انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

با گوگول در بلوار «نیفسکی»

امروزه دیگر مسلم شده است که «مکان»‌ها هم مانند آدم‌ها از هویت برخوردارند. هویتی که شامل و برخاسته از شرایط اجتماعی است. به بیانی در عصر حاضر بدیهی است که مکان را به دلیل مکان‌مندی انسان، امری اجتماعی ـ سیاسی بدانیم. یعنی دانش‌ خود از مکان را بر این فرض بنا نهیم که آنها هم به طور غیر مستقیم نیازمندند تا برای بقا و نیز داشتن جایگاهی درخور و توان‌مند (در تعاملات شهری) به منزلت‌ سیاسی ـ اجتماعی دست‌ یابند. منظور شرایطی است که مکانی را نسبت به مکان‌های دیگر از موقعیت ویژه‌ای برخوردار ‌می‌کند. به عنوان مثال در قرن نوزده، «بلوار نیفسکی» (در سن‌پترزبورگ)، به دلیل تحولات اجتماعیِ مدرن به این ویژگی دست یافته بود. حال آنکه در همان شهر سایر مکان‌ها کاملاً بی‌بهره از آن موقعیت ممتاز بودند. به قول مردم سن‌پترزبورگ در آن ایام بلوار نیفسکی نگین این شهر به شمار می‌آمد. این بلوار با کارکردهای چندگانه‌اش، «مرکز» شهر محسوب می‌شد. مرکزِ برو بیای سن‌پترزبورگی‌ها؛ «برو و بیا» در دو معنا، هم به لحاظ رفت و آمد هر روزه و اجتناب ناپذیر گروههای مختلف اجتماعی: کارگران، کارمندان، دانش‌آموزان و….، و هم به لحاظ مکانی با شکوه برای گذران اوقات فراغت. و از قضا در این معناست که گوگول داستانش را نوشته است. زیرا به قدرت تفرج و جاذبه‌ی شگفت‌انگیز اجتماعی آن پی برده بود. نخستین جاذبه‌های پرسه‌زنیِ پترزبورگی‌ها به سبک مدرن که به کمک ویترین‌های پر زرق و برق اجناس رنگارنگ و مختلف مغازه‌ها، همچون آیینی فریبنده به اجرا در می‌آمد و همه را از پیر و جوان مفتون خود می‌کرد. اما فقط این نیست زیرا برای آنکه این آیین بتواند هر چه واقعی و عینی‌تر گردشگران را به عالم فریبندگی ببرد لازم بود تا خود نیز به لحاظ پوشش و سر و وضع بخشی مهم از این آیین شوند. پس با پوشاک به سبک جدید و نحوه‌ی رفتار جلوه‌فروشانه خود ، به شکوه و هیبت بلوار نیفسکی می‌افزودند. مکانی که در آن زمان همانگونه که گفته شد، نمادها و نشانه‌های مدرنیته‌ را به رایگان در معرض دید همگان (حتا نقاش یا شاعر فقیر و یا کارمند دون پایه) قرار می‌‌داد. وقتی گوگول به قول خودش از «عجایب» نیفسکی در ساعت دو بعد از ظهر به بعد می‌نویسد، برای درک سخنانش باید تمایل بی‌اندازه به «نو» شدن در آن زمان را فهمید. «نو»یی که به طور طبیعی در روسیه‌ی تزاری (مانند تمامی جوامع عقب‌مانده‌ی سیاسی‌ای که با انباشتِ انحصاری قدرت و ثروت مواجه‌‌اند)، فقط می‌تواند به طور سطحی و خام، در تغییر و تحول «نشانه»‌ها بروز کند. دقت شود می‌گوییم تغییر و تحول نشانه‌ها و نه تحول در موقعیت‌های اجتماعی؛ به عنوان مثال موجِ نوشدگی در روسیه‌ی تزاری، نمی‌توانست تغییری در ساختار سلسله‌مراتب قدرت و ثروت ایجاد کند، اما در عوض خیلی راحت می‌توانست در نحوه‌ی پوشش (کلاه و کفش) و یا طرز رفتار (راه رفتن و ادا و اطوارهای جور وا جور هنگام حرف زدن و یا ….) اثر گذارد. هرچند ناگفته نماند که حد بالای این تحول که به یاری مطالبات دموکراتیک اقشار روشنفکری انجام می‌‌شود، به شکل‌گیری و پدیدار شدن فرم و صورت‌های جدید ادبیات و هنر منجر می‌‌گردد. ادبیات و هنری که در دوران مدرن توانستند در غیاب تشکلات و احزاب سیاسی، از راه شکستن خفقان، حافظ مطالبات آزادی‌خواهانه باشند. بنابراین طبیعی است که نخستین تجربه‌ی «نو» بودگی در جوامعی از این دست (عقب مانده به لحاظ سیاسی)، اغلب به صورت «پدیده‌ای کالایی» پدیدار گردد. پدیده‌ای که همچون تمامی اشیاء تجملاتی تنها از اینرو آنها را آدمی در معرض دید همگان قرار می‌‌دهد تا به طور غیر مستقیم خود را در مقام «مالک» آن شیء تبلیغ کند. تبلیغی که ناگفته و در نهان برای ایجاد «تقاضا» انجام می‌گیرد. تقاضای طلب کردن او همچون یک آرزو….!؟ آری نیفسکی‌ای که گوگول به توصیف آن می‌پردازد، پُر است از این گونه «نوشدگی»‌ها:

“در بلوار نیفسکی آنچه به چشم می‌خورد مملو از ظرافت و آداب‌دانی است… مردانی با کت‌های بلند … و دست در جیب… و بانوانی با مانتوهای صورتی، سفید و آبی کم‌رنگ با کلاه…. هر کس که از بلوار نیفسکی عبور کند از منظره‌ی بی‌نهایت متنوع کلاه‌ها، دامن‌ها و بلوزها، کمرنگ و پررنگ خیره می‌شود به طوری که تأثیر پوشندگان آنها تا دو روز تمام در خاطر انسان می‌ماند. گویی دریایی از پروانه‌ها ناگهان به هوا برخاسته‌اند و پرپر زنان چون ابری رنگارنگ بر بالای سر سوسک‌های سیاه نر ایستاده‌اند… “(صص۵۴،۵۵).

و این همه فقط در نیفسکی است که مجال ظهور می‌یابد. و از قضا این امکانِ «ظهور» همان چیزی است که به نیفسکی منزلت و اقتداری فراتر از سایر مکان‌ها می‌بخشد. زیرا نیفسکی این قدرت را دارد تا در زمانه‌ی خفقان‌، در برابر نکبت و ملال زندگی حیرت‌زده‌مان کند… پس بیراه نیست اگر بگوییم آنچه «نیفسکی»‌ها را به اوج می‌رساند، واقعیت تلخ و غم‌انگیز زندگی‌ای است که قادر به تغییرش نیستیم. آری به لحاظ آسیب‌شناسی شاید برای مردم سَن‌پترزبورگ، نیفسکی کوره راه فرار از دلتنگی و ملال زندگی و اوضاع اجتماعی است. هرچند که این مسئله در هویت کالایی ـ تجملاتی نیفسکی تغییری نمی‌دهد. هویتی که آنرا نسبت به سایر مکان‌ها به اقتداری برتر رسانده. آخر مگر به غیر از این است که کنش «پز» دادن و خود را به رخ دیگران کشیدن بیش از سایر مکان‌ها در آنجا دیده می‌شود. پس شاید بتوان گفت که نیفسکی همانند دریا کناری آرام، آبی و شفاف آماده است تا رنگ‌ها و رفتارهای عشوه‌گرایانه‌ی سن‌پترزبورگی‌های خواهان نو شدگی را در خود بازتاباند. آنهم تنها به یاری ظواهر مدرن. درست‌تر بگوییم به کمک سبک جدید زندگی؛ در یک کلام پرسه‌زدن و کاویدن سر و وضع آدم‌ها و ویترین مغازه‌ها: گوگول بسیار درخشان در این‌باره می‌نویسد:

“[در نیفسکی] می‌توان فراترین جلوه‌گری و بهترین محصولات نبوغ بشری را ملاحظه کرد. یکی کت خوش دوختش را با یقه‌ی خز به نمایش می‌گذارد، دیگری دماغ فندقی فوق‌العاده زیبایش را و سومی ریش منحصر به فردش را، و چهارمی یک جفت زیباترین چشم‌ها و کلاهی قشنگ، پنجمی انگشتری خاتمی را که با فیس و افاده به انگشت ظریفش کرده است، ششمی پاهای کوچولوی خوش‌ترکیبش را که در یک جفت دمپایی ملیح جا داده است، هفتمی کراواتی را که تعجب همه جهانیان را بر می‌انگیزد و هشتمی ….” (ص۵۶).

واقعیت این است که آن گاه که ساختار اجتماعی و سیاسیِ عقب‌مانده، اجازه‌ی تجربه‌ی دموکراسی را به افراد نمی‌دهد، غالباً مطالبات «فردی» و نوشدگی از سر ناگزیری به سطحی‌ترین لایه‌های کنش‌ نفوذ ‌می‌کند (فی‌المثل پرداختن بیش از اندازه به «خود» از راه انتخاب سر و وضعی مناسب مد روز چه به لحاظ رفتار و یا پوشاک). در چنین وضعیتی، طبیعی است که آنچه در برابر فردیتِ تحریف شده قرار ‌گیرد فضای عمومی تحریف شده است (عکس قضیه نیز صادق است)؛ فضایی عاری شده از پتانسیل‌های سیاسی و حقوق شهروندی. اما با این وجود، این مسئله باعث نمی‌شود تا از یاد ببریم که خواست و اراده‌ی«بروز خود»، با تمام تحریف شد‌گی‌اش در کنش، بهرحال فضایی را برمی‌انگیزد که در آنجا فرد پدیدار می‌گردد. منظورمان فضایی است که به منزله‌ی قلمرو عمومی درک می‌شود. قلمروی که به یاری‌اش فردیت می‌تواند بروز کند. آری، نمی‌باید فراموش کرد که این «بروز» حتا اگر به قول فلاسفه‌ی اگزیستانسیالیسمِ اصالت اندیش، روزمره و غیر اصیل باشد، به لحاظ فلسفه اجتماعی بسیار با اهمیت است؛ زیرا باعث فراخوانده شدن آگاهیِ فردی به جایی است که در آن دیگران و فردیت‌های‌شان فرا خوانده شده‌اند: قلمرو عمومی؛ حتا اگر هم آگاهی و هم قلمرو عمومی هر دو با محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های اجتماعی ـ سیاسی سخت تحت فشار باشند….

بهرحال صرف این ویژگی که فضای بروز فردیت می‌باید عمومی باشد، به خودی خود می‌تواند امیدوار کننده به نظر رسد. زیرا قدمی به سوی پذیرش دیگریِ ناشناس است. به بیانی چه بخواهیم چه نخواهیم بروز فردیت، در گروی این ویژگی بسیار مهم قرار می‌گیرد که افراد بتوانند مستقل از بستگی‌های قومی ـ فامیلی، و حتا گاهی گمنام ظاهر شوند. و این همان چیزی است که قلمرو عمومی می‌تواند فراهم کند.

باری، بلوار نیفسکی کاملا با چنین مشخصاتی همخوانی دارد. زیرا همانگونه که گوگول هم گواهی می‌‌دهد افراد به آنجا می‌روند تا چیزی را که از فردیت خویش ساخته‌اند به معرض دید عموم درآورند:”همه کس در نیفسکی فرصت آن را می‌یابد که قدرت ویژه‌اش را به نمایش گذارد. خواه این قدرت از نوع خشونت‌آمیزش باشد و خواه از نوع عشوه‌گرانه‌اش” (ص۵۲).

به عبارت دیگر، به نیفسکی می‌روند تا به خیال خودشان هویت جدیدی برای خویش دست و پا کنند: پشت کرده به قیودِ دست و پا گیرِ به ارث رسیده از فرهنگ پیشین و رو به سوی فردیتِ خویش؛ و این همان چیزی است که در آن مقطع تاریخی، فرهنگ بورژوازیِ خواهانِ قدرت می‌توانست برای ساکنان مشتاق نوشدگیِ سن‌پترزبورگ فراهم کند. فرهنگ سرمایه‌دارانه‌ای که در غیاب فرهنگ مترقی و روشنگرانه‌‌ (که تنها از طریق دگرگونی ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاصل می‌شود)، می‌تواند با زرق و برق خویش نیفسکی را به تسلط خود درآورد. فرهنگی که نگاهی جز کالایی کردن آدم‌ها، جهان و چیزها، ندارد و جز آن نگاهی نمی‌شناسد.

اکنون اگر در این بازار عشوه فروشی، هنرمندی فقیر اما با احساسی عمیق، گرفتار عشق دختری بی‌نهایت زیبا اما تن‌فروش شود چه پیش خواهد آمد؟ پرداختن به جهان واقعیات در نیفسکی جای تعجبی برای این پرسش نمی‌گذارد. زیرا این همان چیزی است که اتفاقا گوگول در داستان بلوار نیفسکی بدان پرداخته است. پرداختن به موقعیت تراژیک و به اصطلاح بدفرجام عشقی که از جنس و زمانه‌ی در حال وقوع در داستان نیست. بنابراین تراژدی‌ِ عاشقانه‌ی بلوار نیفسکی هم، مانند تمامیِ تراژدی‌ها، زاده‌ی شرایط ناهمخوان خویش است. مثلاً هنگامی که پیسکاریُف، هنرمند جوان در داستان متوجه می‌شود که دختری که در بلوار نیفسکی دیده و در یک نظر بدو دلباخته، بر خلاف انتظار نه دختری نجیب و غیرقابل دسترس، بلکه به عکس تن فروش جلف و وقیحی است که به آسانی می‌توان او را همچون تمامی کالاهای قابل فروش در نیفسکی خریداری کرد، به ناامیدی غریبی دچار می‌گردد. اما این ناامیدی هنوز با تراژدی واقعی فاصله‌ی بسیار دارد و فقط به بی‌اعتماد کردن هنرمند جوان نسبت به بلوار نیفسکی منتهی می‌شود. تراژدی اصلی زمانی در داستان شکل می‌گیرد که پیسکاریُف قادر به دل کندن از دخترک نمی‌شود. یعنی زیباییِ دخترک باعث می‌شود علارغم افشاء هرزگی‌اش نزد پیسکاریُف از تمامی زشتی‌ها و فساد اخلاقی مبرا شود:

“انگار می‌خواست کاملاً مطمئن شود که این همان شخصی است که در بلوار نیفسکی او را مسحور و از خود بی‌خود کرده بود. اما همین حالایش هم که جلویش ایستاده بود، به همان زیبایی و قشنگی بود؛ موهایش همانقدر دوست‌داشتنی؛ و چشمانش هنوز هم آسمانی به نظر می‌آمد. گلی نو رسیده بود، فقط هفده سال داشت و یقیناً به تازگی در دام این فساد و تباهی گرفتار آمده بود؛ گونه‌هایش هنوز پژمرده نشده بودند و لطافت و سرخی کم رنگ خودشان را داشتند” (ص ۶۵).

به نظر می‌رسد پیسکاریُف، جزو اخلاق‌گرایان متعصب است: اخلاق گرایی متعصب با عشقی کورکورانه؛ که اگر این چنین نبود، ظاهراً لازم هم نبود تا با کشتن خویش، خود را قربانی این عشق جنون‌آمیز کند. بلکه می‌توانست همچون بسیاری از همشهری‌های خود به نیفسکی رود و از امکاناتش آنگونه که خود می‌خواست با آگاهی تمام بهره گیرد. اما نگرش به شدت اخلاق گرای او راهی جز خود کشی برایش باقی نمی‌گذارد. آنهم صرفاً برای آنکه دخترک حاضر نیست مطابق میل و صلاح‌دید پیسکاریُف زندگی کند. در نظر داشتن این نکته بسیار مهم است حتا اگر مسئله‌ی خیرخواهی در میان باشد. مثلا آنگونه که گوگول می‌نویسد، پیسکاریُف برای نجات دخترک تصمیم می‌‌گیرد تا با او ازدواج کند و مطابق نیت پاک و معصومِ خود، او را مبدل به زنی پاکدامن کند: همسری با وفا که در رویاها و تصوراتِ پیسکاریُف وجودش در خانه کافی بود تا وی را به هنرمندی تمام عیار تبدیل کند….. همانطور که می‌توانست در مقام مادر فرزندانی خوب و شریف به بار آورد…..؛ به نظر می‌رسد خواست و آرزو‌های معصومانه‌ی پیسکاریُف با مشکلی بزرگ روبروست، اما چه چیز آن آزاردهنده است….؟

در هر حال، هنرمند جوان و پای‌بند به اصول اخلاق تازه می‌فهمد وصله‌ی ناجوری است. ناجور با زمانه‌‌ا‌ی که دست به دامن شیوه‌های مبتذل برای نو کردن خود شده است. وی هنرمندی شدیداً اخلاق‌گراست. البته اخلاقی که بر آن است تا « دیگری» را در برابر نیت خیرخواهانه‌ی «من» ذوب ‌‌کند. و از آنجا که در مورد پیسکاریُف، دخترک مقاومت می‌کند، وی دست به خودکشی می‌زند. زیرا نیّتِ نیک و پسندیده‌‌ی او تحمل زشتی و بی‌بندوباریِ «دیگری» را ندارد.

گوگول در مقام راوی داستان و یا شاید هم کسی که سرانجامِ زندگی افرادی همچون پیسکاریُف را سرمشق خود قرار داده‌اند، تلاش می‌کند به زبان استعاره و طنز از تغییر و تحولات به اصطلاح مدرن زمانه‌ی خود یاد ‌کند:

“هرگز به بلوار نیفسکی ایمان نیاورید! من همیشه وقتی از آنجا عبور می‌کنم،شنلم را سخت به دور بدنم می‌پیچم و سعی می‌کنم به اطرافم اصلاً توجه نکنم. همه چیزش دوز و کلک است، رویاست نه آنچه که به نظر می‌رسد! فکر می‌کنید آن آقایی که با کت زیبا مشغول گردش است خیلی ثروتمند است؟ اشتباه می‌کنید: تنها ثروتش در دنیا همین کت قشنگ است…. بلوار نیفسکی همه‌ی روز را به فریب و نیرنگ مشغول است، اما بدتر از همه شب‌هاست، آن زمانی که تاریکی همچون فرشی بر آن گسترده می‌شود و تنها دیوارهای زرد و سفید ساختمان‌ها قابل تشخیص‌اند، زمانی که همه شهر تیمارستانی از هیاهو و نور می‌شود، زمانی که ده‌ها هزار کالسکه از پل‌ها عبور می‌کنند، کالسکه‌چی ها فریاد می‌زنند و اسب‌ها را هی می‌کنند و زمانی که شیطان خودش بیرون می‌خزد و چراغ‌های خیابان‌ را روشن می‌کند، تنها بدین منظور که همه چیز را با جلوه‌ای دیگرگونه به نمایش درآورد” (صص۹۴ـ ۹۵).

اما واقعیت این است که به نظر می‌رسد با چنین توصیفِ طنزآمیزی کار گوگول نه منع و پرهیز مخاطب از رفتن به بلوار نیفسکی بلکه به عکس تحریک و وسوسه‌‌ی او برای لذت بردن از تماشای هنرمندانه آن است…

مشخصات کامل داستان: نیکلای واسیلیویچ گوگول، بلوار نیفسکی؛ ترجمه خشایار دیهیمی، برگرفته از کتاب یادداشت‌های یک دیوانه، ۱۳۹۱