انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بحران ِ ما یا بحران هنر ِ ما؟ گفتگو با ناصر فکوهی جواد سنجانی

جامعه ای که بحران زده و بحران زا باشد، بدون شک در همه عرصه های خود چنین است . ولی میزان ضربه و میزان آسیب البته در همه جا به یک اندازه نیست. در زمینه هنر ما در حال حاضر به شدت ضربه خورده و آسیب زده و آسیب زا هستیم. این وضعیت از آن روحاد تر می شود که به نظرما، هنر می تواند در دنیای امروز یکی از موثرترین راه حل ها وابزاهارهایی باشد که انسان ها برای مقابله با بحران های اجتماعی و مشکلات مختلفشان با آن سرو کار دارند. هنر درمانی، استفاده از هنر درکاهش تنش های اجتماعی، استفاده از هنر در آموزش در پژوهش و غیره، امروز در دنیا کاملا شناخته شده است وهمه کشورهای توسعه یافته به شکل گسترده ای در حال استفاده از این روش ها برایحل بخش بزرگی از مسائل خود هستند و این در حالی است که ما به تخریب هنرها و از آن بدتر میراث فرهنگی خود مشغولیم.

آیا ما در بحران به سر می برییم؟

بدون شک و تردید ما در یک بحران اجتماعی به سر می بریم که مهم ترین مشخصه آن تجربه کردن یک انقلاب بزرگ اجتماعی است که در عمر یک جامعه واقعه ای کم نظیر با تاثیرات دراز مدت بی شمار می آید. دلایل دیگری نیز هستند که به مثابه پی آمدهای انقلاب قابل مشاهده اند و به صورت موازی با آن وجود داشته و یا دارند و مهم ترین آنها عبارتند از: بالا رفتن ثروت عمومی در عین افزایش شدید فاصله طبقاتی، گسترش نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی و خودنمایی های اقتصادی و فرهنگی، افزایش تعداد تحصیل کردگان، جوان شدن جامعه و نیازهای گسترده ای که این جمعیت جوان و اغلب تحصیلکرده دارد اما پاسخی نمی گیرد؛ گسترش حضور زنان در همه عرصه های اجتماعی بدون آنکه این گسترش در عرصه اجتماعی در برابری حقوقی و در برابری حضور در حوزه کاری وجود داشته باشد؛ شهری شدن گسترده جامعه ایران، مصرف گرایی و تغییر شدید سبک های زندگی و نظام های ارزشی در همه جهت و تشدید تنش و تناقض میان سبک های زندگی مختلف. هر یک از این ها به تنهایی می تواند یک جامعه را دچار بحران کند، به این ها بیافزایید شرایط بحران عمومی جهان کنونی و بحران منطقه ای را که ما در آن زندگی می کنیم. در این حال، می بینیم که وضعیت بحرانی به نوعی ما کاملا «عادی» و بسیار کم تنش تر از چیزی است که می توانست باشد. و نه برعکس .

چه چیز بحران های اجتماعی را تشدید می کند؟

بحران های اجتماعی به دو صورت عمده تشدید می شوند: از یک طرفبه وسیله سازو کارهای درونی و خارج از اراده کنشگران اجتماعی، که البته بدون شک می توانند تا حدی تحت تاثیر رفتار آنها باشند، ولی گاه نیزبه خودی خود وجود دارند. برای مثلا موقعیت اقلیمی یا جغرافیایی ایران به عنوان یکی از مناطق با خطر بالای مصیبت های های طبیعی یا اقلیم خشک، یک سازو کار درونی است که ماچندان نمی توانیم در آن دخالت داشته باشیم اما باید مدیریتش کنیم و پیش بینی های لازم رابرایش بکنیم وگرنه تشدید می شود. اما دلیل دوم،به رویکردها، عملکردها وچگونگی برخوردهای ما با موقعیت های گوناگونمان بر می گردد که خود ناشی از آن است که تا چه اندازه بتوانیم اولا این موقعیت ها را بشناسیم و ثانیا تا چه حد توان داشته باشیم که آنها را تحلیل و نتایج درست بگیریم و بتوانیم این نتایج را به عمل در بیاوریم. در هر یک از این موارد و به همان نسبتی که نتوانیمآنها را به تحقق برسانیم، یا اشتباه کنیم، بحران های اجتماعی تشدید واین تشدید خود به صورت چرخه ای بحران های دیگری را نیز ایجاد می کنند.

آیا هنر در این مرحله دچار بحران است؟

جامعه ای که بحران زده و بحران زا باشد، بدون شک در همه عرصه های خود چنین است . ولی میزان ضربه و میزان آسیب البته در همه جا به یک اندازه نیست. در زمینه هنر ما در حال حاضر به شدت ضربه خورده و آسیب زده و آسیب زا هستیم. این وضعیت از آن روحاد تر می شود که به نظرما، هنر می تواند در دنیای امروز یکی از موثرترین راه حل ها وابزاهارهایی باشد که انسان ها برای مقابله با بحران های اجتماعی و مشکلات مختلفشان با آن سرو کار دارند. هنر درمانی، استفاده از هنر درکاهش تنش های اجتماعی، استفاده از هنر در آموزش در پژوهش و غیره، امروز در دنیا کاملا شناخته شده است وهمه کشورهای توسعه یافته به شکل گسترده ای در حال استفاده از این روش ها برای حل بخش بزرگی از مسائل خود هستند و این در حالی است که ما به تخریب هنرها و از آن بدتر میراث فرهنگی خود مشغولیم.

هنر با بحران چه رابطه ایی دارد ؟ آن را بازنمایی می کند یا این که می تواند از آن مصون بماند؟

هنر عاملی است که می تواندهم زاده بحران باشد و هم به حل بحران کمک کند.ما در اینجا رابطه ای دیالکتیکی داریم. بخشی از بحران هنر ما ناشی ازمجموعه مشکلات و بحران هایی است که از ابتدای دوران مدرنیته با آنها دست به گریبان بوده ایم؛ بخشی دیگر بهتغییراتی بر می گردد که در بالا به آنها اشاره کردم. اما هنر خود می تواند منشاء بحران باشد به صورتی که امروز دربرخی از هنرهای خود می بینیم. برای مثال در حال حاضر بخش بزرگی از هنرهای سینمایی و سریال های ما به بحران های اجتماعی دامن می زنند زیرا بدترین رفتارهای اجتماعی را تعمیم می دهند و تبلیغ می کنند.بخشی از هنرهای تصویری ما یا بخشی از هنرهای شهری ما نیز نه فقط کمکی به رفتارهای بهتر شهروندی نمی کنند، بلکه رفتارهای های نادرست را تشویق می کنند. گروه بزرگی از هنرهای ما امروز به ابزاری در بازار سوداگرانه ای تبدیل شده اند که بانک های خصوصی در راس آن قرار گرفته اند و در حال تخریب هنرهایی چون نقاشی، مجسمه سازی و غیره هستند.در سطح بین المللی نیز، مشکلات سیاسی و درگیری بین مهاجران دستاویزی شده است که هنر را تبدیل به عاملی برایبرخورد و خود نمایی و سایر اهداف و رفتارهای نامعقول وآسیب زا بکنند. بدین ترتیب است که هنر می تواند هم از آسیب زاده شود و هم به آسیب دامن بزند. و این همان طور که گفتیم در حالی که درست برعکس هنر میتواند و باید به حل آسیب ها و داشتن جهانی بهتر و با آدم هایی که هم با یکدیگر و هم نسبت به آینده خود و دیگران پر دغدغه تر باشند، کمک کند.

قدرتمند شدن بازار در عرصه هنر بحران نظام های پیشین هنر را در بر دارد؟

بالا گرفتن بازار هنر در جهان و در ایران در اغلب قریب به اتفاق موارد برای هنر و هنرمندان ، بیشتر منفی بوده است تا مثبت. این مساله به دلیل ماهیت دولت های مدرن است که با دولت های پیش از انقلاب صنعتی متفاوتند. دردولت های پیش از قرن نوزدهم ، قدرت و حاکمان حامی هنر بودند و البته تمایل داشتند که هنربه آنها بپردازد و از آنها تجلیل کند: نقاشان تصاویر آنها را ترسیم کنند و موسیقی دانان برای مراسم و مجالس آنها موسیقی بیافرینند و ادبا برای آنها داستان بنویسند. هنرمندان نیز یا باید فقیر می ماندند و گاه از گرسنگی سر بر زمین می گذاشتند و یا باید بهر شکلی بود در عین انجام تمایل آنها به هنر خود نیز اهمیت دهند. بدین ترتیب برخی ازهنرمندان با توانایی بالایی که داشتند، توانستند با راضی کردن قدرتمندان، هنر های با شکوهی بیافرینند که امروز و برای همیشه در اختیار ما خواهند بود. هنرمندان در عین حال در شورش هایبی نظیری، همواره تلاش کردند بخشی از زندگی و هنر خود را یا همه آن را در خلاف جریان آب هدایت کنند و آثار جاودانی خلق کنند. اما با به وجود آمدن دولت مدرن و اینکه این دولت ازاصل دموکراتیک شدن همه چیز دفاع می کرد، ما با تناقضی روبرو می شویم. از یک سو هنر باید دموکراتیک شود و بنابراین نباید در خدمت دولت و قدرت وحاکمان و ثروت باشد بلکه باید هنرمندان در خلاقیت خود آزاد باشند وبه گونه ای که می خواهند و می توانند هم فردیت خود را به تحقق برسانند و هم نقش خود را به مثابه شهروند برای بهتر کردن جهان و جامعه شان. این اصل آرمانی و مورد ادعای دولت های مدرن بود، اما، جامعه مدرن باتبدیل کردن ثروت به مهم ترین اصل تاثیری منفی بر این جریان ایجاد کرد و هنرمندان سراسر قرن نوزدهم و بیستم را در مبارزه برای رسیدن به نخستین حق خود به عنوان آفریننده زیبایی و به بیان در آوردن اندیشه خود به شکلی که تمایل داشتند، بودند. از سال های دهه ۱۹۷۰ نیز با غالب شدن اقتصاد سرمایه داری متاخر و پولی این موقعیت به بدترین شکل ممکن خود در آمد: هنر از این پس تبدیل به کالایی شد مثل همه کالا ها و هنرمندان هر چه بیش از پیش به تولید کنندگانی مثل سایر تولید کنندگان کالایی. شکل کاملاروشن و مخرب این پدیده را ما امروز در جهان توسعه یافته می بینیم و شکلدر هم ریخته و سطحی وکمی مضحکش را در جهان سوم و از جمله در کشور خودمان. با وجود این، در بعدی دیگر هنر توانست با دموکراتیزه شدن بر خلاقیت خود نیز بیافزاید و امروز نیز مثل همیشه هنرمندان بزرگی داریم که تسلیم ثروت و قدرت نشده و یا در همین چارچوب های محدود کننده، همه تلاش خود را می کنند تا به شکل ها و بیانی مورد نظر خود برسند.

گفتار بحران هنر چگونه تولید می شود؟

منظور از گفتار بحران هنر را متوجه نمی شوم: اگر منظور نقد بحران هنر یا تحلیل و شناخت این بحران باشد، اتفاقا اگر چنین گفتاری داشته باشیم، یعنی به حدی از پختگی رسیده ایم. در کشورهای توسعه یافته در عین حال که هنر هدف و وسیله بدترین اشکال سرمایه داری است، وجود یک نقد قدرتمند سبب می شود که آثار هنری و هنرمندان هنوز نقشی برجسته در جامعه خود داشته باشند. این در حالی است که ما از چنین گفتار یا نقدی برخوردار نیستیم. البته این مشکل اساسی نقد در کشور ما است که از ساختارهایی بسیار سنتی و پیش شهری تبعیت می کند، یعنی به گونه ای یا تجلیل است و یا توهین و در آن همه چیز یافته می شود جز درک اثر و توانایی بحث درباره آن.در این گفتار تقریبا همیشه، حاشیه ها مهم تر از اصل موضوع هستند و بنابراین ما از این لحاظ بسیار ناتوان هستیم و همین نیز شدت آسیب ها را بیششتر و به بحران دامن می زند.

بحران در هنر و جود دارد و کشف می شود یا نقد روال های عادی یا طبیعی را تبدیل به بحران می کند؟

در اینجا باید درک و مفهومی را که از بحران داریم روشن کنیم. منظور من در سراسر این گفتگو از بحران، موقعیت یک آسیب در وضعیت حاد آن است. به عبارت دیگر، من بحران را آسیبی می دانم کهدر اوج مخرب بودن خودش قرار گرفته است از این لحاظ، با اینکه بحران در ذات هنر وجود داشته باشد، موافق نیستم. هنرها گونه هایی از حساسیت های انسانی هستند که به بیان در می آیند اصولا واژه «استتیک» یعنی حس کردن و هنر چیزی جز این نیست. این حس ها می توانند البته بنابر سیستم های ارزشی مختلف به گونه های مختلفی ارزیابیشوند، گاه پذیرفته شوند وگاه رد شوند، ولی این به معنی وجود بحران در هنر نیست. حتی در آنچه به اصطلاح به «زیبا شناسی شر»معروف شده است، ما با گونه خاصی ازاحساس ها سروکار داریم که لزوما ممکن است با آنها موافق نباشیم، درکشان نکنیم وتحقیرشان کنیم، اما نمی توانیم آنها را بحران بنامیم واز دیدگاه آسیب شناسی زیباشناسانه به آنها حمله کنیم. وان گوگ و آنتونن آرتو، در مرز جنون قرار داشتند و بسیاری از هنرمندان مدتی در آسایشگاه روانی بستری یا حبس بوده اند. اما حتی در این موارد و یا موارد مشابه تنها می توان به عنوان یک پزشک از بحران روان شناختی یا روانپزشکی صحبت کرد اما نه از یک بحران زیباشناسانه که در اینجا بی معنا است. اما اینکه نقد، روال عادی هنر را به بحران می کشد، ابدا چنین نیست، به شرط آنکه نقد، واقعا نقد باشد. گفتم که در ایران متاسفانه نه فقط در زمینه هنر بلکه در سایر زمینه ها مثلا درعلوم انسانی و اجتماعی که من با آنها سروکار دارم یا در ترجمه، متاسفانه ما تقریبا نقد نداریم: نقدها اغلب خودنمایی تازه به دوران رسیده هایی است که می خواهندمثلا سواد خود را به رخ خوانندگان بکشند، و یا تسویه حساب های شخصی است که برای نشان دادن برتری «استاد» نسب به کسی که نقد می شود و به این وسیله به نظر استاد به او احترام هم گذاشته شده و کار او را در حد نقد دانسته، و یا برعکس تمجید و تعریف مبالغه آمیز وسطحی و نشانه یک بی فرهنگی تقریبا مطلق است که ممکن است خود را در نوعی توهم روشنفکری و «سواد» بیش از اندازه و پیشرو بودن اجتماعی نشان بدهد. بسیاری از موارد ی که من به عنوان نقد می خوانم، در حد جاهل هایی است که در قدیم در کافه ها مست می کردند و برای هم چاقو می کشیدند. ولی به ظاهر اسم نقد به خود گرفته اند و باآوردن تعدادی اسم روشنفکرانداخلی و به خصوص خارجی، تبدیل به چیزی شده اند که به آن «نقد» نام می دهند. اغلب در این نوشته ها با توهین های شخصی سرو کار داریم که اگر دردسر دادگاه و مشکلات پیش رو نبود، بدون شک می شد علیه آنها شکایت کرد. اما درنهایت ناقد محترم بیشتر از این هم آرزویی ندارد. بسیاری از آدم هایی که نقد هنری یا نقد اجتماعی و یا نقد ترجمه وهنر می کنند، برای آن است که دیده شوند و به همین جهت هم سعی می کنند به افرادی که به هر دلیلی شهرتی دارند، حمله کنند تا از طریق چسبیدن به آنها بیشتر دیده شوند. متاسفانه این وضعیت نقد در کشور ما است و روشن است که این به اصطلاح نقد، آسیب زا است و بحران زا، اما این ها نقد نیستند بلکه همان طور که بارها گفته ام نوعی لومپنیسم و جاهل منشی زیر لوای روشنفکری به شمار می آیند.

سخن گفتن از بحران فرهنگ، خانواده، محیط زیست، جامعه شناسی و موضوع سخن ما هنرهای تجسمی تا چه میزان از ادبیات آپوکالیتیک لحن خود را استخراج می کند؟

گاه چنین تاثیری دیده می شود و من قبلا دراین مورد یعنی درباره «فاجعه گرایی» صحبت کرده ام. اما درشرایطی که ما داریم نیاز به تخیل بسیار قدرتمندی در این زمینه نیست، زیرا فاجعه های واقعی آنقدر زیاد هستند که می توان با کمترین نگاهی به اخبار و دور وبر خودمان آنها را بیابیم ولازم نیستمثل فاجعه گرایان به سراغ تخیلاتمان برویم. با وجود این، درست است که بدانیم یکی از آسیبهای حوزه اندیشه و هنر در ایران قرن حاضر، فاجعه گرایی و تفکر موسوم به توطئه گرایی بوده است که هر چه بیشتر از آن برحذر باشیم، بهتر است.

گفتار ترویج دهنده «هنر معاصر» در ایران، تاکید ویژه ایی بر تزلزل ساختارهای «هنر مدرن» دارد؛ چنین گفتاری بر تقابل اشاره دارد و بحران را در نقطه مرکزی ارجاعات خود قرار می دهد. این تقابل آیا ارتباطی به گفتار پردازان و منافع شان دارد؟

در ایران تا جایی که من به عنوان یک ناظر بیرون از میدان هنرو بنابر این از این لحاظ «ناآگاه»، ولی یک ناظر جامعه شناس که به هنر به مثابه یک پدیده اجتماعی می نگرد، شاهدش هستم، درک درستی از هنر معاصر و هنر مدرن وجود ندارد. همانگونه که درک درستی از خود مدرنیته و خود معاصر بودن وجود ندارد. البته همیشه در این مورد، مثل همه موارد دیگر، باید سخنان من را با نسبی کردن در نظربگیرید: منظور من وقتی می گویم وجود ندارد، این نیست که «اصلا» وجود ندارد، بلکه آن است که اکثریت کنشگران از این دید برخوردار نیستند وگرنه تعداد بسیار زیادی هنرمند، ناقد، نویسنده، دانشگاهی، روشنفکر و نویسنده و مترجم توانا داریم که بسیار هم خوب مسائل را درک می کنند و در کارهای با ارزش خود منعکس می نمایند. اما متاسفانه دیدگاه های عمومی و رایج نتوانسته اند مدرنیته و در جهان بودن راچه در هنر و چه در غیر هنر بفهمند و به هین دلیل است که ما تصور می کنیم مثلا اینکه در یک جشنواره جهانی شرکت کنیم یا در آن برنده این یا آن جایزه بشویم، یا اینکه مثلادانشمندان ما درجهان این یا آن سمت را داشته باشند، اینکه هنرمندان ما را اینجا آنجا دعوت کنند، این ها یعنی حضور خلاق در جهان، یعنی معاصر بودن، یعنی مدرن بودن. البته حضور فیزیکی وبرنده جایزه شدن و حضور در این قبیل محافل در جایگاه و با اما و اگر های بسیار، مهم است، اما باید دقت داشت که ما ممکن است سال های های سال دراینگونه مراسم شرکت داشته باشیم و باز هم همانقدر از جهان پرت باشیم که قبلا بوده ایم و برخی از دوستانی که امروز قلم می زنند و یا در ستایش این قبیل مسائل سخن از برتری و «حضور درخشان هنر ایران» سر می دهند، ظاهرا فراموش کرده اند که چهل یا پنجاه سال پیش هم ما بسیار در اینگونه محافل شرکت داشتیم و حتی خود برخی از آنها را برگزار می کردیم، اما این تاثیری در ماجراهای بعدی نداشت. درک مدرنیته به ویژه مدرنیته بسیار پیچیده جهان امروز، بسیار سخت است و هنرمند بودن لزوما کمکی به درک بهتر مدرنی هنری نمی کند، وظیفه یک هنرمند لزوما شناخت و تحلیل هنر کلاسیک یا مدرن نیست بلکه خلق آثارش با احساساتش است. البته شناخت هنر هرچقدر غنی تر باشد و شناخت جهان هر اندازه عمیق تر باشد، ممکن است به خلاقیت بالاتری امکان دهد. اما رابطه خودکاری میان «موفقیت» این یا آن هنرمند و دانشمند و وضعیت ما وجود ندارد. از طرفی همانگونه که گفتم این هم انتظار بیهوده و زیاده خواهی است که از هنرمند بخواهیم نقش ناقد و تحلیل گر را ایفا کند. این وظیفه متخصصان، جامعه شناسان وانسان شناسان هنر است. اما متاسفانه بیشترین کسانی که امرز در این زمینه ها حرف می زنند، و آن هم روی شبکه های موسوم به اجتماعی و کاملا بی مسئولیتی مثل صفحات فیس بوک و وبلاگ ها،آدم هایی هستند در رده آدم هایی که در سال های دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ جلوی سینماها، بلیط سیاه می فروختند و تخمه می شکستند، اما امروز به بزک کردن خود با کمک گرفتن از یک ترجمه از این و آن نویسنده بزرگ، و یا با حملات «قاطعانه» ای که به این و آن هنرمند و نویسنده و مترجم می کنند ، برای خود اسم و رسمی به دست آورده اند ونام روشنفکر وناقد هنری بر خود گذاشته اند و درباره سینما و تئاترموسیقی و ترجمه وعلوم اجتماعی و انسانی و غیره اظهار نظر کرده و بدترین توهین ها را به همه می کنند و بزرگترین آرزویشان هم آن است که کسی از آنها شکایت کند و یا وارد گفتگو با آنها بشود تا شهرت بیشتری به دست بیاورندامابقای این «ناقدان» در تاریخ ما نیز شاید به اندازه همان فروشندگان بلیط سیاه فیلمفارسی های پیش از انقلابباشد. متاسفانه این ها حقایقی هستند که باید توان رودررویی با آنها را داشته باشیم وگرنه هرگز نمی توانیم بهشناخت و از آن بالاترتحلیل هنر مدرن، هنر معاصر و سایر عرصه های اندیشه در جامعه برسیم. بازاری که از یک طرف سوداگران و بانک ها و دلالان و گالری داران ایرانی داخل و خارج کشور و هنرمندان متصل به آنها و شبکه های رسانه ای و محفلی شان به راه انداخته اند، از طرف دیگرمجلات و روزنامه های زرد روشنفکرانه و از سرانجام از طرف دیگرشبکه های اجتماعی اینترنتی، بازار آشفته ای است که بیشترین ضربه را به هنر ایران وارد می زند و شاید هنر را در دوره ای از افول وارد کند.

مداخله گفتارهای علوم انسانی در جامعه هنری ایران چه امکاناتی را در اختیار گفتارهای جاری هنر ایران قرار می دهد؟

متاسفانه در علوم اجتماعی و انسانی باز هم بدون در نظر گرفتن موارد استثنایی که روی صحبت من با آنها نیست، ما با فقر شدید فکری و فرهنگی سر و کار داریم و به جرات می توانم بگویم که اکثریت متخصصان علوم اجتماعی ما دانشی بسیار اندک از هنر به طور عام دارند: نه به نمایش میروند، نه به گالری و نه اصلا نظری درباره هنرهای تجسمی دارند، شناختشان از موسیقی و ادبیات در حد آن است که اسم چند اثر مثلا «فاخر» را در جمع ببرند که به احتمال قوی همان ها را هم هرگز نشنیده و نخوانده اند، درباره هنر هرگز سخن نمی گویند و وقتی هم می گویند، بدون مصداق است یعنی نمی توانند به صورت مشخصی از آثار و فیلم ها و مجسمه ها وآثار ادبی دقیقی نام ببرند و بیشتر نظریه پردازی در بدترین و سطحی ترین شکل آن را از آنها می بینیم. در اطرافمان بگردیم و ببینیم چند نفر داریم که به گرد پای متفکرانی چون بنیامین، پانوفسکی، دولوز، سونتاگ و دیگران برسند. منظورم واقعا «گرد پا» است وگرنه اینکه امثال آنها را داشته باشیم بیشتر به یک شوخی تلخ و بی رمانه شباهت دارد. منظورم آن است که در جهتی حرکت کنند که شاید پنجاه سال دیگر بتوانیم چند نظریه پرداز هنر داشته باشیم. این یک واقعیت است که گفتمان اجتماعی، آنجا هم که مدعی اش هست یعنی در دانشگاه های هنر، اغلب (باز هم تکرار می کنم منظورهمه نیستند) آدم هایی را جلوی صحنه می آورد که نام استاد یا متخصص یا روشنفکر و یا ناقد بر خود گذاشته اند و توشه ای بسیار ناچیز و گاه هیچ و توخالی از هنر دارند، هیچ چیز نمی دانند اما به صراحت می توانند اگر کسی درباره هنر در علوم اجتماعی اظهار نظر کرد، او را محکوم کنند که چرا کار «ژورنالیستی» می کند و در حوزه ای که تخصص ندارد، دخالت می کند؟ روشن است که اینها نوشته های بزرگان علوم اجتماعی جهان از فوکو تا دریدا تا بوردیو تا بارت و غیره را نخوانده اند، اماسوء نیت آنها در این است که شنیده اند که این بزرگان تا چه اندازه در همه آثارشان و حتی در تدریس خود، هنر را مور مباحث خود قرار می داده اند، زیرا هیچ پدیده ای در جهان به اندازه هنر در خود ماده قابل تحلیل اجتماعی در بر ندارد، اما باز هم همین افراد برای توجیه بی فرهنگی خودپشتسنگر تخصص پناه می گیرند و ادعا می کنند که فقط در حوزه تخصصی خودشان سخن می گویند. در حالی که فاجعه علوم اجتماعی و انسانی ما در آن است که سردمدارن و کنشگران اصلی اش هیچ بویی از ادب و هنر نبرده اند، این وضعیت را نه با جهان غرب امروز بلکه با دنیای باستانی خودمان با قرون درخشان هنر اسلامی در سده های چهارم به بعد مقایسه کنید و ببینید که آن دانشمندان تا چه اندازه از هنر می دانستند این ها چقدر و آن گاه به عمق فاجعه پی می برید.

این گفتگو در همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله تندیس ۳۰۸، شهریور ۱۳۹۴منتشر می شود.