انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بحران مرجعیت

بررسی زمینه های تضاد بین نظام مرجعیت و نظام شخصیت

مقدمه

امروزه در ایران مرجعیت فلاسفه، دانشمندان، علمای دینی، کنشگران سیاسی، شاعران و … با چالش مواجه شده است. بیشتر کسانی که سهمی از عرصه های عمومی و رسانه ای دارند، اشخاصی را شامل می شود که زیباتر، مهیج تر و پررنگ­ترند، حتی اگر مطالبه و اعتراض هم داشته باشند. اما این گروه هیچ گاه به اندازه ای که صدا و نماد در عرصه ی عمومی ایجاد می کنند، برای تصمیمات جدی و تاریخ ساز جامعه پیام واضحی و موثری نداشته اند. پیام های اخیر مخصوصاً وقتی محبوبیت ورزشکاران، هنرپیشه ها و مجری های تلویزیونی موضوع اصلی جامعه و حتی بحث های سیاسی می شود، به این نکته منتهی است که تکیه گاه محوری عرصه ی عمومی با دوران پیش از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تفاوتی اساسی پیدا کرده و این وضعیت بر روی زبان روزمره ای که که مخزن کنشگری در جامعه است نیز موثر می افتد.

طرح مسئله

کنشگران اجتماعی برای درک و دریافت شخصیت وجود خود و ارتباط با افراد موثر نیازمند یک سری تعاملات چهره به چهره هستند تا به تدریج با اعتمادی که در میان گروه ها ایجاد می شود، بتوانند اقدام های جمعی را صورت دهند. اقدام های جمعی در گذشته در حد قبیله و طائفه و میدان های ده و بنه بود، اما امروز به صورت کنشگری جمعی و تصمیمات ملی درآمده، تعاملات چهره به چهره نیز جای خود را به ارتباطات متنی در مطبوعات و ارتباطات نمادین با رسانه هایی که در محدوده های ملی، منطقه ای و جهانی فعال اند داده است.

اما بازار برجسته شدن و اشتهار برای سیاسیون و روشنفکران در ایران ضعیف و سست است و چه بسا کنشگران سیاسی که پیگیر ورود نقدها و اندیشه های جدید در تصمیم سازی هستند از نظرگاه جامعه به دلایل مختلف پنهان می شوند. چرا که دشوار و جدالی بودن ویژگی اصلی پیشنهادهای مربوط به تصمیم گیری است که می تواند به جابجایی پیشنهادات ساده و سهل توسط اشخاص بدیل هم بینجامد. این وضعیت می تواند تبعات سنگینی چون افول ارزش ها و زبان روزمره داشته باشد، چرا که نیروی اصلی تغییر و تحول یک جامعه، نیروهای فکری و فرهنگی با آن زبان فاخر و دشوارند و با کنارگذاری زبان آنان از عرصه ی عمومی تنها زبان ساده، جک و پرخاش به جای می ماند. در حالی که تغییر و تحول نیز دچار فقدان نیرو و زبان شده است.

ریشه های بحران

قبل از وقوع انقلاب اسلامی، آوانگاردیسم در حوزه های هنر، ادبیات، فلسفه در جامعه ی ما رخ داده بود و یک نوع تضاد در میان این گروه با فرهنگ عامیانه ای که به صورت جشن و تفریح و برای سرگرمی کنشگران آن دوران رواج داشت، در گرفته بود. در تضادی که بین انقلابیون با فرهنگ رایج که به صورت طاغوت و ظلمانی شناخته می شد، فرهنگ سرگرمی رایج کاملاً شکست خورد و یک نیروی اجتماعی از گروه­های معترض و آوانگاردِ مذهبی و فکری بر حاکمیت سیاسی مسلط شد. اما بعداً در درون گروه های آوانگارد کشمکش­هایی بین اسلام گراها و مارکسیست و لیبرالیست ها رخ داد و سرانجام با چالش هایی چون کودتا، ترور، جنگ و تحریم هم مواجه شدند.
با گذر از این مسائل به این صورت دیدگاه نخبه­گرا و دین مدار در ده­ی شصت اوج گرفت و در عرصه­ی آن روز فیلم­های حماسی تحت تأثیر جنگ و فیلم­های تاریخی چون هزاردستان و سربه­داران ساخته شد. آهنگ­ها هم به دین منوال بیشتر به صورت تصنیف­های حماسی، چاوش و نینوا بود که به گوش­ها می­رسید. اگرچه در کنار این برنامه ها، مناسک ها و باورمندی های مذهبی نیز به مراتب افزایش می­یافت، اما فرهنگ عامیانه مدت ها به صورت زیرزمینی بقا داشته،آهنگ های اندی و ناهید به صورت زیرزمینی مبادله شده و در محافل و عروسی ها رواج یافتند. در این میان آهنگ های مجلسی مهرداد کاظمی، بیژن خاوری و عباس بهادری دریچه های موسیقی ای متفاوتی را باز کرد تا این که بالاخره پای موسیقی پاپ و سالن های سرگرمی و طنز حتی در برنامه های سیاسی هم به میان آورده شد.
آن آوانگاردیسم که محصول بر هم کنش دو نیروی «مذهبی فکری» و «هنری ادبی» بود، ریشه از نیروهای فکری که با فارابی، ابوعلی سینا، ملاصدرا و … داشته، در اثر ارتباطات گسترده عصر مشروطه تقویت و موج های خود را تا حد مشارکت در انقلاب­های متعدد نشان داد. تنها این موج ها نبودند که بعد از انقلاب دچار تضاد و مواجهه با بحران های عدیده شدند، عرصه های هنری ادبی که واسطی بین نیروی مذهبی فکری و زندگی روزمره بوده و قدمتی بیش از دو هزارسال داشتند نیز بعداً قافیه را به سرگرمی عمومی و تلویزیون، که عمر چندانی هم نداشت، باختند.
از سویی تلویزیون که یک پدیده­ی اقتصادی و روزمره است، برای تأمین درآمد خود بیشتر به خلق سرگرمی و خوراندن تبلیغات لاب­لای آن به مخاطبان نیازمند است و به برنامه­ های فکری و تحلیلی روی نمی­­آورد و چنین برنامه­ هایی موفقیتی هم نخواهد داشت. به جای کتاب تلویزیون به امر روزمره و مقبول تبدیل شده و جای سایر عرصه های فکری و ادبی را گرفته است. اما عرصه های هنری و ادبی که واسطه ی انتقال معنا از عرصه ­های مذهبی و فکری به زندگی روزمره بودند که در این اتفاق، بیش از آن که ارجاع خود را به دنیای نخبگان که دچار شکاف شده اند بدهند، به زندگی روزمره و طرح مطالبات سطحی توسط کنشگران تلویزیونی اعم از ورزشکاران و هنرمندان داده­اند.
چالش امروز
این موضوع باعث شده است که ما امروز شاهد تضادی در میان عرصه های مرجعیت و تشخص باشیم. مرجعیت مذهبی و فکری در حد بضاعت و به قدر توان خود به نیازهای مردم، موضوعات قابل تغییر و بحران های روزمره و محیطی فکر می کنند، اما کنشگران در طول سال های اخیر، ارتباط و همدلی ای با نخبه های فکری نداشته و در موارد خاص هم آن ها را از طریق عرصه های ادبی و علوم تکنیکی دریافته اند. چرا که آن ها بیش از این که از طریق نهادهای اجتماعی مختلف به فلاسفه، دانشمندان، علمای دینی و … متوجه و مأنوس باشند، از طریق امر تلویزونی با استارها و سلبریتی های تلویزیونی همدلی و رفاقت داشته اند.
از سوی دیگر، در طرح نقادانه ی مسائل، پیشنهادهای سخت و پیچیده ی اهل تفکر به خصوص در عرصه های سیاسی به صورت چالشی در برابر روزمرگی و سرگرمی مردم در می آیند و شعر، داستان، موسیقی و نمایش بیشتر از آن که به عنوان ابزاری برای خردورزی و تفکر به شمار آیند، به صورت عاملی برای شادی، هلهلهه و «سرگرمی» به شمار می­آیند. پدیده ای که پیش از انقلاب به صورت سرگرمی و برای اقشار به مراتب کمتری جریان داشت، امروز تا حد کودکستان نیز رسوخ کرده و سیستم رشد و پرورشی ما را هم در گودالی بزرگ خود فرو برده است.

تشخص در برابر مرجعیت

اینک این پرسش و طرح مسئله پیش روی ما است که اکنون جامعه به جای تغییر و تحرک، رو به سمتی آورده است که در آن سرگرمی و شوخی عینیت دارد و به جای آن که کنشگران به فکر تقلید و تبعیت از کنشگران مرجع باشند، در حال عزلت طلبی و گوشه نشینی بوده و در تعامل­های عمومی، از خلق موقعیت های گفت و گو و چالش دوری می گزینند.

نیروهای اجتماعی و سیاسی نتوانسته اند در خلق اجماع برای شیوه ی سرگرمی مردم موثر باشند و چه بسا درون مرجع های علمی، فکری، دینی و سیاسی شکاف ها و چالش هایی وجود دارد که نتوانسته اند برای زندگی روزمره و تشخص مردم قالب و الگویی طرح کنند. گروه های فکری، فرهنگی و سیاسی بیش از آن که تضادهای منجر به شکوفایی حقیقت و طرح مطالبات اجتماعی را مد نظر داشته باشند، به جدل و درگیری پرداخته و زمینه های همگرایی و همفکری برای تأسیس هنجارهای مشروع که عرصه ی شکوفایی منش اجتماعی است، را نادیده گرفته اند. تضادها حدی از تفاهم را که نیاز معنابخشی به زندگی روزمره است را از هم گسیخته اند.

با چالشی که درگرفته، تشخص و روزمرگی مردم دچار خدشه و بی معنایی شده و نظام رشد و پرورش اجتماعی دانش آموزان و دانشجویان را نیز دستخوش حوادث قرار می دهد. به طوری که می توان برای آینده ی این وضع و شخصیتی که برای نظام اجتماعی آینده پرورش می یابد جای بسی نگرانی است. آخرین نگرانی مطرح شده هم فرمایشات اخیر رهبری در خصوص افول وضعیت زبان در رسانه ی ملّی ایران بود. ضعف و سستی زبان آینه ای از چگونگی رفتارهای فکری و اجتماعی است. تمام تلاش های فکری، فرهنگی و سیاسی خود را در زبانی که مردم برای تعامل و سخن گفتن به کار می گیرند، نشان می دهد.
تشخص ممکن است که در برابر مرجعیت «فکری فرهنگی» و «هنری ادبی» قد علم کرده و به جای زبانی پرتوان و فاخر، به طرفداری زبان عامیانه بپردازد. خروش هایی که در جامعه صورت گرفته و جای مشاهیر علمی و اخلاقی و اندیشه های آنان را با وزشکاران، هنرپیشه ها و احساسات آن ها غصب کرده، نشان از همین معنی دارد. شخصیت ها به جای این که راوی زندگی داستان های مفاخر و کنشگران عقلانی جامعه باشند، راوی داستان زندگی ورزشکاران، هنرپیشگان و خوانندگان آهنگ عامیانه می شود که با سرعت انتشاری که دارند، بررسی نسبت آن ها با عقل و اندیشه بسیار دیرتر از انتشار آن ها و چه بسا ده ها بعد صورت خواهد گرفت. در نتیجه، می توان گفت که تشخص نمادین، در برابر عقل و مرجعیت اخلاقی و زبانی قد علم می کند.

نتیجه گیری

اینک، زبان روزمره به سستی گرائیده و آن سرمایه ی ارزشمند اسطوره ای، فکری، فرهنگی و انقلابی قافیه را به نظام ظاهرگرای رسانه باخته است. در چنین شرایطی تشخص نیز محصولی از عاملیت فاقد زبان شاخص و شکیل خواهد بود. بارشی که از سوی رسانه ها و گروه های غیررسمی فرهنگی مانند طنز و جک به زبان شکل می گیرد، خود را در آداب و اخلاق روزمره و شخصیت عموم مردم نشان می دهد.

راه رهایی از این مسئله، بازگشت نظام مرجعیت به متن جامعه و زبان (و رسانه های ملی) است. اما وعیت امروزی طوری است که در خلأ جامعیت و کارآمدی رسانه ی ملی رسانه های موبایلی بر افواه و شخصیت مردم غلبه یافته اند. لذا این بازگشت با وجود چالش های درونی خود به مراتب سخت و دشوار خواهد بود. چه بسا تضادهای سیاسی و اقتصادی هم به جک ها و هزلیات دامن بزنند، یا مراسم های فرهنگی و آموزشی به عنوان میان پرده از این الگوها استفاده کند. در نتیجه، با این وضع، ما دچار بحران اخلاقی ناشی از فروپاشی نظام مرجعیت تحت تأثیر منش اخلاقی سهل و آسان گیر موجود خواهیم بود.