مجلهی علوم انسانی فرانسه/آریا نوری
تمامی بحثهایی که امروزه در فرانسه در جریان هستند این مسئله را نشان میدهند: بدون شک نهاد مدرسه یکی از ارکان اصلی در زمان پایهگذاری جمهوری فرانسه بهحساب میآید که قوانین ژول فری (۱) (تصویبشده بین سالهای ۱۸۸۱ تا ۱۸۸۲) نقطهی عطف آنها است. هدف اصلی قوانین فری گنجاندن فرایند تحصیل در قوانین پایهای جمهوری بود، مسئلهای که البته قبل از آنهم در طول قرن چهاردهم همواره موردتوجه بوده است.
اما اهمیت اصلی قوانین فری بعد نمادین آنهاست. تحصیل مجانی برای همه، ماهیت لائیک و برابری از مدتها پیش خواستهی تمام کسانی بوده که برای دستیابی به آزادی و جمهوری مبارزه میکردهاند.
با تمام این اوصاف نباید اینطور تصور کرد که هدف اصلی کسانی که در جمهوری سوم نقشآفرینی کردهاند تغییر ماهیت طبقات مختلف اجتماعی بوده است. مشخصاً تمامی فرزندان جمهوری به مدرسه میرفتند تا یاد بگیرند باید زیر پرچم جمهوری باهم متحد باشند اما مسئلهی اصلی این است که شرایط فرزندان طبقهی کارگر سبب شد تا آنها خیلی سریع مجبور شوند به سمت آموزشهای فنی و حرفهای بروند، درواقع تحصیلات بالاتر مختص طبقهی بورژوا بوده است. با توجه به شرایط آن دوره – پیشرفت روزافزون صنعت و علم و ایدئال قرار گرفتن طرقی خواهی – بهترین دانش آموزان در بین طبقهی عامه با توجه به رفتارشان دستچین شده و برای آنها امکان تحصیلات فراتر از دورهی ابتدایی فراهم میشد، این مسئله باعث میشد تا آنها بتوانند بعضاً در آینده وارد مشاغل اداری شوند. این ابتکار درواقع پایه و اساس شکلگیری طبقهی متوسط فرانسه بهحساب میآید. ورود دانش آموزان طبقهی عامهی جامعه به مدارس راهنمایی تا دههی ۵۰ تنها منحصر به مواردی کاملاً خاص میشده است.
نهاد مدرسه در فرانسه از آغاز شکلگیری خود تحت تأثیر دو اصل متضاد قرارگرفته است. اصل اول برابری (مدرسه باید در دسترس همه باشد) و دیگری ماهیت سلسلهمراتب وار و نخبه سالار که در طول قرن گذشته تمام امیدهای مردم عامه برای صعود اجتماعی را از بین برده است. بااینوجود این سیستم تا دههی ۱۹۵۰ پاسخگو بوده است. اما پیشرفتهای اجتماعی اخیر شکلگرفته ماهیت آن را کاملاً زیر سؤال برده است. از پنجاه سال پیش تاکنون چه اتفاقی افتاده؟ افزایش روزافزون تعداد دانش آموزان و میل بیشازپیش به فراهم آوردن فرصت برابر تحصیلی برای همهی دانش آموزان. بااینحال این فرایند پاسخگوی همهی درخواستهایی که امروزه وجود دارد نبوده و این مسئله باعث شده است که بحثهای گستردهای پیرامون مدرسه در جریان باشد که در آنها تمامی ابهامات موجود در نظام آموزشی که در ابتدای جمهوری سوم بناشده بود مطرح میشود.
پروژهی مهیاکردن شرایط تحصیل برای همه
در سال ۱۹۴۷ فرانسه همچنان در حال سپری کردن دوران بازسازیهای پس از جنگ بود. در این دوران فرمانی صادر شد که بهموجب آن امکان تحصیل برای عموم مردم فراهم میشد. در این دوره کشور وارد مرحلهی توسعهی اقتصادی و فنّاوری شده بود و این مسئله نیازمند افزایش کاراییهای کارگران بود. علاوه بر این افزایش بسیار بالای آمار زادوولد پس از جنگ جهانی دوم هم مزید بر علت بود.
در سال ۱۹۵۹، مطابق قانونی تحصیل در مدرسه تا پایان ۱۶ سالگی اجباری شد. در فاصلهی سال ای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۵ تلاش گستردهای برای افزایش امکانات تحصیلی و رسیدن به نظامی یکدست و یکپارچه صورت گرفت و قرار بر آن شد تا تمامی دانش آموزان تا پایان دورهی راهنمایی به نحوی کاملاً یکسان آموزش داده شوند. به گفتهی آنتوان پروست (Antoine Prost)، تاریخدان، بین سالهای ۱۹۶۶ و ۱۹۷۵ تقریباً به ازای هرروز کاری یک مدرسه در فرانسه افتتاح شد.
فاز دوم افزایش تعداد دانش آموزان در فاصلهی سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۵ با افزایش تعداد دیپلمهها و امکانات جدید در تحصیلات عالیه به وقوع پیوست. باوجود کاهش میزان زادوولد از سال ۱۹۷۵ به بعد، مسئولین دست از تلاش خود برای افزایش امکانات تحصیلی برنداشتند.
امروزه ۹۰ درصد جوانان بین ۲ تا ۲۲ سال در فرانسه تحصیلکرده یا در حال تحصیل هستند. (در مهدکودکهای این کشور از سنین بسیار پایین آموزشهایی ویژهای ارائه میشود) پس از شکلگیری دیپلمهای حرفهای در سال ۱۹۸۵ قانونی که در سال ۱۹۸۹ به تصویب رسید هدف را رسیدن ۸۰ درصد دانش آموزان دورهی سنیای مشخص به سال دوم دبیرستان در سال ۲۰۰۰ قرارداد. درواقع، پس از رشدی چشمگیر از سال ۱۹۸۵ به بعد، درصد جمعیتی افرادی که در یک گروه سنی مشخص موفق به اخذ مدرک دورهی دبیرستان میشوند از سال ۱۹۹۶ به بعد به ۶۲ رسیده است. از طرفی دیگر تعداد افرادی که موفق به اخذ دیپلم تحصیلات عالیه میشوند بین سالهای ۱۹۷۵ و ۱۹۹۵ دو برابر شده است.
زیر سؤال رفتن موفقیت پروژهی تحصیل برای همه»
در فرانسه هم مثل تمام کشورهای اروپایی که نظامی مردمسالار دارند، دسترسی به تحصیل برای همه فراهمشده است؛ اما آیا این مسئله سبب شده است تا بهواقع شرایط برای همگان یکسان باشد؟ بحثهای گستردهای بهمنظور ارائهی پاسخی به این سؤال مطرحشده است. از طرفی، گروهی هشدار میدهند که افزایش روزافزون تعداد دانش آموزان سبب کاهش سطح علمی دانش آموزان فرانسوی شده است، این مسئله در صورتی است که تمامی آمار ارائهشده این فرضیه را تکذیب میکنند. در دههی ۱۹۳۰، تنها نیمی از دانشآموزانی که مدرسه را در سن ۱۲ سالگی ترک میکردند موفق به کسب مدرک تحصیلی» که در آن زمان رایج بوده میشدهاند. امروزه اما تعداد افراد بیسواد در فرانسه به میزان کاملاً قابلتوجهی کاهشیافته است (تقریباً ۷ درصد در یک گروه سنی مشخص)
از طرفی تحقیقات صورت گرفته نشاندهندهی افزایش قابلتوجه سطح علمی دانش آموزان است. از سی سال پیش تاکنون شاهد دو برابر شدن امکانات در کلاسهای آمادگی مدارس بزرگ و از طرفی افزایش سطح توقع آنها از دانش آموزان هستیم. علاوه بر این نتایجی که فرانسه در تحقیقات جهانی به دست میآورد کاملاً قابلقبول است: برای مثال این کشور در شاخهی روخوانی و مهارتهای ریاضی در ردهی سنی ۱۰ تا ۱۵ سال در بین کشورهای عضو اتحادیهی اروپا در ردهی اول قرار دارد. کریستین بودلو (Christian Baudelot) و روژه استبلت (Roger Establet)، دو جامعهشناس، در کتاب آخر خود نشان دادهاند که متوسط میزان سواد در فرانسه کاملاً افزایش داشته است. آنها در کتاب آخر خود وضعیت افرادی را که در سال ۱۹۶۸ سیساله بودهاند با افرادی که در سال ۱۹۹۸ به این سن رسیده بودند را مقایسه کردهاند. درحالیکه گروه اول اکثراً بدون اخذ دیپلم مدرسه را ترک کرده بودند، بیش از نیمی از جوانان بالغ امروز فرانسه حداقل مدرک دیپلم دارند. (۲)
با این اوصاف آیا مدرسهی امروز فرانسه همچنان نقش طلاییای که در دههی ۱۹۳۰ بهعنوان نردبانی برای ترقی اجتماعی ایفا میکرده است را ایفا میکند؟ متخصصین در این زمینه نظرهای متنوعی دارند: کاهش ارزش مدرکهای تحصیلی دومین مسئلهی موردبحث آنهاست. باید این مسئله را مدنظر قرار دهیم که افزایش بیش از بیش تعداد دانش آموزان در دورهی راهنمایی و دبیرستان در دورانی صورت گرفت که بیکاری به اوج خود رسیده بود. از سال دههی ۸۰ به بعد، دیگر افرادی که موفق به اخذ مدرک دیپلم میشدند مثل نسل پیش از خود ضمانتی برای به دست آوردن کار و ترقی در جامعه نداشتند.
مشخصاً سطح علمی و تعداد دانش آموزان افزایش داشته است اما میزان کارهای در دسترس به این میزان افزایش پیدا نکرد. این مسئله باعث شد تا در بازاری رقابتی فارغالتحصیلان مجبور باشند تا جایی که توان دارند دیپلمهای مختلف به دست آورند، دیپلمهایی که همیشه ضامنی برای موفقیت آنها نیست هرچند که نتایج تحلیلهای متنوع صورت گرفته نشان میدهد که این دیپلمها در پیدا کردن کار و میزان حقوق دریافتی بیتأثیر نیستند.
آیا همه شانسی یکسان برای تحصیلدارند؟
سومین مسئلهی موردبحث کارکرد نهاد مدرسه بهنوبهی خود است. از دههی ۸۰ به بعد، جامعه شناسان فعال در حوزهی آموزش نشان دادهاند که نابرابریهای آشکاری در حوزهی آموزشی وجود دارد.
برای مثال در دبیرستانها گرایشهای تحصیلی کاملاً متنوعی وجود داشته (عمومی، فنّاورانه و حرفهای) و علاوه بر آن انتخابهای بسیار متنوعی که برای هر دانشآموز وجود دارد سبب سلسله مراتبی شدن بیشازحد شده است. این مسئله در صورتی است که مطالعات گستردهای که انجامشده نشان میدهد انتخاب شاخههای متفاوت توسط دانش آموزان تا حد زیادی بستگی به سطح اجتماعی آنها دارد: تعداد بسیار زیادی از دانش آموزان طبقهی عامه دیپلم فنی – حرفهای را انتخاب میکنند و دانش آموزان والدینی که در مشاغل بالای اداری مشغول هستند در شاخههای تحصیلی معتبر تحصیلات عمومی.(۳)
اینچنین تبعیضهایی بیشازپیش در نهاد مدرسهای مشاهده میشود که قرار بودن شرایطی کاملاً یکسان برای تمامی دانش آموزان مهیا کند. درواقع از سال ۱۹۸۵ به بعد، با توجه به قوانین وضعشده مدارس از استقلال بیشتری در تصمیمگیریهای خود برخوردار شدهاند و از طرف دیگر سختگیری کمتری در قانونی که مطابق آن هر دانشآموز باید در مدرسهای که حوزهی محل زندگی خود تحصیل کند صورت گرفته است. این مسئله سبب شد تا خانوادههایی که توان بالایی داشته باشند نهایت سعی خود را به کار برند تا فرزندانشان در بهترین مدارس ممکن تحصیل کنند. به همین ترتیب انیس وان زانتن (Agnès van Zanten)، جامعهشناس، نشان داده است که شکاف بین مدارس مستقر در مرکز شهرها و حومهی آنها افزایشیافته است.(۴) برخی از مدارس برای اینکه دانش آموزان بهتری را جذب کنند کلاسهایی مثل زبانهای باستانی یا کلاسهای اروپایی را به برنامهی خود اضافه کردهاند. کلاسهایی که بیتردید از دانش آموزان خانوادههای ثروتمند استقبال میکنند. علاوه بر این جامعه شناسان به بررسی مسیر علمی منحصربهفرد هر دانشآموز پرداختهاند. آنها نشان دادهاند که در شرایطی یکسان دانش آموزان ممکن است سرنوشتی متفاوت داشته باشند: برخی از مدارس بیشتر از مدارس دیگر دانش آموزان را مجبور به دوباره گذراندن دروس میکنند و همچنین معیارهای ارزشیابی با توجه به مدارس و مدرسان گوناگون متفاوت است.
مدارس میزبان دانشآموزانی جدید
هر چه هم که باشد ما باید این مسئله را حتماً مدنظر قرار دهیم که از پنجاه سال پیش تا به الآن نهاد مدرسه مجبور شده است تا هرساله با تعداد بیشتری دانشآموز دستوپنجه نرم کرده و از طرفی دیگر تحولات عمیق اجتماعی صورت گرفته بهخصوص از دههی ۷۰ به بعد را لحاظ کند. علاوه بر تنوع فراوان ریشههای اجتماعی و فرهنگی دانش آموزان شرایط جدیدی هم در جامعه پدید آمد. در نهاد خانواده ماهیت خودکامگی از بین رفته و جای خود را به آزادی، نظر خواستن از همه و احترام بهحق همه داد… جوانان دیگر بههیچعنوان زیر بار الزامات موجود در مدارس نمیرفتند، مدارسی که بر پایهی اقتدارطلبی بناشده و این وضعیت کموبیش ادامه دارد.
تحقیقات نشان داده است که در نظر بسیاری از جوانان رابطهی بین دانش و مفهوم آنچه در مدرسه میآموزند بههیچعنوان بادانش آموزان سی سال قبل یکسان نیست (۵). نوعی عملگرایی بر روح مردم سایه افکنده است (برخی از جامعه شناسان صحبت از مصرفگرایی میکنند)(۶) و بهخصوص در بین خانوادههای طبقهی عامه بسیاری از دانش آموزان برای یادگیری در کلاسها شرکت نمیکنند، آنها تمایل دارند به یادگیری چیزهایی بپردازند که تأثیر آنها را بتوانند بلافاصله در زندگی خود ملاحظه کنند…
همانطور که اف. دوبه (F. Dubet)، جامعهشناس، این مسئله را توضیح میدهد «مفهوم تجربهی مدرسهای» تغییر کرده است. درواقع رویارویی جامعهای جدید با نهادی است که همچنان به ریشهی خود در جمهوری سوم وفادار مانده است – تخصص تحصیل به قشر نخبهای که میتوانست نقشی اساسی در جامعه ایفا کرده و مسئولیت علوم فراگرفته شده را بپذیرد – این مسئله به گفتهی بسیاری از جامعه شناسان دلیل اصلی خشونتهایی است که مطبوعات تنها به بازتاب آنها اکتفا میکنند.
دنیای کسبوکار هم به همین اندازه دستخوش تغییرات شده است. امروزه علاوه بر مدرک تحصیلی از کارکنان این انتظار رادارند که بتوانند با توجه به شرایط کاری متفاوت رفتارهای گوناگونی از خود نشان دهند. ما نمیتوانیم اینطور وانمود کنیم که نهاد مدرسه باوجود اصلاحات صورت گرفته از سال ۱۹۸۹ به بعد این تغییرات را نادیده گرفته است. امروزه در آموزشوپرورش جدید به استقلال دانش آموزان، کار جمعی و همچنین احترام به اصول دموکراسی پرداخته میشود. در محتوای کتابهای درسی هم با توجه به برنامههای ارائهشده از سال ۱۹۹۱ به بعد، بهجای آموزشی مبتنی بر دانشهای انتظامی به توسعهی تواناییهای دانش آموزان توجه نشان داده میشود. بااینوجود این تغییرات بخشی از فعالان حوزهی دانشگاه و آموزگاران را دچار تردید کرده و سبب شده است تا از چند سال پیش تا الآن بین آنها بحثهای متنوعی در بطن جامعه پدید بیاید.
ازیکطرف، طرفداران مدرسهی جمهوری به آموزشی سنتی بر پایهی نظم و قاعدهمندی، آموزشی انسانیتی کلاسیک و… اعتقاددارند. ازنظر آنها سطح علمی دانش آموزان کاهشیافته است و علت آن کاهش اقتدار نهاد مدرسه و شیوههای جدید آموزشی است که حاصل تلفیق اندیشههای مارکسیستی و فروید است که سبب از بین رفتن مدرسهی ژول فری شده. (۷) آنها تمایل ندارند تا سطح توقع مدارس کاهش یابد و از این مسئله واهمه دارند که مدارس در جامعه به حداقلی فرهنگی تبدیل شود و میخواهند اساس آموزشوپرورش فرانسه همان شایستهسالاری باقی بماند.
گروه دیگر اما اعتقاددارند که این مدرسه است که باید خود را با تحولات اجتماعی وفق دهد و نه بالعکس. محتوای آموزشی باید مبتنی بر نیازهای جدید جامعه و مخاطبان تازهی آن باشد. به همین دلیل است که به فرزندان خانوادههای طبقهی عامه باید توجه بسیار بیشتری نشان داده شود.
باید اعتراف کرد که آنچه امروزه بهعنوان نبرد بین «جمهوری خواهان» و «کارشناسان امور تعلیم و تربیت» شناخته میشود درواقع همان تقابل بین سنتی گرایی و مدرن گرایی است چراکه در طول سالهای اخیر باوجود اصلاحات صورت گرفته دیگر چیز زیادی از مدرسهی ژولز فری که در اوایل جمهوری سوم شکل گرفت باقی نمانده است.
ژول فری در سال ۱۸۷۱ شهردار پاریس بود و علت اصلی شهرت وی این است که او بود که تحصیل را برای همه اجباری کرد. درواقع وی را باید نگارندهی قوانینی دانست که در جمهوری سوم نهاد مدرسه را «رایگان، لائیک و اجباری» معرفی میکرد. ژول فری در سال ۱۸۸۲ در مسند وزیر علوم، آموزش را برای همه اجباری کرد و درعینحال ماهیت لائیک آن را مورد تأکید قرارداد. بر اساس قانون وی زباناصلی در تمامی مدارس بهاجبار باید فرانسوی میبود، این مسئله در حالی است که در آن زمان گویشهای متنوعی وجود داشته است، بسیاری بهاینعلت وی را موردانتقاد قرار دادهاند. ژول فری طرفدار استعمارگرایی بوده است – بهخصوص استعمار تونس، ویتنام و کونگو – وی از مردم خارجی بهگونهای صحبت میکرده که امروزه بسیاری وی را نژادپرست میدانند. جبههگیریهای وی سبب شد تا سرانجام تمامی محبوبیت کسب کردهی خود را در سال ۱۸۸۵ از دست بدهد.
۲.
C. Baudelot et R. Establet, Le niveau monte, Seuil, 1989; Avoir 30 ans en 1968 et en 1998, Seuil, 2000.
۳.
M. Duru-Bellat, «École: l’inégalité des parcours», Sciences Humaines, n° ۷۲, mai 1997.
۴.
«Entretien avec Agnès van Zanten», Sciences Humaines, n° ۱۱۸, juillet 2001.
۵.
B. Charlot, É. Bautier et J-Y. Rochex, École et savoir dans les banlieues et ailleurs, Armand Colin, 1992.
۶.
R. Ballion, Les Consommateurs d’école, Stock, 1982.
۷.
Voir par exemple T. Desjardins, Le Scandale de l’Éducation nationale, Laffont, 1999.
ایمیل مترجم:aria.nouri@ut.ac.ir