگی، زنگ و هشدار خیام گونه زندگی را بر می انگیزد.
اِی بَس که نبـاشیم و جَـهان خـواهَد بود
نوشتههای مرتبط
نی نـام زِ مـا و نِی نِـشان خـواهَد بـود ..؟
زیـن پیش نَبودیـم و نَبُـد هیچ خِـلَل ؟!
زیـن پَـس چـو نَبـاشیم هَمان خـواهَد
اینک از پس قرنها، ما هم با کاروانیان این شاهراه تاریخی همراه می شویم و از ری در میگذریم، مقصد مهم نیست هر کجا باشد، روم یا فرغانه، تیسفون یا بلخ، عبادان یا سیستان. مهم رفتن به نامکان ها ونادیدنی هاست.گذر از نماها و نواها وسراهاست.چه عاقبت به همین خاک و مام زمین برخواهیم گشت: هرکجا هستم باشم. آسمان مال من است ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
خوشان خوشان، قم هزاران بار دیده را پشت سر میگذاریم و برخلاف دریاچه نمک و حوض سلطانی که سر ازآنسوی علی اباد قجری دراورده و مهر قاجاری را بر خود دارند، به کوه نمک قم روی می نهیم. اگر قم را عموما به این بازماندگان نمکی و کویری و دریایی میشناسند (که شاید بدلیل قرارگیری در کنار اتوبان تهران قم است) کوه نمک، سرفراز کرده سفید نامشهود و نامشهور قم است. سفید-کوه نمکینی غربی که به همراه کوه نمکین دیگر در مجاورت کوه سفید در شرق قم دو پای پاسبان ورود از جنوب به شهر قم اند. همچون دو پای عجایب هفتگانه غول رودس یونان(مجسمه خدای خورشید هلیوس).
گنبد نمکی قم در میانه راه ساوه و همدان،شکفته-گلِ سپید نمکینی است، بر صحرای یکدست و مسطح ساوه تا قم. گویا با فرو رفتن و خشکیدن دریای ساوه، از نمکِ شور-آبها،، فقط این کوه بازمانده است و جور ژئوتوریسم کنونی را بعنوانِ تنها گنبد نمکی متقارن بردوش می کشد(ودر اثر فشار لایه ها و سازندهای میلیون سال قبل، نمک بلورین و صخره ای بر خویش واپاشانده است). مسیرِ منتهی به کوه، و دریاچه میانکوهِ آن، خاکی و تخت اما پردست انداز و آگنده از فرورفتگی است. خاک رس و نمک در زیر تایر خودروها، تو رفته و تا رسیدن بپای کوه فاصله ۱۰کیلومتری راباید نیم ساعت طی کرد. اندکی بالارفتن در دامنه، بهشتی شگرف را بر روی بیننده بازمی گشاید. روی گنبدی تماما نمکی را خاک رسی فرا گرفته که با ریزش برف و باران و انحلال نمک، صخره ها و دره ها و چاله وپستی بلندهای نمکیِ زیبا و فراوان ساخته است. سفیدی لایه های نمک و قرمزی خاک رس تنوعی از رنگ و خط و انحنا و ناهمواری ساخته و استقرارِ تعجب برانگیز یک دریاچه پراب در میان این صخره های نمکی ، فضایی رویایی و بی نظیر و بدور از چشم نامحرمان در روی زمین ساخته است. گوییا قدم بر خاک مریخ نهاده اید و از شدت غرابت و کم نظیری نمونه ای از این خاک و صخره ها و شهر نمکین، روی زمینِ پایین با چنین صحنه و بهشتی نمی توان یافت. این گنبد و کوه انقدر بزرگ و پربرکت است که وصف و رد پایش را از تاریخ قم هم میتوان دریافت. در این فکر بودم انگونه که قمی به سال ۳۷۸ق اظهار داشته مالیات بر نمک این کوه نمی بستند، سرگذشت درخت انجیری که او در پای چشمه این کوه دیده بوده چه شده است. دیگر بیوراسب یا ضحاکِ اسیر در بندِ فریدون به کنار ، که نقشی نامطبوع و ناگفتنی در این گنبد داشته است. شهر نمکی بالای این کوه و معبرهای پر چاله و درحال فرو روی با هر بارندگی، سرزمین رویایی، خیالپردازی و بازی با اساطیر و افسانه ها و سینماست. چه تاریخ اینجا هم چنین ردی بر اذهان بجا نهاده است.
دریاچه کوه نمک قم
ابِ رویایی،ملیح و انحلالی این دریاچه را وامیگذاریم و از دشتی که اینک با ازاد راهها و اتوبان ها جولانگاه آهن و لاستیک شده، از جاده جعفریه ،رو بسوی آوه می نهیم:کهن-شهرِ نویسندگان. درکویِ نویسندگان و مترجمان و رجال علم حدیث، نامهای زیادی از این سرزمین به چشم می خورد. اما آوه کنونی روستایی است در جامه شهر رفته. سوت و کور، بی رونق وشور و شعف لازم برای یک شهر فرهنگی و پویا. ولو نام بلوار اصلیش را یکی از مفاخرش برگزیده باشند. ساخت و ساز و معماری اش روستایی وگاه رو به ویرانی است تا شهری، واین را در همان جاده ورودی به شهر ،و گورستانی از خفتگان بی نام نشان و رفتگان کهنش میتوان دید. درکنار بقعه ای، ده ها مزار و قبر بی سنگ و سرنوشت، افتاده بر دل خورشید، به خاک خام خواهند پیوست. در این سکوت مردگان و خفتگان، نگاه به ان سوتر، سر این سکوت دهشتناک تاریخی را هویدا می کند. شهر کهن، تاریخی و اصلی، انسوی مساکن و جاده اصلی زیر خروارها خاک دفن شده است. پستی بلندی ها و حفاری های موردی و خرده زیرهای فراون سفال وخشت واجر، درهرسو شاهدی است بر غربت تاریخ به زیر خروارها خاک. و تنها تپه ای باستانی و قلعه خاک آن درمیان این پستی بلندها، تاکنون نشان کهن خود را حفظ کرده است. که تاچندسال دیگر این کهن دژِ مرده ریگ هم تماما به خاک خواهد پیوست. بپای قلعه می رویم واز هیبت تاریخ و قرون ماضی، مرعوب و حیرت زده میشویم وبر خاک می افتیم. سینه خیز شیب تند قلعه را که ترانشه ای از دیوارها، آجرها، طاق ها و خشت هایش مانده می نگریم. بر ان بلندی قلعه با گذشتگان دمی هم نگاه میشویم. خیره به دور دست ها، اسمان ابری و بغض کرده، سرمای ستم، خشونت فقر، تباهی تعصب، تیرگی استبداد بر فراز قرون هویداست. ولختی با براداران و خواهران هم تبار و ابنای بشری همراه میشویم در کار و کوشش و عرق ریزان،دامداری، کشاورزی، درو، خوشه چینی، جشن محصول و فرزند و اندیشیدن و خفتن و زیستن. آه خروارها تاریخ، شما در هیچ کجای کره زمین دست از سر ما بر نخواهید داشت. کهن دژ، مدفون در هزاران من خاک، به سکوی مسطح جشن های سیزده بدر اکنونیان بدل شده و این تپه های باستانی و تاریخی شده امروز، سوت و کور در زیر سم گوسفند و گاو و عتیقه جویان رها و بی پناه ودر رکود مانده است.
قلعه خاک آوه
کمی ان سوتر، شاید در شارستان، یا ربض کهن، در چال گاهی که اینک یخچال و اب انبارِ کاروانسرایی بازسازی شده، کاروان سرایِ در حال مرمتی، بی رمق و البته بی رونق باقی مانده است. زیبایی معماری کل بنا، تلخکامی دیدن خرابه و ویرانه های چند ضلع انرا می زداید. پلان مربعی و متقارن و اوج زیبایی بصری و اقامتی. حیاط وسط، اتاقهای متقارن هر ضلع بادرونی و اندرونی، ایوان و تختگاه، تاقچه، شومینه و نورگیر، و پشت انها باز لایه دومی از دالانی در کل ۴ضلع کاروانسرا برای احشام و بارها. نور و خنکی، دستاورد کارکردی این معماری برای مسافر خسته بابار در گرما و سرما است. لختی از پله های بلند اما محدود کاروانسرا به بام میرویم. منافذ هر اتاق کولرها و پنجره هایی هستند که از سقف های گنبدی برامده اند. باز قلعه خاکی ان سوتر و بلندتر عرض اندام می کند و روح را با ارواح مردمان خفته در این خاک و اقامت کرده در این مسافرخانه همراه می کند. کاروانسرایی همانند دیرگچین در ان سوی قم یا سن سن قم تا کاشان ، همه برامده(گاه پیش از اسلام)یا تعمیر شده در سنت توسعه کاروانسرایی صفوی (به اصطلاح ۹۹۹ کاروانسرای شاه عباسی) هستند.
کاروانسرای آوه
آوه در نام با ساوه مشابه است و گاه به اشتباه یکی گرفته میشود. با این حال در تاریخ رشد هر دو آب و ابادانی و کشاورزی به چشم میخورد. رود قره چای، سد ساوه را پذیرا شده و سر-آبی و سر- آو بودن او را مسجل ساخته است. از اوه تا ساوه کمتر از یکساعت فاصله است. هرچند تمدن جدید ، شهرک صنعتی کاوه را افتخار این شهر کرده، اما جنوب تک افتاده ساوه افتخار تاریخی و فرهنگی اوست. مسجد جامع ساوه شاهکار معماری، خط، مناره، محراب، شبستان، ایوان، مقرنس ، گچبری،شیشه،و کاشی است. مجموعه در گمنامی وسکوت و تنهایی است. غربتی درست مانند سالهای۱۸۸۸ و ورود دیولافوای فرانسوی به ساوه ای با حاکم اتریشی ،که تصویر انروز مسجد را برایمان ثبت کرده و انرا خراب و متروکه ودر محاصره مسافران بی پناه و اواره دانسته. این نگین فرهنگ و هنر ظاهرا ازهمان قرنها پیش ، از قلب و مرکز شهر اخراج و به انزوا و تبعید رفته واز جمع زندگی شهر و شارستانِ کهن خارج شده ست. مناره خشتی زیبا که با جولان و چینش هنرمندانه آجر، خطوط و تصاویر زیبا را بر خود افریده اگر نه توحید اما هنوز بهانه وطنین وجود اصلیش را چون اذان از دوردستها فریاد می کند:مدرسه ای بزرگ برای معماری، تاریخ وفرهنگ. بر آستان هرکدام از دو ایوان عظیمِ استاد و شاگرد (سلسلسه مراتب هنری سنتی ما!) که در دو سوی صحن اصلی مسجد بناشده اند برویم درسهای بسیار نازل میشود. گنبد خانه با ان رنگ و کاشی و خطوط که فورا ناظر را از خاک بر افلاک می برد.
مسجد جامع ساوه، ایوان شاگرد
مناره و مسجد خشتی عظیم بر این حاشیه جنوب شهر غریبانه درمیان دیگر تل ها و دیوارهای خشتی بازمانده کهن روزگاران، غریب و بیگانه و بی یاور ایستاده است. ان سوتر در اطراف مسجد، هنوز جمعه بازار، صحنه خرید و فروش مردمان سردر لاک خویش مثل سابق برقرار است. ما با حس غربت و تنهایی مسجد، غمگنانه، انرا ترک می کنیم و به سختی از این گوهر، دل می کنیم. فرهنگ و هنر و معماری در غوغا و روزمرگی عوام تنها ودر زیر لایه های گچیِ هنرمندان بی نام و بی ادعا، اما با سرپنجه هنر وگهربار می ماند. گویا هنوز میتوان با ان بانوی فرانسوی(دیولافوا) وتصویر مشهورش از اینجا، همراه شد که در میان تقلب و کم فروشی سازندگان و پیمانکاران ابنیه در هر زمان (مانند معمار و کارگزار کامران میرزای قجری سد ساوه )، درنهایت سرپنچه هنرمندان و معماران بی نام و نشان با اخلاص در معماری و گل بوته و مناره این مساجد میدرخشند:
می گفت پیر عاکف، من نیستم مطفف /زیرا که جلوه با خلق بسیار می فروشم.// داغش گداخت جانم خاموش کی توانم/ لب می گشایم اینک اسرار می فروشم.
مناره مسجد جامع ساوه
ماحیرت زدگان وجویندگان اسرارِ سربه مهر، سرِ خویش به عزم ری، باز میگیریم. در دشت و هموار-زمینی، که هزاران هزار سال پیش، جولان ماهیان و نهنگان و ریزخوارانِ دریای ساوه بوده است. هموار- دشتی که بجای بلم های شناور در ابهایش، خودروهای شتابناک در جاده های کشیده بر خاک صحرایش، این هامون را جولان بزرگراه های فرو رفته در قلب ری کرده اند. (قم تهران دو آزادراه و ساوه تهران ۲تا، کرج تهران سه تا و دماوند تهران ۲ تا و شهری که با رینگ بزرگراهی در همتنیده در بزرگراه و جاده غرق میشود). دشتی در دودست خفته است که در کنار رباط و کاروانسرای حاج کمال رباط کریمش ، حالا دیگر طیاره ها و پرندگان اهنین پهن پیکر، لانه و اشیانه گزیده اند. اما در این طوفان جهانیِ یک ریزجنبنده ویروسی ، زمینگیر و درخانه مانده شده اند.
ما در حالی به ری باستانی وابرشهر نوینش وارد میشویم، که کهن دژهای آوه و ساوه و ری، به تبعید رفته اند، و شارستان هایِ نو بر خرابه ها و خاک شدگانِ کهن-دژهایِ انها، در جهان وصورت و منظری دیگر سر براورده اند.